مسیر جاری :

پیتر و گرگ
«پیتر» برای تعطیلات به خانهی پدربزرگش رفته بود. خانهی پدر بزرگ کلبهی روستایی زیبایی بود که در کنار جنگل قرار داشت. پیتر کلی اسباببازی داشت. در مزرعه و حیاط هم حیوانات دوست داشتنی زیادی بودند که با...

تام انگشتی
زن و شوهری بودند که بچه نداشتند. یک روز زن آهی از ته دل کشید و گفت: «اگر ما یک بچه قدّ ِ انگشت هم داشتیم، خوب بود.»

سفید برفی و گل سرخ
بیوهزنی با دو دختر بسیار زیبا که اسمشان «سفیدبرفی» و «گل سرخ» بود در کلبهای نزدیک جنگل زندگی میکرد. همهی مردم آنها را دوست داشتند. حتی درختان و حیوانات با آنها دوست بودند. پرندهها با خیال راحت...

دیو و دلبر
تاجر ثروتمندی سه دختر داشت. نام کوچکترین دختر «دلبر» بود. او آن قدر مهربان و آرام بود که همه دوسش داشتند. تاجر هم او را از همهی دخترانش بیشتر دوست داشت.

سه بزغاله
سه بزغاله بودند که تمام روز میخوردند و میخوابیدند و میرقصیدند. یک روز مادر پیرشان به آنها گفت: «حالا وقت آن رسیده که به دنبال زندگی خود بروید.»

پوست الاغ
در زمانهای قدیم پادشاه پیر و ثروتمندی زندگی میکرد که در اصطبلش اسبهای اصیل و تندروی زیادی داشت، یک الاغ کوچک قهوهای با گوشهای تابه تا هم داشت. پادشاه این الاغ را از همهی اسبهایش بیشتر دوست داشت.

علیبابا و چهل دزد
دو برادر بودند به نامهای «کاظم» و «علی بابا». کاظم ثروتمند بود و علیبابا فقیر.

سفید برفی و هفت کوتوله
ملکهی زیبایی دختری داشت که پوستش به سفیدی برف بود و گونههایش به سرخی خون و موهایش به سیاهی شب بودند. اسم این دختر «سفیدبرفی» بود.

نوازندگان شهر برمن
مردی الاغی داشت که سالیان سال به او خدمت کرده بود. الاغ پیر شده بود. و دیگر نمیتوانست کار کند. مرد به فکر افتاد الاغ را بکشد و پوستش را بفروشد. الاغ فهمید و فرار کرد. در راه با خود گفت: «به شهر برمن میروم...

زیبای خفته
پادشاه و ملکهای با شادی کنار هم زندگی میکردند. شادی آنها وقتی به اوج رسید که فهمیدند ملکه بعد از بیست سال، دختری به دنیا میآورد. ملکه فریاد زد: «باید جشن بگیریم و همهی پریهای مهربان را دعوت کنیم تا...