كمال الدين اسماعيل

از بزرگان شعرا بلكه عرفاي زمان خود بوده و مداح خاندان صاعديه بوده است. از اساتيد و صناديد مشهور شعر بوده،چنانچه حافظ شيرازي در اين شعر گفته: ور باورت نمي شود از بنده اين حديث از گفته ي كمال دليلي بياورم اشاره به شعر كمال الدين:
شنبه، 7 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
كمال الدين اسماعيل
كمال الدين اسماعيل
كمال الدين اسماعيل

منبع:رجال و مشاهير اصفهان
از بزرگان شعرا بلكه عرفاي زمان خود بوده و مداح خاندان صاعديه بوده است. از اساتيد و صناديد مشهور شعر بوده،چنانچه حافظ شيرازي در اين شعر گفته:
ور باورت نمي شود از بنده اين حديث
از گفته ي كمال دليلي بياورم
اشاره به شعر كمال الدين:
جان را چو نيست وصل تو حاصل كجا برم؟
دل را كه شد زدرد تو غافل كجا برم؟
گفتند برگرفته فلان دل ز مهر تو
من داوري مردم جاهل كجا برم؟
گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر كه افكنم،آن دل كجا برم؟
به شيخ كمال الدين كوفي و شهاب الدين سهروردي دست ارادت داده. در اوايل حال داراي مكنتي بوده و فروماندگان را از اموال خود به طريق معامله دستگيري مي كرده و با شاهدان سر و كاري داشته [است].
پس از آن كه از اهل اصفهان رنجيد طريق توكّل و تجريد اختيار كرد و با لباس تصوّف،با حالت فقر در زاويه اي منزوي شد. در اين وقت كه حالت فقر و تنگدستي،او را فرو گرفته بود اين رباعي را كه شيخ بهايي در مجلّد پنجم كشكول نقل مي كند گفته،در شكايت از سردي هوا:
شب ها زِ دَمِ هوا فسرده چو يخم
زانو به شكم كشيده همچون ملخم
چنبر شده ام چنان چه مي نشناسد
كس موي زهار را ز موي زنخم
ديوان شعر او امروز در نظر شعرا و اهل ادب فوق العاده محترم است. در نزد مردم آن عصر،حتي سلاطين حتي تاتار،فوق العاده محترم بوده به سبب همان حالت انزوا و طريقه ي فقري كه داشته. چنان چه نوشته اند وقتي كه تاتار،اصفهان را فتح نمودند و قتل عام كردند با فرار صاحب منسبان،دستور حفظ و احترام كمال الدين داده شده بود كه نوشته اند،موقعي كه گرفتار شد و علتش اين بود كه مردم به تصور اين كه تكيه و خانقاه او محترم و محفوظ مي ماند،ذخاير خود را در چاه آن ريخته بودند،و بر حسب اتفاق يك نفر تاتاري،آن ذخاير را كشف مي كند،و تصور مي كند كه آن ها متعلق به كمال الدين مي باشد،بنابر اين او را شكنجه مي كند كه بقيه- ي اموال خود را بروز دهد و آن فقير بي نوا در تحت شكنجه همين كه خود را معرفي مي كند كه من كمال الدين اسماعيل هستم كه شايد خلاص شود،شخص تاتار متغيّر گشته مي گويد امروز تنها دو هزار نفر را كه گفتند كمال الدين هستم رها نموديم و معلوم مي- شود تمام تدليس بود حتي شخص تو.
گويند- شاردن نقل مي كند- وقتي تاتار خشمناك شد سر او را بريد جسدش را در بغل گرفته و دويد خود را در چاهي افكند كه همان چاه مدفن او شد،حاليّه هم محلي كه قبر اوست ظاهراً در ورودي او به طور مدور گنبدوار ساخته شده،كه مي نمايد اصل قبر،چاه مانند است. فضاي وسيعي كه صحن و رواق او بوده است،زمان مير سيد محمد امام جمعه به اسراييلي ها فروخته شده و آن ها خانه و حمام و غيره ساخته اند. فقط چند زرعي اطراف خود قبر باقي مانده است.
اين مرد بزرگوار معلوم مي شود در اصلاح نفاق و دو دستگي اهالي اصفهان- بر حسب سياست بزرگان ايجاد شده بود،مثل اين كه سلاطين آق قوينلو (شيعه) و قراقوينلو (سني) ميانه ي آن ها نفاق حيدري طريقه شيعگي،و نعمتي طريقه ي سني گري،در ميان دو قسمت شهر انداختند،ملك شاه و نظام المك هم نفاق حنفي و شافعي را ميانه ي آنها گذارده بودند – كوشش نموده و بي اثر شده،كه مي گويد اهالي دو محله ي دري و دشت كه ظاهراً شافعي بوده اند،با اهالي محله ي جوباره كه حنفي بوده اند دايماً جنگ مي كردند و در آن موقع است كه مي گويد:
تا دري دشت هست و جوباره
نيست از كوشش و كشش چاره
اي خداوند هفت سياره
پادشاهي فرست خوان خواره
تا دري دشت را چو دشت كند
