خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم(علیهم السلام)*و دیدگاه های آقای دکتر سروش
والله ولیّ التوفیق عبدالکریم سروش 3/11/1370 باری نگارنده شکوه های خود را از این اندیشمندان که سالیان دراز به عنوان مدافعان اسلام و روشن فکران دینی انجام وظیفه می-کردند، به مجال دیگر واگذار می کند:
خاتمیت یا انقطاع وحی تشریعی
همه مسلمانان، یک دست و یک دل خاتمیت پیامبر اکرم صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم را از ضروریات اسلام شمرده و آن را یک اصل استوار و خلل ناپذیر تلقی نموده اند و هر نوع تأویل و تحریف را در آیه خاتمیت مردود شمرده و به آن ارجی ننهاده اند. قرآن در این باره می فرمایند: (ما کانَ مُحَمّدٌ أَبا أَحد مِن رِجالِکُم وَلکِن رَسُولَ اللهِ وَ خاتَم النَّبِیّینَ وَ کانَ اللهُ بِکُلِّ شَیءِ عَلیماً) (سوره ص/40) «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است». علاوه بر این آیه، روایات فراوانی در مورد خاتمیت از رسول گرامی و امامان معصوم وارد شده است که بهانه را از دست مدعیان نبوت و قائلان به ادامه وحی تشریعی و تجربه نبوی برگرفته است، و عالمان اسلام از سنی و شیعه کتاب ها و رساله هایی در این مورد نگاشته اند به خصوص مفسران اسلامی هرگاه به تفسیر این آیه رسیده اند داد سخن داده اند، فقط گروهک سیاسی بهایی و فرقه قادیانی در هند مخالف خاتمیت بوده و با این اصل مسلم مخالفت کرده و مطرود جامعه اسلامی می باشند.معنای خاتمیت
مقصود از خاتمیت این است که پس از رسول گرامی، دیگر پیامبری نخواهد آمد و باب وحی تشریعی به روی بشر بسته شده است و هم چنین بر هیچ انسانی، وحیی که حامل تشریع حکمی و تعیین تکلیفی و تحلیل حرامی یا تحریم حلالی باشد فرود نخواهد آمد. هر فردی که مدعی آن باشد که از جانب خدا درمورد احکام الهی به او وحی شده است و احکام جدید و بی سابقه-ای را که در شریعت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نبوده است، بر او نازل گردیده، چنین فردی مشتبه یا مغرض است و از نظر مسلمانان منکر اصل ضروری می باشد. از طرف دیگر قرآن مجید از اکمال دین در قرآن خبر داده است آن جا که می فرماید: «الیَوم أَکمَلتُ لَکُم دینکُم وَ أَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسلامَ دِیناً). (مائده/3). «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان پذیرا شدم». کمال دین در این است که کلیه مسایل مربوط به دین اعم از اصول و فروع بر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نازل شده و او نیز به گونه ای در اختیار امت قرار داده است. این دو اصل از اصولی هستند که هیچ فرد مسلمانی نمی تواند از آنها شانه خالی کند ولی در کنار این اصول واقعیتی است که نمی توان در آن تردید کرد و آن این که مدت رسالت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله از 23 سال تجاوز ننموده. سیزده سال آن در مکه و ده سال آن در مدینه سپری شد. در مرحله نخست محیط زندگی و دعوت، آن چنان مساعد نبود که رسول گرامی صلی الله علیه و آله به تبیین تمام مسایل مربوط به عقاید و احکام و وظایف اسلامی بپردازد. آن چنان خفقان بر محیط او حاکم بود که سرانجام به فرمان الهی زادگاه خود را رها نمود و «یثرب» را برای زندگی و تبلیغ برگزید. زندگی ده ساله پیامبر در مدینه با حوادث گوناگون روبه رو بود که همگی وقت گیر و مشکل زا بود. از یک طرف خود پیامبر فرماندهی 26 غزوه را بر عهده داشت که برخی از آن غزوه-ها، مدتی به طول می انجامید مانند فتح مکه و حنین و یا غزوه تبوک و از طرف دیگر 36 گردان را آماده جهاد کرده و تعلیمات لازم را به آنها می داد و به میدان رزم اعزام می کرد که در اصطلاح سیره نویسان به این گردان ها «سریه» می گویند. محیط مدینه و اطراف آن مرکز تجمع یهویان بود و باب مناظرات و مجادلات با پیامبر باز شد و سرانجام پس از خیانت های بارز آنان، پیامبر اسلام ناگزیر با قدرت نظامی به لجاح و عناد آن ها پاسخ گفت و قبایل بنی قینقاع و بنی نضیر را جلای وطن داد. سپس سراغ بنی قریظه و خیبریان رفت که سرگذشت آن برای همگان معلوم است. او در مدت اقامت خود با سران قبایل و رؤسای منطقه ها، قراردادهای سیاسی و نظامی می بست که متون آن ها در کتاب های سیره و تاریخ و حدیث آمده است و کتاب «مکاتیب الرسول» اثر ارزشمند دوست از دست رفته مرحوم آیت الله «احمدی میانجی» جامع ترین کتابی است که در این مورد نوشته شده است. نبی اسلام با این همه گرفتاری ها تا آن جا که توانست اصول و کلیات احکام الهی را برای مردم تبیین کرد و او در سخنان خود به حکم وحی الهی یادآور می شد که در سفره تشریع دو حکم بیشتر نیست: حکم الهی و حکم جاهلی و هر نوع حکمی که ریشه در اسلام نداشته باشد حکم جاهلی خواهد بود چنان که می فرماید: (ان احکم بینهم بما أنزل الله) (مائده/49). در میان آنان، با آن چه خدا نازل کرده داوری کن». و هر نوع داوری که ریشه در قوانین الهی نداشته باشد حکم جاهلی است: «اأفَحُکمَ الجاهلیّة یبغون و من أحسن من الله حکماً لقوم یؤمنون). (مائده/ 50). «آیا حکم جاهلیت را از نو می خواهند و چه کسی بهتر از خدا برای قومی که اهل ایمان و یقین هستند حکم می کند». با توجه به این بیان باید گفت، پیامبر اسلام خاتم پیامبران است و با رحلت او وحی تشریعی قطع شده است و او آیین الهی را تکمیل کرد و هرچه بشر به آن نیاز دارد در آیین او وجود داشت. از طرف دیگر گرفتاری ها و کشمکش ها مانع از آن شد که پیامبر به تبیین برخی از اصول و احکام عملی موفق گردد، ولی برای جبران این بخش، گروهی به امر الهی مأموریت یافتند که به تبیین آن چه پیامبر به توضیح آن نایل نیامده است، بپردازند. این گروه همان عترت رسول گرامی صلی الله علیه و آله است که در حدیث متواتر، عدل قرآن و یکی از دو نقل معرفی شده است. آن جا که فرموده است: «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی». «من در میان شما دو گهر گرانبها به عنوان امانت می گذارم که عبارتند از کتاب خدا و عترت من». اکنون سؤال می شود سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چیست چگونه احکام و تکالیفی را بیان می کنند که در قرآن و سنت ها باقیمانده از پیامبر نیست؟ و این همان شبهه ای است که آقای سروش به آن تکیه می کندو ما مجموع دیدگاه های او را در این مورد در چند محور مطرح کرده و به تحلیل آن ها می پردازیم:محور نخست: ناسازگاری مرجعیت علمی با خاتمیت
