مفاهيم و اصطلاحات احكام
منبع:سایت اندیشه قم
يكى از مقدماتى كه در علم احكام بايد مورد توجه قرار گيرد «مفاهيم و اصطلاحات احكام» است. بدين جهتبرخى مفاهيم و اصطلاحات مهم و مورد ابتلاى احكام را بر طبق حروف الفبا آوردهايم تا ما را در فهم و فراگيرى و آموزش آن يارى دهد.
ابن السبيل: مسافرى كه در سفر خود درمانده و بدون زاد و توشه و مال باشد.
اتقى: با تقواتر، پرهيزگارتر.
اجزا و شرايط: هر امرى كه فقدانش به اصل يك چيز لطمه وارد كند «جزء» آن محسوب مىگردد و هر امرى كه فقدان آن، صفتيا حالت مطلوب چيزى را تغيير دهد «شرط» آن محسوب مىشود; مانند، فقدان ركوع و سجود كه به اصل نماز لطمه مىزند پس، از اجزاى نماز هستند، ولى فقدان طهارت وحضور قلب دو وصف «صحت» و «كمال» نماز را از بين مىبرد; يعنى، نماز هست ولى صحيح يا كامل نيست، بنابراين از شرايط نماز محسوب مىشوند.
اجير: كسى كه طبق قرار مشخص، در برابر كارى كه انجام مىدهد، اجرت دريافت مىكند.
احتلام: خواب ديدن، به مرحله بلوغ رسيدن، خارج شدن منى از انسان بويژه درخواب.
احتياط: روشى كه رعايت آن در احكام شرعى موجب اطمينان انسان براى رسيدن به واقع است.
احتياط لازم: احتياط واجب.
احتياط مستحب: احتياطى غير از فتواى فقيه است و بدين جهت رعايت آن الزامى نيست، ولى داراى ثواب است.
احتياط واجب: امرى مطابق با احتياط است كه فقيه همراه آن فتوا نداده است; در چنين مسائلى مقلد اگر خواست مىتواند به جاى عمل به نظريه مرجع تقليد خود به نظريه مجتهد ديگر كه بعد از مرجع تقليدش، اعلم از ديگران است عمل كند و چنانچه در آن مساله، مرجع دوم نيز قائل به احتياط واجب باشد، مقلد مىتواند به نظريه مرجع سومى كه بعد از مرجع دوم اعلم از ديگران است، مراجعه نمايد....
احتياط را ترك نكند: اين اصطلاح در هر موردى كه فتوايى از فقيه نسبتبهآنمورد ذكر نشده باشد به معناى احتياط واجب است والا اگر در همانمورد و در كنار آن، فتوايى از فقيه ذكر شده باشد به معناى تاكيد برحسن احتياط است و رعايت آن احتياط الزامى نيست، ولى داراى ثواب زياد است.
احكام خمسه: وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه.
احوط: مطابق با احتياط، نزديكتر به احتياط، انجام آن داراى ثواب است.
اختلاط با اجانب: رفت و آمد و نشست و برخاست صميمانه با بيگانگان و نامحرمان.
اخفات: آهسته خواندن.
ارباب خمس: صاحبان خمس، كسانى كه مىتوانند از خمس استفاده كنند.
ارباح مكاسب: منافع كسب، هر نوع در آمدى كه از طريق حرفه، كار و شرايط مخصوص انسان به دست آيد.
ارتفاع قيمتسوقى: بالا رفتن قيمت جنس در بازار.
ارتقاى قيمتسوقى: ترقى قيمت جنس در بازار.
ارتماس: فرو شدن در آب، به يكباره در آب فرو رفتن.
استرباح: ربح جستن و فايده بردن.
استفتا: مطالبه فتوا، سؤال از نظريه مجتهد درباره حكم مسائل شرعى.
استمنا: انجام دادن عملى با خود كه موجب خروج منى مىشود، بيرون كردن منى از خود بدون آميزش.
استيلا بر بلاد مسلمين: سلطه جويى بر كشورهاى اسلامى.
اشكال دارد: چنين عملى موجب اسقاط تكليف نيست و آن عمل را نبايد انجام داد، ولى در اين مورد، مقلد مىتواند به فتواى مجتهد ديگرى كه بعد از مرجع تقليدش اعلم از ديگران است عمل نمايد.
اظهر: ظاهرتر، مساعدتر و هماهنگتر با دلايل مربوط، روشنتر از نظر تطبيق با ادله فتوا.
اعراض از وطن: تصميم انسان بر اينكه براى هميشه وطنش را ترك كند.
اعلم: عالمتر
افضا: باز شدن، يكى شدن مجراى «بول و حيض» يا مجراى «حيض و غايط» و يا «هر سه».
افطار: شكستن روزه.
اقامه معروف: به پاداشتن هر دستور و سنتى كه از نظر شرعى به رسميتشناخته شده است.
اقرب اين است: فتوا اين است مگر اين كه در ضمن كلام قرينهاى يافتشودكهحاكى از عدم فتوا باشد و در اين صورت، مقلد بايد بدان عمل نمايد.
اقوا اين است: نظر قوى بر اين است، فتوا اين است و در اين صورت، مقلد بايد بدان عمل كند.
اكتفا به رفع ضرورت كند: به همان مقدار كه مجبور است، اكتفا كند و بيشتر از آن را انجام ندهد.
اماله: تنقيه كردن، داخل كردن دارو و مايعات به وسيله ابزار مخصوص در رودهها از طريق پشت.
امر به معروف: وادار كردن به عملى كه نزد شارع مقدس خوب و پسنديده است.
امساك: باز داشتن، خوددارى كردن از خوردن غذا.
اموال محترمه: اموالى كه براساس ضوابط اسلامى داراى احترام است، مانند اموال بچه صغير.
اناث و ذكور: دختران و پسران، زنان و مردان.
اولى: سزاوارتر، بهتر و انجام آن داراى ثواب است.
ايقاع: هر نوع قراردادى كه با تصميم يك طرف انجام پذيرد و نياز به قبول ديگرى نداشته باشد.
اهل كتاب: غير مسلمانانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مىدانند، مانند يهوديان و مسيحيان.
براءت: پاك شدن، رها شدن، كنارهگيرى، بيزارى رفع تكليف شرعى در موارد شك با رعايت ضوابط آن.
بعيد است: فتوا بر طبق آن نيست.
بعيد نيست: فتوا اين است مگر اين كه قرينهاى بر خلاف آن در كلام باشد.
بيع مثل به مثل: مبادله دو شىء همجنس، مانند گندم با گندم.
تاكد حسن احتياط: ترغيب شديد به احتياط، تاكيد بر حسن احتياط، انجام آن داراى ثواب زياد است.
تجافى: دورى، نيم خيز نشستن، نيم خيز نشستن ماموم در حال تشهد خواندن امام جماعت، در هنگامى كه ماموم به ركعت اول نماز جماعت نرسيده است.
تحت الحنك: زير چانه، قسمتى از عمامه كه زير گلو آويخته مىشود.
تخلص از نزول ربا: نجات دادن خود از آلودگى به ربا.
تخلى: خالى شدن، به بيتالخلا رفتن، بول يا غايط كردن، قضاى حاجت.
تخميس: پنج قسمت كردن، خمس مال را خارج كردن، خمس مال راپرداختن.
تروى: تامل، تفكر، فكر كردن در موارد مشكوك ركعات يا افعال نماز براى كشف حقيقت.
تذكيه: ذبح كردن، حيوانى را با رعايت موازين شرعى كشتن.
تستر: خود را پوشانيدن.
تسميه: نام دادن، نامگذارى، جارى كردن نام خدا بر زبان.
تشريح: كالبد شكافى، جدا كردن اجزاى بدن مردگان جهت آگاهيهاى پزشكى و مانند آن.
تطهير: پاك كردن، اشياى نجس را پاكيزه ساختن.
تعقيب: دنبال كردن، پس از نماز خود را با ذكر و دعا و قرآن مشغول نمودن.
تقاص: قصاص كردن، مال بدهكار را بابت طلب خود حساب كردن.
تقليد: پيروى از نظريات مجتهد.
تلقيح: مايه كوبى، نطفه مرد را با وسيلهاى نظير سرنگ به رحم زن وارد كردن.
تمكن: توانايى.
تملك به ضمان: مالك شدن با ضمانت; نظير، پولى كه انسان از ديگرى قرض مىكند مالك آن مىشود، ولى اين مالكيت همراه با ضمانت پرداخت آن است.
تنزيل سفته: مبادله كردن سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن.
ثلثان: دو سوم، تبخير شدن و كم شدن دو سوم از آب انگور جوشيده و باقى ماندن يك سوم آن كه مقدمه حلال شدن آن است.
ثمن: قيمت و بهاى كالا.
جاهل قاصر: جاهلى كه در جهلش مقصر نيست، يعنى در شرايطى است كه امكان دسترسى به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلا خود را جاهلنمىداند.
جاهل مقصر: جاهلى كه در جهلش مقصر است، يعنى امكان آموختن مسائل و احكام الهى را داشته ولى كوتاهى نموده است.
جبيره: دارويى كه روى زخم مىگذارند و يا پارچه ديگرى كه با آن، زخم يا شكستگى را مىبندند.
جرح، جروح: جراحت، زخم.
جنب: كسى كه منى از او خارج شده يا با ديگرى همبستر شده و غسل بر او واجب گشته است.
جعاله: قرارى است كه طى آن انسان اعلام مىكند كه هر كس براى او كار مشخصى را انجام دهد، اجرت معينى را به او بپردازد، مانند اينكه مىگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، هزارتومان به او خواهم داد. به كسى كهاين قرار را مىگذارد «جاعل» و به كسى كه به آن عمل مىكند «عامل» مىگويند.
جماع: آميزش جنسى زن و مرد.
جلال: حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده است.
جهر: با صداى بلند چيزى را خواندن.
حاكم شرع: مجتهدى كه براساس موازين شرعى حكمش نافذ است.
حج نيابتى: زيارت خانه خدا و انجام مناسك آن به نيابت از ديگرى.
حدث اصغر: هر امرى كه موجب وضو براى نماز شود، مانند بول و غايط و خواب.
حدث اكبر: هر امرى كه موجب غسل براى نماز شود، مانند احتلام و جماع و مس ميت.
حد ترخص: حدى از مسافت كه در آن صداى اذان و ديوار محل اقامت تشخيص داده نشود.
حرج: مشقت، سختى.
حضر: جايى كه انسان در آنجا حضور دارد (وطن).
حين عروض شك: زمان پديدآمدن شك.
خالى از قوت نيست: فتوا اين است و بايد بدان عمل كرد مگر اين كه در ضمن كلام قرينهاى بر غير اين معنا باشد.
خالى از وجه نيست: فتوا اين است و بايد بدان عمل كرد مگر اين كه در ضمن كلام قرينهاى بر غير اين معنا باشد.
خيار: اختيار داشتن، قدرت قانونى و شرعى كه يكى از طرفين عقد پيدا مىكنند كه به موجب آن مىتوانند عقد را به هم بزنند.
ديه: مالى كه به جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او پرداخت مىشود
ذبح شرعى: كشتن حيوانات با رعايت ضوابط شرعى.
ذمه: كفالت، ضمانت، عهده، به ذمه گرفتن (به عهده گرفتن).
ذمى: كافران اهل كتاب مانند، يهود و نصارا كه در سرزمين مسلمين زندگى مىكنند و در مقابل تعهدشان نسبتبه رعايت قوانين اجتماعى اسلام از امنيت و حمايتحكومت اسلامى برخوردارند.
رباى قرضى: اضافهاى كه پرداختن آن در ضمن قرض شرط شود.
ربح سنه: در آمد انسان در طول سال.
رضاعى: شيرى،خويشاوندى و نسبتى كه بر اثر شيردادن به وجود مىآيد.
رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار و ناچارى.
رهن: گرو گذاشتن مقدارى از دارايى خود نزد طلبكار به اين منظور كه اگر طلب خود را در موعد مقرر دريافت نكرد، بتواند از مال مزبور، آن را جبران كند.
ريبه: ترديد، شبهه، بدگمانى، نگاه به ريبه، يعنى نگاه از روى شهوت.
زايد بر مؤونه: اضافه بر مخارج، بيشتر از هزينه مربوط.
سجده سهو: سجدهاى كه نمازگزار در برابر اشتباهاتى كه «سهوا» و غير عمدى از او سرزده، به جا مىآورد.
سجده شكر: پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى الهى.
سجده واجب قرآن: در قرآن پانزده آيه وجود دارد كه انسان پس از خواندن ياشنيدن آنها بىدرنگ دربرابر عظمت الهى به خاك مىافتد و سجده مىكند. در چهار مورد آنها، سجده واجب و در يازده مورد ديگر سجدهكردن مستحب (مندوب) است و در حاشيه صفحات قرآن مشخص شده است.
سقط شده: افتاده، جنينى كه بطور نارس يا مرده از رحم خارج شده است.
سؤر: نيمخورده آب يا غذا، باقى مانده طعام.
شاخص: چوب يا چيز ديگرى كه براى معين كردن ظهر به زمين فرو مىبرند.
شارع: بنيانگذار شريعت اسلام.
شرايط ذمه: شرايطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند، جان و مالشان در پناه حكومت اسلامى محفوظ خواهد بود.
صاع: پيمانهاى كه در حدود سه كيلو گرم گنجايش داشته باشد.
صيغه: كلماتى كه وسيله تحقق عقد و ايقاع است، مانند كلماتى كه در هنگام عقد ازدواج بر زبان جارى مىكنند و گاهى نيز به جاى ازدواج موقتبه كار مىرود.
ضرورى دين: آنچه بدون ترديد جزء دين است، هر حكمى كه مسلمانان، آن را جزء دين مىدانند، مانند وجوب نماز و روزه.
ضعف مفرط: ضعف شديد.
طهارت: پاك شدن، حالتى معنوى كه در نتيجه وضو، غسل يا تيمم،براى انسان حاصل مىشود.
ظاهر اين است: فتوا اين است و بايد بدان عمل كرد مگر اين كه در كلام قرينهاى براى مقصود ديگر باشد.
عرق جنب از حرام: عرقى كه پس از آميزش نامشروع مانند آميزش در ايام حيض زن يا استمنا از بدن انسان خارج مىشود.
عزل: كنار گذاشتن، انزال و ريختن منى در خارج از رحم براى جلوگيرى از انعقاد نطفه; بركنار كردن وكيل يا مامور خود از كار و يا نظاير آن، مانند بركنارى وصى يا متولى خائن توسط حاكم شرع.
عسر: سختى، تنگدستى.
عقود: جمع عقد گره، پيمان، قراردادهايى كه در آن، دو طرف وجود دارد، مانند خريد و فروش، ازدواج.
عنين: مردى كه از انجام عمل زناشويى ناتوان است.
عورت: آلت تناسلى، آنچه انسان از ظاهر كردنش حيا مىكند، كنايه از عضو جنسى زن و مرد.
غساله: آبى كه معمولا پس از شستشوى چيزى خود به خود يا با فشار از آن خارج مىشود.
غش: تزوير، تقلب، خيانت، مخلوط كردن پنهانى جنس كم بها با گرانبها به منظور فريب مردم.
فتوا: نظريه و راى قطعى مجتهد و مرجع تقليد در مسائل شرعيه كه مقلدين وى بايد بدان عمل نمايند.
فجر: سپيده صبح.
فجر اول (كاذب) و فجر دوم (صادق): نزديك اذان صبح، از طرف مشرق سفيدهاى رو به بالا حركت مىكند كه آن را فجر اول (كاذب) مىگويند، و هنگامى كه آن سفيده گسترش يافت، فجر دوم (صادق) و اول وقت نمازصبح است.
فرادا : نماز انفرادى نه جماعت.
فرج: شكاف، سوراخ، عورت زن.
فرض: امر الزامى، واجب.
فطريه: زكات فطره.
فقاع: آبجو.
قبل: جلو، پيش، كنايه از عضو جنسى جلو انسان.
قتل نفس محترمه: كشتن انسانى كه خونش از نظر شرعى محترم است و نبايد او را كشت.
قروح: جمع قرح، دملها.
قصد اقامه: تصميم مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در محل واحد.
قصد قربت: تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى به وسيله انجام تكاليف شرعى.
قوى: محكم، كنايه از فتواست و بايد بدان عمل كرد.
قى: استفراغ كردن، بيرون ريختن محتويات معده از راه دهان.
قيم: سرپرست، كسى كه براساس وصيتيا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم و غيره مىشود.
كافر حربى: كافرى كه با مسلمين در حال جنگ است.
كافر ذمى: اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته است.
كثير الشك: كسى كه زياد شك مىكند.
كفاره: عملى كه انسان براى جبران گناهش بايد انجام دهد.
لازم: واجب.
لازم الوفاست: بايد به آن عمل كرد.
لزوجت محل: چسبندگى يا لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.
مؤونه: مخارج يا هزينه.
متنجس: هر چيزى كه ذاتا پاك است، ولى بر اثر برخورد مستقيم يا غير مستقيم با چيز نجس آلوده شده است.
مثمن: قيمت گذارى شده، كالايى كه در معرض فروش قرار گرفتهاست.
مجتهد جامع الشرايط: مجتهدى كه شرايط مرجعيت تقليد را داراست و ديگران مىتوانند از او تقليد كنند.
مجزى است: كافى است، ساقط كننده تكليف است، انجام آن موجب رفع تكليف از انسان است.
محتضر: كسى كه در حال جان دادن و نزديك به مرگ است.
محتلم: خواب بيننده، كسى كه در خواب، منى از او خارج شده است.
محارم: بستگان نزديك انسان كه ازدواج با آنان براى هميشه حرام است.
محرم: كسى كه در حال احرام حج و يا عمره است.
محل اشكال است: اشكال دارد، صحت و درستى آن مشكل است. (مقلد مىتواند در اين مساله به مرجع ديگرى كه بعد از مرجع تقليد خودش اعلم از ديگران است، مراجعه كند).
محل تامل است: بايد احتياط كند (مقلد مىتواند در اين مساله به مرجع ديگرى كه بعد از مرجع تقليد خودش اعلم از ديگران است، مراجعه كند).
مخمس: مالى كه خمس آن داده شده است.
مد: پيمانهاى كه تقريبا ده سير ظرفيت دارد.
مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه مرد با زن از او (مرد) خارج مىشود.
مرتد: مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين را كه مسلمانان جزء دين اسلام مىدانند، مانند نماز و روزه انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم به انكار خدا يا پيغمبر برگردد.
مرتد فطرى: كسى كه از پدر مسلمان يا مادر مسلمان و يا از پدر و مادر مسلمان (هردو) متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس كافر شده است.
مرتد ملى: كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده، ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجددا كافر گشته است.
مس: لمس كردن، رساندن جايى از بدن به چيزى، تماس بدنى.
مس ميت: لمس نمودن بدن انسان مرده.
مقاربت: نزديكى، آميزش جنسى.
مكلف: هر انسانى كه بالغ و عاقل است.
ملاعبه: بازى كردن با هم، معاشقه كردن، شوخى كردن مرد با زن.
مميز: بچهاى كه خوب و بد را تشخيص مىدهد.
موالات: پشتسرهم، پىدر پى انجام دادن.
موجر: اجاره دهنده.
مورد اشكال است: صحيح نيست و در اين مورد، مقلد مىتواند به مرجع ديگرى كه بعد از مرجع تقليدش اعلم از ديگران است مراجعه كند.
موكل: وكيل كننده.
نبش قبر: شكافتن قبر.
نصاب: حد مشخص، حد يا مقدار تعيين شده.
نظر با ريبه: نگاه كردن به گونهاى كه ديگران را بدگمان كند، نگاهى كه فتنهانگيز و از روى شهوت است.
نكاح: ازدواج، پيوند زناشويى.
نهى از منكر: بازداشتن ديگران از هر عملى كه در نزد شارع مقدس ناپسند است.
ودى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مىشود.
وديعه: امانت.
وذى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مىشود.
وصل به سكون: حركت آخر كلمهاى را انداختن و بدون توقف، آن را به كلمه بعد چسباندن.
وصى: كسى كه مسؤول انجام وصيتى شده است.
وطن: جايى كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده است.
وطى: لگدمال كردن، كنايه از عمل جنسى است.
وقف به حركت: در عين اداى حركت آخرين حرف يك كلمه، بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن.
وكالت: واگذار كردن انسان كارى را به ديگرى براى انجام آن كه شرعا خود نيز مىتواند در آن دخالت كند.
ولى: كسى كه به دستور شارع مقدس، سرپرست ديگرى است، مانند پدرو حاكم شرع.
هبه: بخشش.
يائسه: زنى كه سنش به حدى رسيده كه از عادت ماهيانه افتاده است.
آ ، ا
آلات لهو: ابزار و وسايل عياشى و خوشگذرانيهاى نامشروع، مانند آلات قمار.ابن السبيل: مسافرى كه در سفر خود درمانده و بدون زاد و توشه و مال باشد.
اتقى: با تقواتر، پرهيزگارتر.
اجزا و شرايط: هر امرى كه فقدانش به اصل يك چيز لطمه وارد كند «جزء» آن محسوب مىگردد و هر امرى كه فقدان آن، صفتيا حالت مطلوب چيزى را تغيير دهد «شرط» آن محسوب مىشود; مانند، فقدان ركوع و سجود كه به اصل نماز لطمه مىزند پس، از اجزاى نماز هستند، ولى فقدان طهارت وحضور قلب دو وصف «صحت» و «كمال» نماز را از بين مىبرد; يعنى، نماز هست ولى صحيح يا كامل نيست، بنابراين از شرايط نماز محسوب مىشوند.
اجير: كسى كه طبق قرار مشخص، در برابر كارى كه انجام مىدهد، اجرت دريافت مىكند.
احتلام: خواب ديدن، به مرحله بلوغ رسيدن، خارج شدن منى از انسان بويژه درخواب.
احتياط: روشى كه رعايت آن در احكام شرعى موجب اطمينان انسان براى رسيدن به واقع است.
احتياط لازم: احتياط واجب.
احتياط مستحب: احتياطى غير از فتواى فقيه است و بدين جهت رعايت آن الزامى نيست، ولى داراى ثواب است.
احتياط واجب: امرى مطابق با احتياط است كه فقيه همراه آن فتوا نداده است; در چنين مسائلى مقلد اگر خواست مىتواند به جاى عمل به نظريه مرجع تقليد خود به نظريه مجتهد ديگر كه بعد از مرجع تقليدش، اعلم از ديگران است عمل كند و چنانچه در آن مساله، مرجع دوم نيز قائل به احتياط واجب باشد، مقلد مىتواند به نظريه مرجع سومى كه بعد از مرجع دوم اعلم از ديگران است، مراجعه نمايد....
احتياط را ترك نكند: اين اصطلاح در هر موردى كه فتوايى از فقيه نسبتبهآنمورد ذكر نشده باشد به معناى احتياط واجب است والا اگر در همانمورد و در كنار آن، فتوايى از فقيه ذكر شده باشد به معناى تاكيد برحسن احتياط است و رعايت آن احتياط الزامى نيست، ولى داراى ثواب زياد است.
احكام خمسه: وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه.
احوط: مطابق با احتياط، نزديكتر به احتياط، انجام آن داراى ثواب است.
اختلاط با اجانب: رفت و آمد و نشست و برخاست صميمانه با بيگانگان و نامحرمان.
اخفات: آهسته خواندن.
ارباب خمس: صاحبان خمس، كسانى كه مىتوانند از خمس استفاده كنند.
ارباح مكاسب: منافع كسب، هر نوع در آمدى كه از طريق حرفه، كار و شرايط مخصوص انسان به دست آيد.
ارتفاع قيمتسوقى: بالا رفتن قيمت جنس در بازار.
ارتقاى قيمتسوقى: ترقى قيمت جنس در بازار.
ارتماس: فرو شدن در آب، به يكباره در آب فرو رفتن.
استرباح: ربح جستن و فايده بردن.
استفتا: مطالبه فتوا، سؤال از نظريه مجتهد درباره حكم مسائل شرعى.
استمنا: انجام دادن عملى با خود كه موجب خروج منى مىشود، بيرون كردن منى از خود بدون آميزش.
استيلا بر بلاد مسلمين: سلطه جويى بر كشورهاى اسلامى.
اشكال دارد: چنين عملى موجب اسقاط تكليف نيست و آن عمل را نبايد انجام داد، ولى در اين مورد، مقلد مىتواند به فتواى مجتهد ديگرى كه بعد از مرجع تقليدش اعلم از ديگران است عمل نمايد.
اظهر: ظاهرتر، مساعدتر و هماهنگتر با دلايل مربوط، روشنتر از نظر تطبيق با ادله فتوا.
اعراض از وطن: تصميم انسان بر اينكه براى هميشه وطنش را ترك كند.
اعلم: عالمتر
افضا: باز شدن، يكى شدن مجراى «بول و حيض» يا مجراى «حيض و غايط» و يا «هر سه».
افطار: شكستن روزه.
اقامه معروف: به پاداشتن هر دستور و سنتى كه از نظر شرعى به رسميتشناخته شده است.
اقرب اين است: فتوا اين است مگر اين كه در ضمن كلام قرينهاى يافتشودكهحاكى از عدم فتوا باشد و در اين صورت، مقلد بايد بدان عمل نمايد.
اقوا اين است: نظر قوى بر اين است، فتوا اين است و در اين صورت، مقلد بايد بدان عمل كند.
اكتفا به رفع ضرورت كند: به همان مقدار كه مجبور است، اكتفا كند و بيشتر از آن را انجام ندهد.
اماله: تنقيه كردن، داخل كردن دارو و مايعات به وسيله ابزار مخصوص در رودهها از طريق پشت.
امر به معروف: وادار كردن به عملى كه نزد شارع مقدس خوب و پسنديده است.
امساك: باز داشتن، خوددارى كردن از خوردن غذا.
اموال محترمه: اموالى كه براساس ضوابط اسلامى داراى احترام است، مانند اموال بچه صغير.
اناث و ذكور: دختران و پسران، زنان و مردان.
اولى: سزاوارتر، بهتر و انجام آن داراى ثواب است.
ايقاع: هر نوع قراردادى كه با تصميم يك طرف انجام پذيرد و نياز به قبول ديگرى نداشته باشد.
اهل كتاب: غير مسلمانانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مىدانند، مانند يهوديان و مسيحيان.