جوي خون آورد به جوباره
عدد مردمان بيفزايد
هر يكي را كند دوصد پاره
در سنه ي ششصد و سي و پنج قتل او واقع شد. در هنگام قتل اين رباعي را گفته:
دل خون شد و شرط جان گذاري اين است
در حضرت تو كمينه بازي اين است
با اين همه،هيچ مي نمي آرم گفت
شايد روش بنده نوازي اين است
مرديدان مي گويند قتل عام اصفهان در اثر نفرينِ همين كمال الدين شد. و نيز از اوست:
دست از طلب مدار،گرت برگ (1) اين ره است
كان را كه راه توشه نه فقر است،بينواست
نه فقر صورتي كه بود هم عنان كفر
بل فقر معنوي كه بدو فخر انبيا است
ترك بدي مقدمه فعل نيكويي است
كاوّل علاج واجب بيماري احتماست
خوبان معنوي به دلي آورند روي
كز روشني چو آيينه اش روي در صفاست
تا با وجود همرهي از نيست كمتري
چون در فنا سلوك كني منزل بقاست
و نيز:
كجا شدند سلاطين كه چرخ با عظمت
غبار درگهشان جز به ديده ني سوده
چنان به خواب عدم در شدند ناگاهان
كه شد ز هستي ايشان وجود پالوده
خانقاهي داشته كه بعضي در تخت پولاد نوشته اند،ليكن معروف است كه در همان محل مقبره كه جوباره است بوده. ديوان شعر او امروز در نظر شعرا و اهل ادب فوق العاده محترم است.
**ابن جمال الدين عبدالرزاق. ملقب و مشهور به خلاق المعاني،از شعرا و قصيده سرايان معروف عراق در قرن هفتم به شمار مي رود.
جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني
شاعر قصيده سرا،و از سخن گويان نامي عصر خود بوده،و اشعارش بيشتر در مدح خاندان آل خجند و آل صاعد مي باشد؛هم چنين سلاجقه ي عراق،و اتابكان فارس،و عده اي ديگر را مدح گفته است.
جمال الدين را در واقع مي توان (2) سر سلسله ي قصيده گويان عراق شمرد. سبك او در مدح و تعزّل و تشبيهات و مضامين،به طور كلي شبيه سبك استادان پيشين است،مگر اين كه نسبت به سبك خراساني،به زمان و شيوه ي معمول عصر ما نزديك است،و نسبت به برخي معاصرين خودش مانند انوري و خاقاني سخن او ساده تر،و از تعقيد لفظي،و پيچيدگي معنوي آزادتر است.
وفات جمال الدين را در 588 نوشته اند.
از اشعار اوست:
بشنو از من نصيحتي كه تو را
كار هر دو جهان شود به نظام
بد نخواهي كه باشدت هرگز
بد مكن خاصه با اولوالارحام
حق مادر نگاه دار و مترس
ز ايزد ذوالجلال و الاكرام
كان كه با مادرو پدر بد كرد
نبود جز هميشه دشمن كام
و اما صحب عنوان: از شعرا و قصيده سرايان معروف قرن هفتم،و از مداحان آل خجند و آل صاعد،و همچنين از مداحان خوارزمشاهيان و اتابكان فارس و سپهبدان طبرستان بوده،و در واقعه ي خونين قتل عام مردم اصفهان كه به دست مغول روي داد،او نيز مانند بسياري از بزرگان و دانشمندان متواري گشت،و سرانجام پس از تحمل و فشار و آزار فراوان (3)،در سال 635 به دست آنان به قتل رسيد.
قبرش در يكي از خانه هاي محله ي جويباره معروف است و سال ها است كه قرار است مقبره اي براي او ساخته شود،لكن تا كنون به حالت اوليه برقرار مي باشد.
چون سخنانش شامل مطالب و معاني دقيقه،و اشارات لطيفه است،وي را خلاق المعاني لقب داده اند.

آثارش:

1. ديوانش قريب پانزده هزار بيت است؛
2. سوگند نامه؛
3. رساله القدسيه؛ (4)
از اشعار اوست:
جهان بگشتم و آفاق سر به سر ديدم
نه مردمم اگر از مردمي اثر ديدم
در اين زمانه كه دلبستگي است حاصل آن
همه گشايش از چشمه ي جگر ديدم
چو مردمي و وفا نامم از جهان گم باد
وفا زمردم اين عهد هيچ اگر ديدم
ز روزگار همين حالتم پسند آمد
كه خوب و زشت و بد و نيك در گذر ديدم
برين صحيفه ي مينا به خامه ي خورشيد
نگاشته سخني خوش به خط زر ديدم
كه اي به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره كه از تو بزرگتر ديدم
كسي كه تاج ز برجد صباح بر سر داشت
نماز شام ورا خشت زير سر ديدم

پي نوشت ها:

1. برگ به معني اسباب و دستگاه و قصد و عزم. (مؤلف)
2. تاريخ ادبيات دكتر شفق: 198.
3. تاريخ ادبيات دكتر شفق: 309.
4. الذريعه 11: 259 و 12 و 221.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.