0
مسیر جاری :
از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم صائب تبریزی

از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم

از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم شاعر : صائب تبريزي چون گل ز حسن خلق خود آزار مي‌کشم از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم از مغز خود گراني دستار مي‌کشم آزاده‌ام، مرا سر و برگ لباس...
ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي‌ترسم صائب تبریزی

ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي‌ترسم

ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي‌ترسم شاعر : صائب تبريزي همه از مار و من از مهره‌ي اين مار مي‌ترسم ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي‌ترسم ز تار سبحه بيش از رشته‌ي زنار مي‌ترسم...
نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم صائب تبریزی

نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم

نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم شاعر : صائب تبريزي که بر بي‌حاصلي مي‌لرزم و بسيار مي‌لرزم نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم ز بيم چشم بد بر ديده‌ي بيدار...
مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم صائب تبریزی

مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم

مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم شاعر : صائب تبريزي ز هيچ چشمه‌ي ديگر اميد آب ندارم مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم اميد گوهر سيراب ازين سراب ندارم خوشم به وعده‌ي خشکي...
دست در دامن رنگين بهاري نزدم صائب تبریزی

دست در دامن رنگين بهاري نزدم

دست در دامن رنگين بهاري نزدم شاعر : صائب تبريزي ناخني بر دل گلزار چو خاري نزدم دست در دامن رنگين بهاري نزدم که دلم خون شد و بر لاله عذاري نزدم شبنمي نيست درين باغ به...
ترک سر کردم، ز جيب آسمان سر بر زدم صائب تبریزی

ترک سر کردم، ز جيب آسمان سر بر زدم

ترک سر کردم، ز جيب آسمان سر بر زدم شاعر : صائب تبريزي بي گره چون رشته گشتم، غوطه در گوهر زدم ترک سر کردم، ز جيب آسمان سر بر زدم بس که خود را در سراغ او به يکديگر زدم ...
نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم صائب تبریزی

نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم

نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم شاعر : صائب تبريزي همان خورشيد تابانم اگر در زير پا افتم نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم جهان ماتمسرا گردد اگر من از نوا...
از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم صائب تبریزی

از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم

از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم شاعر : صائب تبريزي مي‌زدم بر بخت خود پايي که برمي‌داشتم از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم مي‌زدم بر سينه هر سنگي که برمي‌داشتم داشتم در...
شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم صائب تبریزی

شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم

شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم شاعر : صائب تبريزي اخگر دل‌زنده‌ام، محتاج دامان نيستم شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم در کمين جذبه‌ي خورشيد تابان نيستم شبنم خود...
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام صائب تبریزی

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام شاعر : صائب تبريزي شمع خورشيدم، نهان در زير دامان مانده‌ام ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام گر چه عمري شد که چون يوسف به زندان مانده‌ام...