آزادی و خاستگاه آن در مکاتب توحیدی

این متن به بررسی رابطه آزادی و اعتقاد به خداوند اختصاص دارد. در ابتدا، ذیل درکی آسیب شناسانه، به محدودیت های رویکرد غربیان به آزادی پرداخته شده است و پس از آن، در فرازی دیگر، سرچشمه اعتقاد به آزادی در نگرش
شنبه، 18 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آزادی و خاستگاه آن در مکاتب توحیدی
 آزادی و خاستگاه آن در مکاتب توحیدی

 

نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید جواد راثی ورعی




 

 

بحثی در رابطه آزادی و اعتقاد به خدا

این متن به بررسی رابطه آزادی و اعتقاد به خداوند اختصاص دارد. در ابتدا، ذیل درکی آسیب شناسانه، به محدودیت های رویکرد غربیان به آزادی پرداخته شده است و پس از آن، در فرازی دیگر، سرچشمه اعتقاد به آزادی در نگرش دینی بررسی گردیده است. تاکید بر تفاوت آزادی از منظر اسلام با آزادی ناشی شده از قرارداد در نگاه غربی از جمله مباحث نوشتار است.
واژگان کلیدی: توحید، عبودیت، آزادی، غرب و...

معنا و مفهوم آزادی در فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی

آزادی از مفاهیم سهل و ممتنع است؛ به گونه ای که آیزیابرلین در کتاب «چهار مقاله درباره آزادی» آن را دارای دویست تعریف دانسته است. به طور خلاصه می توان گفت که در میان فیلسوفان سیاست دو دیدگاه درباره آزادی وجود دارد: یکی به معنای مشارکت فرد در اعمال حاکمیت سیاسی و تحقق اراده عمومی؛ و دیگری به معنای استقلال فرد و مقاومت او در برابر دولت و محدود کردن قدرت عمومی. اولی به نظریه «مشارکت» معروف است و دومی به نظریه «مقاومت».
آنچه امروزه در مجامع بین المللی رسمیت دارد، تعریف آزادی در اعلامیه جهانی حقوق بشر است. در ماه دوم این سند آزادی را چنین تعریف کرده: «آزادی عبارت از این است که اشخاص بتوانند هر کاری را که بتوانند انجام دهند، مشروط بر این که عمل آنان صدمه ای به حقوق دیگران وارد نسازد.» در این ماده علاوه بر تعریف آزادی، حد آن هم مشخص شده: «صدمه نزدن به حقوق دیگران». این تعریف و حدی که در آن وجود دارد، می تواند مورد وفاق باشد.
از نگاه مکاتب الهی به ویژه اسلام، آزادی علاوه بر این حدّ، یک حدّ دیگر هم دارد، حدّی که انسان را از حیوانات ممتاز می گرداند و آن این که آزادی انسان در «جهت رشد و تکامل»‌ او باشد؛ نه در جهت تنزل او از مقام انسانیت به درجه حیوانیت. بر همین اساس شهید مطهری در کتاب «جامعه و تاریخ»،‌ آزادی را چنین تعریف کرده است: «فقدان مانع در راه اعمال اراده و خواست آدمی در جهت رشد و تکامل». معنای این حد آن است که اگر آنچه آدمی به دلخواه انجام می دهد، در راستای رشد و تکامل او،‌ که هدف آفرینش انسان است،‌ نباشد، «آزادی انسانی» نیست؛ بلکه اعمال خواست و اراده در خلاف جهت آفرینش او است.
استاد مطهری همچنین در کتاب «اخلاق جنسی» می گوید: «به عبارت روشن تر، اراده بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد بشر وجود دارد،‌ هماهنگ باشد و او را به مسیر ترقی و تعالی بکشاند؛ اما آن جا که بشر را به سوی فنا و سستی سوق می دهد و استعدادهای نهانی را هدر می دهد، احترامی نمی تواند داشته باشد.» ملاحظه می شود که جهان بینی و انسان شناسی هر اندیشمند در تعریف او از آزادی تأثیرگذار است. تلقی یک شخص مادی با تلقی یک شخص الهی از آزادی متفاوت است.
نکته دومی که تفاوت دیدگاه مادی و الهی را در مقوله آزادی نشان می دهد، رهایی از هوی و هوس درونی است که در نگاه الهی از آن به «آزادی معنوی» یاد می شود؛ ‌در حالی که در نگاه مادی سخن از این نوع از آزادی نیست. در منابع دینی از این نوع آزادی سخن بسیار رفته است. اصولاً انسان آزاد به کسی گفته می شود که از بند هوی و هوس و خواسته های نفس رها باشد: «من ترک الشهوات کان حرا» (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار: 74، 237). رهایی از بند خواسته های نفس زمینه رهایی از بندگی و بردگی از دیگران را هم فراهم می سازد، و او را در راه رسیدن به کمال انسانی یاری می کند. کسی که گرفتار نفس خویش است و خود را از قید و بند درونی آزاد نکرده است، قدرت و توان رها ساختن خود از قید و بندهای بیرونی را ندارد.
