سیری انتقادی در مبانی اندیشههای دینی بازرگان( قسمت اول)
تبیین ضرورت بحث
در مواردی، با تغییر و تحولات اساسی و بنیادین سیاسی و اجتماعی در مقیاس وسیعی مواجه هستیم که آثار و پیامدهای وسیعی در دگرگونی اندیشه و تفکرات دینی، اجتماعی و سیاسی مردم داشته، این نیز منجر به تحول اساسی در شکل و فرم و محتوای زندگی روزمره مردم در مقاطع مختلف تاریخ شده است .
در کندوکاو برای یافتن علل تغییرات اجتماعی و سیاسی و پی بردن به عوامل شکلگیری چنین تحولاتی، با جنبشهای سیاسی و اجتماعی مردمی که توسط رهبران دینی و روشنفکران دینی هدایت و مدیریت میشدند، برخورد میکنیم که همواره سهم و نقش محوری و اساسی، در ایجاد تغییرات و انقلاب سیاسی و اجتماعی داشتهاند .
هر کدام به فراخور وسع علمی، میزان دینداری خود توانسته بودند حلقههای اجتماعات مردمی را به راه اندازند . در نهایت، سیر و روند چنین تغییرات و تحولاتی، از عصر مشروطه به این سو، منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری دینی و محوری، روحانیت اصیل با پشتوانه مردمی گشته است .
حال در روند پژوهش عوامل و علل شکلگیری چنین انقلابی که در مقیاس وسیعی در جهان فراگیر شده و دنیا را تکان داد لازم است نقش روشنفکران دینی را، در میزان آگاهسازی و رشد و تعالی فکری و اندیشه مردم و تحصیل کردگان را برای بوجود آوردن چنین انقلاب و تغییر بنیادی، باز، بشناسیم .
روشن است که تاثیرگذاری رهبران دینی و روشنفکران دینی، بر توده و قشر تحصیل کرده به یک سطح و میزان نبوده، بلکه دارای مراتب و سطوح مختلف از حیث عمق بوده، از این روی، میزان تاثیرگذاری هر کدام به میزان سطح و مراتب مبانی فکری و اندیشههای دینی و کلامیشان وابسته میباشد . زیرا با مخاطب و نسلی مواجه بودند که دغدغه دینی شدیدی داشتند . از آنجا که در بین تحصیل کردگان، شبهات جدید و پرسش دینی جدید ایجاد شده بود، تشنگی و حرص عجیبی برای پرداختن به مباحث دینی عمیق در این قشر احساس میشد .
در هر حال حس دینداری عمیق در بین تودهها دغدغه یافتن پاسخ برای نسل جوانی که در آماج شبهات مارکسیستی و مادیگرایانه قرار گرفته بودند، بیش از هر چیزی، اندیشمندان دینی و روشنفکران دینی را ملزم میکرد تا پاسخی به فراخر حال مخاطب خود بیابند .
در این میان نقش روشنفکران دینی تحصیلکرده غرب نسبتبه مسؤولیت و وظیفه آنها، در برابر نسل جوان و رهبری آن و روشنگری و آگاهسازی نسل جوان نسبتبه تحولات و تغییرات اجتماعی و سیاسی بسیار حائز اهمیت است .
زیرا روشنفکران دینی با دغدغهای که نسبتبه حفظ دین و پالایش آن از هر گونه اتهام و برچسب کهنگی داشتند، در این صدد بودند تا با اندیشههای دینی و تفکرات دینی که خود سراغ داشتند و نیز متمسک شدن به اندوختههای علمی خود، با بیان و متد جدیدی که بتواند به مزاج و روح تجدد زده جوان خوشایند باشد، به ایفای چنین رسالت و مسؤولیتسنگینی بپردازند .
حال بحثی که پیش رو دارید کنکاشی است در اینکه، چه نوع اندیشههای دینی و کلامی و با چه مبانی و متدی در ایفای چنین نقش تاریخی و رسالت تاریخی بکار گرفته شده؟
آیا چنین اندیشههای دینی و کلامی واقعا دارای غنای فکری و دینی بوده که پاسخگو باشد یا به سبب رویکرد التقاطی، خلوص و ناب بودن فکری و اندیشه کلامی را از دست داده، در نتیجه، نتوانسته غرض واقعی و حقیقی را به سرانجام برساند .
حال در بین روشنفکران تاثیرگذار، ما به بررسی اندیشههای کلامی و دینی مهندس بازرگان میپردازیم . قطعا پرداختن به چنین بحثی علاوه بر غرض فوق که اشاره شد از جهت دیگر لازم و ضروری به نظر میرسد . زیرا پیامدها و آثار این جریان روشنفکری دینی در حال حاضر مشهود است .
زیرا چنین جریان فکری مبدا شکلگیری بعضی از نهادهای سیاسی، حزبهای سیاسی رادیکالی شده که، تفکرات دینی بازرگان را به عنوان منشور فکری خود و اساسنامه فعالیتخود قرار داده است و باعث ایجاد تشکیلات سیاسی به صورت سازماندهیشده میباشد که اندیشه غربگرایی را در ذهن خود میپرورانند .
لذا نمیتوان اندیشه دینی چنین روشنفکرانی را منقطع از موجهایی که در پس از خود ایجاد کردهاند لحاظ کرد .
متدلوژی دینشناسی مهندس بازرگان
رویکرد جدیدی که بازرگان، در حوزه مباحث دینی و ارائه نقطه نظرات دینی پرداخته، یک رویکرد تجددگرایانه است .
یعنی بازرگان با توجه به تحصیلاتی که در غرب داشته و با توجه به زمینههای فکری و تربیتی که در وی توسط خانواده تجددخواه و اساتید دگراندیش قبل از رفتن به سفر اروپا ایجاد شده بود در ارائه و پرداختن به مباحث نظری و عملی دین بسیار مؤثر افتاده است . از این روی بازرگان با یک رویکرد کلان تجددگرایی که در طول تربیت و پرورش خود در مقاطع مختلف وارث آن شده، به مباحث دینشناسی پرداخته است . این نگاه تجددگرایانه هم در مبانی نظری دینی و هم در مبانی عملی دینی وی آشکار و روشن است که به تبع منجر به ارائه آراء و اندیشههای کلامی جدید و دگراندیش، هم در حوزه نظری و هم در حوزه عملی دین شده است .
حال ما ابتداء، به مبانی نظری دینشناسی بازرگان که در آن، روح تجددگرایی و دگراندیشی، به راحتی ملموس است، میپردازیم . بعد اندیشههای کلامی و دینی مبتنی بر این مبانی را مورد بحث قرار میدهیم .
مبانی نظری
1 . پوزیتیویسم (تحصلگرایی)
وی با انتقاد و تعریفی که نسبتبه روش استدلالی فلاسفه و متکلمین دارد مینویسد:
«مانند برخی متقدمین هم که عادت دارند برای خدا تکلیف معین نموده، آئیننامه بنویسند، استدلال نمیکنم، یعنی نمیگوییم چون عقل انسان ناقص و هدایت او لازم میباشد پس به خدا واجب، پیغمبرانی بفرستد و پیغمبران به طور مستقیم (یعنی بدون دخالت هوای نفس و مشائبه خطا) احکامی که از ناحیه خدا دریافت دارند ... نه اینطور استدلال نمینمائیم، بلکه به یک علوم جدید به مشاهده و تجربه پرداخته واقع مطلب و پیشآمد امر را آن طور که بوده است در نظر میگیریم .» (1)
بازرگان در کتاب «راه طی شده» رهیافتبشری و تجربی و تلاش دانشمندان طبیعتشناس را مورد دقت قرار میدهد . تلاش و سعی آنها را میستاید و روش و متد معرفتی را به کار گرفتهاند آنها را مورد تایید قرار میدهد . حتی کار دانشمند طبیعی که با رویکرد پوزیتیویستی در پی تحلیل پدیدههای عالم مادی بوده است را یک تلاش و سعی موحدانه تلقی میکند . که عملا آنها را در سطح یک انسان موحد قرار میدهد به طوری که بهتر از فقها و مدرسین صفات ثبوتیه خدا را درک میکنند . (2)
تنها فرق موحد با یک دانشمند را این میداند که دانشمند بحث از نظام خلقت میکند بدون اینکه اسم ناظم (خدا) را بیاورد، در حالی که موحد اسم ناظم (خدا) را به زبان میآورد .
در واقع این بیان بازرگان، حقیقت ایمان و باور درونی به وحدانیتخدا که در دین شرط موحد بودن است نادیده میگیرد . اینکه دانشمند توان بررسی روابط علی و معلولی عالم را داشته باشد را کافی در موحد بودن آن شخص میداند . این روحیه تسامح و تساهل در وی که مرز شرک و توحیدی را که دین ترسیم کرده، در معرض ابهام قرار میدهد . پذیرش روش و مبانی پوزیتویستی و تجربی، بازرگان را به مسائل باریک و اختلاف برانگیز میکشاند . با تحلیلی که از کار دانشمندان طبیعی میکند، در مقام مقایسه آنها با حرکت و سیره و روش انبیا برمیآید . در نهایت نتیجه میگیرد که بشر که با متد تجربی و نگاه به طبیعت، توانسته به همان هدف و غایتی برسد که انبیا میخواستند از این جهت راه طی شده بشریت، همان راهی که انبیا میخواستند . تنها فرقی که دارد این است که بشر با دست رنج و تلاش بیوقفه خود به آن رسیده و انبیا زودتر از آنها به کمک وحی به آن رسیدهاند . بر همین اساس راز خاتمیت نبوت از نگاه او روشن میگردد . به این صورت که، بواسطه تلاشهای علمی بشر میتواند خود را سرپرستی و هدایت کند و نیازمندی انسانها به بعثت جدید مرتفع گردد . (3)
رسیدن به نتیجه و نکته فوق تنها در صورتی میتواند قابل تبیین باشد که وی مبانی معرفتی پذیرفته شده در غرب را پذیرفته باشد . بدیهی است که با این رویکرد جدید معرفتشناختی، تمام قضایا و آموزههای دینی در تبیین و توضیح، رنگ و بوی طبیعتگرایانه میگیرد تا آنجا که سعی میشود مبانی اعتقادی و اخلاقی و حتی احکام تکلیفی از این منظر مورد قضاوت و داوری قرار گیرد . بازرگان در رابطه با راه انبیا و راه بشر مینویسد:
«بشر روی دانش و کوشش و بپای خود راه سعادت در زندگی را یافته و این راه سعادت تصادفا همان است که انبیا نشان داده بودند . » (4)
نقد و ارزیابی
2 . از سوی دیگر، این نگاه، غایت و هدف بعثت انبیا را در ایجاد یک جامعه دنیوی که سعادت دنیوی را به دنبال دارد، منحصر میکند . در حالی که هدف و غایت انبیا توسعه بندگی و پرسش الهی است که در آن دنیا و حیات آن محوریت اصلی ندارد سعادت را در مفهوم دنیوی تعریف نمیکند . سعادت در ارتباط به جهان دیگر مورد لحاظ قرار میدهد .
حال با وجود فرق عمده این دو راه، آیا راه انبیا به توسعه جامعه دنیوی و سعادت دنیوی صرف ختم میشود که بشر با کوششهای طاقت فرسای خود، به آن رسیده . (5)
3 . اشکالی دیگر بر این نگاه وارد میشود این است که این نگاه، ختم نبوت را به معنای استغناء بشر از تمسک به راه انبیا تلقی میکند، لذا لازمه یکسان انگاری راه انبیا و راه بشر منتهی به استغناء بشر از انبیا و دین میگردد .
1 - 1 . نگاه پوزیتیویستی در خداشناسی
ایشان در کتاب «راه طی شده» در شروع بحث توحید و خداشناسی، قوانین طبیعت و نظم و نظام طبیعت را تنها راه ناختخداوند متعال میداند و معتقد استخدا خود راه طبیعت را منحصرا راه شناختخویش قرار داده و لذا قرآن راه دانشمندان طبیعت را طی کرده که جدا از طبیعت و در خارج از تصویر دنیای طبیعی مجالی را برای عرضه خود ارائه نکرده است .
«قرآن به هیچ وجه نمیآید جدا از طبیعت و در خارج دنیا یک تصویر مستقل از موجود مخلوقی درست کرده بگوید مردم این راه بپرستید .» (6)
در نگاه بازرگان، این طبیعتگرایی، در کار دانشمند طبیعتشناس که روابط علی و معلولی پدیدههای طبیعی را مورد کنکاش میدهد راهی است که بشر متمدن با آن توانسته بتپرستی را صد درصد از زندگی خود حذف کند . (7)
تکیه و اعتماد بر طبیعت و تجربههای گرانپایه دانشمندان طبیعی در نگاه بازرگان به عنوان متد شناخت دین، به گونهای است که جبر علی و معلولی حاکم بر طبیعت را غیرقابل شکستن میپندارد . آن را عین مشیت و ذات باری تعالی میداند که در آن خدشه و خلل راه ندارد .
«قرار حساب و حکومت قوانین طبیعت همان عین مشیت و بر و ذات باری تعالی است که ما در آن خدشه و خلل نمیبینیم ... اگر با دقت توجه نمائیم مسلم خواهد شد که بقدر سر سوزنی هم خالی از حکم واحد عمومی نیست .» (8)
اگر چه اصل نظامندی و قانونمندی موضوعی نیست که بر کسی پوشیده بماند، ولی موضوع و محل نزاع در این است که آیا شناخت و معرفت طبیعتگرایانه پدیدههای عالم، میتواند همه پدیدههای عالم را از این منظر مورد توجیه قرار دهد؟ از سوی دیگر با این نگاه آیا اراده الهی نیز در تحتحاکمیت جبری علی و معلولی قرار نمیگیرد؟ آیا در عالم همه پدیدهها صرفا پدیدههای طبیعی است؟ یا غیر از آن پدیدههای دیگری است که از نظام علی و معلولی تبعیت نمیکند؟
شهید مطهری در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در پاسخ به این نوع نگاه بر این باور استشکی نیست که قرآن ما را به مطالعه حسی طبیعت دعوت میکند ولی آیا قرآن مطالعه طبیعت را برای حل تمام مسائلی که خود طرح کرده است کافی میداند؟! اگر چه طبیعتشناسی ما را علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه میکند اما:
در حقیقت این است که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبری میکند . این راه جادهای است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است . در آنجا پایان مییابد . فقط نشان مبهم از ماوراء طبیعت میدهد .
شهید در فراز دیگری مینویسد:
مؤلف دانشمند کتاب راهطیشده که معتقد است راه خداشناسی منحصرا همان راه حس و طبیعت است، و در بحث توحید پس از توضیح نارسایی درباره تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به اینکه راههای عقلی و فلسفی بیراهه بود و علم امروز که حسی و تجربی است اساس توحید را احیاء نمود .
البته ما معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به توحید و خداشناسی نمود، ما معتقدیم گامهای علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضد آن و نمیتوانست جز این باشد اما خدمتی که علوم به توحید نمود از راه «نظام غایی» که دانشمند به اقتباس از قرآن مجید آن را راه «اتقاق صنع» اصطلاح کردهاند نمیگذارد . (9)
2 - 1 . نگاه پوزیتیویستی به نبوت
بازرگان در کتاب مذکور بحث نبوت را نیز از منظر و نگاه پوزیتیویستی و آمپریستی مورد توجه قرار میدهد .
ایشان در بحث نبوت، با مروری که بر پیدایش ادیان و انبیا و پیامبران که بواسطه آنها ادیان نیز ظهور کردهاند، سیر و روند عمومی ادیان را سیر نزولی و فرسودگی میداند و آن را با اصل و قانون طبیعی آنتروپی بیان میکند و بر این تاکید میورزد که
«مذاهب به مرور زمان و در دست مردم همیشه سیر نزولی داشته و دچار فرسودگی و فرتوتی گشته، راه فنا را پیش گرفته است . مانند هر سیستم طبیعی که وقتی به حال خود گذاشته میشود لاینقطع بر کهولت (آنتروپی) آن اضافه شده و بالاخره به خاموشی و رکود منتهی میگردد .» (10)
برخلاف علوم و افکار بشری که همیشه روند رو به تکامل داشته است و نسل به نسل و دستبه دست تجدید و تکمیل میشده است . (11)
ایشان با تاکید بر امر فوق، بر این باور است که چون راه انبیا راه مستقیمی بوده با روال عادی و طبیعی حیات بشری طی نشده، لذا آن راه غیر قابل دسترس میباشد و راه بشر یک راه زمینی است که میخواهد با قدمهای خودش آن را بپیماید . زیرا ما نیز همانند پیامبران بشر هستیم باید بتوانیم همانند آنها به همان حقیقتی که آنها رسیدهاند دسترسی پیدا کنیم . تنها فرقش در این است که ما میخواهیم با تجربه و با چشم استدلال برسیم . آنها با روش وحی میخواهند بشر را به مقصد برسانند .
خود بازرگان مینویسد:
«پیغمبر میگوید من از راه درک وحی وجود منابع و قبول قیامت را کردهام ما میگوییم با پای تجربه و تربیت و با چشم استدلال باید به آن برسیم ... ایرادی بر ما نیست، بشر چنین خلق شده است .» (12)
بازرگان، بحثخود را در رابطه با روند پیدایش ادیان و ظهور پیامبران با سیر و بیان پوزیتیویستی آغاز میکند . ابتدا سه عنصر مشترک 1 . توحید (دنیا را خدائی واحدی است) ; 2 . عبادات (بشر دارای وظائف و آدابی میباشد) ; 3 . معاد و قیامت (پس از مرگ بهشت و جهنمی در کار است) . (13) به عنوان سه مادهای که در تمام ادیان و دعوت پیامبران آمده است را ذکر میکند که هر یک از سه عنصر در فرایند تاریخی خاص ظهور و تجلی پیدا کرده و روند پیدایش این سه عنصر نیز متناسب با میزان فهم بشر و تکامل اطلاعات و آگاهی بشر تفاوت داشته . به این صورت که آنجا که بشر صفای کودکانه و مراحل سادگی اولیه را دارا بود پیامبری همچون نوح ظاهر میشود که به عنصر توحید و یگانگی خدا دعوت میکند .
«تعلیمات نوح در آن زمان که بشر مراحل سادگی اولیه و صفای کودکانه را میپیمود بیشتر متوجه خداشناسی و مختصری خبر از آخرت بوده است ... .» (14)
در ادامه همین سیر ظهور، حضرت لوط ظاهر میشود که با ظهور حضرت لوط که همراه با خروج و بیرون آمدن از صفای کودکی و رسیدن به مرحله جوانی که در آن غریزه جنسی موج میزند، مساله و موضوع انحراف جنسی و قبول آداب برای بشر پیش میآید . (15) و تکلیف و شریعت در مرحلهای موضوعیت پیدا میکند که بشر از حالت کودکی و سادگی اولیه پا فراتر گذاشته است .
