0
مسیر جاری :
پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم خواجوی کرمانی

پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم

پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم شاعر : خواجوي کرماني آشنايان غمت را چه غم از خويشانست پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم کانکه از خويش کند بيخبرم خويش آنست بده آن باده‌ي...
اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست خواجوی کرمانی

اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست

اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست شاعر : خواجوي کرماني حديث من گل صد برگ گلشن جانست اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست ز بيم چنگل شاهين جان...
ديشب درآمد از درم آنماه چهره مست خواجوی کرمانی

ديشب درآمد از درم آنماه چهره مست

ديشب درآمد از درم آنماه چهره مست شاعر : خواجوي کرماني مانند دسته‌ي گل و گلدسته‌ئي بدست ديشب درآمد از درم آنماه چهره مست سروش بلند و سنبل پرتاب و پيچ مست خطش نبات و پسته‌ي...
سحرگه ماه عقرب زلف من مست خواجوی کرمانی

سحرگه ماه عقرب زلف من مست

سحرگه ماه عقرب زلف من مست شاعر : خواجوي کرماني درآمد همچو شمعي شمع در دست سحرگه ماه عقرب زلف من مست کمانکش جادوش را تير در شست دو پيکر عقربش را زهره در برج سهي سروش...
دوش پيري ز خرابات برون آمد مست خواجوی کرمانی

دوش پيري ز خرابات برون آمد مست

دوش پيري ز خرابات برون آمد مست شاعر : خواجوي کرماني دست در دست جوانان و صراحي در دست دوش پيري ز خرابات برون آمد مست توبه‌ي من چو سر زلف چليپا بشکست گفت عيبم مکن اي خواجه...
ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست خواجوی کرمانی

ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست

ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست شاعر : خواجوي کرماني دو زلف افعي ضحاک و چهره جام جمست ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست سواد زلف تو گوئي که راي بوالحکمست بتيرگي شده...
اي من ز دو چشم نيم مستت مست خواجوی کرمانی

اي من ز دو چشم نيم مستت مست

اي من ز دو چشم نيم مستت مست شاعر : خواجوي کرماني وز دست تو رفته عقل و دين از دست اي من ز دو چشم نيم مستت مست برخيز که نوبت سحر بنشست بنشين که نسيم صبحدم برخاست وز...
اين چنين صورت گر از آب و گلست خواجوی کرمانی

اين چنين صورت گر از آب و گلست

اين چنين صورت گر از آب و گلست شاعر : خواجوي کرماني چون بمعني بنگري جان و دلست اين چنين صورت گر از آب و گلست سنبلش شوريده‌ئي بس پر دلست نرگسش خونخواره‌ئي بس دلرباست ...
هرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست خواجوی کرمانی

هرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست

هرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست شاعر : خواجوي کرماني وانکه مجنون را بچشم عقل بيند عاقلست هرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست عاشق ار معشوق را بي وصل بيند واصلست ...
خطت که کتابه‌ي جمالست خواجوی کرمانی

خطت که کتابه‌ي جمالست

خطت که کتابه‌ي جمالست شاعر : خواجوي کرماني سرنامه‌ي نامه کمالست خطت که کتابه‌ي جمالست شاهي تو و حاجبت هلالست ماهي تو و مشتريت مهرست هندوچه‌ي گلشن جمالست آن خال...