مسیر جاری :
صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس
صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس شاعر : صائب تبريزي صد تاک خشک گشت و شرابي نديد کس صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس غير از دل گداخته، آبي نديد کس با تشنگي بساز که در...
شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس
شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس شاعر : صائب تبريزي ميشوي ديوانه، از دامان آن صحرا مپرس شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس معني پوشيده را از صورت ديبا مپرس نقش حيران را...
سينهاي چاک نکرديم درين فصل بهار
سينهاي چاک نکرديم درين فصل بهار شاعر : صائب تبريزي صبحي ادراک نکرديم درين فصل بهار سينهاي چاک نکرديم درين فصل بهار چون رگ تاک نکرديم درين فصل بهار گريهاي از سرمستي...
من نميآيم به هوش از پند، بيهوشم گذار
من نميآيم به هوش از پند، بيهوشم گذار شاعر : صائب تبريزي بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار من نميآيم به هوش از پند، بيهوشم گذار پنبه بردار از سر مينا و در گوشم گذار...
چون صراحي رخت در ميخانه ميبايد کشيد
چون صراحي رخت در ميخانه ميبايد کشيد شاعر : صائب تبريزي اين که گردن ميکشي، پيمانه ميبايد کشيد چون صراحي رخت در ميخانه ميبايد کشيد با لب خندان به يک پيمانه ميبايد کشيد...
خواري از اغيار بهر يار ميبايد کشيد
خواري از اغيار بهر يار ميبايد کشيد شاعر : صائب تبريزي ناز خورشيد از در و ديوار ميبايد کشيد خواري از اغيار بهر يار ميبايد کشيد در سر مستي نفس هشيار ميبايد کشيد عالم...
پيرانهسر هماي سعادت به من رسيد
پيرانهسر هماي سعادت به من رسيد شاعر : صائب تبريزي وقت زوال، سايهي دولت به من رسيد پيرانهسر هماي سعادت به من رسيد بعد از هزار دور که نوبت به من رسيد پيمانهام ز رعشهي...
دل از مشاهدهي لالهزار نگشايد
دل از مشاهدهي لالهزار نگشايد شاعر : صائب تبريزي ز دستهاي حنابسته کار نگشايد دل از مشاهدهي لالهزار نگشايد که جز به گريهي بياختيار نگشايد ز اختيار جهان، عقدهاي است...
ميکند يادش دل بيتاب و از خود ميرود
ميکند يادش دل بيتاب و از خود ميرود شاعر : صائب تبريزي ميبرد نام شراب ناب و از خود ميرود ميکند يادش دل بيتاب و از خود ميرود ميشود از آتش گل آب و از خود ميرود هر...
هر چه ديديم درين باغ، نديدن به بود
هر چه ديديم درين باغ، نديدن به بود شاعر : صائب تبريزي هر گل تازه که چيديم، نچيدن به بود هر چه ديديم درين باغ، نديدن به بود چون رسيديم به مضمون، نشنيدن به بود هر نوايي...