گل خنجر
برپشت من نشسته، طرح سیاه خنجر بی شک تحمل آن، سخت است بی برادر خورشید تاب ماندن، در کربلا ندارد چون کوفیان شکستند، آیینه‌های باور
جمعه، 3 دی 1395
گرمای رسیدن
کسی در بال‌هایت ریخت شوق پر کشیدن را به جان مرده‌ات بخشید آهنگ تپیدن را نگاه تیره‌ات را برد تا آن سوی آبی‌ها به چشم پر غبارت یاد داد آیینه دیدن...
جمعه، 3 دی 1395
کوچه باغ تمنا
اگرچه خیمه در این خاک مختصر دارم هنوز از مدد دوست بال و پر دارم به رغم گردش دوران سنگ می‌بارد هنوز آینه‌ای پاک چون سحر دارم
جمعه، 3 دی 1395
کنار خسته رود
ققنوس‌های شهر من بوی خاکستر را فراموش کرده‌اند وقتی که دانه‌های سیب از چشم‌های دختر آدم
پنجشنبه، 2 دی 1395
کلمه
و کلمه‌ها به تماشای آب آمده‌اند به شکل آینه و آفتاب آمده‌اند به شکل دشت، به رنگ غروب، اهل نسیم چه ملتهب و چه بی التهاب آمده‌اند
پنجشنبه، 2 دی 1395
کشتی نجات
ای آن که در عزای تو آدم گریسته از داغ تو پیمبر خاتم گریسته بر پاره‌های پیکرت ای کشتی نجات ارواح انبیا همه با هم گریسته
پنجشنبه، 2 دی 1395
کربلایی تازه
بوی زهرا می‌دهد بانوی من پیراهن تو قد علم کرده است ماه آسمان از دامن تو! آفتاب از شرمساری، آب خواهد شد، ببیند، لحظه‌ای، مهتاب زیبا، چشم‌های روشن...
پنجشنبه، 2 دی 1395
کربلا ای دریچه‌ی توحید
کربلا! ای دریچه‌ی توحید آینه در برابر خورشید ای ستاره، ستاره‌ی ازلی آفتاب همیشه لم یزلی کربلا! ای رهاترین فریاد
پنجشنبه، 2 دی 1395
کبوترانه
تو از تبار آب‌ها به، آب از تبار توست و آب بعد سال‌ها هنوز بی قرار توست
پنجشنبه، 2 دی 1395
کبوتر دل
دلم برای ضریحت بهانه می‌گیرد سراغ زمزمه‌های شبانه می‌گیرد کبوتر دل دیوانه‌ام به گرد حرم ز دست‌های کریم، تو دانه می‌گیرد
پنجشنبه، 2 دی 1395
کبوتر بر نی
چیست این حرمت اولاد پیمبر بر نی همه‌ی غربت سی ساله‌ی حیدر بر نی چیست این کوچه غریبانه‌ی یک قافله مرد آخرین هجرت یک دسته کبوتر بر نی
پنجشنبه، 2 دی 1395
کاش مانند لاله‌ها بودم
کاش مانند لاله‌ها بودم لاله‌ی سرخ کربلا بودم کاش دور تو ای گل خورشید مثل پروانه‌ای رها بودم
پنجشنبه، 2 دی 1395
کاروان نیزه
می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت منزلی که سفرها در او گم است از لابه‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
پنجشنبه، 2 دی 1395
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
می‌سرایم غزلی از تب آیینه و من غزلی سهمیه‌ی امشب آیینه و من غزلم، کام به هم دوخته‌ی خورشید است ناله‌ام، از جگر سوخته‌ی خورشید است
پنجشنبه، 2 دی 1395
قلم اینک...
قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد این چه نی بود که بانای تو در رقص آمد این چه نی بود که برصفحه به جز « لا» ننوشت تا که بر کرسی «الا» ی تو در رقص...
پنجشنبه، 2 دی 1395
قصه‌ی عطش یاران!
دوباره در دوغم این آشنای دیرینه سکوت زخمی فریادهای دیرینه دوباره حج عطش، این طواف خون آلود حروف خاطره‌ی کربلای دیرینه
پنجشنبه، 2 دی 1395
قصه تاریخ
در طلب مثنوی دیگرم عشق حسین است در این دفترم مثنوی و عشق حسین آتش است کرب و بلا خوانی ما دلکش است
پنجشنبه، 2 دی 1395
فصل عطش
هنگامه برپا کرده طوفان می‌خروشد خون می‌زند، موج بیابان می‌خروشد هرگوشه نخلی زخمی دست تبرها گل‌ها لگد کوب هجوم نیشترها
پنجشنبه، 2 دی 1395
فرهنگ عاشورایی
وقتی که دست سرد زمین توی تب نشست خورشید، بین غربت دستان شب نشست وقتی که آسمان، خبر از روشنی نداشت مردی شهید بود که پیراهنی نداشت
پنجشنبه، 2 دی 1395
فراز عشق
سلطان کربلا شه عاشق نواز عشق آن پادشاه کون و مکان، شاهباز عشق شاهی که بوده طالب قرب وصال دوست ماهی که خواند نزد خدایش نماز عشق
پنجشنبه، 2 دی 1395