مي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود

مي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود شاعر : صائب تبريزي مي‌برد نام شراب ناب و از خود مي‌رود مي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود مي‌شود از آتش گل آب و از خود مي‌رود هر که چون شبنم درين گلزار چشمي باز کرد مي‌زند يک دور چون گرداب و از خود مي‌رود از محيط آفرينش هر که سر زد چون حباب ياد دريا مي‌کند سيلاب و از خود مي‌رود پاي در گل ماندگان را قوت رفتار نيست مي‌کشد خميازه چون محراب و از خود مي‌رود زاهد خشک از هواي جلوه‌ي مستانه‌اش موج مي‌غلتد به...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود
مي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود
مي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود

شاعر : صائب تبريزي

مي‌برد نام شراب ناب و از خود مي‌رودمي‌کند يادش دل بيتاب و از خود مي‌رود
مي‌شود از آتش گل آب و از خود مي‌رودهر که چون شبنم درين گلزار چشمي باز کرد
مي‌زند يک دور چون گرداب و از خود مي‌روداز محيط آفرينش هر که سر زد چون حباب
ياد دريا مي‌کند سيلاب و از خود مي‌رودپاي در گل ماندگان را قوت رفتار نيست
مي‌کشد خميازه چون محراب و از خود مي‌رودزاهد خشک از هواي جلوه‌ي مستانه‌اش
موج مي‌غلتد به روي آب و از خود مي‌رودوصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت
مي‌کند نظاره‌ي مهتاب و از خود مي‌رودنيست اين پروانه را سامان شمع افروختن
بر اميد گوهر ناياب و از خود مي‌روددست و پايي مي‌زند هر کس درين دريا چو موج
جاي صهبا مي‌کشد خوناب و از خود مي‌رودبي‌شرابي نيست صائب را حجاب از بيخودي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط