اهميت تذكر در سير و سلوك

انسان، آن ني از نيستان جدامانده است كه غفلت زندگي دنيوي، وطن و جايگاه اصلي او را از يادش برده است. پيشرفت انسان، در مقامات و منازل انابه، او را به مقام و منزل « تذكر » مي كشاند.
چهارشنبه، 26 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهميت تذكر در سير و سلوك
اهميت تذكر در سير و سلوك

 

نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي




 

دلم جواب بلي مي دهد صلاي تو را *** صلا بزن كه به جان مي خرم بلاي تو را!
به زلف گو كه ازل تا ابد كشاكش توست *** نه ابتداي تو ديدم، نه انتهاي تو را
كشم جفاي تو تا عمر باشدم، هرچند *** وفا نمي كند اين عمرها وفاي تو را
به جاست كز غم دل رنجه باشم و دلتنگ *** مگر نه در دل من تنگ كرده جاي تو را
تو از دريچه دل مي روي و مي آيي *** ولي نمي شنود كس صداي پاي تو را
غبار فقر و فنا توتياي چشمم كن *** كه خضر راه شوم چشمه ي بقاي تو را
خوشا طلاق تن و دلكشا تلاقي روح *** كه داده با دل من وعده لقاي تو را
شبانيم هوس است و طواف كعبه ي طور *** مگر به گوش دلي بشنوم صداي تو را
بر آستان خود اين دل شكستگان درياب! *** كه آستين بفشانند ماسواي تو را
دل شكسته ي من گفت: شهريارا! بس! *** كه من به خانه خود يافتم خداي تو را!
(شهريار)

انسان، آن ني از نيستان جدامانده است كه غفلت زندگي دنيوي، وطن و جايگاه اصلي او را از يادش برده است. پيشرفت انسان، در مقامات و منازل انابه، او را به مقام و منزل « تذكر » مي كشاند.
سالك در مقام تذكر، ارتباط خود را با جايگاه اصلي و وطن ازلي خود، آشكارا احساس مي كند. تذكر در سير و سلوك با يادآوري ذهني انسان، هيچ گونه شباهتي ندارد. تذكر، يادآوري نيست. تذكر، حضور در آن جايگاه است نه يادآوري آن. به بيان ديگر تذكر بازگشت شهودي انسان به جهان غيب است. چنان كه بارها گفتيم عنوان هاي مقامات و منازل طريقت با عنوان هاي عرف و شريعت، تنها در لفظ مشتركند، نه در معنا. فرق تذكر در مقامات سلوك، با مفهوم تذكر در عرف و شرع، همانند فرق زبان عرفان و زبان عادي است. زبان عادي زبان دلالت است؛ يعني ما را با مفهوم آشنا مي كند. در صورتي كه زبان عرفان زبان اشاره يعني نشان دادن و رو به رو ساختن است. در عرفان سالك چيزي را نمي فهمد بلكه به آن مي رسد.
در انتخاب عنوان تذكر، دو نكته دخالت دارد:
يكي اين كه، يافته سالك همان داشته ي قديم اوست. يعني او با جايگاهي ارتباط برقرار مي كند كه پيش از اين در آرزوي آن جايگاه بود:

نماز شام غريبان چو گريه آغازم *** به مويه هاي غريبانه قصه پردازم
به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار *** كه از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب *** مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
خداي را مددي اي رفيق ره تا من *** به كوي ميكده ديگر علم برافرازم
(حافظ )

ديگر اين كه مقام انابه و تفكر، همانند يك آرزو و جست و جو بودند، اما تذكر به منزله ي چشيدن و رسيدن است.
همين لذت چشيدن و رسيدن است كه سالك را به تحمل سختي ها آماده ساخته و او را وارد مرحله رياضت سلوكي مي سازد. رياضت در سير و سلوك، پيش از مقام تذكر، تا حدود زيادي جنبه تكليف و تكلف دارد. اما پس از مرحله تذكر، جنبه سلوكي پيدا مي كند.
در اين جا اندكي به يافته ها و نشانه هاي مقام تذكر مي پردازيم؛ از جمله:

الف- دريافت معاني باطني و نشانه هاي جذبه و عنايت معشوق

سالك در اين مقام، مدام نكته هاي غيبي و اشاره هاي معنوي را تجربه مي كند. گويي كه پيوند و پيمان معشوق را در درون خود آشكارا لمس مي كند.
اين اشاره هاي غيبي براي او تكرار مي شوند و با هر تكراري بر وجد و ذوق سالك مي افزايند:

روز ار دو هزار بار مي آيي *** هر بار چو جان به كار مي آيي
از بهر حيات و زنده كردن تو *** در عالم چون بهار مي آيي
عشاق همه شدند حلوايي *** چون شكر قندوار مي آيي
مي در ده و اختيار ما بستان *** كز مجلس اختيار مي آيي
از خلق جهان كناره مي گيرد *** آن را كه تو در كنار مي آيي
(مولوي، ديوان)

از اين جاست كه سالك در شادماني و سرور ويژه اي به سر برده و لحظه لحظه خود را جلوه گاه مژده هاي رباني مي يابد:

خبرت هست كه در شهر شكر ارزان شد؟ *** خبرت هست كه دي گم شد و تابستان شد؟
خبرت هست كه ريحان و قرنفل در باغ *** زير لب خنده زنانند كه كار آسان شد؟
خبرت هست كه بلبل ز سفر باز رسيد؟ *** در سماع آمد و استاد همه مرغان شد؟
خبرت هست كه در باغ كنون شاخ درخت *** مژده نو بشنيد از گل و دست افشان شد؟
خبرت هست كه جان مست شد از جام بهار؟ *** سرخوش و رقص كنان در حرم سلطان شد؟
خبرت هست كه لاله رخ پرخون آمد؟ *** خبرت هست كه گل خاصبك ديوان شد؟
شاهدان چمن ار پار قيامت كردند *** هريك امسال به زيبايي صد چندان شد
نقش ها بود پس پرده دل پنهاني *** باغ ها آينه سرّ دل ايشان شد
(مولوي، ديوان)

آري! در مقام تذكر سالك خود را با دنياي جديدي در ارتباط مي بيند. شاد و شادمانه زندگي مي كند و خرسندي درويشي را تجربه مي كند. مستي و رقص و اميد و مژده و شهد و شكر، همه چيز براي او ارزان شده اند. چرا؟ زيرا همه اين ها را از خود مي يابد و از باغ وجود خود، اين ميوه ها را مي چيند.

ب- گذر از حيات نفساني

در سير و سلوك، نفس، زمين باروري است كه گل و خار، هر دو از آن مي رويند. در قلمرو نفس، عشق به جمال و ميل به جاه و مال، هر دو هستند؛ اما با ترقي سالك در مقامات سلوك، به تدريج از حوزه نفس فاصله مي گيرد.
حوزه ي نفس، حوزه تضادها، و كشمكش هاست. سالك با فاصله گرفتن از اين حوزه، به آرامش دست مي يابد و در حقيقت، جاذبه هاي معنوي بر جاذبه هاي مادي، چيره مي گردند و درنهايت، سالك با مزه تسليم در برابر معشوق، آشنا مي گردد.
تذكر، درون سالك را مانند بت مي كند در پيش بت تراش، كه به خواسته بت تراش ساخته و پرداخته مي گردد:

همچو بت باش پيش آن بت گر *** كه همه نقش و رنگ از او داري!
گر بپرسد چه صورتت بايد؟ *** گو: همان صورتي كه بنگاري!
گر مرا تن كني، تو جان مني *** ور مرا دل كني، تو دلداري!
(مولوي، ديوان)

