تب كرد و مُرد
در روزگاران گذشته، مردی صاحب پسری شد. این مرد تمام تلاش خود را كرد تا با بهترین شیوه فرزندش را تربیت كند. زمانی كه پسرش به سن جوانی رسید جوانی...
شنبه، 7 آذر 1394
تا كور شود هر آن كه نتواند دید
در زمانهای دور و كنار بركه‌ای زیبا تعدادی از حیوانات زندگی می‌كردند، این حیوانات غذای خود را هم از این بركه تهیه می‌كردند. از جمله حیوانات این...
شنبه، 7 آذر 1394
تا ابله در جهان هست مفلس درنمی‌ماند
در جنگلی سرسبز كلاغ جوانی زندگی می‌كرد كه به زیبایی‌های نداشته‌اش خیلی افتخار می‌كرد. او زیباترین پرها، پاها و منقار در میان پرندگان را از آن...
جمعه، 6 آذر 1394
پهلوان پنبه
در دورانی كه اصول پهلوانی و مردانگی در میان مردم رواج داشت رسم بر این بود كه یك مرد قوی و زورمند به عنوان پهلوان شهر انتخاب می‌شد. البته وقتی...
پنجشنبه، 5 آذر 1394
پوست خرسی كه شكار نكردی نفروش
روزی روزگاری، دو مرد كه احساس می‌كردند شكارچیان ماهری هستند به قصد شكار خرس به جنگل رفتند. آنها چند روزی را در منطقه‌ای كه خرس زندگی می‌كرد گذراندند...
پنجشنبه، 5 آذر 1394
بُز خری می‌كند
ملانصرالدین معروف روزی گاوش را به بازار برد تا بفروشد. ملا تصمیم گرفت گاوش را خوب بشوید و آب و علف تازه به او بدهد تا بخورد و سرحال بیاید تا...
پنجشنبه، 5 آذر 1394
بشنو و باور مكن
روزی روزگاری، تاجری یك جعبه‌ی شیشه‌ای بزرگ برای خانه‌ی خود كه بر روی تپه بلندی در بالای شهر قرار داشت، خرید. مرد تاجر شیشه را تا پای تپه برد...
پنجشنبه، 5 آذر 1394
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
كلاغی در شهری بزرگ زندگی می‌كرد و روزی تصمیم گرفت تا بچه‌دار شود. كلاغ درختی را در نظر گرفت و شروع به جمع آوری شاخه و برگ‌‎های خشك كرد تا بتواند...
چهارشنبه، 4 آذر 1394
باد آورده را باد می‌برد
چند صد سال پیش جنگی میان ایران و امپراطوری رم درگرفت و بهانه‌ی شروع جنگ میان این دو امپراطوری این بود كه گویا در یكی از درگیری‌های مرزی میان...
چهارشنبه، 4 آذر 1394
بابات هم زبانش دراز بود كه مجبور شدم بخورمش
روزی روزگاری در جنگلی بزرگ حیوانات زیادی در كنار هم زندگی می‌كردند در آن جنگل هم حیوانات وحشی بودند كه حیوانات دیگر را می‌خوردند و هم حیوانات...
چهارشنبه، 4 آذر 1394
با همه بله، با ما هم بله
روزی روزگاری، مرد تاجری كه در تمام معامله‌هایش ضرر می‌كرد و این ضررها باعث شده بود تمام دارایی‌هایش را از دست بدهد. پس از مدتی مرد به فكرش رسید...
چهارشنبه، 4 آذر 1394
با یك تیر دو نشان زدن
یكی بود یكی نبود، سال‌ها پیش كه مثل امروز خبری از مداد و خودكار و خودنویس نبود مردم برخی كشورها از پَر پرندگان برای نوشتن استفاده می‌كردند و...
چهارشنبه، 4 آذر 1394
با شیطان ارزن كاشته
روزی روزگاری شیطان از دره‌ی خوش آب و هوایی كه روستایی در آن قرار داشت می‌گذشت. مردم آن روستا به دلیل داشتن آب كافی و زمین حاصلخیز كشاورزی پررونقی...
سه‌شنبه، 3 آذر 1394
با دُم شیر بازی نكن
روزی روزگاری، شیری كه در جنگلی سرسبز زندگی می‌كرد حسابی از دست گرما كلافه و عصبانی شده بود و زیر شاخه‌ی یكی از درختان جنگل نشسته بود. شیر چشم‌هایش...
دوشنبه، 2 آذر 1394
این شتر را جای دیگری بخوابان
در زمان‌های قدیم، مرد راهزنی كه خیلی زرنگ و چابك بود. سالیانه فقط یكبار و به تنهایی راهزنی می‌كرد و بقیه سال را با پولی كه به دست می‌آورد، می‌گذراند....
دوشنبه، 2 آذر 1394
ایراد بنی اسرائیلی می‌گیرد
برطبق قرآن مجید پسران حضرت یعقوب و پیروان آیین یهود را قوم بنی اسرائیل می‌نامند. در زمانی كه حضرت موسی (علیه السلام) به پیامبری رسیدند، این قوم...
دوشنبه، 2 آذر 1394
این امامزاده را كه با هم ساختیم
در گذشته‌های دور، دو مرد حیله‌گر كه برای به دست آوردن پول بی‌زحمت به هر كاری دست می‌زدند، نشستند فكرشان را روی هم گذاشتند و راه‌حلی برای پیدا...
دوشنبه، 2 آذر 1394
اگر پیش همه شرمنده‌ام، پیش دزد روسفیدم
روزی روزگاری، مرد ثروتمندی صاحب فرزندی شده بود و به مناسبت تولد فرزندش میهمانی بزرگی را ترتیب داد. او از تمامی تاجران، درباریان، ثروتمندان و...
دوشنبه، 2 آذر 1394
اگر بشود، چه شود
روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر كرد. ملا كه تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به كنار دریا رسید خیلی تعجب كرد و از دیدن این همه آب، كه انتهایش...
دوشنبه، 2 آذر 1394
استخوان لای زخم گذاشتن
در روزگاران گذشته، در شهری كوچك، قصابی مشغول كار با ساتورش بود كه ناگهان ضربه را به جای گوشت روی دستش زد و دستش را زخمی كرد.
دوشنبه، 2 آذر 1394