در استمرار همین مسیر ظهور انبیا با ظهور حضرت موسی مواجه میشود که با تکیه بر عنصر دوم یعنی آئین و شرعیت و آداب، اجتماعات بشری را تشکیل میدهد و موجب پیشرفت تمدن دینی میگردد . در نگاه وی دستورات و تعلیمات موسی بیشتر به زندگی فردی و دنیوی شخصی انسان میپردازد لذا دین موسی یک دین دنیوی است . (16)
بازرگان، با کمال تعجب، فرستادن کتاب تورات برای حضرت موسی را نتیجه، نخبهگیری و اصلاح نژاد که بواسطه آن بشر مستعد در یافت آن گشته است میداند . بازرگان خود تصریح میکند که
«پس از آنکه انسان در نتیجه آزمایشها و نخبهگیریهای متوالی قرون گذشته با اندازهای تصفیه و تکمیل گردیده، صاحب بصیرت بیشتر و لایق اخذ تعلیمات شده کتاب العملی به نام تورات بر اول نازل گردید .» (17)
وی این مطلب مذکور را با استناد به آیه شریفه قرآن بیان میکند (18) که نگاه پوزیتیویستی در آن مشهود است، آیه مورد استناد وی: «و لقد آتینا موسی الکتاب من بعد ما اهلکنا القرون الاولی بصائر للناس و هدی و رحمة لعلهم یتذکرون .»
نکتهای که در نگاه بازرگان، در شناخت و معرفت ایشان به روند و پیدایش و ظهور انبیا و ادیان قابل ملاحظه است، این است که ایشان روند ظهور را یک روند تکاملی میداند و آن را نیز بر اساس اصل نخبهگرایی و اصلاح نژاد و تصفیه نسل، تبیین میکند که از مبنای پوزیتیویستی و طبیعتگرایانه وی حکایت میکند . چنانچه ایشان طوفان نوح را از بین رفتن کفار و بقاء مؤمنان را اولین نخبهگیری در مزرعه بشریت تلقی میکند و خود بر آن تصریح میدارد:
«به این ترتیب اولین نخبهگیری به اصطلاح علمای طبیعی selection] » در مزرعه بشریتبه عمل آمده باغبان چیره ستبوتههای نامرغوب را ریشهکن نموده، فقط چند پایه افراد صالح باقی گذاشت تا به تولید و تکثر مجدد بپردازد .» (19)
همچنین وی ظهور حضرت ابراهیم را نیز بر این اساس بیان میکند و تولد فرزندان حضرت ابراهیم را به منظور حفظ نژاد برتر در جریان اصلاح نژاد، تلقی میکند . (20)
بازرگان در ادامه ظهور انبیا، پیدایش حضرت عیسی (ع) را در موقعیتی که تکامل بشر احتیاج و نیازمند به جنبه اخلاقی و تربیت احساسات لطیف انسانی داشت ارزیابی میکند که بر بخشی از عنصر دوم ادیان که مربوط به روابط اجتماعی مردم است تاکید میورزد در حالی که، عنصر اول و سوم ادیان را تحت پوشش قرار میدهد . در هر حال بازرگان این مرحله از مراحل ظهور و پیدایش انبیا را، یک مرحله احساساتی و اخلاقی دین قلمداد میکند که در آن بر عنصر استدلال و عقل تاکید نمیشود به مشاهده و تجربیات ترتیب اثر داده نمیشود .
هر چند این مرحله از ظهور، تا حدودی با تکامل بشر و خروج وی از صفای کودکانه همراه میباشد . اما در آن هیچ بحث فلسفی و جدل دینی روی نمیدهد . زیرا انسان دوران مسیح، به مرحلهای نرسیده بود که بتواند از عنصر عقل و تجربه استفاده کند . وی مینویسد:
«به هر حال به نظر میآید، حدوث یا رواج مذاهب مسیحیت و زرتشت مصادف با موقعی از دوران تکاملی بشر بوده است که غرائز اخلاقی بحد کمال رشد یافته، انسان فطرتا مایل و محتاج به پاکی و نیکی گردیده ولی هنوز قوای دماغی و فکر عملی انتقادی او آنقدر پیش نرفته بود که عقل احساسات را عقب زده در تشخیصهای وجدان شک بیاورد و مافوق آرزوهای فطری طالب چیز دیگری باشد . هنوز عقل و فکر علمدار تکامل و ترقی بشر و محور زندگی او نگردیده بود .» (21)
در نهایتبا سیر روند ظهور انبیا و ادیان الهی به مرحله نهایی آن میرسیم در این مقطع از تاریخ با ظهور دین اسلام به سالتحضرت محمد (ص) مواجه هستیم که بر هر سه عنصر ادیان تاکید کامل میکند . در این آخرین دین از ادیان الهی که با رشد و تکامل بشر مقارن شده بشر در قیاس با سایر ادیان گذشته به بلوغ فکری و علمی رسیده و بر متد عقل و تجربه بشری تکیه زده از این روی بزرگترین رهاوردی که دین اسلام در مقایسه با سایر ادیان دارد همین تکیه و اعتماد بر عقل و دانش تجربی است . این امتیاز موجب برتری دین اسلام نسبتبه سایر ادیان گشته است .
بازرگان مینویسد:
«در تعلیمات حضرت رسول آن سه ماده خلاصه ادیان بر وجه کامل تعقیب میشود و پایه امر بر توجه خالق از راه مشاهده طبیعت و تسلیم عاشقانه کلی مطلق در مقابل مشیتحق و اعراض از هر چه غیر اوست میباشد .» (22)
ایشان با تاکید بر این روش پوزیتیویستی و طبیعت گرایانه، معتقد میگردد دین اسلام که به بشر عرضه شده، میتواند سرپرستی و تکامل بشریت را به عهده بگیرد . از این رو تصریح میکند:
«خلاصه بر طبق آیات قرانی تعلیمات اسلام دارای اساس روشن و صریحی میباشد که باید از روی حق و یقین بر عقل و دانش استوار گردد و خود را مبتنی و محتاج به علم میداند .»
«به تدریج احساسات اخلاقی نیز مقام خود را به عقل و منطق تفویض مینماید و قرار استبروشنایی دانش، سرپرستی شریتبدست کار و فعالیتسپرده شود محیط عالم برای پذیرفتن دینی که اساسش بر علم و هدفش تکامل از طریق کار است ... .» (23)
نقد و ارزیابی
اگوست کنت مراحل تطور تاریخ بشر را به سه مرحله ربانی، فلسفی، تجربی تقسیم میکند; مرحله ربانی را به مرحله ابتدایی زندگی بشر و مرحله تجربی را به عنوان مرحله تکاملی بلوغ بشر میپندارد . از این روی وی با پرداختن به حلقه سوم یعنی تجربهگرایی و تحصیل گرایی، که منشا شکلگیری مکتب پوزیتیویسم میگردد .
با توجه به مجموع آثار و اندیشههای وی به نظر میرسد که بازرگان در بیان سه تطور تاریخ انبیا و ادیان متاثر از وی شده (24) بگونهای که ظهور دین اسلام را به عنوان ظهور مرحلهای که بر تجربه و دانش و عقل تکیه میکند مورد تحلیل قرار میدهد که با تحلیل اگوست کنت مطابقت دارد . البته این تحلیل وی میبایست در راستای این موضوع که راه بشر راه طی شده است ارزیابی کرد که ایشان تمام نظام فکری خود بر این اساس پایهریزی کرده است از آن دفاع علمی میکند .
البته این نقد به معنای عدم پذیرش، عقل و دانش در اسلام نیستبلکه تاکیدی است که بازرگان از این مطلب میکند که بسیار لغزنده و گمراهکننده است .
زیرا دانش و عقل را در مفهوم غربی آن لحاظ میکند . در حالی مفهوم هویت آن در قرآن غیر از آن چیزی که دانش و عقل بشری به آن رسیده است .
اشکال دیگر این است که ایشان ظهور و تجلی انبیاء و پیامبران الهی در مقاطع تاریخی گوناگون را محصول و نتیجه اصلاح نژاد و نخبهگیری میداند . که اساسا چنین تفکری به گونهای است که وی را به نظریه تکاملی داروین در حوزه اجتماع که امروزه از آن به داروینیسم اجتماعی یاد میشود - نزدیکتر میکند . با اندک تاملی در فلسفه بعثت انبیاء و نیز در تاریخ آنها به آسانی میتوان گفت که انبیاء و پیامبران بیشترین حجم فعالیت تبلیغی و ارشادی آنها بعد از دعوت به توحید، شکستن، برتریها و تفوقطلبی نژادی تشکیل میدهد . از این رو مبارزه با هر گونه نژادپرستی و قومیتمداری و میزان و معیار برتری را تقوا و پرهیزگاری قرار دادن، امری است که در حرکت انبیاء بوضوح آشکار است . لذا اصلاح نژاد یا نخبهگرائی در گزینش انبیاء حقیقت آن چیزی جز نژادپرستی نمیتواند باشد . لذا گزینش و انتخاب انبیاء با توجه به معیار ارزشی و نیز به لحاظ عصمت و دوری از گناه قابل تبیین و توصیف میباشد .
2 . سیانتیسم (علمگرایی) (25)
وی با اهمیتی که به دستآوردها و رهآوردهای علمی میدهد، میکوشد، اعتقادات دینی و احکام شرعی دین را در مطابقتبا علم بشری و عدم مخالفتبا آن قرار میدهد . البته این امر را میتوان در راستای سازش بین علم و دین ارزیابی کرد .
ولی در نهایت آنچه از این کوشش نصیب شده، جزء تاویل و تفسیر آموزههای دینی به نفع دستآوردهای علمی نبوده، که میتوان آن را حاکمیت اصول علمی بشر بر مبانی دینی تلقی کرد، روشن است که این چنین روشهایی سرانجام به التفاط منجر میشود که در جریان روشنفکری دینی ایران سابقه طولانی دارد .
مهندس بازرگان با اهتمام به علم و تفسیر علمی دین، میخواست دین را در هم آوردی با یافتههای علمی بشری، پیشرو جلوه دهد . با واهمه و ترسی که از اتهام دین به کهنهپرستی و خرافی بودن داشت وی را در دام علمزدگی گرفتار کرد تا آنجا که وی مباحث دینی و اخلاقی در قالب تنگ اصول علمی نمیگنجید آن را در تحت عنوان غیر علمی و خرافی به کنار میگذارد .
زیرا به اعتقاد وی جنبش علمی بشر بعد از رنسانس در سمت و سوی خرافهزدایی قرار داشت و با موفقیتی که در این خرافهزدایی از دین داشته، توانسته بود مسیر ناهموار علم و پیشرفت را هموار کند و از رهگذر آن، چنین تمدن باشکوه و خیرهکنندهای را بنا کند .
که دل و چشم، هر کسی را میرباید و عقل و فکر آدمی مرعوب میکند . هر چند بازرگان نمی خواستخود را در برابر فرهنگ و تمدن غرب، مرعوب و شیفته جلوه دهد . در مواردی سختبر آن میتازد . ولی موضوع اخذ و طرد، دستآوردها و رهآوردهای بشری (تکنولوژی - صنعت) امر ساده و کوچکی نبوده که بازرگان نیز بتواند در برابر آن از درون و عمق وجود مفتون و شیفته نگردد و آن را در گفتار و کلام خود ظاهر نکند . البته تفصیل نگاه وی در موضوع غرب و تمدن آن خواهد آمد .
بازرگان در رابطه با نقش علم و اصول علمی به عنوان اصول حاکم مینویسد:
«خلاصه آنکه علم اشتباهات و خرافاتی را که به دین چسبیده بود پاک کرد و آن تصویر غلطی را که مردم در لباس دین ولی به اعتبار افکار قدیم از دنیا و حقایق عالم مینمودند باطل کرد . از این مرحله که بگذریم، علم اصل و اساس را احیاء نمود .» (26)
ایشان با پذیرش اصول علمی به عنوان مبانی که حجیت آن با عقل بشری، به اتمام رسیده به این باور است که اصول علمی و مبانی آن میتواند افقهای جدیدی در تفسیر دین و قرآن به روی دینشناسان بگشاید .
«پیشرفتهای علم بشریتیعنی گشوده شدن افقهای تازهای که کتاب خدا به آنها توسل بسته از طرف دیگر کفایت مقصود را مینماید .» (27)
البته بازرگان این مطلب را در راستای رفع تضاد بین راه بشر و راه انبیا بیان میکند . در همین رابطه تمام آیات قرآن که در آن، تعبیر علم و معرفتبکار رفته به معنای علم بشری بعد از رنسانس قلمداد میکند . به همین خاطر وی وقوع پیشرفتهای علمی و رهآوردهای تمدن غربی را، تحقق پیشبینیهای قرآن و در 14 قرن پیش ارزیابی میکند . و آن را نشانه اصالت و حقانیت مکتب و نشانه نبوغ فوقالعاده صاحب مکتب میپندارد . مینویسد:
«امروز پیشرفتهای علم و فرآوردههای تمدن و صنعت گواه پیشبینی قرآن است و درک آن مفاهیم و امکانات را تا اندازهای آسان مینماید ... صرفنظر از حقیقت ولی و نبوت و قیامت و صرفنظر از توجه و تعبیر بینهایت که اگر شاهد اصالت و حقانیت مکتب نباشد نشانه بلوغ و امتیاز فوقالعاده صاحب مکتب است ... .» (28)
نکتهای دیگری در این رابطه قابل توجه است این است که بازرگان جایگاه رفیعی را به علوم بشری میدهد به گونهای که وی آن علوم بشری را که مورد تایید قرآن و انبیا میباشد نیز به همان علم و دانش دنیوی بشری تاویل میکند . لذا از علم و دانش بشری یک معنای کاربردی در عرصه حیات زندگی بشر اراده میکند .
وی با بیانی که از تحصیل علم در ملل متمدن دارد و آن را از ضروریات بدیهی و وظائف عمومی بشر میشمارد اهمیت علم جدید و فرق آن نسبتبه علم قدیم را به لحاظ فوائد علمی و عینی آن میداند . لذا با نگاهی کارکردی که به مفهوم علم دارد کارکرد علم و دانش را در سه امر مهم 1 . معاش; 2 . تربیت; 3 . تبلیغات مورد توجه قرار میدهد سعی میکند علم و دانش مورد تاکید در دین اسلام در همین راستا توجیه و بیان کند . بازرگان مینویسد:
«امروز علم را بیشتر به جنبه فوائد عملی و آمیختگی و احتیاجی که زندگی به آن پیدا کرده تعقیب مینماید چه به لحاظ تامین معاش و چه لحاظ تربیت و آداب معاشرت» . (29)
«اهمیت فوقالعادهای که اسلام تا درجه وجوب به تفکر و تعقل و تعلیم میدهد شاید محتاج بر اثبات نباشد، ولی نکتهای که تذکر آن بیفایده نیست این است که در اسلام علم نه جنبه آرایش و ریا یا به طور مطلق توجیه شده استبلکه جنبه عملی و تربیتی و رهبری آن که سعادت و خیر دنیا و آخرت را تامین کند مورد توجه میباشد .» (30)
لازم به یادآوری است تلقی و برداشت کارکردی و کاربردی بازرگان از علم اگر چه موضوع و مطلب قابل اهمیتی است که باید علم بتواند امور حیات سیاسی و اجتماعی و تربیتی، بشر را اداره کند . اما اینکه رهیافت علمی بشری در این امور دقیقا همان چیزی باشد که قرآن و دین اسلام در نظر دارد نمیتواند مورد قبول باشد .
زیرا ماهیت علم بشری به لحاظ محدودیتبینش و افق دید نمیتواند تمام عرصهها و ابعاد حیاتی انسان را مورد دقت کافی و وافی قرار دهد تا بتواند از این رهگذر برنامه جامع بر زندگی بشر تدوین کند . بر اساس بینش دینی، دین آخرین و کاملترین برنامه حیات و زندگی را به بشر ارزانی کرده که دارای اصول ثابت و فروع متغیر میباشد .
از سوی دیگر تعبیرهای به کار رفته در قرآن و احادیث در رابطه با علم و دانش جایگاه آن نمیتواند در همان معنا و مفهوم کارکردی دنیوی منظور شده باشد . لذا نمیتوان حدیث «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» را در معنای فوق گنجاد . چنانچه بازرگان بر چنین باوری است . (31)
در هر حال آنچه از لابه لای نوشتهها و آثار بازرگان بدست میآید، این است که وی علم و اصول علمی بشر را به عنوان اصول مسلم پذیرفته و در این علمزدگی راه جمود را طی کرده است . هر چند وی در بعضی موارد که کتاب راه طی شده خود، از علمزدگی و ندیدن نقص علم و خطای آن انتقاد میکند، ولی این انتقاد و گله از علمزدگی در معنایی که وی از علم اراده میکند صدق نمیکند . زیرا وی تعریفی که خود از علم ارائه میکند به معنای ابزار سلطه و قدرت بر طبیعت میباشد . (32) لذا در تمام نظام فکری خود بر آن پایبند است . بلکه ایشان انتقادی که بر علم دارد، علم و علوم یونانی میباشد که توسط مسلمان اخذ شده و بدون دیدن اشتباه و خطای آن را هر تبیین معارف اسلامی به کار بستهاند . به همین خاطر بر این باور است این علوم اقتباسی از یونان با تعصبی که بر آن شده عملا، دین را در مسیر تقابل با جریان طبیعی و پیشرفت قرار داده است . وی همین مطلب را در بیان تقابل بین ملل متمدن با مدافعین دین اشاره میکند و تصریح میکند که:
«حربه ملل متمدن یعنی دسته مهاجم علم بود . قهرا مدافعین یهودیتیا مسیحیت و اسلام نیز باید تیر علم را در کمان خود بگذارند ... البته ایراد در این نیست که مؤمنین برای درک اصول دین خود و اثبات حقانیت آن متوسل به علوم زمان شدهاند . ایراد این است که چرا متوجه به امکان خطاها و نواقص علم نبوده آن را جزء دین کردند . سدی در مقابل جریان طبیعی و پیشرفت دین ایجاد کردند ... .» (33)
با بیانی که وی در عبارت بعدی دارد منظورش از علمزدگی و جمود مسلمین بر علم را روشن میکند که منظور همان علوم یونانی و فلسفی بوده که وی شدیدا بر فلسفه یونانی و علوم مربوط به آن میتازد که جای بحث و بررسی دارد . هر چند انتقاد وی از جمود علمی، وی را از تعصب و جمود به علوم و اصول علمی جدید رها نمیسازد . زیرا همان گونه آنها علوم یونانی را واسطه تبیینهای دینشناختی قرار دادهاند، خود ایشان نیز اصول علمی بشری را وسیله تاویل و تفسیر التقاطی از دین قرار داد . دین را در تطبیق با آن اصول علمی مورد بررسی قرار داد . لذا به یک بیان، دین را در مسیر عصری کردن و دنیوی کردن قرار داده است .