ج- ميل به عزلت

در اين مقام، سالك نه تنها از دل بستگي هاي دنيوي دست برمي دارد، بلكه از خواب و خوراك خود نيز كم مي كند و علاوه بر همه اين ها، علاقه خود را به رفت و آمد و مصاحبت با مردم نيز از دست مي دهد. در اين جا نكته اي را يادآور مي شوم و آن اين كه اين بي ميلي به دنيا و علاقه به عزلت و كناره گيري از مردم، دو جلوه دارد:
يكي آن كه سالك در گوشه اي نشيند و در به روي خود ببندد و به قول معروف با همه قطع رابطه كند. اين روش يك روش پسنديده نيست. اين يك روش منفي است كه در عرفان هاي هندي و يوناني، ترويج مي شود.
ديگر آن كه سالك رفت و آمد خود را، نه براساس هوا و هوس، بلكه براساس عشق و محبت تنظيم كند. به بيان ديگر، رفتار مردم با يكديگر معمولاً بر محور دو چيز است: سود و سرگرمي.
بيشتر مردم منظورشان از رفاقت و نشست و برخاست با يكديگر، آن است كه به سود دنيوي برسند، يا اوقات فراغت خود را با اين رفت و آمدها پر كرده، و از آن به عنوان وسيله سرگرمي و تفريح بهره جويند.
سالك چون به مقام تذكر رسيده است، طبعاً به دنبال سود و سرگرمي نخواهد بود؛ پس نبايد در به روي خود بسته و در گوشه اي بنشيند، بلكه بايد به ميان مردم برود و كمر خدمت بندد و براي حل مشكلات فردي و اجتماعي مردم، تا آن جا كه مي تواند، بكوشد.
او كه بازگشت به جايگاه اصلي خود را تجربه كرده و اشارات عنايت الهي را دريافته است، بخشي از وقت خود را صرف مهرباني و دست گيري و حمايت مردم بكند. به نيازمندان مهر بورزد و به سراغ دردمندان و گرفتاران برود. آشناي كساني باشد كه ديگران، براي آشنايي با آنان، ميل ندارند. در خانه هايي را باز كند، كه كسي به سراغ آن خانه ها نمي رود.
در جامعه ما در هر جا كه بخواهيم، نيازمنداني چشم به راه محبت و عنايت مردم اند. از خانه سالمندان گرفته، تا پرورشگاه هاي كودكان بي سرپرست و از گرفتاران محله هاي فقيرنشين گرفته تا گرفتاران زندان. از انسان هاي پاك گرفته تا فريب خوردگان و شخصيت باختگان جامعه.
سالكي كه به سر منزل تذكر رسيده است، مي تواند جلوه اي باشد از رحمت و عنايت معشوق، و به سراغ گناه كاران برود و همدم و همنشين شخصيت باختگان جامعه گردد و از هر وسيله اي براي بازگشت آنان، بهره جويد. علي (عليه السلام) بارها و بارها از پيامبر خدا مي شنيد كه: اي علي! اگر بتواني يك نفر را به راه راست هدايت كني، براي تو از تمام دارايي هاي جهان بهتر است.
سالك در مقام تذكر اگر اين توفيق را داشته باشد كه به عشق خدا و به عشق آن جايگاهي كه به آن دست يافته است، گمراهي را به راه آورد، يا شخصيت باخته اي از افراد معتاد يا خودفروش را شخصيت بخشد و به زندگي عادي و شرافت مندانه برگرداند، به درجاتي مي رسد و نتيجه هايي به دست مي آورد كه با عزلت و گوشه نشيني نمي توان به آن ها دست يافت. بنابراين سالك به شكرانه توفيقي كه يافته است، بايد در فكر گرفتاران باشد:

كنون كه چشمه قند است لعل نوشينت *** سخن بگوي و ز طوطي شكر دريغ مدار
به شكر آن كه شكفتي به كام دل، اي گل! *** نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار
(حافظ)

د- غربت

از نشانه هاي ديگر اين منزل، احساس غربت و بيگانگي نسبت به دنيا و مردم دنيا، و توجه به معشوق و انس و الفت به راز و نياز با معشوق است.

همه جمال تو بينم، چو چشم باز كنم *** همه شراب تو نوشم، چو لب فراز كنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن *** و چون حديث تو آيد، سخن دراز كنم
(مولوي، ديوان)

هـ - چشش توكل

سالك در اين مرحله احساس مي كند كه بايد كارها را به معشوق واگذارد و با بال و پر معشوق پرواز كند نه بال و پر خودش:

دل بسته شد به دام دو زلف، چو دال دوست *** بر بوي دانه ها كه بديدم، ز خال دوست
جانش چگونه تحفه فرستم، كز اوست جان *** كس دوست را چگونه فريبد، به مال دوست
مالم به دست نيست كه در پاي او كنم *** زان زير دست دشمنم و پاي مال دوست
ما را مجال بود بر او بر، به دوستي *** دشمن رها نكرد كه باشد مجال دوست
آن دوست را به هستي ما التفات نيست *** تا هست و نيست صرف شود در سؤال دوست
وقتي اگر هواي سر كوي او كني *** گر مرغ زيركي نپري جز به بال دوست
(اوحدي)
منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما