حاج محمد ابراهيم كرباسي
منبع:رجال و مشاهير اصفهان
امر معاش او از سرمايه ي متروكه ي پدر او حاجي محمد حسن مي گذشته. كليّه ي دارايي و تركه ي حاجي محمد حسن را گفته اند سه هزار تومان بوده است كه به توسط تجّّار نيل فروش ساكن احمدآباد معامله هندوستان مي شده است.
پس از چندي هم در نتيجه ي سه مرتبه مسافرت طهران،از طرف دولت،ساليانه هزار تومان نقد و صد خروار جنس در حق او مستمري برقرار مي شود و دريافت مي داشته همه ساله كه بعد از فوت او هم اين مستمري به طور ارث مابين ورثه تقسيم شد. مختصر ملكي هم در اواخر حيات نسبت مي دهند تصرف داشته [است].
در امور زندگاني نهايت صرفه جويي را داشته (2)،حتي در صرف وجوهات خيريه كه علاوه بر اقتصاد دقت بسيار هم در شخص مستحق مي نموده،چنان چه گويند شخص غسالي وقتي طلب احساني از او نمود،در جواب غسال،حاجي تحقيق عمليات آن را از كيفيت غسل و كفن و تلقين تفصيلاً مي نمود،پس از آن كه كاملاً از عهده ي جواب حاجي برآمد،حاجي يك ده شاهي به او عطا كرد. شخص غسال كه متأثر شد از آن سؤالات بسيار و عطيه مختصر،به حاجي گفت: يك كلمه ي ديگر هم در آخر تلقين در گوش ميّت مي گويم كه خوشا به حال تو كه از ابتلاي به حاجي كرباسي خلاص شدي!
وقت اداي وجوهات،شخص مستحق را مدتي معطل نگه مي داشته در حالتي كه دستش در دست او بوده براي حصول توجه و خلوص و قصد قربت.
فتحعلي شاه به سبب داشتن وزير اعظم اصفهاني مانند حاجي محمد حسين خان اصفهاني كه شيوه ي او مداحي علما بوده است نسبت به حاجي و سيد بيد آبادي خوش رفتار بوده است.
مثل اين كه نوشته اند وقتي شاه به ديدن حاجي آمد از برايش ظرف نقلي براي پذيرايي او مي گذارند،اتفاقاً پرنده اي از هوا فضله اي مي اندازد در آن ظرف،شاه به طور مطايبه مي گويد – فضله ي مرغ نقل مجلس شد. حاجي از روي مزاح جواب مي دهد: چون هوايي است مال ديوان است.
حاجي بسيار فربه بوده است كه در اواخر با قرقره و عرابّه هاي دستي او را به مسجد و حمام مي برده اند. در امر فتوي و مرافعه،احتراز و احتياط مي نمود و رجوع مي كرد به سيد بيدآبادي و غيره. (3)تا وقتي كه از طرف بعضي از اساتيد او به او الزام مي شود و رساله ي
فقيهه عملي نخبه و غيره را مي نويسد.
خود او و مريدانش،معاندين او را به نفرين او تهديد مي كرده اند،و جمعي را هم از معاندين كه در آن اوقات وفات كرده اند،از حكومت يا امام جمعه يا طلبه هاي برجسته از شاگردان او،نسبت وفاتش را به نفرين اومي دادند و به مختصر خبري رنجيده خاطر مي- شد. مثل اين كه مير سيد حسن مدرس معروف كه از شاگردان او،بوده و در مدت كمي داراي ملكه ي اجتهاد و اجازه شده بود،حاجي روي منبر از اين سرعت ترقّي تمجيد مي كرده است.
و پس از آن كه مدرّس بر كرسي تدريس قرار گرفت،و به سبب تحقيقات و مطالبي كه از اصول جديد نجف به اصفهان سوغات آورده بود،پاي كرسي تدريسش چندين صدنفر مجتمع شدند. حاجي اين وضع تدريس كرسي و جمعيت را سوي ادب و جسارت نسبت به خود پنداشت،و اتفاقاً يكي از پسرانش كه محلّ اعتمادش بود شهادت داد كه سيّد مدرس در وقت تكبيره الاحرام دست هاي خود را تا محاذي شانه مي آورد،حاجي برافروخته و رنجيده روي منبر گفت: كساني كه كيفيت اداي تكبيره الاحرام را صحيحاً نمي دانند چگونه دعوي اجتهاد مي كنند و به سيد نفرين كرد.
جهت استسقا در يك سال خشكسالي كه مردم شهر جمع شدند كه حاجي را به مصلاي تخت فولاد برند و حركت پياده بلكه سواره هم جهت او صعب بوده به اين سبب او را در يك طبق مانندي گذارده بر سر دست مي بردند.
و اتفاقاً قبل از وصول به تخت فولاد يك رگ باران تندي مي گيرد كه بيشتر مردم در مراجعت مجبور مي شوند پاها را برهنه سازند و از آب هايي كه در بين كوچه ها ايستاده بود عبور كنند. ملا صادق صباغ در شرح (تشريح الافلاك) مي نويسد: بعضي مشايخ حقير (ايما به حاجي كرباسي است) هم،منفوخ و مغلق گوي بودند. از آن جمله روز عيد قربان بعضي عوام مردمان،حلقوم گوسفندي نزد ايشان آوردند كه ملاحظه فرمايند درست كشته اند يا حرام نموده اند. ايشان بعد از نفخ بسيار و تفسير بي شمار فرمودند: شريعت تمام شد تشخيص موضوعات مفوض به ارباب حرف و صنايع است،وظيفه ي فقها،ابداع عوارض ذاتيه ي طاريه بر موضوعات است پس اگر فري اوداج اربعه شده باشد بسكين بعد القسمه و توليته الي القبله و ساير شروط مقرره،ذبح حاصل و حلال است و الا جيفه و حرام است. بعضي حضار گفتند: دعا مي خوانند،بعضي ديگر گفتند تعقيب نماز مشغول هستند. اعاده ي سؤال نمودند ايشان فرمودند: آن چه قرء السماع نموديم جواب سؤال شما بود برويد و آن ها را به تغيّر دور نمودند. عوام بيچاره متحير آمده كه چه فرمودند چه زباني حرف زدند؟ عربي بود؟ تركي بود؟
حقير چون حاضر بودم گفتم:سر كار آقا فرمودند اين حلقوم بريده را نزد قصّاب برده از او معلوم نمايند. گفتند چيزهاي ديگر فرمودند دخل به اين ندارد؟ گفتم معني آن چه فرمودند همين است كه به قصّاب و سلاخ نمايند.
از آثار او مدرسه ي حاجي است كه از وجوه بريّه ي شخصي زغال فروش ساخته شد. اوايل هم او را در مدرسه ي فحميه مي گفتند و بعد،اسم اصلي او متروك شده به اسم حاجي معروف شد. حاجي كرباسي تأليفاتي دارد كه مشهورتر آن ها (اشارات) (4) است.
مجملاً چيز مهمي كه سبب شهرت حاجي مي توان گفت،فروتني هاي سيد بيدآبادي است نسبت به او كه آن زمان كارهاي برجسته ي سيد شهرت بسياري داشته است. وفات او در هزار و دويست و شصت و يك در جنب مسجد حكيم. مقبره ي او معروف است. سقف مقبره در فن مقرنس آويز داراي هنر و صنعتي است كه در اصفهان كم نظير مي باشد.
حاجي محمد ابراهيم،شش پسر داشت: آ محمد مهدي (5) ، حاجي آ محمد ، آشيخ محمد جعفر ، حاجي محمدرضا ، آنورالله ، آميرزا ابوالمعالي و دو دختر ، زوجه ي حاجي ميرزا جواد نوري و زوجه ي حاجي ميرزا خليل سده اي. بعد از فوت حاجي،امامت مسجد حكيم به آمحمد مهدي رسيد، بعد از او به فرزند او حاجي ميرزا عبدالجواد،بعد از او آميرزا محمد علي فرزند حاجي ميرزا عبدالجواد،بعد از حاجي ميرزا محمد علي برادر او حاجي ميرزا هاشم تدريس بعد از حاجي،به آميرزا ابوالمعالي [مفوّض] مي گردد (6) و بعد از آميرزا ابوالمعالي فرزندان او كمال الدين و جمال الدين مشغول مي باشند به آن. اولاد حاجي كرباسي اگر چه از حيث ادب بسيار مي باشند، ليكن آن چه امروز با نسبت كرباسي يا اشتري از اين خانواده حيات دارند – سنه ي 1343 – پانصد و سي و چهار نفر مي باشند از ذكور و اناث و صغير و كبير. و حاج آقا محمد فرزند ديگر او نيز از سيد [رشتي] و حاجي داراي اجازه بوده و تأليفات بسياري داشته. وفات او در سنه ي هزار و دويست و نود و دو [ بوده است]. به كتابت و مطالعه بسيار مولع بود،به اندازه اي كه حكايت كرده اند در مبال خانه ي خود طاقچه اي داشته كه در آن وقت هم كتاب دستش بود و مطالعه مي كرده.
براي اين كه آب دماغ او روي كاغذ نچكد هميشه يك قطعه كاغذي لوله كرده در سوراخ هاي دماغ خود مي گذارده. يكي از اولاد حاجي معروف بوده است كه پول هايي را كه حاجي از بابت سهم امام زير خاك دفن مي كرده [و] تصرّف در او را جايز نمي دانسته،آقازاده شب ها بيرون مي آورده به مصرف شخصي خود مي رسانده [است].
پي نوشت ها:
1. در اصل: كاظماوي.براي اطلاع بيشتر ر.ك.تذكره القبور.ص 91.
2. حاجي و خانواده ي او در امر معاش مقتصد بوده اند هر نفري ناشتايي صبح نصف نان داشته نان خورش ناهار يك روز،دوغ و روز بعد،پنير بوده و در هفته يك شب پلو مي پخته،بر حسب نقل از يكي از خانواده ي او. (مؤلف)
3. حتي اين كه نوشته اند هر يك از نمازهاي يوميه ي خود را به چندين وجه مكرر مي كرده و با اين حال وصيت نموده است كه تمام نمازهاي او را قضا كنند. (مؤلف)
4. وقتي اشارات را نوشته بود روزي در ميان جمعيت كتاب را سر دست گرفته بود و اظهار داشته بود كه ابن سينا اشارات نوشته ي ما هم اشارت نوشتيم،اما آن كجا و اين كجا،در اثر اين تناقس،كار كتاب اشارات حاجي به حاجي رسيد كه قيمت بازاري او از قيمت وزن كاغذ عطاري كمتر رسيده بود و ديگر كتاب (نخبه) او معروف است. (مولف)
5. آمحمد مهدي درساده لوحي معروف بوده است؛حتي وقتي بعضي از علماي اصفهان مجله درست كردند كه به همين علت جلوگيري از مداخلات او در امور شرعيه بشود. در يكي از قحطي هاي شهر،مردم پيش او شكايت كرده بودند. جمعيت را دعوت كرده بود كه فردا بعد از نماز،تكليف براي اين كار معين مي كنم. فردا،جمعيت زيادي پاي منبر حاضر شدند. آمحمدمهدي اظهار مي دارد از روي منبر كه در اين اوقات تنگي و سختي،به اهل خانه ي خود دستور دادم كه شب را جهت طبخ،برنج از تاپوي هوادج خانه بردارند و براي نان هر روزه هم آرد از خانه به دكان نانوايي بدهند تا گرفتار جمعيت دكان و نانوا نباشند. شما هم اگر همين قسم رفتار كنيد جمعيت دكان نانوايي هم كم شده تا خداوند فرج برساند! اين حكايت را بعضي نسب به حاجي هم داده اند. آمحمد مهدي با اشخاصي كه تصادف مي نموده مسايل شرعيه سؤال مي نموده و مردم را تشويق به عمامه سرگذاشتن مي نمود. حتي بعضي از كسبه مانند قناد و آهنگر و غيره كه عمامه ي سفيد نمي توانستند سر بگذارند،عمامه ي رنگ به خود جهت آن ها اختراع نمود. و در سنه ي هزار ودويست و هفتاد و هشت وفات نمود. در مقبره- ي پدر خود مدفون شده. از سيد رشتي كه صهر او بود،اجازه داشته و هم چنين از پدر خود حاجي كلباسي نيز اجازه داشته و نوشته اند اول اجازه اي [است] كه حاجي داده. تأليفات زيادي هم در فقه و اصول از او نوشته اند. (مؤلف)
6. آميرزا ابوالمعالي تأليفات چندي دارد كه از جمله ي آن ها كتاب بشارات در اصول است. ولي غير از مطبعه اي كه در آن جا چاپ شد و صحافي كه كاغذهاي آن را فروخت،يك كس فايده نبردو شوق زيادي به تحرير داشت كه يك دستگاه تحرير مخصوص براي حمام حاضر ساخته بود و هر وقت حمام مي رفت زمان توقف در حمام هم بيكار نمي نشست و تحرير مي- كرد. وفات او در سنه ي هزار و سيصد و پانزده،بعد از شصت و هشت سال عمر،و مقبره ي او در تخت فولاد،داراي گنبد و تكيه ي معروفي است. (مؤلف)