ب ، ت ، ث
بدعت: چيزهاى نوظهور، نوآورى، اعمال سليقه شخصى و نوآورى در احكام الهى، وارد كردن چيزى كه در دين نبوده و يا خارج كردن چيزى كه در دين بوده است.براءت: پاك شدن، رها شدن، كنارهگيرى، بيزارى رفع تكليف شرعى در موارد شك با رعايت ضوابط آن.
بعيد است: فتوا بر طبق آن نيست.
بعيد نيست: فتوا اين است مگر اين كه قرينهاى بر خلاف آن در كلام باشد.
بيع مثل به مثل: مبادله دو شىء همجنس، مانند گندم با گندم.
تاكد حسن احتياط: ترغيب شديد به احتياط، تاكيد بر حسن احتياط، انجام آن داراى ثواب زياد است.
تجافى: دورى، نيم خيز نشستن، نيم خيز نشستن ماموم در حال تشهد خواندن امام جماعت، در هنگامى كه ماموم به ركعت اول نماز جماعت نرسيده است.
تحت الحنك: زير چانه، قسمتى از عمامه كه زير گلو آويخته مىشود.
تخلص از نزول ربا: نجات دادن خود از آلودگى به ربا.
تخلى: خالى شدن، به بيتالخلا رفتن، بول يا غايط كردن، قضاى حاجت.
تخميس: پنج قسمت كردن، خمس مال را خارج كردن، خمس مال راپرداختن.
تروى: تامل، تفكر، فكر كردن در موارد مشكوك ركعات يا افعال نماز براى كشف حقيقت.
تذكيه: ذبح كردن، حيوانى را با رعايت موازين شرعى كشتن.
تستر: خود را پوشانيدن.
تسميه: نام دادن، نامگذارى، جارى كردن نام خدا بر زبان.
تشريح: كالبد شكافى، جدا كردن اجزاى بدن مردگان جهت آگاهيهاى پزشكى و مانند آن.
تطهير: پاك كردن، اشياى نجس را پاكيزه ساختن.
تعقيب: دنبال كردن، پس از نماز خود را با ذكر و دعا و قرآن مشغول نمودن.
تقاص: قصاص كردن، مال بدهكار را بابت طلب خود حساب كردن.
تقليد: پيروى از نظريات مجتهد.
تلقيح: مايه كوبى، نطفه مرد را با وسيلهاى نظير سرنگ به رحم زن وارد كردن.
تمكن: توانايى.
تملك به ضمان: مالك شدن با ضمانت; نظير، پولى كه انسان از ديگرى قرض مىكند مالك آن مىشود، ولى اين مالكيت همراه با ضمانت پرداخت آن است.
تنزيل سفته: مبادله كردن سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن.
ثلثان: دو سوم، تبخير شدن و كم شدن دو سوم از آب انگور جوشيده و باقى ماندن يك سوم آن كه مقدمه حلال شدن آن است.
ثمن: قيمت و بهاى كالا.
ج ، ح ، خ
جاعل: كسى كه قراردادى را منعقد مىكند (جعاله).جاهل قاصر: جاهلى كه در جهلش مقصر نيست، يعنى در شرايطى است كه امكان دسترسى به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلا خود را جاهلنمىداند.
جاهل مقصر: جاهلى كه در جهلش مقصر است، يعنى امكان آموختن مسائل و احكام الهى را داشته ولى كوتاهى نموده است.
جبيره: دارويى كه روى زخم مىگذارند و يا پارچه ديگرى كه با آن، زخم يا شكستگى را مىبندند.
جرح، جروح: جراحت، زخم.
جنب: كسى كه منى از او خارج شده يا با ديگرى همبستر شده و غسل بر او واجب گشته است.
جعاله: قرارى است كه طى آن انسان اعلام مىكند كه هر كس براى او كار مشخصى را انجام دهد، اجرت معينى را به او بپردازد، مانند اينكه مىگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، هزارتومان به او خواهم داد. به كسى كهاين قرار را مىگذارد «جاعل» و به كسى كه به آن عمل مىكند «عامل» مىگويند.
جماع: آميزش جنسى زن و مرد.
جلال: حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده است.
جهر: با صداى بلند چيزى را خواندن.
حاكم شرع: مجتهدى كه براساس موازين شرعى حكمش نافذ است.
حج نيابتى: زيارت خانه خدا و انجام مناسك آن به نيابت از ديگرى.
حدث اصغر: هر امرى كه موجب وضو براى نماز شود، مانند بول و غايط و خواب.
حدث اكبر: هر امرى كه موجب غسل براى نماز شود، مانند احتلام و جماع و مس ميت.
حد ترخص: حدى از مسافت كه در آن صداى اذان و ديوار محل اقامت تشخيص داده نشود.
حرج: مشقت، سختى.
حضر: جايى كه انسان در آنجا حضور دارد (وطن).
حين عروض شك: زمان پديدآمدن شك.
خالى از قوت نيست: فتوا اين است و بايد بدان عمل كرد مگر اين كه در ضمن كلام قرينهاى بر غير اين معنا باشد.
خالى از وجه نيست: فتوا اين است و بايد بدان عمل كرد مگر اين كه در ضمن كلام قرينهاى بر غير اين معنا باشد.
خيار: اختيار داشتن، قدرت قانونى و شرعى كه يكى از طرفين عقد پيدا مىكنند كه به موجب آن مىتوانند عقد را به هم بزنند.
د ، ذ ، ر ، ز
دبر: عقب، پشت، نشيمنگاه، مقعد.ديه: مالى كه به جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او پرداخت مىشود
ذبح شرعى: كشتن حيوانات با رعايت ضوابط شرعى.
