فلسفه چیست؟
منبع:سايت انديشه قم
رابطه موضوع با مسائل
پس از آشنائي با اصطلاحات مختلف فلسفه لازم است كه موضوع بحث روشن شده و توضيح دهيم كه منظور ما از فلسفه چيست و از چه مسائلي گفتگو ميشود ولي پيش از آنكه به تعريف فلسفه و معرفي اجمالي مسائل آن بپردازيم خوبست توضيح بيشتري پيرامون موضوع و مسائل و مبادي علوم و روابط آنها با يكديگر بدهيم . واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده به مجموعهاي از قضايا اطلاق ميشود كه مناسبتي بين آنها لحاظ شده باشد و اين مناسبتهاي گوناگوناند كه علوم را از يكديگر جدا و متمايز ميكنند و نيز معلوم شد كه بهترين مناسبتهايي كه بين مسائل مختلف لحاظ ميشود و ملاك تمايز علوم قرار ميگيرد مناسبت موضوعات آنها استيعني مسائلي كه موضوعات آنها اجزاء يك كل يا افراد يك كلي را تشكيل ميدهند به صورت علم واحدي درميآيند .بنابر اين مسائل يك علم عبارت است از قضايايي كه موضوعات آنها زير چتر عنوان جامعي كل يا كلي قرار ميگيرند و موضوع يك علم عبارت است از همان عنوان جامعي كه موضوعات مسائل را در بر ميگيرد . در اينجا خوبستيادآور شويم كه ممكن استيك عنوان موضوع دو يا چند علم قرار گيرد و اختلاف آنها به حسب غايات يا روشهاي تحقيق باشد اما نكته ديگري را نبايد از نظر دور داشت و آن اين است كه گاهي عنواني كه براي موضوع يك علم در نظر گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نيست و در واقع قيد خاصي دارد و اختلاف قيودي كه براي يك موضوع لحاظ ميشود موجب پديد آمدن چند علم و اختلاف آنها ميگردد مثلا ماده از حيث تركيبات دروني و خواص مربوط به تجزيه و تركيب عناصر موضوع علم شيمي و به لحاظ تغييرات ظاهري و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فيزيك قرار ميگيرد يا كلمه از جهت تغييراتي كه در ساختمان آن حاصل ميشود موضوع علم صرف و از نظر تغييرات اعرابي موضوع علم نحو واقع ميشود .
بنا بر اين بايد دقت كرد كه آيا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معيني استيا با قيد و حيثيتخاصي و بسا هست كه عنوان جامعي بطور مطلق موضوع علم عامي قرار داده شود و بعد با افزودن قيودي به صورت موضوعاتي براي علوم خاصي در آيد مثلا در تقسيم معروف فلسفه به اصطلاح قديم جسم موضوع همه علوم طبيعي است و با اضافه كردن قيودي به صورت موضوع معدن شناسي گياه شناسي حيوان شناسي و غيرها در ميآيد و در كيفيت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتي از انشعابات به وسيله محدود كردن دايره موضوع و با افزودن قيودي به عنوان موضوع مادر حاصل ميشود . از جمله قيودي كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قيد اطلاق است و معنايش اين است كه در آن علم از احكامي گفتگو ميشود كه براي ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتيجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود مثلا اگر احكام و خواصي براي مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدني باشد يا آلي و خواه گياه باشد يا حيوان يا انسان در اين صورت ميتوان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اينگونه مسائل را به عنوان علم خاصي مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول طبيعيات را به اين احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبيعي يا سمع الكيان مشخص ساختهاند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصي مانند كيهان شناسي معدن شناسي گياه شناسي و حيوان شناسي اختصاص دادهاند .
عين اين كار را در مورد انشعابات جزئي علوم نيز ميتوان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حيوانات را علم خاصي قرار داد كه موضوع آن حيوان مطلق يا حيوان بما هو حيوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعي از حيوانات را در علمهاي خاص ديگري مورد بحث قرار داد . بدين ترتيب مطلق جسم موضوع بخش طبيعي از فلسفه قديم و جسم مطلق موضوع نخستين بخش از طبيعيات سماع طبيعي و هر يك از اجسام خاص مانند جسم كيهاني جسم معدني جسم زنده موضوعات كيهان شناسي معدن شناسي و زيستشناسي را تشكيل ميدهند و به همين ترتيب مطلق جسم زنده موضوع علم زيستشناسي عام و جسم زنده مطلق موضوع علمي كه از احكام همه موجودات زنده بحث ميكند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زيستي جزئي را تشكيل ميدهند . در اينجا سؤالي مطرح ميشود و آن اين است كه اگر احكامي مشترك بين چند نوع از انواع موضوع كلي بود ولي شامل همه آنها نميشد چنين احكامي را بايد در كدام علم مورد بررسي قرار داد مثلا اگر اموري مشترك بين چند نوع از موجودات زنده بود نميتوان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زيرا شامل همه موجودات زنده نميشود و از طرفي طرح كردن آنها در هر يك از علوم جزئي مربوطه هم موجب تكرار مسائل ميگردد در اين صورت كجا بايد آنها را طرح كرد .