این همان سؤالی است که جناب آقای سروش آن را به عنوان محور نخست مطرح می نماید. «چگونه می شود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآینده و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آن ها در قرآن و سنت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشینند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را نفی و منع می کند و به حکم خاتمیت وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود؟ و چنان خاتمیت رقیقی که همه شئون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بود و نبودش چه تفاوتی دارد. شیعیان با طرح نظریه غیبت، خاتمیت را دو قرن و نیم به تأخیر انداخته اند». حاصل سخن ایشان این است که اعتقاد به پیشوایی امامان معصوم علیهم السلام و مرجعیت علمی آنها با اصل خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سازگار نمی باشد زیرا معنی خاتمیت این است که باب وحی با درگذشت نبی خاتم صلی الله علیه و آله کاملاً مسدود گشت و دیگر به هیچ فردی وحی فرود نخواهد آمد. از طرف دیگر معنی مرجعیت امامان معصوم این است که احکامی از آنان دریافت می کنیم که ریشه در قرآن و سخنان پیامبر ندارد. و لازم آنها، این است که آنان بسان پیامبر نبی بوده و مورد خطاب وحی واقع شده اند و در نتیجه احکامی را از عالم بالا دریافت کرده اند. در حقیقت این امامان نیز بسان پیامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شده اند.سرچشمه ی علوم امامان معصوم
تعارضی که نویسنده میان ختم نبوت و مرجعیت علمی امامان معصوم تصور کرده حاکی از آن است که وی مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته و یا از آن ها آگاه نبوده است، اینک در این مورد به منابع علوم ایشان اشاره می نماییم. و با بیان این قسمت خواهید دید که کوچک ترین، تعارضی میان «خاتمیت» و مرجعیت علمی امامان معصوم وجود ندارد.الف- نقل از رسول خدا: پیشوایان علیهم السلام احادیث را (بدون واسطه، یا از طریق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ کرده و برای دیگران نقل می کنند. این نوع روایات، که هر امامی آن را از امام پیشین… تا برسد به رسول خدا نقل کرده است در احادیث شیعه ی امامیه فراوان است، و اگر این گونه احادیث اهل بیت علیهم السلام که سنداً، متصل و منتهی به رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد یک جا جمع شود مُسند بزرگی را تشکیل می دهد که خود می تواند گنجینه ی عظیمی برای محدثان و فقیهان مسلمان باشد زیرا روایاتی با چنین سند استوار، در جهان حدیث نظر ندارد. به یک نمونه از این نوع احادیث –که گفته می شود نسخه ای از آن، به عنوان حدیث سلسلة الذهب، از باب تبرک و تیمن، در خزانه ی سلسله ی ادب دوست و فرهنگ پرور «سامانیان» نگهداری می شده است- اشاره می کنیم: شیخ بزرگوار صدوق (381-306هـ) در کتاب توحید به واسطه ی دو نفر از ابوالصلت هروی نقل می کند که می گوید: من با علی بن موسی الرضا علیهماالسلام همراه بودم که از نیشابور عبور می کرد. در این هنگام جمعی از محدثان نیشابور مانند محمدبن رافع، احمدبن حرب، یحیی بن یحیی، اسحاق بن راهویه و جمعی از دوست داران علم، زمام مرکب ایشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاک و مطهرت سوگند می دهیم که برای ما حدیثی نقل کنی که از پدرت شنیده ای. حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و چنین گفت: «حدثنی أبی العبد الصالح موسی بن جعفر علیهما السلام قال حدثنی أبی الصادق جعفربن محمد علیهماالسلام قال حدثنی أبی أبوجعفر محمدبن علی باقر علم الأنبیاء علیهما-السلام قال حدثنی أبی علی بن الحسین سید العابدین علیهما السلام قال حدثنی أبی سیّد شباب أهل الجنّة الحسین علیهما السلام قال حدثنی أبی علی بن أبی طالب علیهماالسلام سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت الله جلّ جلاله یقول: لا إله إِلاّ الله حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی أَمِنَ مِن عَذابی». سپس زمانی که به راه افتاد، فریاد برآورد که: بشروط ها و أنا من شروطها. (1) بنابراین بخشی از علوم و دانش های آنان، سینه به سینه از پیامبر خاتم در اختیار آنان قرار گرفته است. نکته قابل توجه این است که همین ایراد جناب آقای سروش، به نوعی در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهی به عنوان پرسش و احیاناً به عنوان اعتراض، از مدرک احادیث آنان سؤال می کردند و آن ها به این پرسش به این نحو پاسخ می دادند. «حدیثی، حدیث أبی و حدیث أبی، حدیث جدّی و حدیث جدّی، حدیث علیّ بن أبی طالب و حدیث علیٍّ حدیث رسول الله و حدیث رسول الله قول الله عزّوجلّ».(2) حدیث من، حدیث پدرم است و حدیث پدرم، حدیث جدّم و حدیث جدّم، حدیث علی بن ابی طالب و حدیث او، حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا، کلام خدای عزّوجلّ است.
