تعادل و تعالی در آزادی

در این نوشتار معنای آزادی متعادل و متعالی در اندیشه اسلامی مورد بحث واقع شده است. بررسی آسیب شناسانه اندیشه غربی مدرن (لیبرالیسم و سوسیالیسم) و توضیح تفاوت های آن با اندیشه صحیح اسلامی از جمله اصلی ترین مباحث
شنبه، 18 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعادل و تعالی در آزادی
تعادل و تعالی در آزادی

 

نویسنده: دکتر علیرضا صدرا




 

 

بحثی در باب معنای آزادی صحیح در اسلام

در این نوشتار معنای آزادی متعادل و متعالی در اندیشه اسلامی مورد بحث واقع شده است. بررسی آسیب شناسانه اندیشه غربی مدرن (لیبرالیسم و سوسیالیسم) و توضیح تفاوت های آن با اندیشه صحیح اسلامی از جمله اصلی ترین مباحث نوشتار است. تقریر معنای متعادل بودن و متعالی بودن آزادی از جمله مباحثی است که در این نوشتار به آن پرداخته شده است.
واژگان کلیدی: آزادی متعالی، آزادی متعال، عدالت، اسلام و...
آزادی از مباحث سهل و ممتنع است. سهولت آن بدان معناست که هر طبقه از طبقات جامعه نسبت به این مقوله و واژگان آن یک تعریف ذهنی دارند و روزانه با مصادیق آن روبه رو می شوند و درباره ی آن ها به بحث می نشینند؛ اما ممتنع بودن آن از این رو است که حتی یک اجماع اجمالی نیز بر روی تعریف معقول آزادی و رابطه ی آن با سایر شاخصه های مورد نیاز زندگی بشری مانند عدالت و امنیت و... وجود ندارد.
یکی از انواع، آزادی سیاسی است. این آزادی یک پدیده و مفهوم فراگیر محسوب می شود. آزادی مانند سایر مفاهیم و پدیده ها دارای وجوه مخالف است؛ یعنی مفهوم مخالف دارد. یکی آزادی حقیقی و یقینی است و دیگری ضد آزادی است که اجبار و بردگی می باشد. در جانب متعارض ضد آزادی، شبه آزادی قرار می گیرد که ظاهرش آزادی است؛ اما در حقیقت، مبادی، ماهیت و حتی در واقعیت و مظاهر، آنارشیسم است. این نوع از آزادی هم ضد آزادی است و هم زمینه ساز استبداد، دیکتاتوری و هرج و مرج می باشد.
بنابراین آزادی دو ضد دارد؛ یکی ضدش و دیگری شبیه آن. ظاهر آنارشی مثل آزادی است؛ اما در حقیقت ضد آزادی است و معمولاً از دل آن استبداد بیرون می آید که در نهایت به استبداد و سرکوب آزادی منجر می شود. نمونه های این جریانات در طول تاریخ سیاسی جوامع کم نبوده اند. در نتیجه باید مواظب بود با توجه به مفاهیم متقابل آن، نوع آزادی متعادل با نوع افراطی و تفریطی اش خلط نگردد.
اگر به صورت مصداقی بحث کنیم می توانیم شجاعت را ذکر کنیم. شجاعت این گونه نیست که تنها و تنها یک ضد داشته باشد؛ یعنی فقط ظلم و ستم جبهه مخالف شجاعت نیست؛ بلکه جسارت، بی باکی و عدم احتیاط هم ضد شجاعت است. شجاع کسی است که بر اساس عقلانیت و خردمندی و با اعتدال و جهت مند رفتار می کند. در مقابل جسارت حدود ندارد و آدم جسور وارد هر کاری بدون محاسبه، احتیاط و دوراندیشی می شود. جسور اگرچه ممکن است، تصادفاً موفق هم بشود، بسان تیری که ممکن است تصادفاً به هدف بخورد، ولی این تصادف از روی حساب و هدف نیست؛ بلکه معمولاً در انتها مشکل پیدا می کند. به اصطلاح وضعیت وی بسان بار کج است که سرانجام به مقصد نمی رسد.
منظور اینکه چنانکه شجاعت فقط دارای یک ضد نیست، آزادی هم از این دست مفاهیم است و دارای اضداد مختلف است. آزادی، به ویژه آزادی متعالی که مورد بحث ما است، مفهومی توحیدی و دو ساحتی است که تعادل بخش و تعالی آفرین است. روشن است که وجهه روبروی آزادی یعنی جبر، بردگی، زورگویی داخلی و خارجی است، در عین حال روبه روی شبه آزادی یعنی آنارشی و نهایتاً بی بندباری و از جمله ضعف دولت هم قرار دارد. آزادی سیاسی ضد سلطه و سلطه ستیز است. آزادی در عرصه مشارکت سیاسی با اقتدار قانونی پیوسته و همراه است و لازم و ملزوم یکدیگر می باشند.
آن اندازه که بشر از شبه آزادی ضربه خورده از استبداد ضربه نخورده است. شبه آزادی مانند جهل مرکب است که شبه علم است؛ ولی در واقع ضد علم می باشد. تصور می رود که علم است ولی در واقع ضد علم است.
پس آزادی سیاسی رو در روی استبداد و سلطنت قرار دارد. َآزادی و تمام پدیده های سیاسی به همین گونه است. بسیاری از آن هایی که بحث آزادی را مطرح می کنند منظورشان آزادی قانون مند است. تفاوت آنجا است که در غرب حدود قانوین آزادی، حدود مادی است؛ اما در اسلام حدود آن، متعالی است. در غرب ممکن است ادعا شود قانون منشأ و مبنای حق و حقوق محسوب می شود؛ ولی در اسلام مراد از آزادی متعالی، یک نوع آزادی هدفمند است که تعادل بخش و تعالی آفرین باشد و دیگر اینکه حق و عدالت، مبدأ و مبنا و غایت حقوق و از جمله آزادی بوده و به شمار می آید. نه اینکه برعکس باشد.
آزادی روبه روی «سلطه استبدای» و «استبداد سلطه» قرار می گیرد. در استبداد، چه از نوع خودرأی ای و خودمحوری و چه از نوع خودکامگی سلطنت، مردم، در مقام شهروندی بر تعیین و تحقق سرنوشت خود، نقش و حقی در شرکت و مشارکت های سیاسی ندارند؛ زیرا در اقلیم استبداد این شخص مستبد است که گونه ای فرمانروایی بر اساس میل خود می کند.
اسارت نفسانی برای همه ممکن است روی دهد و سر منشأش جهل از نوع بسیط یا مرکب است. اینکه ما اسیر نفس خود می شویم و فکر می کنیم آزاد هستیم، در یک دیدگاه از این جهت است که اسارت بیرونی را کنار گذاشته ایم و به اسارت درونی مبتلا شده ایم و این خطرش بسیار بیشتر از آن است؛ زیرا پیچیده و نامحسوس می باشد. فکر می کنیم که آزاد هستیم؛ اما بنده و اسیر خود هستیم. از اسارت دیگری درآمده ایم ولی گرفتار هوا و هوس خود شده و می باشیم.
آزادی متعالی یعنی این که اسیر هیچ کس (حتی از نوع اسارت نفسانی) نباشیم. فرقی نمی کند اسیر هوا و هوس خود باشیم یا اسیر خودکامگی شاه و قدرت های بیرونی. انسانی که تابع حق می شود به آزادی مطلق و متعادل و متعالی می رسد. «چون که گفتی بنده ام سلطان شدی». نفی و نهی بندگی غیر حق خود، عین آزادی است و آزادی از بندگی حق و خدا عین اسارت و بندگی می باشد.
بندگی حق و خدا عین آزادی متعالی و بلکه عبارت از آزادگی است. بنابراین وقتی گفته می شود در آزادی دو مفهوم تعادل و تعالی نهفته است همه آن کسانی که تعادل را مطرح کرده اند آن را پذیرفته اند. در بحث آزادی متعالی علاوه بر حدودمندی، متعالی بودن هم مدنظر ما است. آزادی متعالی یعنی آن آزادی ای که برای انسان تعادل بخش و تعالی بخش باشد. انسان باید در جهت افق متعالی خود پیش برود. بنابراین آزادی متعادل لزوماً ممکن است متعالی نباشد؛ اما آزادی متعالی لزوماً متعادل است و شایسته و بلکه بایسته است. در اتوبان خط کشی هایی جهت تعیین حدودی برای حرکت وجود دارد. شما آزاد هستید در میان حدود با رعایت سرعت مجاز و رعایت سایر مقررات، حرکت کنید؛ اما مجاز نیستید قوانین و مقرارات و علایم قانونی را نادیده بینگارید و زیرپا بگذارید. این عدم آزادی، بدین معنا نیست که قادر بر تخطی از قوانین و مقررات نباشید.
اتفاقاً آن جا که نمی توانید (یعنی توانمندی آن را نداشته و قادر نیستید) از باب عدم ملکه است که بحث آزادی موضوعیت ندارد. در اتوبان شما مخیر و آزادید که در خط سیر (باند) مربوطه با رعایت سرعت و مقررات متناسب حرکت کنید؛ اما در عین حال مجاز نیستید که حرکات خلاف انجام دهید به ویژه در جایی که امکان انجام آن وجود داشته و شما قادر بدان می باشید.
ما باید با رعایت حقوق بتوانیم اراده ی خود را در حدود مربوطه اعمال کنیم که هم از حد حقوق خود تجاوز نکنیم و هم به حدود دیگران تجاوز ننماییم. حالت افراد و گروه های مدنی و سیاسی یک جامعه نیز این چنین و به همین ترتیب می باشد. در این صورت بحث آزادی در عرصه بین الملل نیز موضوعیت دارد که گاه از آن تحت عنوان استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و اراده عمومی یاد می شود. در این جا سه سوال وجود دارد:
یکم؛ چرا باید آزاد باشیم (یا موضوعیت و ضرورت و غایت آزادی)؟
دوم؛ آزادی چیست و حدود آن کجاست؟ سوم سازوکارهای تحقق عینی آزادی چه چیزهایی هستند؟ (عوارض نه گانه کمی و کیفی یعنی کمیت و کیفیت آزادی، عوارض زمانی و مکانی و... چه می باشند؟) به تعبیر دیگر مظاهر آزادی کدامند؟
پس ابتدا باید دید حقیقت آزادی چیست؟ بعد ماهیت آزادی را واکاوید و در پایان واقعیت آزادی را مورد بحث قرار داد.
در بخش حقیقت آزادی، بحث از چرایی آزادی و منابع و مبادی آن و انگیزش ها و غایات و پیامدهای آزادی است. در بحث از ماهیت آزادی، بحث از مبانی و مفهوم آزادی انجام می شود و در این که حدود آزادی چه چیزی است؟ در این مرتبه یعنی در مرتبه ماهوی و هویتی، آزادی یقینی از آزادی پنداری و پنداره آزادی (یعنی همان شبه آزادی و ضدآزادی) از هم متمایز می شوند. در اینجا بحث از این می شود که شبه آزادی یا آزادی مشبه چیست؟ آزادی پنداری و آزادی یقینی چه هستند؟
در نهایت ساز و کارهای تحقق عینی آزادی و قالب های حقوقی آن چه چیزهایی هستند؟
این سه سوال همواره در همه ی پدیده های سیاسی مورد بحث می باشند. ذیل این سه پرسش می توان به پدیده شناسی سیاسی آزادی پرداخت.
در رابطه با بحث چرایی آنچه مسلم است آزادی با هویت انسان عجین است. انسان از همان زمان و مرتبه ای که خدا فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفه»؛ مختار خلق شده است. در این صورت اگر آدمی آزاد نباشد نمی تواند بر سرنوشت خود حاکمیت داشته باشد. حتی اگر آزادی نباشد ایمان و عمل صالح و پاداش و تنبیه و عقاب هم موضوعیت پیدا می کند. آزادی لازمه هویت و ذات انسان است. این آزادی فطری و اعمال اراده از همان مبدأ تا نهایت و انجام و معاد وجود دارد؛ البته در حیوانات به این شیوه نیست.
اختیار پایه آزادی است. این مفهوم از سویی رو در روی جبر قرار می گیرد و از دیگر سوی رو در روی تفویض و خودواگذاشتگی قرار می گیرد. آزادی با اختیار رابطه مستقیمی دارد. اگرچه بحث اختیار بیشتر بحثی کلامی است و بحث آزادی بیشتر عملی و دانشی است.
