دو انسان و دو آزادي

هريك از ايدئولوژي هاي سياسي، نمونه مشخصي از « انسان » را ارائه مي دهند كه در ماهيت با هم تفاوت دارند. اين بدان معناست كه هر ايدئولوژي، تعريفي (‌ آشكار يا پنهان ) از انسان به دست مي دهد و به ما مي گويد كه انسان چيست
شنبه، 5 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دو انسان و دو آزادي
دو انسان و دو آزادي

 

نويسنده: حميد عضدانلو




 

هريك از ايدئولوژي هاي سياسي، نمونه مشخصي از « انسان » را ارائه مي دهند كه در ماهيت با هم تفاوت دارند. اين بدان معناست كه هر ايدئولوژي، تعريفي (‌ آشكار يا پنهان ) از انسان به دست مي دهد و به ما مي گويد كه انسان چيست و چه رابطه مشخصي با انسان هاي ديگر دارد، و يا بايد داشته باشد. به طور كلي، ايدئولوژي هاي مختلف، براي تعريف انسان، به يكي از دو نمونه زير استناد مي كنند:

I) نمونه فردگرا:

اين نمونه، انسان را تنها، مجرد و موجود خودخواهي معرفي مي كند كه فقط به دنبال برآورده كردن و ارضاء خواسته هاي شخصي خود است. در نظر فردگرايان، انسان به لحاظ طبيعي و ذاتي سبقت جو، خواهان رقابت و فراگيرنده است. او فقط تا آن جا با ديگران همزيستي و همكاري مي كند كه از اين همكاري و همزيستي نفعي به او برسد. از اين رو، چنين انساني فقط تا زماني خود را تحت سلطه حكومت قرار مي دهد كه مطمئن باشد قوانين و تشكيلات حكومتي در راستاي منافع شخصي او حركت مي كنند. اين همان نمونه انساني است كه ليبرال ها و ليبرال- دموكرات ها به آن استناد مي كنند. برداشت چنين انساني از « آزادي »، برداشتي « منفي » است. ( به « ‌آزادي مثبت » و « آزادي منفي » مراجعه شود).

II) نمونه جمع گرا:

اين نمونه، انسان را موجودي معرفي مي كند كه ظرفيت هاي متمايز و مشخص انساني او فقط با حضور و كمك انسان هاي ديگر رشد و تكامل مي يابد. در تعريف جمع گرايان، انسان به لحاظ طبيعي و ذاتي اجتماعي است و هميشه در جست و جوي انسان هاي ديگر و خواهان همكاري و همزيستي با آن هاست. نمونه جمع گرا را مي توان به دو گروه A: « جمع گرايان طرد گرا » و B: « جمع گرايان دربرگيرنده » تقسيم كرد.
A: تعريف « جمع گرايان طردگرا » از اجتماع تعريفي است محدود به گروه، ملت، و يا نژاد برتر. در نظر آن ها، مردم نژادهاي « پست » و « پايين رتبه »‌ بايد از اجتماع طرد شوند. انواع مختلف « فاشيسم » را مي توان در زمره ايدئولوژي « جمع گرايان طردگرا » به شمار آورد.
B: تعريف « جمع گرايان دربرگيرنده » از اجتماع محدوديتي ندارد و همه انسان ها را بدون توجه به نژاد يا مليت شان در برمي گيرد. انواع مختلف « كمونيسم » و « سوسياليسم » را مي توان در زمره ايدئولوژي « جمع گرايان دربرگيرنده » به شمار آورد.
اگرچه برداشت همه جمع گرايان (« طردگرا » و « دربرگيرنده ») از آزادي برداشتي « مثبت » است، ولي شناسايي و تعيين هويت آن ها از عناصر سه گانه ( عوامل، موانع، و اهداف ) كاملاً متفاوت است.

آزادي « مثبت » و آزادي « منفي »

طرفداران همه ايدئولوژي ها مدعي حمايت از « آزادي » هستند، اما به روشني مشخص است كه منظور همه آن ها يكي نيست و هريك برداشت متفاوتي از اين مفهوم دارد. نزد يك ماركسيست، تصور يك ليبرال از « آزادي » تصوري است ساختگي، خيالي است باطل، و سرپوشي است براي فشارهاي بيشتر. نزد يك ليبرال هم، تصور يك ماركسيست از « آزادي » فقط دستاويزي است براي پايمال كردن آزادي واقعي افراد در راه انجام خواسته هاي فردي خود؛ و اين مسئله ادامه دارد.
همه « آزادي » را تأييد مي كنند، اما هركدام برداشت متفاوتي از اين مفهوم دارند. از اين رو، پژوهشگر « علم » سياست، به طور عام، و پژوهشگر ايدئولوژي سياسي به طور خاص، خود را در برابر معمايي پيچيده، بغرنج، و غيرقابل حل مي بيند:
1)يا « آزادي » عبارتي است كه هركس مي تواند از آن برداشتي دل بخواهي داشته باشد، كه در اين صورت مفهومي بي معناست؛
2)يا « آزادي » معني مشخص و محدودي دارد، ولي طرفداران ايدئولوژي هاي مختلف آن را به صورت هاي گمراه كننده و فريب دهنده اي به كار مي برند.
در هر حال، اين مسئله بغرنج و پيچيده است و هيچ يك از دو حالت پيش گفته براي دانشجو يا پژوهشگر بي طرفي كه هدفش فقط تحقيق و درك مسائل سياسي (‌ بدون در نظر داشتن باورهاي شخصي ) است قابل قبول نيست؛ زيرا اگر فرد حالت اول را انتخاب كند، يعني قبول كند كه « آزادي » يك مفهوم بي معني است، آن وقت مجهز به ابزاري ناقص براي درك، توصيف، و ارزيابي ايدئولوژي هاي متخاصم و رقيب است. و اگر حالت دوم را انتخاب كند، اين خطر وجود دارد كه فرد به عنوان پيرو متعصبي كه فقط يك ايدئولوژي را مدنظر دارد و چشم عقل خود را در برابر ايدئولوژي هاي ديگر بسته است، كنار گذاشته شود و به عقايدش توجهي نشود.
مي بينيم كه مسئله به اندازه كافي پيچيده و بغرنج است. نه انتخاب اول و نه انتخاب دوم، هيچ يك رضايت بخش نيستند. ولي در هر حال، دو راه ديگر براي حل اين معما وجود دارد:
3) در حقيقت، دو مفهوم مجزا از « آزادي » پيشنهاد شده است:‌ آزادي « منفي » و آزادي‌ « مثبت »(1). آزادي « منفي » يعني رها كردن فرد به حال خود براي انجام هر كاري كه دوست دارد- البته تا آن جا كه عمل آزاد او مانع آزادي ديگران نباشد. اين همان « آزادي » اي است كه ليبرال ها، به ويژه نويسندگان كلاسيك انگليسي، از آن حمايت مي كنند.(2) در چارچوب اين نوع آزادي، « وقتي مي توان گفت من آزادم كه اين آزادي به حدي باشد كه هيچ كس در فعاليت هاي من دخالت نكند. »(3) آزادي « مثبت » يعني آزادي انجام آن كارهايي كه مورد قبول جامعه اي است كه فرد عضو آن است. در حقيقت و براساس تعريف برلين، آزادي منفي، آزادي از (Freedom From) است، و آزادي مثبت،‌‌آزادي براي، يا آزادي به(Freedom To) است. « آزادي مثبت »‌را مي توان با درك روسو از آزادي يكسان دانست. روسو معتقد بود كه آزادي را بايد به زور به انسان تحميل كرد.(4) به عبارت ديگر، انسان را بايد مجبور به آزاد بودن كرد.
اما اين راه سوم نيز نمي تواند مورد قبول پژوهشگري كنجكاو قرار گيرد كه تلاشش درك ايدئولوژي هاي متخاصم و رقيب است؛ زيرا براساس آن، دو مفهوم مجزا، سنجش ناپذير، غيرقابل مقايسه، و ناسازگار از « آزادي » در دست داريم.
4)شايد بتوان با طرح يك فرضيه، راه چهارمي را پيشنهاد كرد كه راه گشاتر باشد. در حقيقت فقط يك مفهوم « ‌آزادي » وجود دارد كه شامل ارتباطي است سه جانبه ميان: الف) عامل( انساني كه به دنبال « آزادي » است)، ب) موانع مشخصي كه بر سر راه اين عامل، براي نائل شدن به اهدافش وجود دارد و ج) اهداف مشخص. تفاوت اصلي ميان طرفداران آزادي « منفي » و « مثبت » فقط در راه هاي تعيين هويت عناصر اين مثلث ارتباطي نهفته است. هريك از آن ها پاسخ متفاوتي به سه پرسش زير مي دهند:
الف) عامل كيست؟ براي يك آزادي خواه « منفي »، فرد(‌يعني مجموعه اي از خواسته ها، اميال و آرزوها) عامل است. برعكس، براي يك آزادي خواه« مثبت »، هر فردي نمي تواند عامل باشد، بلكه عامل فردي است « بهتر »، « والاتر »‌و « عقل گرا ». براي برخي از آزادي خواهان « مثبت »، اين فرد ايده آل، در چارچوب ايده آل ها، قوانين، و تشكيلات جامعه اي شكوفا و متجلي مي شود كه عضو آن است.
ب)چه چيزهايي موانع اند؟ براي يك آزادي خواه « منفي » هر نوع محدوديتي كه ساخته و پرداخته انسان باشد مانع تلقي شده و سدي در راه آزادي او به حساب مي آيد. براي يك آزادي خواه « مثبت » همه اميال و خواسته هاي غيرعقلاني كه سد راه رسيدن به منِ « بهتر » و « والاتر » مي شوند مانع به حساب مي آيند. در نظر اين نوع آزادي خواهان، حتي بعضي محدوديت ها مي توانند كمكي باشند براي تغيير منِ « پست تر » و « بدتر » به من« بهتر » و « والاتر ».
ج)اهداف كدامند؟ براي يك آزادي خواه« منفي » ارضاء همه اميال، خواسته ها، و آرزوهاي فرد هدف است،به شرط آن كه راه هاي رسيدن اين فرد به خواسته هايش سد راه ديگران براي رسيدن به خواسته هاي خود نباشد. برعكس، براي يك آزادي خواه « مثبت » اهداف مشروع و بر حق افراد فقط به خواسته هايي محدود مي شوند كه يك فرد اخلاقي- عقلاني داراست. از اين رو، به عنوان مثال، افراد براي رسيدن به همه خواسته هاي خود آزاد نيستند، زيرا چنين آزادي اي به جاي اين كه باعث آزادي فرد شود، باعث آن مي شود كه فرد برده خواسته هاي غيرعقلاني، غيراخلاقي، و خلاصه نفسانيات خود شود؛ و اين همان چيزي است كه يك انسان اخلاقي- عقلاني آن را نمي پذيرد.
اگرچه راه حل چهارم نيز پاسخي قطعي به پرسش ما نمي دهد، ولي مي بينيم كه نسبت به سه راه حل ديگر، ابزاري مفيدتر است. به همين دليل، براي منظور ما، و تا آن جا كه مربوط به تجزيه و تحليل تطبيقي مكاتب و ايدئولوژي هاي سياسي- يا حداقل برداشت آن ها از آزادي است، راه حل چهارم راه حلي نسبتاً ايده آل است. با اشاره به راه هاي مختلفي كه مكاتب و ايدئولوژي هاي مختلف، عناصر متعلق به اين ارتباط سه گانه را شناسايي و تعريف مي كنند، ما قادر خواهيم بود به گوشه اي از تفاوت هاي مكاتب و ايدئولوژي هاي معاصر پي ببريم.

پي‌نوشت‌ها:

1.اين مفاهيم (« آزادي منفي » و « آزادي مثبت » از ابداعات آيزايا برلين است كه در سخنراني خود، با عنوان « دو مفهوم از آزادي » در سال 1958 در دانشگاه آكسفورد ايراد كرد. ن.ك:
Isaiah Berlin,Two Concepts of Liberty,an Inaugural Lecture,Oxford,Clarendon Press,1958.
2.جان استوارت ميل(John Stwart Mill) از جمله طرفداران كلاسيك اين نظريه است. او در رساله « درباره آزادي » (On Freedom) در اين باره به تفصيل سخن گفته است.
3.I.Berlin,Two Concepts...,op.cit,p.7
4.Jean Jacques Rousseau,The Social Contract and Discourses,G.D.H.Coles(ed),London,J.M.Dent & Sons,1913,p.15)

مقايسه ايدئولوژي هاي معاصر برحسب ارتباط سه گانه عامل، اهداف و موانع

 

عامل

اهداف

موانع

آيا عامل محصول طبيعت است يا پيمان

استراتژي غلبه بر موانع و رسيدن به اهداف

ليبراليسم كلاسيك

فرد

ارضاي خواست ها مزيت اقتصادي

ديگر افراد

طبيعت

رقابت عادلانه كه توسط حكومت تضمين شود

ماركسيسم كلاسيك

طبقه ( پرولتاريا )

آزادي انسان

نظام سرمايه داري آگاهي كاذب ( ايدئولوژي )

پيمان

انقلاب پرولتاريايي

فاشيسم ايتاليايي

ملت

افتخار ملي

فردگرايي

طبيعت

اطاعت افراد از همه حكومت هاي پرقدرت

فاشيسم آلماني ( نازيسم )

نژاد آريايي

پاكي نژاد- ترفيع فرهنگ

يهوديان- كمونيست ها و اختلاط نژادي، كمبود آگاهي نژادي

طبيعت

اطاعت يا براندازي نژادها، اقوام و گروه هاي « پست » به وسيله قدرت دولت

فاشيسم افريقاي جنوبي ( آپارتايد )

نژاد سفيد

ابقا و حمايت فرهنگ و هويت نژادي

ليبرال ها- كمونيست ها و ديگر اختلاط هاي نژادي، كمبود آگاهي قومي و نژادي

طبيعت

رشد و توسعه جداگانه نژادها: تضمين اطاعت سياهان از سفيدپوستان توسط دولت

سوسياليسم افريقايي

ملت

استقلال ملي

كاپيتاليسم، امپرياليسم، ذهنيت مستعمراتي

پيمان

جنگ هاي رهايي ملي، غلبه بر ذهنيت مستعمراتي از طريق مباهات كردن به سياهان

فمينيسم
( طرفداري حقوق زنان )

نقش تعريف شده جنسيت

آزادي زنان-برابري جنسي

دروني شدن و تشكيلاتي شدن تفاوت هاي جنسي

پيمان

بالا بردن سطح آگاهي، براندازي سدهاي قانوني براي معامله برابر يا بارگشايي راه براي ديالوگ بين مرد و زن


 

منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط