0
مسیر جاری :
از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام صائب تبریزی

از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام

از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام شاعر : صائب تبريزي آسمان سيرم، زمين خانه را گم کرده‌ام از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام دل مرا و من دل ديوانه را گم کرده‌ام ...
در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام صائب تبریزی

در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام

در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام شاعر : صائب تبريزي مهره‌ي مومم به دست روزگار افتاده‌ام در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌ام بر لب بام...
روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام صائب تبریزی

روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام

روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام شاعر : صائب تبريزي چون نگاه آشنا از چشم يار افتاده‌ام روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام چون گل پژمرده بر روي مزار افتاده‌ام دست رغبت...
رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل صائب تبریزی

رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل

رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل شاعر : صائب تبريزي چون سايه در قفاي تو افتاد بوي گل رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل اين خار را نگر که گرفته است خوي گل ناز دم مسيح گران...
تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟ صائب تبریزی

تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟

تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟ شاعر : صائب تبريزي تا کي به سينه سنگ زنم ز آرزوي دل؟ تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟ سرگشته‌اي که راه نيابد به کوي دل افتد ز طوف کعبه...
در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع صائب تبریزی

در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع

در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع شاعر : صائب تبريزي تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع ديدنم...
سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش صائب تبریزی

سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش

سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش شاعر : صائب تبريزي در پاي خم ز دست ندادم سبوي خويش سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش کاين آب رفته باز نيايد به جوي خويش در حفظ آبرو ز گهر...
از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش صائب تبریزی

از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش

از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش شاعر : صائب تبريزي بحر گران وقارم، در پاس گوهر خويش از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش بسيار ديده‌ام من، در زير پا سر خويش شمع...
پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش صائب تبریزی

پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش

پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش شاعر : صائب تبريزي مردان به ديگري نگذارند کار خويش پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش عاجز به دست گريه‌ي بي‌اختيار خويش چون شيشه‌ي...
ز خار زار تعلق کشيده دامان باش صائب تبریزی

ز خار زار تعلق کشيده دامان باش

ز خار زار تعلق کشيده دامان باش شاعر : صائب تبريزي به هر چه مي‌کشدت دل، ازان گريزان باش ز خار زار تعلق کشيده دامان باش ثمر قبول مکن، سرو اين گلستان باش قد نهال خم از بار...