بلکه ایشان با قاطعیتی که در دفاع از حریم علم و اصول علمی دارد، سعی میکند خدا و ماوراء طبیعت را نیز در همین اصول تنگ علمی و قوانین طبیعی جستجو کند . لذا قوانین علمی را غیر قابل خلل و خدشه میپندارد . طبق این مبنای نظری چون مفاهیم غیبی قابل توجیه در ظرف تحلیلهای علمی نمیباشد از پرداختن به آن پرهیز میکند و در صورت امکان آن را با قانون علمی توجیه و تفسیر میکند . وی تصریح میکند:
«قبول نظم و حساب در دنیا چه منافاتی با فاعل و مایشائی خدا دارد؟ ما نباید تصور کنیم حساب و هندسه و مکانیک و قوانین فیزیک و شیمی مخلوق ما و تمایل بشر است، یا ریاضیات حقایق قطعی مسلمی هستند که مستقل از ذهن و غیرمربوط به وجود و عدم عالم باشد؟ خیر .
ما جز آن قادر به تصور یا قبول اصول دیگری نیستیم برای آنست که غیر آن چیز دیگری ندیدهایم ... . قرار و حساب و حکومت قوانین طبیعت عین مشیت و ذات باری تعالی که ما در آن خدشه و خلل نمیبینیم .» (34)
با اندک تامل روشن میگردد وی میخواهد با دفاع از علم و اصول علمی بشری جدید آن را در مسیر خواست و مشیت الهی قلمداد کند، نسبت آن علوم بشری را به خواست و مشیت الهی گره بزند و به همین عنوان، از علم موجود بشری که رویکرد سکولار و دنیوی دارد از پایگاه دین دفاع کند . آن را علمی میداند بشر با توانائی خود به آن رسیده تصادفا در مسیری سیر کرده که انبیا میخواستند؟!
گرچه کسی با قبول نظامندی عالم بر نظام علی و معلولی در عرصه هستی جهان، درگیری و نزاع ندارد . اما مشکل آنجاست که نمیتوان تمام رویدادهای عالم و پدیدههای آن و افعال الهی در این قالب و اسلوب جدید علمی توجیه و تبیین علمی و طبیعی کرد .
از طرفی، اراده الهی، اراده محضی است که بر تمام قوانین عالم حاکم است نه محکوم و محدود به قوانین طبیعی مخلوق خود . از نگاه بازرگان تعصب برای اصول علمی حاکم بر طبیعت و پدیدههای عالم به گونهای است که حتی تصرف خدا را در آن غیر ممکن میداند . وی در نقد کسانی که خدا را در ماوراء طبیعت جستجو میکنند مینویسد:
«زیر بار قانون رفتن خدا را کسر شان دانستند . و به هیچوجه حاضر نشدند، تصور این فکر را بکنند که در طبیعت قوانین و اصول ثابت تزلزل ناپذیری وجود داشته خداوند که مالک الرقاب کل است نتواند گاهگاهی دستی در آن وارد کند .» (35)
1 - 2 . علمزدگی در ضروریات دین
علمزدگی وی در موارد مختلفی به تحریم ضروریات و حتمیات دین میانجامد . بازرگان در مقام دفاع از اصول علمی و قوانین حاکم بر طبیعت، یکی از آن اصول را اکثر موارد در تبیین مباحث دینی استفاده میکند، اصول ترمودینامیک میباشد که در کتابهای «عشق و پرستش» و «ترمودینامیک» بیشترین استفاده ازا ین اصول را برده . این اصول در نگاه بازرگان از اصولهای راه گشائی است که افق دید بازرگان را در مباحثحساس و دقیق دینشناسی، دگرگون کرده است .
در واقع به گفته یکی از معاصران وی: «مهندس بازرگان علوم جدید را تحصیل کرده است و استاد ماشینهای حرارتی است . سرو کارش با ریاضیات است، لذا مسائل اسلامی و انسانی را هم از همین دریچه میبیند یا آنها را با مناسبترین ظرف برای بیان حقایق همیشه زنده و پویایی اسلام میداند .» (36)
از این روی اصول ترمودینامیک اصول غالب و حاکمی است که فضای گستردهای از مباحث دینی را در نزد وی پوشش داد که اگر این اصول را حذف کنیم، از بازرگان قدرت تبیین و توجیه و آموزه دینی سلب میگردد . علمگرایی در معاد و قیامتبه گونهای است که وی در بحث معاد و قیامت، با استفاده از دو اصل موجود در قانون ترمودینامیک، معاد و قیامت را توجیه طبیعتگرایانه و علمگرایانه میکند و براحتی مفاهیم و معانی غیر مادی و ماوراء مادی را تا آنجا که امکان دارد توجیه و تاویل علمی و مادی میکند و در آنحائی که توجیه و تاویل کارگر نیست آنها را به راحتی قیچی میکند .
از این روی، ترمودینامیک، در نگاه بازرگان، پنجرهای که افقهای جدیدی در کشف اسرار هستی و فلسفه دین میگشاید و میتابند .
«ترمودینامیک هم مثل سایر مباحث و علوم، دریچهای از دریچههای کاشف اسرار خلقت .» (37)
اصول ترمودینامیک که ایشان مورد استناد قرار میدهد به گفته خود جزء اصول مسلم تجربی و علمی است که قدرت تعمیم فوقالعاده نسبتبه سایر موضوعات را دارد .
اصول مورد استناد وی عبارت است:
1 . اصل اول قانون بقای انرژی
2 . اصل دوم عبارت است از آنتروپی «یعنی اصل انحطاط انرژی .» (38)
این دو اصل نه تنها در مبانی نظری وی، بلکه در موضوع انسانشناسی، هستیشناسی و معرفتشناسی، بکار گرفته شده است . انسان را از دریچه همین اصول مورد تحلیل به اصطلاح علمی قرار میدهد .
با اعتقاد به حاکمیت اصول فوق بر پدیدههای عالم، موضوع مرگ و حیات، تکامل انسان و جهان، رستاخیز مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار میگیرد همه این مقولات ذکر شده را با توجه به سیر ارگانیک پدیدههای عالم طبیعی، دارای مفهوم و معنا میداند تحول و تکامل انسان و جهان را در یک رابطه ارگانیکی تفسیر میکند که به صورت یک نظام و سیستم دارای تکامل میباشند . از آنجا که تکامل گرایی برخلاف اصل دوم ترمودینامیک (انحطاط - آنتروپی) میباشد . لذا نظام علی و معلولی عالم، برخلاف جریان آنتروپی میباشد، زیرا تکاملگرایی و نظامندی عالم رو به بقاء و ثبات دارد که با اصل فوق مباینت دارد .
بر این اساس بازرگان معتقد میگردد مرگ و فنا در عالم وجود ندارد . موضوع رستاخیز در ادامه روند تکاملی حیات طبیعی انسان و عالم قرار دارد . (39)
طبق این مبنا وقوع قیامت در حلقه زنجیرهای تکامل انسان و هستی قرار میگیرد و حقیقت آن خصلت و خصوصیت طبیعت گونه و مادی میگیرد . علمزدگی بازرگان و حاکمیت اصول علمی بر پدیدههای عالم بر این درک وی از علم استوار بوده که علم امروزی در موارد مجهول بشر را که در گذشته با انتساب به عیب و مارواء طبیعت از تفحص و تحقیق باز میداشت، توانسته با تابش نور خود، به آنها (مجهولات) روشنایی بخشد . لذا در نگاه وی موضوع قیامت و معاد در نزد انسانهای قبلی موضوعی نبود که قدرت و توانایی علمی بشر آن زمان امکان تشخیص ماهیت آن و زمان وقوع آن را به راحتی داشته باشد . لذا از اعتقاد به آن بیبهره بودهاند . حرکتبه سوی آن کند بوده و باور آن نیز بر آنها مشکل بوده است . به همین خاطر با تابش علم و دانش بشری چنین مجهولات و نقطههای کور، روشن گشته است .
لذا وضع بشر معاصر به لحاظ مسلح شدن به قدرت علمی و صنعتی دگرگون شده و امکان باور آن و شناخت ماهیت آن یا ابزارهای علمی ممکن گشته است .
«بنابراین نباید انتظار داشتبه این زودیها بشر بیدست و پای و چشم و گوش بسته که با تمام قدرت صنعتی و بنیانی علمی، هنوز از علاج دردهای مزاج خویش فارغ نگشته است انتظار تشخیص وقایع از فوت و درک آخرین مسیر جهان لایتناهی و قدم گذاردن در آستان الوهیت را داشته باشیم .» (40)
«وضع بشر هم نسبتبه قیامت، فعلا در مرحله رفع موانع قبلی قرار دارد و از این بابت است که میتوان گفتبه قیاس هزار سال، بلکه صد سال پیش خیلی جلو رفتهایم .»
با توجه به آنچه گفته شد، بازرگان با نگاهی که به اختراعات و ترقیات امروز بشر دارد بر این باور است، چون ابزارهای تکنولوژیک، فاصلههای زمانی و مکانی را کوتاه کرده و انسان را وارد زمان و مکان وسیعتری کرده که قبلا نبود، میتوان گفت، فهم و درک بشر جدید، امروزه از قیامت آسان شده .
تا آنجا که فهم و درک بشر جدید از قیامتبهتر از درک عصر حضرت پیامبر اکرم (ص) گشته است .
«تکامل بشر، احساسات و ادراکات را قرن بقرن و بلکه سال به سال برای توجه و عنایت و قبول آخرت نزدیکتر و افکار او را محتاطتر میکند .
بحساب آوردن آخرت و در نظر گرفتن جزای عمل در قیامتخود محتاج بدرجه زیادی رشد و پیشرفت است که مؤمنین بیش از قدیمیها میتوانند دارا باشند .» (41)
این درک و باور معاد و قیامتبر اساس علم و اصول علمی بشری، عملا حقیقت موضوع معاد و قیامت را در فضای مبهمی قرار میدهد . موضوع رستاخیز رنگ و بوی مادی به خود میگیرد . در نتیجه معتقد میگردد که:
«قیامتخارج از زمین و آسمان یا ماده نیست، پرده دیگری از پردههای تبدیل و تحول طبیعت است .» (42)
2 - 2 . علمزدگی و احکام شرعی
یکی دیگر از موضوعاتی که وی در آن از چشمانداز علوم و قوانین علمی وارد بحث و گفتگو میشود، موضوع «مطهرات در اسلام» (43) است که عنوان کتابی است که بازرگان مستقلا به آن پرداخته است .
این کتاب را شاید بتوان اولین گام وی در راستای تبیین علمی و مادی از موضوعات شرعی و دینی در اسلام در نگاه وی تلقی کرد که تمام سعی و کوشش وی بر این استوار بود که بتواند از موضوع طهارت و نجاسات با توجیهات و تفسیر علمی تبیین مادی ارائه کند .
به گفته یکی از صاحبنظران:
«در آن کتاب کلیه احکام طهارت و نظافت اسلامی از دریچه بیوشیمی و به استعانت قوانین فیزیک و شیمی و فرمولهای ریاضی مطالعه شده است; خلاصه این مبحث اسلامی را از دریچه افکار و علوم جدید مورد بحث قرار میدهد .» (44)
و آن را از حیطه و دایره، تعبد شرعی و دینی خارج کند . بعد تقرب و نیت الهی را نادیده بگیرد . در این رابطه در هر یک کارشناس صاحبنطر در احکام شرعی ابراز نظر میکند . با بررسی چند روایت، در مقام اجتهاد برمیآید . حکم و فتوای صادر میکند که مجتهد و این امور به لحاظ تعبد در استناد حکمی به شرع مقدس، چنین جسارتی متخصص به این سادگی به خود راه نمیدهد .
یکی از پژوهشگران معاصر در این رابطه مینویسد:
«بازرگان، مدعی علمی کردن مذهب بود و معتقد بود که هر یک از مفاهیم و معانی دینی که در چارچوب بینش علمی (به تبع آن روششناسی تجربی) نگنجد جزو خرافات محسوب میگردد و رسالت علم این است که «اشتباهات و خرافاتی را که به دین چسبیده است پاک کند .»
بخوبی روشن است که اگر قرار باشد علم تجربی و روششناسی آمپریستی (که صرفا در محدوده تجربه حسی آن تا حدودی کاربرد دارد) مبنای قضاوت و تاویل و تفسیر از دین قرار بگیرد . بسیاری از معانی و مفاهیم عمیق و ماورایی دینی به کلی نفی و نادیده گرفته خواهد شد و اساسا جوهر دین (حقیقتی ملکوتی و فراتر از افق حس و تجربه است) مسخ و نفی خواهد شد .» (45)
بعضی از معاصرین موضوع «مطهرات در اسلام» در آثار علمی بازرگان را اولین قدمهای وی در راستای ارتباط و تعامل علم و دین تلقی میکنند . (46)
اما به نظر میرسد این امر فراتر از رابطه بین علم و دین میباشد بلکه، حاکمیت اصول و قوانین علمی میباشد که فرصت تعامل دو سویه بین علم و دین را نمیدهد . دین به نفع علم مصادر میشود .
بازرگان در مطهرات تمام هم و غماش در تبیین علمی و طبیعی احکام طهارت دین اسلام است تا مخاطب آن بوی کهنگی و خرافهپرستی در احکام شرعی را احساس نکند . از این جهتسعی میکند این احکام را به گونهای بیان کند که در فهم مخاطب غربزده وی به راحتی هضم گردد .
اگرچه اصل تبیین عالمانه به فراخور حال مخاطب قابل احترام است اما اگر این مطلب به بهای مثلهکردن احکام و خالی کردن آن از محتوای حقیقی منجر شود نمیتوان به آن به دیده احترام نگریست . بازرگان خود صراحتا اعلام میکند:
«مساله نجاسات و طهارت در اسلام امری صرفا مادی و معلول به علل حیاتی و جسمانی است .» (47)
موضوع طهارت را به معنای نظافت و سلامت جسمی معنا میکند . آن را از بار معنوی و تقرب خالی میکند . در این امر پا را فراتر گذاشته آیه تطهیر که شان نزولش در مورد ائمه اطهار است، آن را به معنای تنفر از کثافات و عشق به پاکیزگی تاویل میکند . (48)
بر اساس بیان فوق که موضوع طهارت که به معنای پاکیزگی و نظافت گرفته شده نجاست کافر در اسلام نمیتواند توجیه صحیحی پیدا کند . در نتیجه بازرگان بر این باور است چون کافر تابع کیش و آئین خود میباشد و پاکیزگی و بهداشت جسمانی را رعایت میکند . نجاسات کافر از موضوعیتخارج شده لذا حکم به پاکی و عدم نجاست وی صادر میشود .
«بر مبنای همین روش پوزیتیویستی و علمزدگی است که مهندس بازرگان در کتاب «مطهرات در اسلام» خود اساس مسئله نجاسات را معطوف به جهت مادی و جسمانی آن میکند و بعد معنوی و روحانی آن را نادیده میگیرد . بر اساس مدعای بازرگان، فرد کافر اگر «تمیز» باشد فردی پاک است و نجاست در مورد او مصداق ندارد .» (49)
3 - 2 . علمزدگی در موضوعات طبیعی قرآن
یکی دیگر از مصادیق علمزدگی بازرگان، موضوع باد و باران در قرآن میباشد که ایشان در رساله مستقلی به آن پرداخته است . و با مسلم فرض کردن اصول علمی و مشاهده و تجربه و با توجه به واقعیات طبیعی در عصر جدید آن را مورد بحث قرار میدهد .
وی مقصود خود را از بحث در موضوع فوق که نشانگر اعتقاد کامل وی به اصول علمی و علمزدگی وی میباشد این گونه بیان میکند:
«میخواهیم نشان دهیم که ضمن آیاتی که از نام باد و باران و کیفیات مربوط میآید در انطباق دقیق با اکتشافات هواشناسی با معلومات و نظریات علمی دارد .» (50)
این نتیجه فوق بر این توجیه از علم استوار است که در قرآن نیز به علم و نگاه علمی توجه شده لذا آیه که در قرآن «الراسخون فی العلم» آمده به معنای علوم تجربی و ریاضی میباشد . (51)
3 . راسیونالیسم (عقلگرایی) (52)
1 . یکی از این جهت که وی نسبتبه فلسفه و اندیشههای عقلانی محض، نگاه مثبت و موافقی ندارد، تمام سعی و کوشش وی بر این است که از اندیشههای عقلانی محض، علیالخصوص اندیشههای انتزاعی و کلی فلسفی پرهیز میکرد . هر چند نمیتوان گفت که وی مخالف اندیشه و تفکر است .
ولی از اندیشههای که رویکرد عمل گرایانه دارد استقبال میکند . و عقل را به عنوان یک ابزار کاربردی که در میدانهای سیاسی و اجتماعی توانائی راهگشائی دغدغههای عملی جامعه دارا میباشد مورد لطف خود قرار میدهد . (53)
2 . جهت دیگری، به دلیل رویکرد طبیعت گرایانه و پوزیتویستی وی به عالم است . وی با اهتمامی که به مشاهده و تجربه به عنوان ابزارهای شناخت طبیعت دارد . بر این باور است که با وجود این ابزارها، نیازی و ضرورتی برای شناخت پدیدههای عالم بر اساس عقل مجرد و انتزاعی اندیش نیست .
به واسطه این دو جهت مذکور بازرگان، در کتاب «بعثت و ایدئولوژی» ابتداء عقلگرایی را (راسیونالیسم) مورد نقد قرار میدهد . و ایدئولوژیهای تولید شده بر اساس این عقل بشری را ناقص میداند که توانایی مدیریت و سرپرستی انسان را تا آخر امر ندارد .
و روند و حرکتبه ظاهر عقلگرایانه در واقع حرکتبه سوی بیعقلی ارزیابی میکند مینویسد:
در حقیقت هیچیک از منطقهای فلسفی سیاسی مانند اصالت عقل و اطمینان به آن سهل و ممتنع نبود . و در عین حال ظاهر معقول و آراسته داشتن این اندازه توخالی و خلاف عقل از آب در نیامده است .» (54)
بازرگان با گوشزد کردن اختلافها و تعدد آرائی که طرفداران عقل و علم دارند، آن دو را ناتوان و فاقد هر تعیین تکلیف بشر در مسیر زندگی اجتماعی و سیاسی میداند .
«با آنکه تصور میکنیم عقل و علم میتوانند تعیینکننده تکلیف شخص یا اجتماعی باشند . اگر این دو بزرگوار چنین هنری داشتند، تا بحال از عهده آن برمیآمده این قدر بشر دچار اختلاف و سرگردانی نمیشد .» (55)
لکن به گفته خود، این به معنای پشتپا زدن به عقل و علم نیستبلکه آن دو در حکم چراغ و افزار هستند که تا نیازمندی خاصی بر سر موضوعی حاصل نشود نیاز به وجود عقل به عنوان چراغ، ضرورت پیدا نمیکند . به همین خاطر وی طرفداران یک جانبه و افراطی عقل را تخطئه میکند .
در مقاله دل و دماغ، (56) بازرگان هدفش از انتقاد بر متد عقل به عنوان یکی از مبانی نظری (اندیشههای وی) این است که عقل جایگاه واقعی خود را حفظ کند، از اصالت دادن بر عقل به عنوان یک منبع ایدئولوژی پرهیز شود . و آن را از جمله نظریات و آراء دور ریخته شده و مردود تلقی میکند که نمیتواند مبنای مشترکی برای ایجاد ایدئولوژیها واقع شود .
بازرگان در گام بعدی، با اینکه اصالت علم و عقل را مردود میشمارد طبیعت گرایی و قوانین طبیعتبه عنوان متن تنظیم ایدئولوژی و جزء اصول مشترک و پذیرفته شده برای تاسیس ایدئولوژی میشمارد که لذا جهت تقابل با عقل گرایی به ذهن مجرد و منطق انتزاعی باور ندارد .
وی در رابطه با جایگاه اعتدالی عقل در تمام سیستمهای حکومتی و فکری مینویسد:
«ضمنا رعایت عقل و علم متمایل به جایگاه صحیح و وضع اعتدالی خود شده لازم میدانند .
شالوده ایدئولوژیها و استنباطهای تاریخی و استمدادهای از سرمایههای انسانی بر حقائق عقلی و موارد علمی استوار باشد نه بر آرزو و عقل .» (57)
یکی از مواردی که اعراض وی از مباحث صرف عقلانی و استدلالی آشکار و روشن میکند بحث وی در رابطه با ظهور دین اسلام در سیر پیدایش ادیان الهی است . از آنجا که نگاه وی پیدایش دین اسلام در بستر رشد عقل و تکامل عقل بشری صورت گرفته که چنین رشدی در دینهای سابق وجود نداشت . دین اسلام و قرآن را یک دین طبیعتگرایانه میپندارد . که به روش استدلال و مباحث پیچیده عقل وارد نمیشود . (58) فقط از مظاهر طبیعتبه عنوان نشانههای مشیت الهی و قانون حاکم بر عالم، گزارش میکند . از نگاه وی روش دین اسلام در ارائه و شناساندن به صورت نشانهها و مظاهر طبیعی میشود .
چنانکه روش دعوت و تبلیغ پیامبر اسلام به این صورت مذکور است . وی در رابطه با متد تبلیغی پیامبر (ص) مینویسد:
«اما طرز دعوت رسول مردم چگونه باید انجام شود «یتلوا علیهم آیاته» از راه ارائه مظاهر و نشانههای وجود و مشیتخالق، با همان اتکاء بواقعیات طبیعی که به تصورات ذهنی و آرزوهای خصوصی ... .» (59)
وی در مقام مقایسه بین معجزات و آیات دینهای الهی گذشته با دین اسلام مدعی است که قرآن متد طبیعتگرایانه را تایید میکند لذا در رابطه با قرآن و اسلام مینویسد:
«ولی در قرآن که مصادف با دوران بلوغ انسان و رشد عقل است . ابلاغ احکام با تذکر و موعظه و توجه به نتایج توام میشود، و بیان عقاید متکی به دلائل و نشانهها یا قرائن و امثالی است که عقل از راه توجه به طبیعت و تفکر در نفس و با استعانت علم باید در آنها قضاوت نماید .» (60)
طبق بیان فوق، قرآن و دین اسلام هیچ سفارشی برای تدبر و تعقل فلسفی ندارد بلکه قرآن هیچ سفارشی برای خواندن فلسفه ندارد . این نشانگر این است که بازرگان با هر گونه برداشت فیلسوفانه و عقلانی از قرآن و دین، موضع میگیرد . برداشت و تفسیر عقلانی دین را منافی با سیره قرآن و اسلام تلقی میکند . (61)
در مجموع از نگاه وی چنین برداشت میشود، تا آنجایی به استدلال و استنباطهای عقلی توجه میکند و آن را لازم میشمارد که اولا عقل عجز و بیچارگی ما را نشان دهد . ثانیا نیازمندی و ضرورت به مقصد و مسیر و رهبر را اثبات کند و در نهایت عقل بتواند ما را در مسیر هدف و رهبری از غلبه شهوت و وهم دور کند . (62)
در واقع نقش و جایگاهی برای عقل قائل استیک جایگاه ثبوتی نیست . بلکه نقش عقل کشف خطا و نشان دهنده هدف و مقصد میباشد .
رویکرد به عقل تجربی
شواهدی که میتواند درستی گفتار ما را ثابت کند، بیانی است که بازرگان در رابطه با سیر پیدایش ادیان و ظهور پیامبران در روند تکاملی تاریخ بشر دارد . در روند تکاملی تاریخ که بشر با رشد عقلی همراه میگردد اسلام نیز به عنوان دین تکاملیافته در شرایط تکامل و رشد عقلی پدید میآید و مفاهیم پوزیتویستی و طبیعتگرایانه قرآن را عقل به تکامل رسیده که در واقع همان عقل تجربی هست درک کرده و میتواند بشر را راهنمایی کند که اتفاقا بعد از 14 قرن بشر نیز با پای خود بواسطه عقل تجربی روش و سیر طبیعتگرایانه که قرآن و دین اسلام مورد تاکید قرار داده رسیده از این روی راه سنگلاخ بشری که بوسیله عقل تجربی با رویکرد پوزیتویستی طی شده همان راهی است که انبیا و قرآن طی کرده است .
روشن است عقل تکامل یافتهای که در آن عصر توانسته به درک مفاهیم و معانی پوزیتویستی نائل آید یک عقل تجربی و پوزیتویستی میتواند باشد، لذا نمیتوان رویکرد بازرگان به عقل تجربی را نادیده گرفت . زیرا وی مدعی استبشر جدید توانسته با این عقل تجربی برتر از موحدین باشد . درک صفات سلبیه آسانتر از دیگران یعنی متالهان و مؤمنین، دریابد .
«ماحصل آنکه، چون مصنوع را کاملتر و دقیقتر از ما شناختهاند مسلما بهتر از ما میتوانند صانع را پرستش نمایند و به او نزدیکتر باشند . از طرف دیگر رشد عقول و پیشرفت علوم به جای رسیده است که دیگر نفی صفات سلبیه، حکم بدیهیات را پیدا کرده است .» (63)
بازرگان در رویکرد پوزیتویستی خود، نسبتبه عقل، پایگاه تندی که به فلسفه و عقلگرایی یونانی دارد، عکسالعمل فلاسفه تجربی و عقلگرایی همچون دکارت و بیکن در برابر عقلانیت فلسفه یونانی مورد توجه خود قرار میدهد . و آن را بازگشت مجدد به طبیعت گرایی با روش عقل تجربی و دانش تجربی ارزیابی میکند . که 10 قرن پیش از بیکن و دکارت، قرآن با استدلالهای خود بر محسوسات به سبک حضرت ابراهیم آن را متداول کرده است .
«عکسالعمل در مقابل لفاظیهای قدیم و نجات از بنبستی که بشر در آن وارد شده، در قرون جدید از راه توجه مجدد به طبیعت و نظریه محسوسات تجربی حاصل شده این یک نوع برگشتبه ماده و طبیعتبوده ولی البته نه بشدت مادیون، حقایق را از راه تجربه و مشاهده، یعنی از راه حواس بشری که تحت کنترل عقل و منطق باشد جستجو نمودند . فلاسفهای مانند بیکن - دکارت پیدا شدند که عرابه دانش و تحقیق بشر را بکلی در جاده قدیم یعنی طریق مشاهده و تجربه انداختند ... .» (64)
آنچه از بیان فوق روشن میگردد، توجه بازرگان به پوزیتویسم با ابتناء به عقل تجربی و پوزیتویستی میباشد . این عقل مورد پذیرش وی در این میزان محدود نمانده، بلکه این در روند تکاملی خود به عقل سودانگار در مسیر اهداف عملی مورد دلخواه وی مورد توجه و دقت قرار میگیرد . سرانجام با توجهی که از سودانگاری ارائه میکند آن را در مسیر و امتداد خواست و مشیت الهی میپندارد .
«ولی بشر امروز با ترقی و تقویت عقل رفتهرفته احساسات اخلاقی و عواطف ملی و قبیلهای و حتی خانوادگی را کنار میگذارد و دنبال چیزهای دیگری میرود .» (65)
منظور وی از دنبالروی چیزهای دیگر، همان اهداف نفعپرستانه و سودانگارانه شخصی میباشد .
«فرد متمدن که در او عقل و دانش رشد یافته استخیلی خشک و بیاحساسات و تقریبا فاقد اخلاق میشود! در عوض تمام این عواطف و احساسات جای خود را به نفعپرستی میدهد . اما نفع مثبت نه موهوم، پول نه نام، عمل و واقع نه شان و عنوان .» (66)
از عبارت فوق چنین برداشت میگردد که حس نفعپرستی محور حرکت عقل حسابگر میگردد . چنانچه که قبلا عواطف و غریزه و احساسات درونی محور حرکت عقل بود . برخلاف آنچه در رساله دل و دماغ اشاره شد . دیگر نیازمندی درونی و معنوی و ایمان، جهت و سمت و سوی حرکت عقل را تعیین نمیکند . در اینجا حرکت دماغی و عقلی انسان، براساس و ملاک تشخیص نفع و زیان از سوی عقل میباشد .