اتفاقاً یکی از رسالت های مهم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همین بود که راه رهایی از قید و بند درونی را به انسان ها بیاموزد و عملاً راه و رسم کمال را به آدمی نشان دهد. «یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم»؛ (بارهای گران و بندهایی را که بر آنان بوده، از آنان بر می دارد). (اعراف: 157)
ملاحظه می شود چیزی که در مکاتب غربی «آزادی»‌ شمرده می شود، در مکتب پیامبران الهی نوعی «اسارت» است. این که انسان هر کاری که دلش خواست بتواند بدون رادع و مانعی انجام دهد، در یک نگاه «آزادی» و در یک نگاه «اسارت» است. در نگرش ادیان الهی تا انسان قدرت و توان و اراده رهایی از خواسته های نفس و خواسته های افرادی مثل خود را پیدا نکرده، اسیر و گرفتار است.
آزادی انسان آن است که نه نفس آدمی او را اسیر و گرفتار خود کند و نه افرادی مثل خود او را مقهور اراده و خواست خود نماید تا بتواند رشد کرده و تعالی پیدا کند. در بینش الهی تعلق انسان به خالق هستی و آفریننده خود عین آزادی است و حرکت از نقص به کمال است، در حالی که در بینش غربی رهایی از هر تعلقی حتی تعلق به خدا را آزادی می خوانند. در همین حال تعلق به خواسته های نفس و هوی ها و هوس ها مخالف با آزادی انسان شمرده نمی شود.
در بینش الهی حتی انسان بی اعتقاد به عالم غیب و خدا و روز قیامت هم نباید تابع هوی و هوس نفس باشد؛ بلکه به بمقداری که عقل ارزش ها را تشخیص می دهد، باید تابع عقل باشد. عقل راهنمای درونی انسان است. در کشاکش عقل و نفس باید تابع عقل باشد. زیرا عقل وجه امتیاز انسان از حیوان است. در تعارض بین انسانیت و حیوانیت باید تابع جنبه انسانی بود و مقتضای عقل را ترجیح داد و الا در انسانیت انسان باید تردید کرد. سخن سالار شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) با سپاه کوفه در روز عاشورا همین بود. هنگامی که امام (علیه السلام) بر اثر جراحات فراوان در گودیِ قتلگاه افتاده بود، متوجه شد که سپاه دشمن آهنگ خیمه ها نموده است، با صدای بلند ندا داد: «یا شیعه آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد،‌ فکونوا احرارا فی دنیاکم»؛ (ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید،‌ و از روز قیامت نمی ترسید، در دنیایتان آزاد مرد باشید).
توضیح ماجرایی در ارتباط با همین موضوع می توان سودمند باشد. ماجرایی که به نوعی بیانگر کارکردهای شعار آزادی مطلق در غرب است. این ماجرا منشأ انجام پژوهش دانشمندی غربی (کتاب «امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی»‌ اثر مایکل کوک) شده است.
ماجرا از این قرار بود که در امریکا، مهد آزادی و تمدن غربی، زنی بی پناه در ایستگاه مترو مورد تعدی و تجاوز یک جوان عیاش و هرزه قرار می گیرد. هرچه آن زن از مردم درخواست کمک کرده بود هیچ یک از شاهدان صحنه در ایستگاه مترو به یاری زن نشتافته بودند، و ساکت و بی تفاوت با رسیدن قطار سوار مترو شده و صحنه را ترک کرده بودند. در واقع مردم این زن بی پناه را، که اسیر هوس های وحشیانه جوانی هوسران شده بود، تنها و بی پناه رها کرده بودند. تنها یک نفر برای نجات زن با پلیس تماس گرفته بود و پلیس به داد آن زن رسیده است. این مسئله نشان می دهد که اگر ما در فضای عمومی نسبت به ارتکاب ظلم بی تفاوت باشیم چه وضعیتی پیش می آید.
مطابق اسلام شخص آزاد کسی نیست که هر کاری دلش خواست انجام دهد؛ بلکه آزاد کسی است که بر خودش مسلط باشد و تمایلاتش را کنترل کند.
بر اساس همین فرهنگ است که مولوی سروده است:

 

گفت هر کو را منم مولی و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست

کیست مولی آن که آزادت کند
بند رقیّت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوّت هادی است
مؤمنان را ز انبیا آزادی است

 

خاستگاه آزادی در اسلام و مکاتب دیگر

آزادی از اراده و خواست دیگران به قدری اهمیت دارد، که هدف بعثت پیامبران شمرده شده است. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در نامه خود به اسقف نجران جهت دعوت وی به اسلام فرمود: «فانی ادعوکم الی عباده الله من عباده العباد و ادعوکم الی ولایه الله من ولایه العباد»؛ (من تو را از بندگی بندگان خدا به بندگی خدا دعوت می کنم، و از ولایت بندگی خدا به خدا فرا می خوانم). (احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول: 2، 489) امام علی (علیه السلام) ‌نیز به فرزندش وصیت کرد: «یا بنیّ لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا»؛ (فرزندم! در حالی که خدا تو را آزاد آفریده، ‌بنده دیگری مباش). (نهج البلاغه، نامه 31).
اصولاً تحت فرمان و اراده غیرخدا، که خالق انسان است، قرار گرفتن ممنوع و محکوم است. چنان که هیچ کس حق فرمان دادن و تحمیل اراده خود به دیگری را ندارد. در مکتب پیامبران الهی انسان ها آزاد تربیت می شوند. فرمان برداری از غیرخدا نهی می شود. انسان ها همگی مخلوق خدا هستند و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد تا حق فرمانروایی داشته باشد.
با لحاظ آنچه آمد روشن می شود که در مکاتب الهی آزادی های اجتماعی و سیاسی از اعتقاد به توحید سرچشمه می گیرد؛ یعنی امری اعتقادی و برخاسته از ایمان و اعتقاد است.
و به دیگر سخن آزادی یک امر صرفاً قراردادی،‌ آن گونه که در مکاتب بشری عنوان می شود، نیست؛ بلکه از رابطه انسان با خداوند، که خالق و مالک جهان و انسان است و به همین جهت رب و صاحب اختیار آدمی است، ‌سرچشمه می گیرد. در واقع ربوبیت او منشأ حق ولایت و سرپرستی و حق امر و نهی او نسبت به انسان است. پس هیچ موجودی غیر از خدا چنین جایگاه و حقی نسبت به انسان ندارد.
بر این اساس در این بینش آزادی حق مسلم همگان است و از این مبنا سرچشمه می گیرد. نه از جانب خود انسان قابل سلب و چشم پوشی است، و نه دیگران حق نادیده گرفتن آن را دارند.
نادیده گرفتن این حقوق و بی تفاوت بودن نسبت به آن و حتی صرف نظر کردن از آن از سوی انسان نیز ناصحیح و ناپذیرفتنی است.
طبعاً سلب این حقوق از کسی خود گناه و مستوجب عقوبت الهی است؛ زیرا به نوعی ستم پذیری و ستمگری است. ذیل بینش می توان گفت که ستم پذیری به همان میزان مذموم و محکوم است که ستم کردن؛ زیرا ستم پذیری است که زمینه ساز ستمگری می گردد.

 

منبع: نشریه خردنامه همشهری شماره 101



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.