ذمه: كفالت، ضمانت، عهده، به ذمه گرفتن (به عهده گرفتن).
ذمى: كافران اهل كتاب مانند، يهود و نصارا كه در سرزمين مسلمين زندگى مىكنند و در مقابل تعهدشان نسبتبه رعايت قوانين اجتماعى اسلام از امنيت و حمايتحكومت اسلامى برخوردارند.
رباى قرضى: اضافهاى كه پرداختن آن در ضمن قرض شرط شود.
ربح سنه: در آمد انسان در طول سال.
رضاعى: شيرى،خويشاوندى و نسبتى كه بر اثر شيردادن به وجود مىآيد.
رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار و ناچارى.
رهن: گرو گذاشتن مقدارى از دارايى خود نزد طلبكار به اين منظور كه اگر طلب خود را در موعد مقرر دريافت نكرد، بتواند از مال مزبور، آن را جبران كند.
ريبه: ترديد، شبهه، بدگمانى، نگاه به ريبه، يعنى نگاه از روى شهوت.
زايد بر مؤونه: اضافه بر مخارج، بيشتر از هزينه مربوط.
س ، ش ، ص ، ض ، ط ، ظ
سال خمسى: يك سال تمام كه با نخستين رسيدگى انسان به حساب اموالش براى تخميس آن شروع مىشود و بايد هر سال همان تاريخ را مبدا رسيدگى مجدد براى خمس قرار دهد.سجده سهو: سجدهاى كه نمازگزار در برابر اشتباهاتى كه «سهوا» و غير عمدى از او سرزده، به جا مىآورد.
سجده شكر: پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى الهى.
سجده واجب قرآن: در قرآن پانزده آيه وجود دارد كه انسان پس از خواندن ياشنيدن آنها بىدرنگ دربرابر عظمت الهى به خاك مىافتد و سجده مىكند. در چهار مورد آنها، سجده واجب و در يازده مورد ديگر سجدهكردن مستحب (مندوب) است و در حاشيه صفحات قرآن مشخص شده است.
سقط شده: افتاده، جنينى كه بطور نارس يا مرده از رحم خارج شده است.
سؤر: نيمخورده آب يا غذا، باقى مانده طعام.
شاخص: چوب يا چيز ديگرى كه براى معين كردن ظهر به زمين فرو مىبرند.
شارع: بنيانگذار شريعت اسلام.
شرايط ذمه: شرايطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند، جان و مالشان در پناه حكومت اسلامى محفوظ خواهد بود.
صاع: پيمانهاى كه در حدود سه كيلو گرم گنجايش داشته باشد.
صيغه: كلماتى كه وسيله تحقق عقد و ايقاع است، مانند كلماتى كه در هنگام عقد ازدواج بر زبان جارى مىكنند و گاهى نيز به جاى ازدواج موقتبه كار مىرود.
ضرورى دين: آنچه بدون ترديد جزء دين است، هر حكمى كه مسلمانان، آن را جزء دين مىدانند، مانند وجوب نماز و روزه.
ضعف مفرط: ضعف شديد.
طهارت: پاك شدن، حالتى معنوى كه در نتيجه وضو، غسل يا تيمم،براى انسان حاصل مىشود.
ظاهر اين است: فتوا اين است و بايد بدان عمل كرد مگر اين كه در كلام قرينهاى براى مقصود ديگر باشد.
ع ، غ ، ف ، ق
عاريه: دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقت و بلا عوض از آن.عرق جنب از حرام: عرقى كه پس از آميزش نامشروع مانند آميزش در ايام حيض زن يا استمنا از بدن انسان خارج مىشود.
عزل: كنار گذاشتن، انزال و ريختن منى در خارج از رحم براى جلوگيرى از انعقاد نطفه; بركنار كردن وكيل يا مامور خود از كار و يا نظاير آن، مانند بركنارى وصى يا متولى خائن توسط حاكم شرع.
عسر: سختى، تنگدستى.
عقود: جمع عقد گره، پيمان، قراردادهايى كه در آن، دو طرف وجود دارد، مانند خريد و فروش، ازدواج.
عنين: مردى كه از انجام عمل زناشويى ناتوان است.
عورت: آلت تناسلى، آنچه انسان از ظاهر كردنش حيا مىكند، كنايه از عضو جنسى زن و مرد.
غساله: آبى كه معمولا پس از شستشوى چيزى خود به خود يا با فشار از آن خارج مىشود.
غش: تزوير، تقلب، خيانت، مخلوط كردن پنهانى جنس كم بها با گرانبها به منظور فريب مردم.
فتوا: نظريه و راى قطعى مجتهد و مرجع تقليد در مسائل شرعيه كه مقلدين وى بايد بدان عمل نمايند.
فجر: سپيده صبح.
فجر اول (كاذب) و فجر دوم (صادق): نزديك اذان صبح، از طرف مشرق سفيدهاى رو به بالا حركت مىكند كه آن را فجر اول (كاذب) مىگويند، و هنگامى كه آن سفيده گسترش يافت، فجر دوم (صادق) و اول وقت نمازصبح است.
فرادا : نماز انفرادى نه جماعت.
فرج: شكاف، سوراخ، عورت زن.
فرض: امر الزامى، واجب.
فطريه: زكات فطره.
فقاع: آبجو.
قبل: جلو، پيش، كنايه از عضو جنسى جلو انسان.
قتل نفس محترمه: كشتن انسانى كه خونش از نظر شرعى محترم است و نبايد او را كشت.