بازرگان در نهایت، در رابطه با عقل آن را لازمه همراهی با پیشرفت و توسعه میداند و همچنین وی مفهوم عقل سودانگار را بر مفاهیم و معانی ساده سودآوری و زیان آوری در ادبیات روزمره جامعه تنزل میدهد . هر چند چنین توجیهی و تبیینی نمیتواند فرق فاحش بین عقل حسابگر و سودانگار محصول خرد خود بنیاد بشر با عقل ساده و بسیط کتمان کند . بازرگان در رابطه با اینکه عقل سودانگار ما را به سعادت میرساند و ما را در مسیر ترقی و کمال قرار میدهد مینویسد:
«بطوریکه دیدیم همین نفعپرستی بود که طی قرون تکامل بشر وقتی تکیه به ارکان تجربه نمود و بنور عقل و علم روشن شد بشر را پله پله به طریق مستقیم نزدیک کرد . و روز بروز سرمنزل سعادت دنیا نزدیک مینماید . آن جاده خاکی و پای پیاده بشریت که او را به هدف انبیا باید برساند همین نفع پرستی و حساب سود و زیان یا ابتغاء من فضلالله است . که فعلا رابطه خلق و خدا میباشد . پیغمبران نیز بطوری که خود گفتند وظیفه آنها تحریک این حس بوده یک عده مبشرین و منذرین بودهاند .» (67)
در هر جهت وی نه تنها عقل سودآور را عامل و رمز پیشرفت و سعادت میداند بلکه آن را به دین اسلام و حرکت انبیا نسبت میدهد . که بسی جای شگفتی دارد . بازرگان با وجود سعی و تلاشی که در کتاب «بعثت و ایدئولوژی» و «دل و دماغ» دارد تا خود را به عنوان مخالف عقلگرایی افراطی جلوه دهد ولی حقیقتا نمیتواند از این عقل تجربی دل بکند .
وی در طرح مبانی ایدئولوژی الهی اولین مبنا را تسلیم با اختیار و آزادی به قوانین طبیعت و حقوق طبیعی میداند . و آن را مورد بررسی قرار میدهد . وی یکی از مبانی ایدئولوژی الهی را انطباق حرکت مسیر انسان از مبدا تا منتهای بر مبنای قوانین حقیقی جاری طبیعت که توسط عقل تجربی کشف شده میداند .
خود وی دقیقا تاکید میکند که منظور از قوانین طبیعت همان حقوق طبیعی که در قرن 17 که دانشمندان کشف کردهاند، همین حقوق طبیعی نیز به میزان تحول و تکامل استنباط و اطلاعات انسان از طبیعت، متکامل و متغیر میگردد . روشن است که با تمسک به حقوق طبیعی برای هدایت و سرپرستی بشر به سوی سعادت و ترقی به واسطه عقل تجربی امکانپذیر خواهد شد . زیرا معنا و مفهوم حقوق طبیعی تنها در بستر چنین عقل تجربی رشد و ظهور کرده است . لذا حاکمت عقل تجربی بر وحی در مبانی ایدئولوژی الهی به راحتی در کلام وی پیدا است .
«بنابراین راه را باید پیش گرفت که در میان و موافق با مبدا و منتهای مسیرمان بوده، منطبق با جریان کلی طبیعتباشد یا به تعبیر دیگر تابع مشیت پروردگار میباشد .» (68)
«مبنا یا فرض اولیه که برای ایدئولوژی قرار دادهایم زاییده جمود دینی نیست . به عبارت خلاصهتر و پختهتر مبین همان فرضیه حقوق طبیعی است که بعد از یونانیها متروک گردید . و در قرن 17 به آن برگشتند و کلیه ایدئولوژیهای جدید و معاصر به نحو از انحاء بر محور آن میگردند . و متکی هستند . منتهی در هر زمان و در هر مسلک به اقتضادی تشخیص خود و میزان اطلاع و استنباطی که از «اقتضای طبیعت» و قوانین داشته یا دارند توجیه و تاویل مینمایند .» (69)
هر چند بازرگان در ادامه نگاه خود برای فرار از پارادوکسی که بین ایدئولوژی الهی با مبانی حقوق طبیعی غربی که یک مبنا عرفی و غیر قدسی هست، میگوید ما در نظام حقوقی خود در رهبری عقل و علم از وحی مدد میگیریم . بدیهی است که مددگیری عقل از وحی اولا با حاکمیت عقل سکولار که حقوق طبیعی را پذیرفته تمام میشود . ثانیا زبان وحی و انبیا را به نفع عقل تجربی حاکم بر حقوق طبیعی توجیه و تفسیر خواهد شد .
در هر حال نتیجهاش سیطره مبنای عقل عرفی و ناسوئی بر ایدئولوژی الهی و وحی است . (70)
آنچه در سرانجام میتواند به پارادوکس اندیشه بازرگان نسبتبه اخذ و طرد عقلگرایی پایان دهد این است که وی آنجایی که از عقل بشدت انتقاد میکند منظورش عقل استدلالی و فلسفی که از فلسفه یونان اخذ و اقتباس شده که وی فلسفه یونان را یک فلسفه عقلگرایی محض میداند که شدیدا از آن گریزان است . میتوان گفت، میزان در اخذ و طرد عقل در نگاه وی پیشرفت و توسعه به سوی تجدد و فضای جدید که در غرب پدید آمده میباشد . هر جا عقل ولو به بهای طرد شدن عناصر غیبی و مفاهیم حقیقی دین، بتواند در جهتسرپرستی و مدیریت نظام معیشت دنیوی و حکومت این جهانی بشر قرار گیرد قابل اخذ است . اخذ عقل تجربی و پوزیتویستی و در نهایت عقل سودانگار توسط وی را در همین راستا میتوان توجیه کرد .
همچنین همین عقل اگر در استدلال فلسفی ناب و مباحث پیچیده (در حوزه فلسفه یونان) فکری، بکار گرفته شود مورد طرد قرار میگیرد زیرا با عقل انتزاعی نمیتوان به پیشرفت و توسعه موجود غرب دستیافت .
به همین جهت وی شدیدا از تبیین عقلانی و استدلالی مفاهیم قرآنی و دینی پرهیز میکند . زیرا به نظر وی بیان و تبیین قرآن هر یک بر بیان تمثیلی طبیعت گرایانه و پوزیتویستی استوار است نباید آن را در پیچ و خم استدلال و مبانی نظری محض قرار داد . در هر حال روح پراگماتیستی و سودانگاری روح غالب و ملاک اقبال و رویکرد وی از عقل و مفاهیم عقلی است . سرانجام این روح غالب، با سیطره عقلگرایی پوزیتویستی و سودانگاری پایان میپذیرد .
ادامه دارد
پینوشتها:
1) راه بیانتها، ص 16 .
2) راه بیانتها، صص 120 - 122 .
3) راه بیانتها، ص 196 .
4) راه بیانتها، ص 196 .
5) چهار مقاله، ص 125 و 131 .
6) راه بیانتها، ص 121 .
7) همان، ص 125 .
8) راه بیانتها، ص 147 .
9) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ، ص 25 - 35، همچنین ر . ک: استاد مطهری و روشنفکران، ص 74، 75 و 79 .
10) راه بیانتها، ص 32 .
11) همان، ص 32 .
12) راه بیانتها، ص 42 .
13) همان، ص 43 .
14) همان، ص 45 و 46 .
15) راه بیانتها، ص 52 .
16) همان، ص 58 .
17) همان، ص 61 .
18) راه بیانتها، حواشی ص 61 .
19) راه بیانتها، ص 46 و 47 .
20) همان، ص 51 .
21) راه بیانتها، ص 68 .
22) راه بیانتها، ص 72 .
23) راه بیانتها، ص 79 .
24) نهضت آزادی در اندیشه و عمل و اندیشههای سیاسی بازرگان .
25. scientism.
26) راهبیانتها، ص 119 .
27) راه بیانتها، ص 127 - 128 .
28) راه بیانتها، ص 402 و 403 .
29) راه بیانتها، ص 171 .
30) همان، ص 174 .
31) راه بیانتها، ص 176 .
32) راه بیانتها، ص .
33) راه بیانتها، ص 129 و 130 .
34) راه بیانتها، ص 146 و 147 .
35) همان، ص 134 .
36) نهضتبیدارگری در جهان اسلام، ص 159 .
37) چهار مقاله، ص 170 .
38) چهار مقاله ، ص 170 - 171 .
39) مجموعه آثار (7)، ص 431 .
40) راه بیانتها، صص 246 - 246 .
41) راه بیانتها، ص 312 .
42) راه بیانتها، ص 374 .
43) اولین سخنرانی بازرگان در کانون اسلام که در سال1322 به صورت تکمیل شده چاپ شده .
44) ص 159 .
45) تاملاتی درباره جریان روشنفکری، ص 183 - 184 .
46) مدارا و مدیریت، ص 124 و 130 .
47) مجموعه آثار (7)، صص 70 - 76 .
48) مجموعه آثار (7)، ص 69 .
49) تاملاتی درباره جریان روشنفکری در ایران، ص 184 .
50) مجموعه آثار (7)، ص 266 .
51) مجموعه آثار (7)، ص 267 - 268 .
52. Rationalism.
53) یعثد و ایدئولوژی، ص 69 .
54) همان، ص 64 .
55) بعثت و ایدئولوژی، ص 64 و 65 .
56) مجموعه آثار (9)، صص 52 - 54 .
57) بعثت و ایدئولوژی، ص 70 .
58) راه بیانتها، ص 128 .
59) بعثت و ایدئولوژی، ص 72 .
60) راه بیانتها، ص 22 .
61) همان، ص 255 (پاورقی) .
62) همان، ص 92 .
63) راه بیانتها، ص 124 .
64) همان، ص 114 .
65) راه بیانتها، ص 200 .
66) همان، ص 201 .
67) راه بیانتها، ص 202 و 203 .
68) بعثت و ایدئولوژی، ص 98 .
69) بعثت و ایدئولوژی، صص 98 - 99 .
70) همان، ص 100 .