0
مسیر جاری :
ديشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت خواجوی کرمانی

ديشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت

ديشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت شاعر : خواجوي کرماني جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت ديشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت ديدم به صورتي که ز عالم خبر نداشت آنرا که بود...
بر سر کوي خرابات محبت کوئيست خواجوی کرمانی

بر سر کوي خرابات محبت کوئيست

بر سر کوي خرابات محبت کوئيست شاعر : خواجوي کرماني که مرا بر سر آن کوي نظر بر سوئيست بر سر کوي خرابات محبت کوئيست وز ميان تن من تا بميانش موئيست دهنش يکسر مويست و ميانش...
هيچ دل نيست که ميلش بدلارائي نيست خواجوی کرمانی

هيچ دل نيست که ميلش بدلارائي نيست

هيچ دل نيست که ميلش بدلارائي نيست شاعر : خواجوي کرماني ضايع آن ديده که برطلعت زيبائي نيست هيچ دل نيست که ميلش بدلارائي نيست اهل دل را بجز از دوست تمنائي نيست اگر از دوست...
مشنو که مرا با لب لعلت هوسي نيست خواجوی کرمانی

مشنو که مرا با لب لعلت هوسي نيست

مشنو که مرا با لب لعلت هوسي نيست شاعر : خواجوي کرماني کاندر شکرستان شکري بي مگسي نيست مشنو که مرا با لب لعلت هوسي نيست کانرا که غم عشق کسي نيست کسي نيست کس نيست که در...
گرچه کاري چو عشقبازي نيست خواجوی کرمانی

گرچه کاري چو عشقبازي نيست

گرچه کاري چو عشقبازي نيست شاعر : خواجوي کرماني بگذر از وي که جاي بازي نيست گرچه کاري چو عشقبازي نيست پيش صاحبدلان مجازي نيست بحقيقت بدان که قصه عشق هيچ دستان بدلنوازي...
شمع ما شمعيست کو منظور هر پروانه نيست خواجوی کرمانی

شمع ما شمعيست کو منظور هر پروانه نيست

شمع ما شمعيست کو منظور هر پروانه نيست شاعر : خواجوي کرماني گنج ما گنجيست کو در کنج هر ويرانه نيست شمع ما شمعيست کو منظور هر پروانه نيست ورنه مجنون را چو نيکو بنگري ديوانه...
شمع ما مامول هر پروانه نيست خواجوی کرمانی

شمع ما مامول هر پروانه نيست

شمع ما مامول هر پروانه نيست شاعر : خواجوي کرماني گنج ما محصول هر ويرانه نيست شمع ما مامول هر پروانه نيست هر که او از آشنا بيگانه نيست کي شود در کوي معني آشنا هيچ دامي...
در سر زلف سياه تو چه سوداست که نيست خواجوی کرمانی

در سر زلف سياه تو چه سوداست که نيست

در سر زلف سياه تو چه سوداست که نيست شاعر : خواجوي کرماني وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نيست در سر زلف سياه تو چه سوداست که نيست در دلم زان لب شيرين چه تمناست که نيست...
کدام دل که گرفتار و پاي بند تو نيست خواجوی کرمانی

کدام دل که گرفتار و پاي بند تو نيست

کدام دل که گرفتار و پاي بند تو نيست شاعر : خواجوي کرماني کدام صيد که در آرزوي بند تو نيست کدام دل که گرفتار و پاي بند تو نيست کسي بشهر نيامد که شهر بند تو نيست نه من...
اهل دل را از لب شيرين جانان چاره نيست خواجوی کرمانی

اهل دل را از لب شيرين جانان چاره نيست

اهل دل را از لب شيرين جانان چاره نيست شاعر : خواجوي کرماني طوطي خوش نغمه را از شکرستان چاره نيست اهل دل را از لب شيرين جانان چاره نيست ذره را از طلعت خورشيد رخشان چاره نيست...