پاسخ اين است كه معمولا اينگونه مسائل را نيز در علمي مورد بحث قرار ميدهند كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتيه موضوع مطلق را به اين صورت تعريف ميكنند احكامي كه براي ذات موضوع ثابت ميشود قبل از آنكه مقيد به قيود علوم جزئي گردد و در واقع اين مسامحه در تعريف را بر تكرار مسائل ترجيح ميدهند چنانكه بعضي از فلاسفه در مورد فلسفه اولي يا ما بعد الطبيعه گفتهاند كه از احكام و عوارضي بحث ميكند كه براي موجود مطلق يا موجود بما هو موجود ثابت ميشود قبل از آنكه مقيد به قيد طبيعي يا رياضي شود
مبادي علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل
دانستيم كه در هر علمي از يك سلسله قضاياي متناسب و مرتبط بحث ميشود و در واقع هدف قريب و انگيزه تعليم و تعلم آن علم حل آن قضايا و مسائل يعني اثبات محمولات آنها براي موضوعاتشان ميباشد پس در هر علمي فرض بر اين است كه موضوعي وجود دارد و ميتوان محمولاتي را براي اجزاء يا افراد آن اثبات كرد . بنابر اين پيش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمي نياز به يك سلسله شناختهاي قبلي وجود دارد مانند: 1- شناخت ماهيت و مفهوم موضوع . 2- شناخت وجود موضوع . 3- شناخت اصولي كه به وسيله آنها مسائل آن علم ثابت ميشود . اين شناختها گاهي بديهي و بي نياز از تبيين و اكتساب است و در اين صورت مشكلي وجود نخواهد داشت ولي گاهي اين شناختها بديهي نيست و احتياج به بيان و اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعي مانند روح انسان مورد ترديد واقع گردد و احتمال داده شود كه امري موهوم و غير حقيقي باشد در اين صورت بايد وجود حقيقي آن را اثبات كرد همچنين اصولي كه بر اساس آنها مسائل يك علم حل و فصل ميشود ممكن است مورد تشكيك قرار گيرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه نتايجي كه متفرع بر آنها ميشود داراي ارزش علمي و يقيني نخواهد بود .اينگونه مطالب را مبادي علوم مينامند و آنها را به مبادي تصوري و تصديقي تقسيم ميكنند . مبادي تصوري كه همان تعاريف و بيان ماهيت اشياء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح ميشود ولي مبادي تصديقي علوم مختلفاند و غالبا در علوم ديگري مورد بحث قرار ميگيرند و چنانكه قبلا اشاره كرديم فلسفه هر علمي در واقع علم ديگري است كه عهده دار بيان و اثبات اصول و مبادي آن علم ميباشد و سرانجام كليترين مبادي علوم در فلسفه اولي يا متافيزيك مورد بحث و بررسي واقع ميشوند . از جمله ميتوان از اصل عليتياد كرد كه در همه علوم تجربي مورد استناد دانشمندان ميباشد1 و اساسا پژوهش هاي علمي با پذيرفتن قبلي اين اصل انجام ميگيرد زيرا محور آنها را كشف روابط علي و معلولي بين پديدهها تشكيل ميدهد ولي خود اين اصل در هيچ علم تجربي قابل اثبات نيست و بحث در باره آن در فلسفه صورت ميپذيرد
موضوع و مسائل فلسفه
از آنچه گفته شد به دست ميآيد كه بهترين راه براي تعريف يك علم اين است كه موضوع آن مشخص گردد و اگر قيودي دارد دقيقا مورد توجه قرار گيرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضايايي كه موضوع مزبور محور آنها را تشكيل ميدهد معرفي گردند .از سوي ديگر تشخيص موضوع و قيود آن در گرو تعيين مسائلي است كه براي طرح كردن در يك علم منظور شدهاند يعني تا حدودي بستگي به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را كه عامترين مفاهيم براي امور حقيقي است در نظر بگيريم خواهيم ديد كه همه موضوعات مسائل حقيقي در زير چتر آن قرار ميگيرد و اگر آن را موضوع علمي قرار دهيم شامل همه مسائل علوم حقيقي ميشود و اين علم همان فلسفه به اصطلاح قديم است . ولي مطرح كردن چنين علم جامع و فراگيري با اهداف تفكيك علوم سازگار نيست و ناچار بايد موضوعات محدودتري را در نظر بگيريم تا اهداف مزبور تامين شود آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظري را كه محورهاي مشخصي دارند در نظر گرفتهاند و يك دسته را به نام طبيعيات و دسته ديگر را به نام رياضيات ناميدهاند و سپس هر يك را به علوم جزئيتري تقسيم كردهاند دسته سومي از مسائل نظري در باره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسي يا معرفه الربوبيه نامگذاري نمودهاند ولي يك دسته از مسائل عقلي نظري باقي ماند كه موضوع آنها فراتر از موضوعات ياد شده بود و اختصاصي به هيچيك از موضوعات خاص نداشت .
گويا براي اين مسائل نام خاصي را مناسب نديدند و به مناسبت اينكه بعد از طبيعيات مورد بحث قرار ميگرفت آنها را ما بعد الطبيعه يا متافيزيك ناميدند موقعيت اين مسائل نسبت به ساير مسائل علوم نظري همان موقعيتسماع طبيعي نسبت به علوم طبيعي است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد الطبيعه را هم موجود مطلق يا موجود بما هو موجود قرار دادهاند تا تنها مسائلي را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پيرامون آن مطرح نمايند هر چند همه اين مسائل شامل همه موجودات نشود .بدين ترتيب علم خاصي به نام ما بعد الطبيعه يا متافيزيك به وجود آمد و بعدا به نام علم كلي يا فلسفه اولي نيز ناميده شد .
چنانكه قبلا اشاره كرديم در عصر اسلامي مسائل متافيزيك با مسائل خدا شناسي درهم ادغام شد و به نام الهيات بالمعني الاعم نامگذاري گرديد و گاهي به مناسبت مسائل ديگري مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدي انسان و حتي پارهاي از مسائل نبوت و امامت نيز به آنها ضميمه شد چنانكه در الهيات شفاء ملاحظه ميشود و اگر بنا باشد كه همه اين مسائل به عنوان مسائل اصلي يك علم تلقي شود و بعضي از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد بايد موضوع اين علم را خيلي وسيع در نظر گرفت و شايد تعيين موضوع واحد براي چنين مسائل گوناگون كار آساني نباشد و به همين جهت تلاشهاي مختلفي براي تعيين موضوع و بيان اينكه همه اين محمولات از عوارض ذاتيه آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقيت آميز نبوده است .
به هر حال امر داير است بين اينكه ساير مسائل نظري غير از طبيعيات و رياضيات به عنوان علم واحدي در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدي براي آنها منظور گردد يا معيار و ملاك همبستگي و وحدت آنها وحدت هدف و غايت قرار داده شود و يا اينكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصي دارد علم خاصي تلقي گردد و از جمله مسائل كلي وجود تحت عنوان فلسفه اولي مورد بحث واقع شود چنانكه يكي از اصطلاحات خاص فلسفه هم همين است .
به نظر ميرسد كه اين وجه مناسبتر است و بنابر اين مسائل مختلفي را كه در فلسفه اسلامي تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح ميشود به صورت چند علم خاص تلقي ميكنيم2 و به ديگر سخن سلسلهاي از علوم فلسفي خواهيم داشت كه همه آنها در روش تعقلي شريكند ولي فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولي اطلاق خواهيم كرد و هدف اصلي اين كتاب هم تبيين مسائل آن است ولي چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت ميباشد نخست حثشناختشناسي را مطرح ميكنيم سپس به بررسي مسائل هستي شناسي و متافيزيك ميپردازيم
تعريف فلسفه
بنابر اين كه فلسفه را مساوي با فلسفه اولي يا متافيزيك و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانيم ميتوانيم آن را به اين صورت تعريف كنيم علمي را كه از احوال موجود مطلق بحث ميكند يا علمي كه از احوال كلي وجود گفتگو ميكند يا مجموعه قضايا و مسائلي كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح ميشود.3براي فلسفه ويژگيهايي ذكر شده كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1- روش اثبات مسائل آن روش تعقلي است بر خلاف علوم تجربي و علوم نقلي ولي اين روش در منطق خدا شناسي روان شناسي فلسفي و بعضي از علوم ديگر مانند فلسفه اخلاق و حتي در رياضيات نيز به كار گرفته ميشود بنابر اين نميتوان آنرا ويژه فلسفه اولي دانست.
2- فلسفه متكفل اثبات مبادي تصديقي ساير علوم است و اين يكي از وجوه نياز ساير علوم به فلسفه ميباشد و از اين روي بنام مادر علوم ناميده ميشود .
3- در فلسفه معيار باز شناسي امور حقيقي از امور وهمي و اعتباري به دست ميآيد و از اين روي گاهي هدف اصلي فلسفه شناختن امور حقيقي و تمييز آنها از وهميات و اعتباريات شمرده ميشود ولي بهتر آنست كه آنرا هدف شناختشناسي بدانيم .
4- ويژگي مفاهيم فلسفي اين است كه از راه حس و تجربه به دست نميآيد مانند مفاهيم علت و معلول واجب و ممكن مادي و مجرد اين مفاهيم اصطلاحا معقولات ثانيه فلسفي ناميده ميشوند و توضيح آنها در مبحثشناختشناسي خواهد آمد .
با توجه به اين ويژگي ميتوان دريافت كه چرا مسائل فلسفي تنها با روش تعقلي قابل اثبات است و چرا قوانين فلسفي از راه تعميم قوانين علوم تجربي به دست نميآيد.
خلاصه
1- مسائل يك علم عبارت است از قضايايي كه موضوعات آنها تحت عنوان جامعي كل يا كلي مندرج ميشوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع .2- ممكن استيك عنوان موضوع علم عامي قرار گيرد و با اضافه كردن قيودي به آن موضوعات علوم خاصي در قلمرو آن علم عام پديد آيد و از جمله اين قيود قيد اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبيعي و جسم مطلق موضوع سماع طبيعي و جسمهاي مقيد موضوعات ساير علوم خاص طبيعي را تشكيل ميدهند .
3- پيش از ورود در مباحث هر علمي لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بديهي نباشد و همچنين لازم است اصولي كه اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها استشناخته شوند و اين همه را مبادي تصوري و تصديقي علم مينامند .
4- كليترين مبادي علوم در فلسفه اولي مورد بحث قرار ميگيرند .
5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامي كه شامل همه علوم حقيقي ميشود مطلق موجود است ولي موضوع فلسفه به معناي اخص متافيزيك موجود مطلق است و مسائل آن قضايايي هستند كه اختصاص به نوع خاصي از موجودات ندارند .
6- فلسفه به معناي اخص عبارت است از علمي كه از احوال كلي وجود و به عبارت ديگر از احوال موجود بما هو موجود بحث ميكند .
7- مفاهيم فلسفه از قبيل معقولات ثانيه فلسفي هستند كه از راه حس و تجربه حسي به دست نميآيند و از اين روي مسائل آن با روش تجربي قابل اثبات نيستند و نميتوان قوانين فلسفي را از تعميم قوانين علوم تجربي به دست آورد .
8- در فلسفه معيار بازشناسي حقايق از وهميات و اعتباريات به دست ميآيد.
پی نوشت ها:
1- البته بايد پوزيتويست ها را استثنا كرد زيرا ايشان معتقدند كه پژوهش علمي فقط در راه كشف چگونگي تحقق پديدهها انجام ميگيرد نه در راه كشف چرايي آنها و اصولا مفاهيم علت و معلول و مانند آنها را مفاهيمي متافيزيكي و غير علمي به حساب ميآورند.
2- اين مطلب را ميتوان از بعضي از سخنان صدر المتالهين بخصوص در اوائل سفر سوم الهيات بالمعني الاخص و سفر چهارم علم النفس از اسفار استظهار كرد.
3- انتخاب واژه موجود به جاي وجود اين مزيت را دارد كه با قول كساني كه قائل به اصالت ماهيت هستند هم كاملا سازگار است و پيش از آنكه اصالت وجود اثبات شود مناسبتر اين است كه موضوع فلسفه چيزي قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد.