0
مسیر جاری :
نيستم غمگين که خالي چون کدويم مي‌کنند صائب تبریزی

نيستم غمگين که خالي چون کدويم مي‌کنند

نيستم غمگين که خالي چون کدويم مي‌کنند شاعر : صائب تبريزي کز مي گلرنگ، صاحب آبرويم مي‌کنند نيستم غمگين که خالي چون کدويم مي‌کنند هر کجا سنگي است در کار سبويم مي‌کنند گرچه...
کو جنون تا خاک بازيگاه طفلانم کنند؟ صائب تبریزی

کو جنون تا خاک بازيگاه طفلانم کنند؟

کو جنون تا خاک بازيگاه طفلانم کنند؟ شاعر : صائب تبريزي روبه هر جانب که آرم، سنگبارانم کنند کو جنون تا خاک بازيگاه طفلانم کنند؟ مي‌شوم معمورتر چندان که ويرانم کنند هست...
از پختگي است گر نشد آواز ما بلند صائب تبریزی

از پختگي است گر نشد آواز ما بلند

از پختگي است گر نشد آواز ما بلند شاعر : صائب تبريزي کي از سپند سوخته گردد صدا بلند؟ از پختگي است گر نشد آواز ما بلند گر مي‌شد از شکستن دلها صدا بلند سنگين نمي‌شد اينهمه...
ديده‌ي ما سير چشمان، شان دنيا بشکند صائب تبریزی

ديده‌ي ما سير چشمان، شان دنيا بشکند

ديده‌ي ما سير چشمان، شان دنيا بشکند شاعر : صائب تبريزي همچو جوهر نقش را آيينه‌ي ما بشکند ديده‌ي ما سير چشمان، شان دنيا بشکند اين سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند بر سفال...
دل را نگاه گرم تو ديوانه مي‌کند صائب تبریزی

دل را نگاه گرم تو ديوانه مي‌کند

دل را نگاه گرم تو ديوانه مي‌کند شاعر : صائب تبريزي آيينه را رخ تو پريخانه مي‌کند دل را نگاه گرم تو ديوانه مي‌کند ديوانه غمگساري ديوانه مي‌کند دل مي‌خورد غم من و من مي‌خورم...
اين غافلان که جود فراموش کرده‌اند صائب تبریزی

اين غافلان که جود فراموش کرده‌اند

اين غافلان که جود فراموش کرده‌اند شاعر : صائب تبريزي آرايش وجود فراموش کرده‌اند اين غافلان که جود فراموش کرده‌اند با قد خم سجود فراموش کرده‌اند آه اين چه غفلت است که...
سبکروان به زميني که پا گذاشته‌اند صائب تبریزی

سبکروان به زميني که پا گذاشته‌اند

سبکروان به زميني که پا گذاشته‌اند شاعر : صائب تبريزي بناي خانه‌بدوشي به جا گذاشته‌اند سبکروان به زميني که پا گذاشته‌اند به دست آب روان قضا گذاشته‌اند خوش آن گروه که چون...
فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند صائب تبریزی

فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند

فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند شاعر : صائب تبريزي زمين به دامن در خون کشيده مي‌ماند فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند ترنج ماه به نار کفيده مي‌ماند طراوت از ثمر آسمانيان...
نه گل، نه لاله درين خارزار مي‌ماند صائب تبریزی

نه گل، نه لاله درين خارزار مي‌ماند

نه گل، نه لاله درين خارزار مي‌ماند شاعر : صائب تبريزي دويدني به نسيم بهار مي‌ماند نه گل، نه لاله درين خارزار مي‌ماند گلاب تلخ ز گل يادگار مي‌ماند مل خنده بود گريه‌ي پشيماني...
طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند صائب تبریزی

طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند

طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند شاعر : صائب تبريزي صيقل شکست و آينه‌ام در غبار ماند طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند شد زندگي و طول امل برقرار ماند چون ريشه‌ي درخت که...