قروح: جمع قرح، دملها.
قصد اقامه: تصميم مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در محل واحد.
قصد قربت: تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى به وسيله انجام تكاليف شرعى.
قوى: محكم، كنايه از فتواست و بايد بدان عمل كرد.
قى: استفراغ كردن، بيرون ريختن محتويات معده از راه دهان.
قيم: سرپرست، كسى كه براساس وصيتيا حكم حاكم شرع مسؤول امور يتيم و غيره مىشود.
ك ، ل ، م
كافر: كسى كه منكر خداستيا براى خدا شريك قرار مىدهد يا نبوت پيغمبر اسلام(ص) را قبول ندارد يا در اين امور شك دارد و يا منكر ضرورى دين است و بداند آن چيز، ضرورى دين است و انكار آن به انكار خدا يا توحيد و يا نبوت برگردد.كافر حربى: كافرى كه با مسلمين در حال جنگ است.
كافر ذمى: اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته است.
كثير الشك: كسى كه زياد شك مىكند.
كفاره: عملى كه انسان براى جبران گناهش بايد انجام دهد.
لازم: واجب.
لازم الوفاست: بايد به آن عمل كرد.
لزوجت محل: چسبندگى يا لغزندگى همراه با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.
مؤونه: مخارج يا هزينه.
متنجس: هر چيزى كه ذاتا پاك است، ولى بر اثر برخورد مستقيم يا غير مستقيم با چيز نجس آلوده شده است.
مثمن: قيمت گذارى شده، كالايى كه در معرض فروش قرار گرفتهاست.
مجتهد جامع الشرايط: مجتهدى كه شرايط مرجعيت تقليد را داراست و ديگران مىتوانند از او تقليد كنند.
مجزى است: كافى است، ساقط كننده تكليف است، انجام آن موجب رفع تكليف از انسان است.
محتضر: كسى كه در حال جان دادن و نزديك به مرگ است.
محتلم: خواب بيننده، كسى كه در خواب، منى از او خارج شده است.
محارم: بستگان نزديك انسان كه ازدواج با آنان براى هميشه حرام است.
محرم: كسى كه در حال احرام حج و يا عمره است.
محل اشكال است: اشكال دارد، صحت و درستى آن مشكل است. (مقلد مىتواند در اين مساله به مرجع ديگرى كه بعد از مرجع تقليد خودش اعلم از ديگران است، مراجعه كند).
محل تامل است: بايد احتياط كند (مقلد مىتواند در اين مساله به مرجع ديگرى كه بعد از مرجع تقليد خودش اعلم از ديگران است، مراجعه كند).
مخمس: مالى كه خمس آن داده شده است.
مد: پيمانهاى كه تقريبا ده سير ظرفيت دارد.
مذى: رطوبتى كه پس از ملاعبه مرد با زن از او (مرد) خارج مىشود.
مرتد: مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين را كه مسلمانان جزء دين اسلام مىدانند، مانند نماز و روزه انكار كند، در صورتى كه منكر شدن آن حكم به انكار خدا يا پيغمبر برگردد.
مرتد فطرى: كسى كه از پدر مسلمان يا مادر مسلمان و يا از پدر و مادر مسلمان (هردو) متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس كافر شده است.
مرتد ملى: كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده، ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجددا كافر گشته است.
مس: لمس كردن، رساندن جايى از بدن به چيزى، تماس بدنى.
مس ميت: لمس نمودن بدن انسان مرده.
مقاربت: نزديكى، آميزش جنسى.
مكلف: هر انسانى كه بالغ و عاقل است.
ملاعبه: بازى كردن با هم، معاشقه كردن، شوخى كردن مرد با زن.
مميز: بچهاى كه خوب و بد را تشخيص مىدهد.
موالات: پشتسرهم، پىدر پى انجام دادن.
موجر: اجاره دهنده.
مورد اشكال است: صحيح نيست و در اين مورد، مقلد مىتواند به مرجع ديگرى كه بعد از مرجع تقليدش اعلم از ديگران است مراجعه كند.
موكل: وكيل كننده.
ن ، و ، ه ، ى
نافله: نماز مستحبى و جمع آن نوافل است.نبش قبر: شكافتن قبر.
نصاب: حد مشخص، حد يا مقدار تعيين شده.
نظر با ريبه: نگاه كردن به گونهاى كه ديگران را بدگمان كند، نگاهى كه فتنهانگيز و از روى شهوت است.
نكاح: ازدواج، پيوند زناشويى.
نهى از منكر: بازداشتن ديگران از هر عملى كه در نزد شارع مقدس ناپسند است.
ودى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مىشود.
وديعه: امانت.
وذى: رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مىشود.
وصل به سكون: حركت آخر كلمهاى را انداختن و بدون توقف، آن را به كلمه بعد چسباندن.
وصى: كسى كه مسؤول انجام وصيتى شده است.
وطن: جايى كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده است.
وطى: لگدمال كردن، كنايه از عمل جنسى است.
وقف به حركت: در عين اداى حركت آخرين حرف يك كلمه، بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن.
وكالت: واگذار كردن انسان كارى را به ديگرى براى انجام آن كه شرعا خود نيز مىتواند در آن دخالت كند.
ولى: كسى كه به دستور شارع مقدس، سرپرست ديگرى است، مانند پدرو حاكم شرع.
هبه: بخشش.
يائسه: زنى كه سنش به حدى رسيده كه از عادت ماهيانه افتاده است.