مسیر جاری :
![دهقان و پریان درخت دهقان و پریان درخت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/dehghanvapariyan.jpg)
دهقان و پریان درخت
دهقانی آرزو داشت یک تکه زمین حاصلخیز داشته باشد تا آن طور که دلش میخواهد در آن ذرت و سیبزمینی بکارد. او برای پیدا کردن زمین کنار رودخانهها را گشت، گوشه و کنار جنگل را گشت، به پای تپهها سر زد
![یاری قولاق یاری قولاق](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/yarighulagh.jpg)
یاری قولاق
شاید این داستان اتفاق افتاده باشد، شاید هم نیفتاده باشد، اما داستانی شنیدنی، آسیابان پیری سوار بر خر، در حالی که شتری را به دنبال خود میکشید، از صحرای گرم و سوزانی عبور میکرد. او از صبح زود مشغول آرد...
![معما معما](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/moamma.jpg)
معما
شاهزادهای دلش میخواست تمام دنیا را ببیند. برای همین به راه افتاد و جز یک خدمتکار وفادار کس دیگری را با خود نبرد. یک روز به جنگل بزرگی رسید. هوا تاریک شد و او نتوانست سر پناهی پیدا کند. همان موقع،
![بندانگشتی و غول بندانگشتی و غول](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/bandangoshtivaghul.jpg)
بندانگشتی و غول
زن و مرد دهقانی یک پسر داشتند. این پسر از وقتی به دنیا آمده بود، به اندازهی یک بند انگشت بود و اصلاً هم بزرگ نشده بود؛ برای همین به او «بندانگشتی» میگفتند. یک روز دهقان بندانگشتی را در جیب کتش گذاشت...
![تگرگ تگرگ](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/tagarg.jpg)
تگرگ
مرغ و خروسی با هم زندگی میکردند. روزی تگرگ بارید، مرغ ترسید و فریاد زد: «خروس! خروس! شکارچیها دارند تیراندازی میکنند. میخواهند ما را بکشند، بیا فرار کنیم!»
![رولاند رولاند](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/ronald.jpg)
رولاند
روزگاری، جادوگر پیری زندگی میکرد که دو دختر داشت. یکی زشت و بد جنس و دیگری زیبا و مهربان. جادوگر دختر اول را دوست داشت، چون فرزند خودش بود و از دومی متنفر بود چون فرزند خواندهاش بود.
![شاهزاده و بردهی جوان شاهزاده و بردهی جوان](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/shahzadevajavan.jpg)
شاهزاده و بردهی جوان
دختر پادشاه به سن ازدواج رسیده بود، ولی به قدری از خود راضی و مغرور بود که هیچ خواستگاری را نمیپذیرفت و هیچ کس را لایق همسری خود نمیدانست.
![اژدهای حسود اژدهای حسود](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/ejdehaiehasud.jpg)
اژدهای حسود
در روزگاران بسیار قدیم، در آن زمان که اجداد ما هم آن را درست به یاد ندارند، خروسی با جاه و جلال در قصر امپراتور زندگی میکرد. خروس مثل خروسهای امروزی، خشمگین و مغرور نبود. او شاخهای قشنگی
![پسر آهنگر پسر آهنگر](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/pesareahangar.jpg)
پسر آهنگر
آهنگری با زن و تنها پسرش زندگی میکرد. پسر آهنگر تنبل بود و بیشتر وقت خود را در کوچه به بازی و تفریح میگذراند. چند سالی گذشت. آهنگر، پیر و مریض شد. او دیگر نمیتوانست کار کند. پسر هم بیکار بود و کمکی...
![کوتولهای زیر پلکان کوتولهای زیر پلکان](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/kutuleheizirepellekan.jpg)
کوتولهای زیر پلکان
در روزگار قدیم، در شمال انگلستان دهکدهای آباد و خوش آب و هوا بود که مردمی خوشبخت داشت.