مسیر جاری :

راپانزل
پیرزن جادوگری بود به نام «گوتل» که خیلی بدجنس بود. گوتل باغچهی قشنگی داشت پر از تربچههای قرمز. هیچ کس جرئت نداشت به این باغچه نزدیک شود.

سیندرلا
دختر مهربانی بود که چشمان آبی و گیسوان بلند و طلایی داشت. او دختر بازرگان ثروتمندی بود. پدرش او را خیلی دوست داشت. وقتی مادر دختر مرد، بازرگان زن دیگری گرفت. نامادری زنی سنگدل و خودخواه بود. او دو دختر...

شنل قرمزی
دختر کوچولوی زیبا و شیرینی بود که شنلی قرمز داشت. برای همین همه به او شنل قرمزی میگفتند.

گرگ وهفت بزغاله
بزی بود، هفت بزغاله داشت. بزغالههایش را خیلی دوست داشت. همیشه نگران بود که گرگ آنها را بخورد. یک روز که خانم بزی میخواست به صحرا برود، بزغاله را صدا کرد و گفت: «بچههای عزیزم، من باید بروم و برای شما...

كلاه قرمزی
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم، دختر بسیار زیبایی توی یك روستا زندگی میكرد. مادرش خیلی او را دوست داشت. مادربزرگش هم خیلی او را دوست داشت و برایش یك كلاه قرمز و قشنگ بافته بود. این كلاه، آن

آسیابان و خرش
یكی بود، یكی نبود. آسیابان پیری بود كه یك روز داشت با پسرش به بازار میرفت. او و پسرش میخواستند توی بازار شهر، الاغشان را بفروشند.

پسرك نان خمیری
در زمانهای قدیم، یك پیرزن كوچك و یك پیرمرد كوچك، توی یك خانهی قدیمی كوچك زندگی میكردند. آنها نه یك پسر كوچك داشتند، نه یك دختر كوچك.

جوجه نصفه
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم مرغ سیاه و چاق و چلهای بود كه جوجههای زیادی داشت. همهی جوجهها زرد و زیبا بودند، فقط یكی از آنها با بقیه فرق داشت. آن هم كوچولوترین جوجهها بود. این جوجه شبیه خواهر...

آنانسی عنكبوت
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم، ببر پادشاه جنگل بود. شبها وقتی كه حیوانات جنگل توی یك دایره دور هم جمع میشدند، مار میپرسید: «كی از همه قویتر است؟»

سه برهی كوچولو
یكی بود، یكی نبود. زیر گنبد كبود، گوسفندی بود كه سه تا بچه كوچولو داشت. گوسفند بیچاره، فقیر بود و نمیتوانست غذای خوبی برای بچههایش جور كند، این بود كه یك روز بچهها را از خانه فرستاد بیرون تا هركدام...