خلع سلاح
شيري عاشق دختر برزگري شد و از او خواستگاري کرد. برزگر نه دلش مي‌آمد دخترش را به جانوري وحشي بدهد و نه جرئت مخالفت داشت. بنابراين چاره‌اي انديشيد...
جمعه، 23 تير 1396
شيرها و آدم‌ها
روزي شيري و آدمي همسفر شدند. آن دو هم‌چنان که راه مي‌رفتند لاف مي‌زدند و به هم فخر مي‌فروختند. در ميان راه به سنگي برخوردند که نقش آدميزادي در...
جمعه، 23 تير 1396
تجربه، بهترين آموزگار است
شيري در شکار با الاغ و روباهي شريک شد. وقتي به‌قدر کافي شکار کردند، شير از الاغ خواست تا آن‌ها را تقسيم کند. الاغ آن‌چه را شکار کرده بودند به...
جمعه، 23 تير 1396
خون آشام
ازوپ، در شهر ساموس و به هنگام محاکمه‌ي مردي فريبکار، براي مردم صحبت مي‌کرد. او براي آن‌ها تعريف کرد که روباهي از رودخانه‌اي مي‌گذشت امّا به گودالي...
جمعه، 23 تير 1396
چاه کن هميشه ته چاه است
خر و روباهي با هم متّحد شدند و به شکار رفتند. وقتي شيري سر راه آن‌ها ظاهر شد، روباه بوي خطر را احساس کرد. او خود را به شير رساند و با او به توافق...
جمعه، 23 تير 1396
ماهي خرد و ماهي درشت
ماهيگيري تور خود را از دريا بيرون کشيد و ماهيان درشت بسياري را که در آن گرفتار آمده بودند، روي زمين ريخت. ماهيان خرد بسياري نيز به درون تور ماهيگير...
جمعه، 23 تير 1396
بهره ی بی زحمت
شيري با خرسي بر سر تصاحب آهو برّه‌اي دعواي‌شان شد. آن دو چنان به جان هم افتادند و چنان يکديگر را زدند که هر دو نيمه‌جان از حال رفتند.
جمعه، 23 تير 1396
درسي براي ساده لوحان
کلاغي روي شاخه‌ي درختي نشسته بود و تکه گوشتي را که دزديده بود، به منقار داشت. روباهي او را ديد و تصميم گرفت گوشت را از چنگ او درآورد. روباه زير...
جمعه، 23 تير 1396
راه يک طرفه
شيري که بسيار پير شده و قادر به شکار نبود، تصميم گرفت از عقل خود کمک بگيرد. او با تظاهر به بيماري در غاري دراز کشيده بود و هر جانوري را که به...
جمعه، 23 تير 1396
براي حفظ آبروي من، شما هم دم‌هاي‌تان را ببريد!
روباهي به دامي گرفتار شد و دم خود را از دست داد. او چنان از ظاهر خود شرمسار بود که زندگي به کامش تلخ شد. بنابراين فکر کرد براي آن‌که انگشت‌نماي...
پنجشنبه، 22 تير 1396
پيش از پريدن فکر کن
روباهي در ميان راه به گودالِ آبي سُر خورد امّا هر چه کرد نتوانست از آن بالا بيايد. در همين هنگام بُز تشنه‌اي از راه رسيد. بز با ديدن روباه از...
پنجشنبه، 22 تير 1396
از مرده صدا نيايد
روباه و ميموني، هم‌چنان که با هم به سفر مي‌رفتند، از اصل و نسب و دودمان دور و دراز خود حرف مي‌زدند. ميمون در ميانه‌ي راه ايستاد، به محلي در کنار...
پنجشنبه، 22 تير 1396
بدي به جاي نيکي
روباهي وارد خانه‌ي هنرپيشه‌اي شد و تمام وسايل او را به دقت زير و رو کرد. روباه در ميان وسايل هنرپيشه به نقاب شيطانکي برخورد که بسيار استادانه...
پنجشنبه، 22 تير 1396
دوست يا دشمن؟
روباهي هنگام بالا رفتن از پرچين باغي سُر خورد. براي آن‌که به زمين نيفتد، به بوته‌ي رونده‌ي نسترني چنگ زد. تيغ‌هاي نسترن رونده پنجه‌هاي او را...
پنجشنبه، 22 تير 1396
انگور ترش
درخت انگوري به درخت ديگري تکيه داد و از آن بالا رفت. روباه گرسنه‌اي خوشه‌هاي انگور را ديد که از درخت آويخته بود و سعي کرد خود را به آنها برساند؛...
پنجشنبه، 22 تير 1396
دست و زبان
xروباهي که از دست شکارچيان مي‌گريخت، از هيزم‌شکني خواست تا او را پنهان کند. هيزم‌شکن به روباه گفت در کلبه‌ي او مخفي شود. به زودي شکارچيان از...
پنجشنبه، 22 تير 1396
شکيبايي
روباهي گرسنه، نان و گوشت چوپاني را در شکاف درخت بلوطي يافت. او که از شدّت گرسنگي نيمه‌جان شده بود، به درون شکاف خزيد و هر چه را ديد، خورد. امّا...
پنجشنبه، 22 تير 1396
موشک استثنايي
در سراسر کشور، شادي و شور موج مي‌زد و همه در تدارک جشن عروسي تنها پسر پادشاه بودند. شاهزاده‌ي جوان آن روز قرار بود پس از يک سال انتظار، عروس...
پنجشنبه، 22 تير 1396
غول خودخواه
باغ غول، زيباترين و بزرگ‌ترين باغ دهکده بود و بچّه‌ها هر روز بعد از مدرسه براي بازي به آن جا مي‌رفتند.
پنجشنبه، 22 تير 1396
دوستان وفادار
يک روز صبح، موش آبي پير با چشمان ريز و درخشنده و نافذ، سبيل پرپشت خاکستري و دم دراز و سياه از سوراخش بيرون آمد. در کناره‌ي برکه، چند اردک کوچک...
پنجشنبه، 22 تير 1396