مسیر جاری :
خجلت ز عشق پاک گهر ميبريم ما
خجلت ز عشق پاک گهر ميبريم ما شاعر : صائب تبريزي از آفتاب دامن تر ميبريم ما خجلت ز عشق پاک گهر ميبريم ما ديوانگي به جاي دگر ميبريم ما يک طفل شوخ نيست درين کشور خراب...
ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما
ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما شاعر : صائب تبريزي در دل دوزخ بهشت جاودان داريم ما ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما ساده لوحي بين که فکر آب و نان داريم ما در چنين...
عمري است حلقهي در ميخانهايم ما
عمري است حلقهي در ميخانهايم ما شاعر : صائب تبريزي در حلقهي تصرف پيمانهايم ما عمري است حلقهي در ميخانهايم ما چون خشت، پا شکستهي ميخانهايم ما از نورسيدگان خرابات...
هر که دولت يافت، شست از لوح خاطر نام ما
هر که دولت يافت، شست از لوح خاطر نام ما شاعر : صائب تبريزي اوج دولت، طاق نسيان است در ايام ما هر که دولت يافت، شست از لوح خاطر نام ما باش کوچکتر ز جام ديگران، گو جام ما...
چو ديگران نه به ظاهر بود عبادت ما
چو ديگران نه به ظاهر بود عبادت ما شاعر : صائب تبريزي حضور قلب نمازست در شريعت ما چو ديگران نه به ظاهر بود عبادت ما که پيش خلق درازست دست حاجت ما ازان ز دامن مقصود کوته...
طاقت کجاست روي عرقناک ديده را؟
طاقت کجاست روي عرقناک ديده را؟ شاعر : صائب تبريزي آرام نيست کشتي طوفان رسيده را طاقت کجاست روي عرقناک ديده را؟ معشوق در کنار بود پاک ديده را بي حسن نيست خلوت آيينهمشربان...
نه دل ز عالم پر وحشت آرميده مرا
نه دل ز عالم پر وحشت آرميده مرا شاعر : صائب تبريزي که پيچ و تاب به زنجيرها کشيده مرا نه دل ز عالم پر وحشت آرميده مرا به خاک راهگذر ريخت ناچشيده مرا چو جام اول مينا، سپهر...
دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دل ز هر نقش گشته ساده مرا شاعر : صائب تبريزي دو جهان از نظر فتاده مرا دل ز هر نقش گشته ساده مرا ميگزد همچو مار، جاده مرا تا چو مجنون شدم بيابانگرد دست بر روي هم نهاده...
ساقي از رطل گرانسنگي سبکدل کن مرا
ساقي از رطل گرانسنگي سبکدل کن مرا شاعر : صائب تبريزي حلقهي بيرون اين دنياي باطل کن مرا ساقي از رطل گرانسنگي سبکدل کن مرا پاي خواب آلودهي دامان منزل کن مرا وادي سرگشتگي...
گر قابل ملال نيم، شاد کن مرا
گر قابل ملال نيم، شاد کن مرا شاعر : صائب تبريزي ويران اگر نميکني آباد کن مرا گر قابل ملال نيم، شاد کن مرا از وعدهي دروغ، دلي شاد کن مرا حيف است اگر چه کذب رود بر زبان...