به هر حال اگر کسی قائل به جبر (ضد اختیار) باشد نمی تواند آزادی را هم قائل باشد؛ کما این که کسی که معتقد به تفویض است به شبه آزادی و آزادی مشبه دچار است. اختیار که «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» است یعنی متعادل و میانه گرا بودن. بنابراین، این ها رابطه مثبت و هم سویی نسبت به هم دارند. اختیار اساس و خاستگاه بحث آزادی است. «بینش اختیار» و «اختیار در بینش» اساس آزادی است؛ زیرا حقیقت انسان مختار و آزاد بودن است و در غیر این صورت آدمی از حقیقت و ماهیت انسانی خود منسلخ می شود و امکان بروز و باروری نمی یابد.
انسان حاکم بر سرنوشت خودش است؛ یعنی خودش باید خودش را سازماندهی و اداره کند و مسئولیت دارد که با کمک هدایت الهی این مهم را به انجام رساند. همان گونه که اگر مانعی بر سر راه بذری که کاشته ایم قرار بگیرد رشد نمی کند. فطرت انسانی هم همین طور است اگر موانع برای آزادی ایجاد بشود کار وی مشکل می شود. با لحاظ آنچه آمد باید گفت که تحقق آزادی یعنی انسان و گروه های مدنی و دولت در قبال همدیگر اعمال اراده صحیح کنند. در این صورت برای اعمال اراده نیازمند دو عامل هستیم. یکی فقدان مانع، دومی وجود عامل. یعنی فقدان مانع، دومی وجود عامل. یعنی هم مجاز به تصمیم گیری و اتخاذ اراده و هم قادر به اعمال آن و شرکت در سیر تحقیق آن باشیم. فقدان مانع را معمولاً آزادی منفی و سلبی می گویند؛ ولی وجود عامل را آزادی مثبت و ایجابی می گوییم. هر دو باید باشد که دومی را معمولاً عدالت می گویند.
سوسیالیست ها در غرب دنبال عدالت گشتند. آن ها می گویند باید عوامل رشد و آزادی را فراهم کرد. لیبرالیست ها نیز بیشتر به دنبال آزادی منفی رفتند و بر این باور بودند که دولت وظیفه اش این است که فقدان مانع بکند؛ به عبارتی موانع رشد و آزادی را بردارد. در گفتمان توحیدی و قرآنی ما هر دو رویکرد را داریم. در دیدگاه اسلامی انبیا آمده اند تا دو کار را انجام دهند؛ «یضع عنهم الاصر و الاغلال التی کانت علیهم»؛ هم موانع آزادی و رشد را بردارند و هم عوامل آزادی و رشد را ایجاد کنند.
در مفهوم آزادی متعالی هر دوی این ها وجود دارد؛ یعنی هم باید موانع را برداشت که با عدالت هرچه فراتر میسر می شود و هم عوامل رشد را فراهم کرد که با آزادی به معنای متعارف دست یافتنی است.
عدالت، آزادی است؛ یعنی عدالت ایجاب می کند که همه را بگذاریم آزاد باشند تا به سمت هدف بروند. آزادی نیز عدالت است؛ یعنی بدون آزادی عدالت متعالی برقرار نمی شود. به همین سبب در باب انبیاء گفته شده است که آمده اند تا «لیقوم الناس بالقسط»؛ یعنی مردم را وادارند و قوام بخشند که عدالت را برقرار سازند.
لیبرالیسم مدرن به آزادی منفی و رفع موانع آزادی معتقد است. این رویکرد نارسا است. در تفکر اسلامی هر دو بعد ملاحظه شده است.
به همین علت است که گفته می شود دین اسلام جامع ترین دین و دین میانه است؛ لذا آزادی ما آزادی متعادل و متعالی یا عادلانه و تعالی نگر و تعالی گرا است. ما هم آزادی سلبی را قبول داریم و هم آزادی ایجابی را. آزادی سلبی را قبول داریم به این معنا که باید موانع آزادی را برطرف کرد. همچنین آزادی ایجابی و اثباتی را قبول داریم به این معنا که باید عوامل آزادی را در جامعه بسط داد. این نوع نگاه، نگاهی متعادل و در عین حال متعالی به آزادی است.
معنای اختیار هم دقیقاً همین است. اختیار یعنی آنکه ما مختاریم گزینش خیر کنیم. مثلاً ما در اقتصاد و در حلیت ها آزاد هستیم؛ اما در حرمت ها آزاد نیستیم. به عبارتی در تفکر اسلامی، آزادی حدودمند شده است. حدود آزادی در اسلام از حلیت تا استحباب، اباحت، کراهت و، در نهایت، تا مرز حرمت است. در هر جا باید مقتضی حال را رعایت کرد.