ب- نقل از کتاب علی علیه السلام: امیرمؤمنان علیه السلام در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم با ایشان همراه بود، و بدین جهت توفیق یافت که احادیث بسیاری از رسول خدا را در کتابی گرد آورد (در حقیقت، پیامبر صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم املا می کرد و علی علیه السلام می نوشت). خصوصیات این کتاب، که پس از شهادت اما در خانواده ی او باقی ماند، در احادیث ائمه ی اهل بیت علیهما السلام بیان شده است. امام صادق علیه السلام می فرماید: طول این کتاب هفتاد ذراع بوده، و به املای رسول خدا و خط علی بن ابی طالب نگارش یافته است و آن چه مردم به آن نیازمندند در آن بیان شده است.(3) گفتنی است که این کتاب پیوسته در خاندان علی علیه السلام دست به دست می گشت و امام باقر و امام صادق علیهما السلام کراراً از آن حدیق نقل کرده و خود کتاب را نیز به یاران خویش ارایه می فرمودند(4) و هم اکنون نیز بخشی از احادیث آن کتاب در مجامع حدیثی شیعه بالأخص در «وسایل الشیعه» در ابواب مختلف موجود است.
ج- استنباط از کتاب و سنت: امامان معصوم قسمتی از احکام الهی را که بر پیامبر گرامی نازل شده از کتاب خدا و سنت های موجود استنباط می کردند. استنباطی که دیگران را یارای آن نبوده است. ما، در این جا نمونه ای را یادآور می شویم تا روشن شود قسمتی از مصادر علوم آنان چنین استنباط هایی بوده است: در دوران متوکل عباسی یک مرد با زن مسلمانی مرتکب عمل خلافی شد، از آن جا که این شخص بر خلاف موازین ذمه عمل کرده بود خونش هدر و قتلش واجب بود. آن گاه که خواستند حکم را جاری کنند او اسلام آورد تا به حکم «الإسلام یجبّ ما قبله» جان به سلامت ببرد. در این شرایط فقیهان دربار عباسی به چند گروه تقسیم شدند: گروهی گفتند: او به حکم این که اسلام آورد، پیوند او از گذشته قطع گردید، و حد از او ساقط شد و گروهی دیگر گفتند: سه بار حد باید درمورد او جاری شود و گروه سوم فتوای دیگری دادند. متوکل عباسی ناگزیر، پاسخ این مسأله را از امام هادی پرسید، امام هادی علیه السلام فرمود: این فرد محکوم به مرگ است و علت آن این است که چنین ایمانی در هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است به گواه این آیه: (فلَمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین* فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا سنت الله التی دخلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون). (سوره غافر/85-84).(5) «هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم، امّا هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند ایمان آن ها برای آن ها سود نداشت این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آن جا که کافران زیان کار شدند». در این آیه خداوند منان بی ثمر بودن ایمان حاصل از خوف عذاب را، از سنت های الهی شمرده است، سنت هایی که در آن تبدل و تغییری رخ نمی دهد. همه فقیهان و مفسران، این آیه را خوانده و تفسیر کرده اند ولی موفق به چنین فهمی از آیه نبوده اند این برداشت های عمیقانه و واقع گرایانه یکی از مواهب الهی است که به ائمه اهل بیت داده شده و بخشی از علوم آنان را تشکیل می دهد. از این رو، امام باقر علیه السلام می فرماید: «خداوند منان چیزی را ترک نکرده که امت اسلامی به آن نیازمندند مگر این که آن را در کتاب خود فرو فرستاده و برای رسول خود بیان کرده است».(6) امام صادق علیه السلام می فرماید: «ما من شیء إلاّ و فیه کتاب و سنة».(7) «هیچ رخدادی نیست مگر آن که قانون آن در کتاب و سنت پیامبر بیان شده است». سماعه، فقیه عصر امام موسی بن جعفر علیه السلام از امام سؤال می کند: آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر او است یا چیزی را از پیش خود می گویید؟ او در پاسخ می گوید: «بل کلّ شیء فی کتاب الله و سنة نبیّه».(8) امام باقر علیه السلام در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد می آورد و می فرمود: هر مطلبی گفتم از من بپرسید که در کجای قرآن است تا آیه ی مربوط به آن موضوع را معرفی کنم.(9) بنابراین امامان معصوم در حوزه معارف و احکام، نوآورانی نبوده اند که ریشه در کتاب و سنت نداشته باشد، بلکه استخراج کنندگان احکام الهی از کتاب و سنت بوده اند که دیگران را یارای چنین فهم و دقتی نیست.
د- الهامات الهی: علوم ائمه ی اهل بیت علیهم السلام سرچشمه ی دیگری دارد که می توان از آن با عنوان «الهام» یاد کرد. الهام اختصاص به پیامبران نداشته و در طول تاریخ گروهی از شخصیت های والای الهی از آن بهره مند بوده اند. قرآن از افرادی خبر می دهد که با این که پیامبر نبودند، اسراری از جهان غیب بر آنها الهام می شد و قرآن به برخی از آن ها اشاره دارد. چنان که درباره ی مصاحب موسی (خضر) که چند صباحی او را آموزش داد، چنین می فرماید: (آتَیناهُ رَحمَةً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناهُ مِن لَدُنّا عِلماً) (کهف/ 65): «او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه ی علم خویش به وی دانشی ویژه عطا کرده بودیم». نیز درباره ی یکی از کارگزاران سلیمان (آصف بن برخیا) یادآور می شود: (قالَ الّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتابِ) (نمل 40): آن کس که دانشی از کتاب نزد او بود چنین گفت… . این افراد علم خود را از طریق عادی نیاموخته بلکه به تعبیر قرآن دارای «علم لدنّی» بوده اند: (عَلّمناهُ مِن لَدُنّا عِلماً). بنابراین، نبیّ نبودن، مانع از آن نیست که برخی از انسان های والا مورد خطاب الهام الهی قرار گیرند. در احادیث اسلامی که فریقین نقل کرده اند این گونه افراد را «محدَّث» می گویند، یعنی کسانی که بدون این که پیامبر باشند فرشتگان با آن ها سخن می گویند. بخاری در صحیح خود از پیامبر نقل می کند که فرمود: «لَقَد کانَ فیمَن کانَ قَبلَکُم مِن بنی إسرائیلَ یُکَلَّمونَ مِن غیر أَن یکونُوا أنبیاءَ…»(10): قبل از شما در بنی اسراییل کسانی بودند که (فرشتگان) با آن ها سخن می-گفتند، بدون این که پیامبر باشند. بر این اساس، ائمه ی اهل بیت علیهم السلام نیز که مرجع امت در تبیین معارف الهی و احکام دینی می باشند، برخی از سؤالات را که پاسخ آن در احادیث مرویّ از پیامبر صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم یا کتاب علی علیه السلام وجود نداشت از طریق الهام و آموزش غیبی پاسخ می دادند.(11) از این بیان می توان نتیجه گرفت که کسانی که چنین اشکالی را مطرح می نمایند بین وحی تشریعی و الهامات الهی فرقی نگذاشته و تصور می کنند که به هر فردی که به او الهام شد او نبی خواهد بود. حال آن که «مُحدث بودن» یکی از مقامات انسان های والاست که در عین حال که فرشتگان با او سخن می گویند ولی نبی نخواهد بود. چنان که یادآور شدیم مصاحب موسی به تعبیر قرآن علم لدنی (وَ علّمناهُ من لدُنّا عِلماً) داشت ولی نبی نبود.
تضمین حجیت اقوال امامان در سنت پیامبر(صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم)
اگر واقعاً کتاب خدا و سنت پیامبر مرجع است، ما در سنت متواتر پیامبر، عترت را در کنار قرآن می بینیم «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی». و پیامبر گرامی عترت خود را به سفینه نوح تشبیه می کند و می فرماید: « مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق».(12) اکنون سؤال می شود که اگر محدوده دانش و بینش هر یک از اهل بیت پیامبر بسان یک فرد صحابی بود پس چرا پیامبر خاتم برای آنان چنین مزیتی قایل می شود. گاهی آن ها را عِدل قرآن و همتای او می شمرد و گاهی آن ها را کشتی نجات می داند. این نوع امتیازها حاکی از آن است که آنان دارای علومی بودند که دیگران از آن بی بهره بودند و در پرتو این آگاهی ها، بسیاری از احکام اسلام را که قبلاً تشریع شده بازگو می کردند، نه این که حکم جدیدی را انشاء می نمودند. نتیجه این که:1. پیشوایان معصوم از کتاب علی احکام فراوانی را در اختیار مردم می نهادند و آن چه می گفتند تبیین احکام تشریع شده بود نه تشریع احکام جدید.
2. اگر از جانب خدا یک رشته احکامی به آن ها الهام می شد، مقصود، تبیین احکامی بود که بر قلب پیامبر نازل شده ولی شرایط امکان بیان آن ها را پیدا نکرده بود. آن چه ما از نویسنده گرامی و کسانی که دچار این سؤال هستند خواهش می-کنیم بین انشاء احکام و إخبار از احکامی که بر رسول خدا نازل شده فرق بگذراند. انشاء احکام جدید ناقض خاتمیت است ولی اخبار از احکامی که بر قلب پیامبر فرود آمده است تأیید خاتمیت و نشانه آن است. شگفت این جاست که افرادی الهام به مادر موسی را یا سخن گفتن فرشتگان با مریم و یا همسر ابراهیم را که همگی در قرآن آمده است می-پذیرند، امّا سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم و در جریان گذاشتن آن ها نسبت به احکامی که قبلاً تشریع شده است دچار تردید و اعتراض می شوند. (وَ إِذ قالَتِ المَلائِکَةُ یا مَریَمُ إِنَّ اللهَ اصطَفیکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصطَفیکِ عَلی نِساءِ العالَمینَ). (آل عمران/ 42) (وَ أَوحَینا إِلی أُمّ مُوسی أَن أَرضِعیه…). (قصص/ 7). تا این جا سخن ما با فردی است که معتقد به ختم نبوت است و برای نجات بشر جز اسلام –منتها با قرائت خاص- راه دیگری نمی اندیشد. از این جهت روشن ساختیم که ختم نبوت با مرجعیت علمی اهل بیت کوچک ترین تعارضی ندارد و ائمه اهل بیت بازگوکنندگان احکامی هستند که قبلاً بر پیامبر اسلام وحی و تشریع گشته است.
تناقض در گفتارها
آری در این جا ما گله خاصی از شخص آقای سروش داریم و آن این که اگر دیگران این پرسش را مطرح کنند تا حدی معذور هستند ولی جناب ایشان به یک رشته اصولی معتقدند که هرگز با ختم نبوت و انقطاع وحی سازگار نیست، این اصول عبارتند از: الف) تداوم وحی نبوی ب) اعتقاد به پلورالیسم دینی و صراط های مستقیم. ایشان درباره موضوع نخست چنین می نویسد: «تجربه نبوی یا تجربه شبیه به تجربه پیامبران، کاملاً قطع نمی شود و همیشه وجود دارد».(13) و درباره موضوع دوم ایشان به جای یک صراط به صراط های متعددی معتقد است و پلورالیسم را به معنای وسیعی پذیرفته و همه ی قرائت های از اسلام را حق و مایه نجات می داند. در این صورت با این اعتقاد چگونه قرائت شیعه را در باب امامان تخطئه می کند و به قرائت مقابل آن معتقد می شود. وبه اصطلاح خار را در چشم دیگران می بیند امّا تیر را در چشم خود نمی بیند. ایشان در تعابیری می گوید:1. «این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر باید عوض کرد، و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعه ای از خطوط راست دید که تقاطع ها و توازی ها و تطابق هایی با هم پیدا می-کنند، بل حقیقت در حقیقت غرقه شد.»(14) اگر ایشان اعتقاد دارد که «همه اعتقادات صحیح است»، چگونه اعتقاد شیعه را در باب مرجعیت علمی ائمه، خط کج و شکسته می بیند. این سخنان متعارض نشانه ی چیست؟
2. «اسلام سنی فهمی است از اسلام و اسلام شیعی فهمی دیگر. و این ها و توابع و اجزایشان، همه طبیعی اند و رسمیت دارند.»(15) اگر بنا به گفته ایشان اسلام شیعی فهمی است از اسلام و طبیعی و رسمی است، چگونه ایشان اعتقاد شیعه به مرجعیت علمی ائمه را غیرطبیعی می داند و به رسمیت نمی شناسد؟!
نظریه قبض و بسط و لوازم غیرصحیح آن
هنگامی که ایشان در مجله کیهان فرهنگی، نظریه قبض و بسط را مطرح نمود و این که هر نوع تبدیل و دگرگونی در یکی از اندیشه های بشری تغییر و دگرگونی در کلیه اندیشه ها و فرضیه ها از جمله اندیشه های دینی را در پی دارد، این جانب در مقاله ای در نقد این نظریه یادآور شدم:1. قبض و بسط در فهم شریعت، تعبیر محترمانه ای از «سوفیسم» و شکاکیت است که در یونان ظهور کرد سپس به وسیله حکیمان یونانی مانند ارسطو و غیره از صحنه خارج گردید. (توضیح این مطلب را در آن مقاله بخوانید)
2. گزاره «قبض و بسط در فهم شریعت» انتحار خود را به وسیله خود فراهم ساخته است. زیرا این نظریه خود را نیز در برمی گیرد، چه بسا ممکن است همین نظریه در پرتو یک رشته فرضیه ها در علوم و دانش ها به گزاره عمیق تر و احیاناً متناقض تبدیل گردد.
3. این نظریه با خاتمیت سازگار نیست و خاتمیت یکی از اصول مسلم اسلام است، هرگاه فرض کنیم که اندیشه ها و گزاره ها در حال تبدیل و دگرگونی است مسأله خاتمیت نیز یکی از گزاره ها است که باید در پرتو دگرگونی در گزاره ها همین اصل نیز دگرگون گردد. این نقد به قدری روشن و شکننده بود که حتی یکی از طرفداران وی در کتابی که به عنوان نقد بر برخی از معترضان این نظریه نوشته بود، نقد این جانب را بسیار موجه دانسته بود. اکنون که چه شده که با آن مبانی تجربه نبوی و استمرار وحی و اعتقاد به صراط های مستقیم و پلورالیسم دینی و تأیید قرائت های مختلف از دین به فکر انتقاد از فکر شیعی افتاده و آن را مطرح می کند؟! من در این مورد متحیرم باید خود ایشان پاسخ گو باشد.
محور دوم: ویژگی های انبیا(16)
ایشان می گوید: انبیا دارای ویژگی های سه گانه هستند:الف. دانش آنان بدون واسطه از جانب خداست.
ب. آنان در گفتار و رفتار معصوم از گناه و خطا می باشند.
ج. سخنان آنان برای دیگران حجت می باشد.
آن گاه نتیجه می گیرد هرگاه ما دانش امامان شیعه را بدون واسطه و اکتسابی ندانیم و از این طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسیم و سخنانشان برای دیگران حجت باشد در این صورت با انبیاء تفاوتی نداشته و مسأله خاتمیت کاملاً مخدوش می شود. در تحلیل گفتار ایشان یادآور می شویم اوّلاً: درست است که پیامبران این سه ویژگی را دارند ولی آنان علاوه بر آن سه ویژگی، ویژگی چهارمی نیز دارند که در امامان نیست، آنها دارای منصب نبوت و صاحب شریعت اند و وحی الهی بدان جهت بر آنان نازل شده است که آنان آورنده شریعت و پایه گذار آن می باشند. ولی امامان فاقد این ویژگی چهارم اند، یعنی نه منصب نبوت دارند و نه صاحب شریعت. آنها بر اثر عنایات الهی بازگوکنندگان شریعت می باشند. و ثانیاً: درست است که پیامبران از این سه ویژگی برخوردارند ولی آن چنان نیست که هرکس که دارای این سه ویژگی است، پیامبر است. و به قول معروف «هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست». و به تعبیر منطقیان میان این ویژگی های سه گانه و نبوت، عموم و خصوص مطلق است یعنی هر نبی دارای این سه خصوصیت است ولی آن گونه نیست که دارندگان این سه ویژگی، نبی باشند. درباره ویژگی اوّل یعنی علم لدنی می توان گفت: چه بسا بر قلب نورانی انسان های وارسته، حقایقی از عالم بالا الهام می شود و دریافت خود را اکتسابی نمی دانند ولی هرگز پیامبر نمی باشد. و نمونه های آن گذشت. درباره ویژگی دوم که عصمت است یادآور می شویم که عصمت از ویژگی انحصاری نبوت نیست. مریم عذرا به حکم آیه قرآن(18) پیراسته از گناه بود ولی هرگز نبیّه نبوده است. درباره ویژگی سوم می توان گفت که حجیت سخن، ملازم با نبوت نیست به گواه آن که حکم خرد بر همگان حجت است ولی خرد نبی نیست و نیز فتوای فقیهان بر دیگران حجّت می باشد ولی هیچ فقیهی نبی نیست. خلاصه آن که این ویژگی ها چه تک تک و چه جمعی از علایم انحصاری پیامبران نیست. هرچند همه پیامبران دارای این ویژگی ها هستند ولی آن چه که مایه امتیاز پیامبران از دیگران است، این است که صاحب شریعت بوده و به عنوان پایه گذار شریعت می باشند. امّا هرگز این ویژگی اخیر، در امامان نیست و کسی ادعای آن را ندارد. ما از نویسنده سؤال می کنیم که چه اشکالی دارد که خدا گروهی را آموزش دهد تا آن چه را بر صاحب شریعت فرو فرستاده ولی زمان مهلت تبیین آن را نداده است، به مردم ابلاغ کنند و آن ها را در زندگی پیراسته از گناه سازد و به مردم بگوید گزارش آنان از صاحب شریعت بر شما حجت است، آیا یک چنین موهبت الهی محال است؟!
به بهانه حفظ خاتمیت دیگر آموزه ها را انکار نکنیم
پیامبر خاتم صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم، آورنده آیین اسلام که دین خود را دین خاتم و احکام خود را ثابت و جاودانه معرفی کرده است، خود در تعابیری بسیار روشن از وجود این ویژگی درباره امامان شیعه خبر داده است:1. از جهتی آنان را عِدل و همتای قرآن معرفی می کند و می فرماید: «کتاب الله و عترتی» ناگفته پیداست لنگه کتاب معصوم که همان عترت باشد باید مانند خود کتاب بر مردم حجّت و از عصمت برخوردار باشد.
2. پیامبر به مردم دستور می دهد که پیروی از عترت مایه هدایت و سرپیچی از گفته های آنان مایه گمراهی است چنان چه می-فرماید: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً». باز درباره امیرمؤمنان می فرماید: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها». آیا آگاهی امامان به مسایل عقیدتی و عملی، یک آگاهی عادی بوده، مانند شاگردی که در کلاس از آموزگار و استاد خود تعلیم می بیند یا این آموزه ها به صورت غیرعادی بوده هم چنان که مصاحب موسی را چنین مقامی بود. (وَ علّمناهُ مِن لَدُنا عِلماً). اگر واقعاً امامان معصوم مانند انسان های عادی بودند این همه تأکید بر پیروی از آنان چه معنا داشت بنابراین نباید تنها به بهانه حفظ خاتمیت دیگر آموزه ها را نادیده بگیریم. گذشته از این معارف و آموزه هایی که از امامان به دست ما رسیده است محال است که زاییده آموزش های عادی باشد بلکه کثرت و عظمت و عمق آنان حاکی از آن است که گفته های آنان میوه باغ دگر است.
محور سوم: نقش امامان در حفظ و پاسداری از شریعت
وی معتقد است امامان معصوم در حفظ و پاسداری شریعت نقشی ندارند زیرا شیعیان چیزی افزون بر آن چه دگران دارند، ندارند، بلکه پی افکن های علوم و عرفان در میان دیگران، بیش از آن است که در شیعه وجود دارد. او در این باره می نویسد: «سمت و صفت پاسداران علم پیامبر و مستحفظان شریعت است که شما به پیشوایان شیعه داده اید و امامت را بدین سبب واجب شمرده اید و امام غایب را نیز مستحفظ معاصر خوانده اید و همین را حجت حضور غایبانه او دانسته اند… جد و جهد این حافظان چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از آن محروم مانده اند». ادعای نویسنده را به طور خلاصه در دو بخش مطرح می نماییم:1. پاسداری ائمه یازده گانه از شریعت. 2. پاسداری حضرت مهدی در دوران غیبت. درباره بخش نخست یادآور می شویم: مسلمانان جهان یعنی یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر مسلمان در روی زمین دو مدال افتخاری دارند که پاسداری از آن ها به عهده امامان بوده است:
1. قرآن مجید که مسلماً به قرائت واحدی از جانب خدا فرو فرستاده شده ولی بعدها بر اثر تشتت صحابه و اختلاف لهجه های عرب به صورت قرائت های هفت گانه درآمد که مسلماً جز یک قرائت، بقیه، ارتباطی به وحی الهی ندارد. چنان که امام باقر علیه-السلام می فرماید: «انّ القرآنَ واحِدٌ نَزل مِن عِند واحد ولکنّ الاختلاف یجیء من قِبَل الرواة».(17) و همین قرائت رسمی از قرآن به روایت حفص از عاصم، از قرائت علی بن ابی طالب علیه السلام برگرفته شده است.
2. سنت پیامبر اکرم صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم (گفتار و رفتار او) به وسیله کتاب علی و احادیث وی و احادیث امامان که متصل به پیامبر است محفوظ مانده است زیرا بعد از درگذشت پیامبر نگارش حدیث و نقل و مذاکره آن –مگر در موارد خاصی- تا یک قرن ممنوع اعلام شد. حال علت آن چه بوده فعلاً مطرح نیست. از طرفی حدیثی که یک قرن نوشته نشود و آموزش ها تعطیل شود، تکلیف آن روشن است و در این میان برخی از یهودیان و مسیحیان مسلمان نماها مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه و تمیم-داری- داستان سرای مدینه- و مانند آنان، اسراییلیات و مسیحیات را وارد حوزه های حدیثی مسلمانان کردند که تاکنون دامن گیر محدثان اسلامی می باشد. اگر افسانه غرانیق (که ریشه کتاب «آیات شیطانی» است) و روایات حاکی از تجسیم و تشبیه و جبر، دامن گیر صحاح گردیده است، همگی از این اصل سرچشمه می گیرد و ما در کتاب «الحدیث النبوی بین الروایة و الداریة» بر قسمتی از این احادیث انگشت نهاده ایم، و این مقاله جای بازگویی آن ها نیست. ولی ائمه شیعه به پیروی از علی علیه السلام به این نهی از مذاکره حدیث و نگارش آن اعتنا نکرده، از همان زمان رحیل رسول خدا تا دوران غیبت به نشر احادیث و آموزه ها پرداختند که هیچ فردی نمی تواند ارزش آنان را که جنبه پاسداری از سنت پیامبر دارد، انکار کند. و پاسداری امامان از حدیث نبوی در صورتی روشن می شود که از بازار داغ جعل حدیث در عصر خلفای اموی آگاه شویم.
فرمان جعل حدیث
معاویه با صدور دو فرمان، محدثان را برای جعل حدیث درباره فضایل عثمان، سپس درباره دو خلیفه نخست ترغیب کرد و چیزی نگذشت که با دادن جوایز، روایات فراوانی درمورد فضیلت آنان در صحنه حدیث ظاهر گشت. او نخست بخش نامه ای به شرح زیر نوشت و به تمام کارگزاران فرستاد: «هرکس از دوست داران عثمان و علاقمندان وی و کلیه کسانی که روایاتی در فضیلت وی نقل می کنند، و در سرزمین تحت فرمانروای شما زندگی می کنند، شناسایی کنید و به خود نزدیک سازید، و اکرامشان بنمایید و آن چه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل می کنند، برای من بنویسید، و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت کنید». بدین سبب هر کس روایتی از پیامبر صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم در فضایل عثمان نقل می کرد، به صورت یک سند دولتی درمی آمد و به دربار خلافت اموی ارسال می شد. آن چنان این فرمان اجرا گشت، که فضایل عثمان و روایاتی که متضمن فضایل عثمان بود، فزونی یافت؛ زیرا معاویه پول و خلعت و جایزه و املاک و زمین و آن چه در دست داشت، بی دریغ، و با سخاوت تمام در این راه به کار می گرفت، و آن را میان اعراب و موالی پخش می نمود. بنابراین جعل روایت در هر شهر از شهرهای کشور اسلام بالا گرفت، و دنیاپرستان برای به دست آوردن آن به مسابقه با یکدیگر پرداختند! پس از این بخش نامه، بخش نامة دیگری از خلافت مرکزی صادر شد: حدیث درمورد عثمان زیاد شده، و در تمام شهرها و نواحی بلاد اسلام نشر گردیده است. هنگامی که نامه ی من به دست شما رسید، مردم را دعوت کنید تا در فضایل صحابه و خلفای اولیه نقل حدیث نمایند، و هر روایتی را که مردم درمورد ابوتراب نقل کرده اند نگذارید نقل شود، مگر این که نقیض آن را درمورد صحابه برای من بیاورید؛ زیرا این کار بیشتر چشم مرا روشن می کند، و برای من محبوب تر می باشد، و دلایل ابوتراب و شیعیانش را بیشتر می-شکند، و از مناقب عثمان و فضایل وی برای آن ها سخت تر است!(18) با توجه به این نوع از تحریف حقایق، می توان به عظمت پاسداری امامان از اسلام ناب محمدی پی برد. تا این جا به نوعی بس فشرده به تلاش های فرهنگی امامان شیعه اشاره شد، امّا در دیگر قلم روها، خلافت علی، یادآور دوران رسالت پیامبر شد و جامعه اسلامی را تا حدی توانست از افراط و تفریط باز دارد ولی اموی ها بعد از شهادت او چهره اسلام را دگرگون ساختند تا جایی که یزید به عنوان جانشین پیامبر اکرم صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم وحی را منکر شد و شعار او این بود: «فلا خبر جاء ولا وحی نزل». سکوت مرگ باری بر جامعه آن روز حاکم بود، شهادت حسین بن علی علیه السلام، جامعه را از سکوت مرگ بار نجات داد و روح جدیدی از جهاد و تلاش در کالبد آنان دمید و پس از حسین بن علی انتفاضه ها و جنبش ها و خیزش های متعددی صورت گرفت تا شجره خبیثه از بیخ و بن کنده شد. هریک از امامان معصوم، در عصر خود به افراط ها، انحراف ها و عدم برداشت صحیح از اسلام و سنت پیامبر معترض بوده و به خاطر همین به حبس و مرگ محکوم گردیدند. تاریخ گواه است که هر موقع برای امامان معصوم فرصتی دست می داد آنان در نشر شریعت و پاسداری از دین حداکثر کوشش را می نمودند. حسن بن علی وشاء می گوید: من در مسجد کوفه نهصد استاد حدیث دیدم که هر یک می گفتند: «حدثنی جعفربن محمد».(19) ابوحنیفه با آن گرایش های غیرصحیح، به کمال و درایت امام صادق علیه السلام اذعان کرده و می گوید: من دو سال در محضر او بودم؛ لولا السنتان لهلک نعمان.(20) متأسفانه مقاله ما گنجایش خدمات ائمه را نسبت به دین و شریعت ندارد ولی در این مورد به نوشته(21) علاّمه سید مرتضی عسکری –دام ظله- مراجعه فرمایید تا میزان خدمات آنان و پاسداری از حریم شریعت روشن شود. عقاید شیعه سراسر تنزیه خدا تجسیم و وصف او به عدل و داد است، ولی در عقاید طرف مخالف اعتقاد به تجسیم و جهت و عدم پیراستگی خدا از عدل فراوان دیده می شود. به عنوان نمونه دو کتاب را که در یک قرن درباره توحید نگاشته شده در کنار هم بگذارید و داوری کنید:1. توحیدابن خزیمه (متوفای 311) که احادیثی از پیامبر نقل می کند که در آن تجسیم و جهت داشتن خداو داوری از عدل کاملاً پیداست و مسلماً او اسراییلیات را به جای حدیث اسلامی پذیرفته است.
2. توحید صدوق (متوفای 381) که سراسر تنزیه و پیراستگی و وصف خدا به عدل و دیگر صفات کمال و جلال است. نه تنها مسأله تجسیم و تشبیه است که دامن گیر کتاب اوّل شده است، بلکه احادیث فراوانی پیرامون مسأله جبر زینت بخش این کتاب است. نه تنها این کتاب بلکه دو کتاب صحیح (بخاری و مسلم) همان راهی را رفته است که بعدها ابن خزیمه آن را رفته است. درباره حضرت مهدی مسأله به گونه ای دیگر است. انتظار از ولی غایب بسان ولی حاضر دور از انصاف است ولی او در عصر غیبت مانند مصاحب موسی کارهایی صورت می دهد که افراد عادی از آنان آگاه نیستند. مصاحب موسی کشتی را سوراخ کرد ولی نه صاحب کشتی از آن آگاه شد و نه مسافران ولی سرانجام به مصلحت کشتیبان تمام شد. دیوار مشرف بر ویرانی را آباد کرد که کسی از گنج های مدفون در زیر آن آگاه نگردد. درمورد فواید وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کتاب-هایی که در این باره نوشته شده مراجعه گردد. و ما در مقاله ای گسترده نقش اعتقاد به رهبر زنده را در حفظ اصالت ها و تشکل ها ثابت نموده ایم.
محور چهارم: رهاسازی عقل انسانی پس از رحلت پیامبر (صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم)
از گفتار ایشان استفاده می شود که وی معتقد است که «پس از ختم نبوت و با درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز بالاخص در فهم دین به خود وانهاده اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پا به پا نمی برد تا شیوه راه رفتن بیاموزند و هیچ ندای آسمانی تفسیر درست و نهایی دین را در گوش آنان نمی خواند تا از بدفهمی مصون بمانند». … این رهایی از دخالت مستقیم آسمان را، شیعیان از دوران غیبت مهدی آغاز می کنند و دیگر مسلمانان به گفته اقبال از هنگام رحلت محمد صَلی الله عَلَیهِ و آله و سَلَم …». در این جا یادآور می شویم: عقل یکی از ادله چهارگانه است که فقه شیعه بر آن تأکید می کند ولی آن چه مهم است تبیین قلمرو عقل است. عقل درمورد عقاید، حجت بلامنازع است و همگان به دیده احترام به آن می نگرند. امّا در مورد احکام عملی و فرعی فقط درمحدوده خاصی که به نام حسن و قبح عقلی معروف است می تواند حجت باشد و در غیر این دو مورد، عقل بشری باید تا روز رستاخیز از وحی الهی بهره بگیرد و هر نوع اندیشه و گزاره ای در غیر این دو مورد از حکم الهی سرچشمه نگیرد قرآن آن را حکم جاهلی می نامد. این که نویسنده می گوید جامعه بشری بعد از رحلت پیامبر به امامان معصوم نیازی ندارد بلکه از پرتو عقل باید راه زندگی را بپیمایند، پیامد بدی دارد زیرا: وانهادن زندگی فردی و اجتماعی انسان برعهده عقل جمعی نتیجه ای جز یک «آنارشیسم معرفتی» چیزی ندارد. آیا بیان وظایف، بر عهده ی کدام یک از عقول جمعی واگذار شده است؟ امروز نحله های مختلف اعم از مادی و معنوی سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم هر کدام مدعی رهبری جامعه و ترسیم راه و رسم زندگی می باشند. ولی این عقول جمعی تاکنون نتوانسته اند در الفبای اقتصاد به وحدت کلمه برسند تا چه رسد در هدایت بشر. آیا واقعاً واگذاری بشر به رهنمود انسان های والا که تاریخ زندگی آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهی می دهد، بهتر است یا این که حیات بشری را در بستری بیابیم که با صدها «ایسم» مدعی رهبری می باشند و انسان را در صحنه های گوناگون با چالش های جدی مواجه می سازند. همگان می دانیم که لنین و استالین با عرضه مکتب سوسیالیسم منشأ چه خونریزی ها گردیدند و چه خفقانی به ارمغان آوردند که تاریخ کمتر به خود دیده است. آیا نازیسم با طرح این مکتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد یا این که تخم عداوت در میان جامعه های بشری پاشید. و نژادپرستی را بار دیگر زنده کرد.…هنرش نیز بگو
1. جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسیار درخشان است، شما از فارغ التحصیلان مدرسه علوی تهران می باشید که ایمان و اخلاق، عجین وجود آن ها می باشد و مسؤولیت اداره نظام اسلامی در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگینی می کند.2. در اوایل دهه شصت در معیت حضرت عالی و دوست عزیزمان آقای دکتر حداد عادل و چند نفر دیگر برای شرکت در سمینار «اسلام و ملی گرایی» به دعوت مرحوم «کلیم صدیقی»، رهپسار لندن شدیم من با چشم خود دیدم که حضرت عالی پس از ادای فریضه صبح، مشغول ادعیه بودید.
3. در گردهمایی سالانه هیأت امنای «بنیاد دانش نامه جهان اسلام»، موقع ادای نماز ظهر و عصر، حضرت عالی، دیرتر از دیگران جای گاه نماز را ترک می کردید چون مقید به خواندن تعقیبات بودید.
4. در مناظره ای که در معیت آیت الله مصباح یزدی دامت برکاته با آقای احسان طبری داشتید، خوب درخشیدید، موقعی که آقای طبری در تعریف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتید: تعریف از مقوله چیستی هاست، نه هستی ها.
5. در منزل جناب فاضل میبدی پس از مذاکره ی طولانی پیرامون قبض و بسط، یادآورد شدم که حضرت عالی خلایی را که پس از شهادت مرحوم مطهری در دانشگاه پدید آمده با تدریس و سخنرانی خود پر کنید و در حوزه متدینان باقی بمانید نه در جمع دیگران، زیرا آن ها فقط چند صباحی بیش با تو همراه نیستند! حالا این سوابق کجا و این نوع سخنرانی و تشکیک در مبانی تشیع کجا؟! نگارنده این نامه را با یادآوری فرا رسیدن سال روز تولد جناب عالی در آبان ماه سال جاری که حاکی از مرور شصت بهار (1324-1384) از فصول عمر شما است، به پایان می رسانم. و در مثل آمده: چون که شصت آمد نشست آمد… . و بهتر است در راه و روش خود تجدیدنظر فرمایید:
پی نوشت ها
* موضوع این مقاله، مرجعیت علمی امامان معصوم علیهم السلام، است و به نادیده گرفتن سایر مقامات ایشان مانند ولایت و حکومت نیست.
1. توحید شیخ صدوق، باب 1، احادیث 21، 22، 23.
2. وسایل الشیعه، ج18، ص 58، ح 26، باب 8 از ابواب صفات قاضی.
3. بحارالأنوار: ج26، ص 18-66.
4. وسایل الشیعه، ج 3، باب 12 از ابواب لباس مصلّی، حدیث 1.
5. وسایل الشیعه، ج 18، باب 36 من باب حدالزنا، ص 408.
6. اصول کافی، ج1، ص 59، باب الرد إلی الکتاب والسنة.
7. همان.
8. همان.
9. طبرسی، الإحتجاج، ص 176.
10. صحیح بخاری: ج2، ص 149.
11. درباه ی محدَّث و حدود آن به کتاب ارشادالساری فی شرح صحیح البخاری: ج6، ص 99 و غیره مراجعه شود.
12. مستدرک حاکم، ج2، ص 151 و غیره.
13. سروش، اسلام، وحی و نبوت، نشریه آفتاب، تهران، ش 15، ص 69.
14. عبدالکریم سروش، مجله کیان، شماره 36، مقاله صراط های مستقیم، ص 9.
15. عبدالکریم سروش، صراط های مستقیم، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، 1377، ص 6.
16.مقصود، پیامبران صاحب شریعت و به اصطلاح علما، پیامبران اولی العزم است.
17. کافی، ج2، کتاب نقل القرآن، حدیث 12 و 13.
18. نقش ائمه در احیای دین، ج6، ص 16-15. به نقل از مدائنی متوفای 225، به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج3، ص 15-16 مراجعه فرمایید.
19. رجال نجاشی، ش 79.
20. این سخن از امام حنفیه به طور مستفیض نقل شده است.
21. نقش امامان در احیای دین، در دوازده جلد.