مسیر جاری :
ديوانهي خموش به عاقل برابرست
ديوانهي خموش به عاقل برابرست شاعر : صائب تبريزي درياي آرميده به ساحل برابرست ديوانهي خموش به عاقل برابرست از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست در وصل و هجر، سوختگان گريه...
از زمين اوج گرفته است غباري که مراست
از زمين اوج گرفته است غباري که مراست شاعر : صائب تبريزي ايمن از سيلي موج است کناري که مراست از زمين اوج گرفته است غباري که مراست چه کند سيل حوادث به حصاري که مراست؟ چشم...
حضور دل نبود با عبادتي که مراست
حضور دل نبود با عبادتي که مراست شاعر : صائب تبريزي تمام سجدهي سهوست طاعتي که مراست حضور دل نبود با عبادتي که مراست ز عمر رفته به غفلت ندامتي که مراست نفس چگونه برآيد...
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب شاعر : صائب تبريزي به زير سايهي پل موسم بهار مخسب درون گنبد گردون فتنه بار مخسب به زير سايهي شمشير آبدار مخسب فلک ز کاهکشان تيغ بر کف...
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است شاعر : صائب تبريزي ز خويش خيمه برون زن، بهار را درياب درون خانه خزان و بهار يکرنگ است ميان بحر حضور کنار را درياب ز گاهوارهي تسليم کن...
هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب
هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب شاعر : صائب تبريزي ستاره خندهي حورست در شب مهتاب هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب زمين قلمرو نورست در شب مهتاب سپهر جام بلوري است پر مي روشن...
اي دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها
اي دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها شاعر : صائب تبريزي تفصيلها پنهان شده، در پردهي اجمالها اي دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها آيينه کي برهم خورد، از زشتي تمثالها؟ پيشاني...
دايم ز خود سفر چو شرر ميکنيم ما
دايم ز خود سفر چو شرر ميکنيم ما شاعر : صائب تبريزي نقد حيات صرف سفر ميکنيم ما دايم ز خود سفر چو شرر ميکنيم ما در هر پياله عيد دگر ميکنيم ما سالي دو عيد مردم هشيار...
چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما
چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما شاعر : صائب تبريزي باده از جوش نشاط افتاد و در جوشيم ما چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما کز سحرخيزان آن صبح بناگوشيم ما نالهي ما حلقه...
خار در پيراهن فرزانه ميريزيم ما
خار در پيراهن فرزانه ميريزيم ما شاعر : صائب تبريزي گل به دامن بر سر ديوانه ميريزيم ما خار در پيراهن فرزانه ميريزيم ما آبروي خويش در ميخانه ميريزيم ما قطره گوهر ميشود...