مطابق یک تعریف شایع در غرب بر این باور هستند که شما در حدودی که به دیگران آسیب نرسانید آزاد هستید؛ یعنی حدود آزادی، رعایت آزادی دیگران است که البته بحثی بسیار مبهم و کلی است. مشخص نیست که حدود آزادی دیگران کدام است و تا کجا است؟ منبع علمی و معیار تعیین و ارزیابی آن ها چه می باشد؟
در اسلام ضمن تأیید این حد بنا بر قاعده لاضرر، فراتر از این نیز مراعات شده است. به این ترتیب حتی اگر انسان خودش تنها باشد، ولو قادر باشد مجاز به تخلف از قوانین مخالف آزادی نیست. به سبب این که ضرر به خودش وارد می شود. بر اساس قاعده لاضرر و لاضرار چه بسا شما نه می توانید به دیگران آسیبی برسانید و نه این که می توانید به خودتان زیان برسانید.
پیش فرض لیبرالیسم در تفکر غرب این است که شما حتی آزاد هستید خودکشی هم بکنید؛ اما در تفکر اسلامی نه تنها انسان به این کار مجاز نیست؛ بلکه این امر یکی از بزرگ ترین گناهان محسوب می گردد. زیرا در نگاه اسلام انسان متعلق به خودش نیست و این نعمت هایی هم که برای او ارزانی شده است امانت هایی از طرف خدای متعال است که در اختیار انسان قرار داده شده است که مجاز به بهره گیری شخصی از آن ها و بهره رسانی به دیگران می باشد. ما در واقع مجاز به استفاده بهینه و به سامان متعادل و متعالی از نعم الهی هستیم و مجاز به سوءاستفاده نیستیم.
در دیدگاه اسلام باید قانون متعادل و متعالی باشد. به صرف وجود قانون نمی توان بسنده کرد؛ بلکه متعالی بودن یکی از شرایط اصلی قانون است که در جامعه باید حاکم باشد.
بنابراین اسلام هم آزادی سلبی و هم آزادی ایجابی و هم قاعده لاضرر و لاضرار و هم فراتر از آن یعنی تعادل و تعالی را تأیید می کند. نباید به حدود دیگران تجاوز کرد؛ حتی تجسس کردن در امور مسلمین ممنوع است. در اسلام با تجری به روزه خواری مبارزه شده است. اگر کسی روزه نگرفت خودش و خدایش می داند و مسئولیتش با خودش است؛ اما اگر تظاهر به روزه خواری کرد دیگر مسئله وی می شود مسئله ای اجتماعی و باید با آن برخورد کرد؛ لذا حقوق و از جمله آزادی خصوصی در نگاه اسلامی در دامنه حوزه عمومی نیز تعریف می شود. در شعبه سوسیالیستی مدرنیسم غرب ما عمدتاً حقوق عمومی داریم. حقوق خصوصی مثل نقطه چین هستند و سایه سار حقوق عمومی اند.
در نگاه لیبرالیستی یا کاپیتالیستی برعکس است. یعنی حقوق خصوصی سایه سار حقوق عمومی و نه تنها تحت تأثیر بلکه تحت شعاع آن است.
حال این که در دیدگاه اسلامی، حقوق و آزادی های خصوصی در دل حقوق و آزادی عمومی قرار می گیرد. مثل کسی که در کشتی است و بر روی صندلی خود نشسته است. او مختار و آزاد است که بر روی صندلی خود مثلاً مطالعه کند؛ اما مجاز و آزاد نیست که نقطه زیر پا یا هر نقطه دیگر کشتی را سوراخ کند.
واضح است که وی با این کار نه تنها آزادی؛ بلکه منافع و حتی حیات و موجودیت دیگران را سلب می کند و جان آنان را به خطر می اندازد. آن فرد انسانی که بر روی صندلی نشسته است و مطالعه می کند در جهت خیر آزاد است؛ اما در جهت شر آزاد نیست. بنابراین ضرورت و ارزش آزادی ذاتی، فطری، شرعی و عرفی است. هر یک از این ها یکی از مراتب معرفتی، یا علمی و عملی، و یا عینی آزادی را تجویز و ترسیم می کند.
انسان فطرتاً آزادی طلب است و بر اساس این نعمت است که ارزش و ضدارزش، معنا پیدا می کند و بر اساس این نعمت است که انسان اشرف مخلوقات می شود. در فلسفه انبیا چنانکه اشاره شد خداوند می فرمایند: «لیقوم الناس بالقسط». تلاش و تدابیر انسانی توفیق الهی را جلب ی نماید. این همان معنای انتظار و آمادگی انقلابی سازنده و پویای مهدوی در دورن غیبت است. این امر حاکی از توجه عمیق اسلام به مقوله اختیار است. تعجیل مثل این است که ما در آینه، تصویر خود را ببینیم. هر قدمی را برداریم به همان نسبت تصویر نزدیک تر می شود. به عبارتی خداوند در قرآن فرموده که اگر شما یک قدم بردارید من ده قدم خواهم برداشت. «فادعونی استجب لکم».
ما باید اراده کنیم و حرکت کنیم و این بدون اختیار و آزادی، به ویژه آزادی متعالی، ناممکن است. به همین سبب خداوند در قرآن فرموده اند: «ما سرنوشت قومی را تغییر نمی دهیم مگر این که آن قوم سرنوشت خود را تغییر دهند». در واقع آن گونه آزادی ای در اسلام محترم است که مشروع و متعالی باشد و این یعنی اختیار، که خود اساس آزادی حقوقی، آزادی اندیشه و آزادی سیاسی است؛ اما نه شیطنت که ضد آزادی است.
بنابراین آزادی معنای خاصی دارد و باید متعالی باشد. آزادی اندیشه آن اندیشه ای است که به تعبیر مولوی شیرین باشد و اندیشه شر نباشد؛ زیرا اندیشه شر، شر می افزاید.
اندیشه شر اساساً اندیشه نیست تا این که سخن از آزادی و عدم آزادی در آن مطرح باشد. منظور ما از اندیشه، اندیشه شیرین است که شیوایی ببار می آورد. منظور عقلانیت و نورانیت است. منظور از اندیشه و آزادی اندیشه و اندیشه سیاسی، آزادی اندیشه سیاسی متعالی است نه شبه اندیشه و نه ضد اندیشه.
آزادی بیان هم این گونه است. یک بیانی داریم که شر به پا می کند. چنین بیانی به جای برهان، مغالطه و جدل است؛ بیانی هم داریم که شعور شورانگیز به پا می کند. این دو هر دو بیان است؛ اما این کجا و آن کجا. این سازنده است و آزاد است و پاداش دارد و آن مخرب است و ممنوع است و مجازات دارد. آن گونه بیان ها اساس حق نیستند و باطلند در نتیجه آزاد نیستند؛ چرا که با تعالی داشتن منافات دارند.
وضع در آزادی عمل نیز همین طور است. یعنی محدوده ها مشخص شده است. ذره ای حرام جایز نیست و ممنو است. در بیان مولای متقیان (علیه السلام) هست که «فی حلاله حساب و فی حرامه عقاب»؛ در حلالش حساب و سوال است چه برسد به حرامش که در آن حساب و عقاب است.
در واقع ما در اقتصاد و معاملات آزاد هستیم و این آزادی اقتصادی است؛ ولی در محدوده محرمات آزاد نیستیم.
اما باید دید که این آزادی و عدم آن را چه کسی تجویز کرده است؟ منبع علمی، مبدأ عملی و معیار عینی آزادی از ضد آزادی کدام است؟ و نیز باید دید رابطه و نسبت آزادی ها با عدالت، امنیت و اقتدار چگونه است؟ همچنین باید پرسید نقش عقل و شرع و عرف، فرد، جمع، جامعه و دولت در تحقق آزادی چیست؟
در جواب باید گفت که این ها هم ذاتی اند و هم فطری؛ یعنی همه می دانند که ظلم قبیح است و هر حرکتی که در راستای ظلم و تقویت آن باشد مصداقی از مصادیق ظلم می باشد.
در واقع امر این فطرت است که می گوید ظلم بد است و در مورد ضدش (عدالت) نیز همه درک می کنند که خوب است. نظم و آزادی و صداقت و همانند این ها خوب است؛ اما کسی نگفته ظلم خوب است؛ هرچند که خود وی در عداد ظالمان باشد.
مکاتب در این مرتبه این گونه مباحث را بسط داده اند. در این میان اسلام جامع ترین و کامل ترین آن ها است که برای تذکر و «تبییان لکل شی» یعنی تبیین و تعیین حدود و فروع آزادی و عدالت و.... آمده است. نه اینکه برای تعطیل فطرت و عقل آمده باشد؛ بلکه برای تأیید، تقویت و تربیت آن است. می فرمایند: «کلما حکم به العقل، حکم به الشرع» و نیز آنکه شریعت «تبیان لکل شی» است.
بر این اساس باید پرسید که در زمان ما آزادی و شکل و قالب آن چگونه است؟ یا مثلاً بحث امنیت که بسان آزادی یک امر حیاتی و ضروری برای جامعه ما محسوب می گردد چگونه است؟. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم بدون امنیت نمی توانیم زندگی کنیم؛ کما این که بدون آزادی، زندگی حقیقی و واقعی نخواهیم داشت. همچنین بدون امنیت نمی توان بقا داشت؛ تا چه رسد به بقای متعالی. در عین حال عقل انسان این امر را درک می کند. یعنی این که ما نیاز به امنیت داریم.
به همین علت به سمت آن می رود. اما باید توجه داشت که امنیت همراه با آزادی و امان مدنظر اسلام است نه امنیت همراه با خفقان. در یک نگاه؛ امنیت را خفقان می بینند. اما در دیدگاه اسلام امنیت یعنی امان و آسایش همراه با آرامش و در جهت آن. امنیت یعنی اینکه با کمال آسایش و آرامش و به صورت آزادانه و عادلانه در ساحت زندگی سیر کنیم. شکل امنیت نیز بستگی به عرف و مقتضیات زمان دارد.
یک زمان با چند نفر و با چوب و چماق می شد امنیت جامعه را تأمین یا مرزها را حفظ کرد. یا در زمانی دیگر با اسب و شتر و شمشیر و سپر و نیزه می شد این کار را کرد. در زمان دفاع مقدس با تفنگ و گلوله و توپ و تانک بود؛ اما امروزه سخن از جنگ بالستیک و نیز جنگ نرم و سایبری است.
خوشبختانه در میان نظام های موجود جهان هیچ کشوری همچون جمهوری اسلامی به این مقولات به صورت دقیق نگاه نکرده است که علت آن ارتباط این نظام با اندیشه اسلامی است.
آزادی هم همین گونه است. شکل و شیوه آن آزادی به تناسب زمان و عرف دگرگون می شود. گرچه مبنایش مکتبی و بنیادش فطری است و در همه زمان ها ضروری و لازم است. نهایت درجه آزادی سیاسی حاکمیت بر سرنوشت خود است. آزادی و حق، آزادی و عدالت، و آزادی و مردم سالاری همه ملازم همدیگر هستند. نمی توان از مردم سالاری حرف زد؛ اما قائل به آزادی نشد. نمی توان از عدالت دم زد و آزادی را رد کرد و برنتابید.
برخی متأسفانه می گویند آزادی یا عدالت، آزادی یا دین داری، آزادی یا توسعه، آزادی یا تعالی و مسائلی مثل این. گاه نیز می گویند دین از تکلیف و محدودیت صحبت می کند و این با آزاد بودن انسان در تنافی و تضاد است؛ اما واقع امر این است که انسان به آن دلیل که مختار است مکلف است.
بنابراین اختیار و تکلیف ملازم همدیگرند. آزادی با حدودمندی لازم و ملزومند. مراد از آزادی، آزادی حدودمند و قانونمند است و مراد از حدود نیز، حدود آزادانه است. من از آن جهت که آزاد هستم مکلف و مسئولم؛ یعنی اگر مجبور بودم دیگر تکلیف معنا نداشت.
در وضعیت برعکس نیز به آن دلیل که مسئول و مکلفم حق دارم و آزادم. آزادی با مسئولیت و تکلیف، ملازم است. نتیجه آن که باید گفت که ما باید به سمت آزادی مسئولانه، و متقابلاً مسئولیت آزادانه، گام برداریم.
حق هم امتیاز می آورد و هم مسئولیت. ما از این نسبت ذیل عنوان آزادی و سیاست متعالی یاد می کنیم. مولوی در مثنوی در باب آزادی متعالی می گوید:

 

زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علی مولی نهاد

گفت: هر که را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا؟ آن که آزادت کند
بند رِقیّت ز پایت واکند

مولا کسی است که پای تو را از بندگی و رقیت، باز کند و به سمت بندگی خدا که عین آزادی است سوق دهد. در این نگاه؛ ولایت، ضد بردگی است. بنابراین بحث از ولایت فقیه نه تنها مانع و مخالف آزادی نیست؛ بلکه عین آزادی هم هست. ولایت یعنی رابطه ای که انسان را از بردگی و سلطه پذیری به سمت بندگی خدا می برد.
به همین دلیل گفته شده است که پدر و مادر بر فرزند خود ولایت دارند و ولی او هستند؛ ولی مالکیت و سلطه به معنای سلطنت بر وی ندارند. در نتیجه نمی توانند هر طوری که بخواهند با فرزند خود عمل کنند؛ بلکه باید زمینه رشد و تعالی او را فراهم بیاورند. بنابراین ولایت رابطه عمودی حاکم و محکوم را به رابطه افقی امام و مأموم یعنی پیش رو و پی رو و راه برو راه رو تبدیل می کند که بهترین نوع رابطه است. به تعبیر مولوی:

کیست مولا؟ آن که آزادت کند
بند رقیت ز پایت باز کند

چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را ز انبیاء آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید
هم چو سرو و سوسن آزادی کنید

در نهایت این آزادی، آزادی واقعی و حقیقی، به ویژه آزادی سیاسی متعالی است؛ اما غیر این، اگرچه ظاهرش آزادی باشد، بطنش استبداد است. مثلاً در آمریکا مردم در ظاهر رأی می دهد اما دو تا کاندیدا است که آن را احزاب معرفی و در حقیقت پیش تر برگزیده و انتخاب کرده اند.
احزاب را بسان شرکت های سهامی و شرکت های اقتصادی حمایت می کنند. شرکت ها هم پشتیبانی به نام ثروتمندان دارند. بعداً یعنی هر کدام از نامزدهای انتخابات که رأی ظاهری مردم را کسب کرد به ظاهر مطیع رأی مردم ست؛ ولی در عمل و در حقیقت تابع خواست و اراده سیاسی ذی نفوذان به ویژه ثروتمندان است و متعهد و مجبور به تأمین منافع و سرمایه گذاری آنان می باشد.
در درون آزادیِ مطلق، ضد آزادی نهفته است؛ اما در نگاه و نظام توحیدی متعالی اسلامی، که ولایت مدار و امام محور است، آزادی به معنای واقعی کلمه می تواند معنای علمی و تحقق عینی و واقعی خود را پیدا کند. در این نظام دولت متولی، و نه مسلط بر، جامعه است.
در نظام ولایی از سویی مردم و از دیگر سو مسئولین و دولت مردان بر اساس منشور و میثاق مشترک که قرآن و اسلام و قانون اساسی است مسئولانه تصمیم می گیرند و تصمیم سازی آزاد و مسئولانه می کنند. این همان آزادی سیاسی متعالی است.

منبع: نشریه خردنامه همشهری شماره 101



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط