با گذشت هزار و چند سال از عصر زندگی فردوسی(2) و هزاران کتاب و مقالهای که درباره شاهنامه نوشته شده است، منابع معتبر مربوط به زندگانی انتقادی فردوسی، چگونگی سُرایش شاهنامه و ویژگیهای آن بسیار اندک شمار است. مدخل «فردوسی» در دانشنامه ایرانیکا که تألیف شاهنامه شناس برجسته، دکتر جلال خالقی مطلق است، یکی از این مآخذ معدود شمرده میشود و در آن در شش بخش:
1. زندگانی،
2. محیط را شرایط اجتماعی،
3. تعلیم و تربیت،
4.مذهب،
5. فردوسی و سلطان محمود،
6. فردوسی،
شاعر و داستان سرا، مهمترین نکات سرگذشت فردوسی با بهره گیری انتقادی از منابع متقدّم و پژوهشهای معاصران و نیز ویژگیهای اصلی شاعری و داستان سرایی او با تحلیل دقیق شاهنامه و ذکر شواهد بررسی شده است.
اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را - که یک بار در متن شاهنامه و دو بار در هجونامه آمده (تصحیح خالقی مطلق، ج 5 ص 275، بیت 3 چاپ ژول مول، ج 1، ص 38 بیت 2و 6) - برگزیده است، روشن نیست. طبق داستانی که در مقدّمه نسخهی فلورانس آمده، هنگام دیدار شاعر با سلطان محمود غزنوی، سلطان شعر او را پسندید و وی را فردوسی (= مرد بهشتی) (خالقی مطلق: 1367، ص 92) نامید و این، تخلص او شد.
به استناد چهار مقاله نظامی عروضی (متن، ص 75 تعلیقات، ص 234) زادگاه او روستای بزرگ باژ (یا پاژ، معرّب آن: فاز) در ناحیه طابران (یا طبران) نزدیک شهر توس در خراسان بود. منابع در اینکه او اهل توس (امروز مشهد) بوده است، موافقند.
تاریخ دقیق تولد او نوشته نشده است، اما از آگاهیهایی که شاعر درباره عمر خویش میدهد، سه نکته مهم به دست میآید: نخست در مقدّمه داستان جنگ بزرگ کیخسرو که فردوسی درباره خودش میگوید که مرد 65 ساله تنگدستی شده است و دوبار این رقم را تکرار میکند. او سپس یادآور میشود که هنگامی که 58 ساله بود - و جوانیش از دست رفته - محمود پادشاه شد (شاهنامه، تصحیح خالقی مطلق، ج 4 ص 172، بیت 46-40) این نکته قرینه معتبرتری نسبت به سه اشاره دیگر شاعر به 65 یا 68 سالگی خویش است و چون محمود در 387هـ.ق به تخت نشسته، پس سال ولادت شاعر 329هـ.ق است.
دوم: اشارهای است که در داستان پادشاهی بهرام سوم آمده، آنجا که شاعر از 63 سالگی خود سخن گفته و تقریباً 730 بیت بعد، دوباره آن (63 سال) را تکرار کرده و این نکته را نیز افزوده است که هرمزد بهمن (اوّل بهمن ماه) به جمعه افتاده است (شاهنامه، چاپ مسکو، ج 7، ص 213، بیت 9 ص 256، بیت 657-659) بر اساس بررسیهای شاپور شهبازی (1991. pp. 27-29) در طول سالهایی که به موضوع بحث ما ارتباط دارد، فقط در سال 371 یزدگردی (برابر 1003 میلادی) اول بهمن، روز جمعه بوده است. حال اگر 63 را از این تاریخ کم کنیم، به 329 به عنوان سال تولد شاعر خواهیم رسید.
قرینه سوم در پایان کتاب آمده است که فردوسی به 71 سالگی خویش و نیز روز ارد (=25) اسفند (378ش) (= 400 هـ.ق، 8 مارس 1010 م) به عنوان تاریخ اتمام شاهنامه اشاره کرده است و این بار دیگر، زاد سال او را در 329 استوار میکند. (شاهنامه، مسکو، ج 9، ص 381 و 382، نیز نک. صفا: تاریخ ادبیات، ص 459-462، همو، حماسه سرایی در ایران، ص 172، پی نوشت11 ، (Shahbazi, pp. 23-30)
آگاهیهای ما دربارهی شاعر تا زمان آغاز شاهنامه در حدود 367هـ.ق اندک است، غیر از اینکه او پسری داشته که در 359هـ.ق به دنیا آمده بوده است و بنابراین فردوسی باید در سال 358هـ.ق یا زودتر ازدواج کرده باشد. درباره همسر او هیچ اطلاعی به دست ما از پژوهشگران مانند: حبیب یغمایی (ص 30)، محمّدتقی بهار (ص 39) و ذبیح الله صفا (حماسه سرایی، ص 178) زنی را که در مقدّمه داستان بیژن و منیژه از او یاد شده است (شاهنامه خالقی، ج 3، ص 306:303)، همسر فردوسی پنداشتهاند. اگر این حدس درست باشد، محتملاً او زنی فرهیخته بوده و میتوانسته که چنگ بنوازد.
از این روی وی به سان خود شاعر از یک خاندان نژاده دهقان بوده است و از آموزههایی که در این گونه خانوادهها به دختران یاد داده میشد - نظیر: سواد خواندن و نوشتن و تعلیم برخی هنرهای زیبا - (بنجبد با: داستان دختران برزین دهقان، شاهنامه، مسکو، ج 7، صص 343 و 344، (Bayat - Sarmadi, pp., 188-189 Khaleghi, 1971, pp, 102-103, 200-202 بهره مند شده بود.
نکته دیگری که از مقدّمه داستان بیژن و منیژه حاصل میشود، این است که فردوسی در جوانی نسبتاً ثروتمند بود و این موضوع را نظامی عروضی هم (متن، ص 75) تأیید میکند. گذشته از محتوای این مقدّمه، نوع لغات و تعبیرات و نیز جنبه شعری ضعیفتر این داستان در مقایسه با بخشهای دیگر شاهنامه، آشکارا نشان میدهد که داستان از سرودههای دوره جوانی فردوسی است که بعدها در شاهنامه گنجانده شده است (مینوی:1346، ص 68-70، صفا: تاریخ ادبیات، ص 464-462، همو، حماسه سرایی، ص 177-179) اما این، تنها کار ادبی او پیش از سال 367هـ.ق - برابر با 38 سالگی وی - نیست و تا این زمان فردوسی اشعاری سروده بوده که گم شده است. در بعضی از تذکرهها شعرهایی (در قالب قصیده، قطعه و رباعی) به او نسبت داده شده که شاید شماری از آنها مربوط به این دوره (پیش از 367) باشد.
در سده گذشته، هرمان اته مجموعهی این ابیات را گردآوری و با ترجمه آلمانی منتشر کرده است (نیز نک. تقی زاده: ص 133 و 134، شیرانی ص 130-135).
منظومه یوسف و زلیخا مسلماً از فردوسی نیست (قریب؛ شیرانی، ص184-276، مینوی، 1946، همو، 1346 ص 95-125، نفیسی: 1357، ص 4-6، صفا: تاریخ ادبیات، ص 488-492، همو، حماسه سرایی، ص 175 و 176، 584-576,Storey/De Blois, v).
بر پایهی داستانهایی که در مقدّمه بعضی از دست نویسهای شاهنامه دیده میشود، فردوسی برادر جوان تری به نام مسعود یا حسین داشته است (نک، شاهنامه خالقی، ج 1، مقدّمه مصحح، ص 31).
به هر حال، به استناد سخنان خود فردوسی او شاهنامه سرایی را بعد از سال 365هـ.ق آغاز کرده است (شاهنامه، مسکو، ج 9، ص 381 بیت 843) و از آن جایی که در دیباچه شاهنامه تصریح میکند که کار را پس از مرگ / کشته شدن ابومنصور دقیقی شروع کرده است (شاهنامه خالقی، ج 1، ص 13) باید در 366-367هـ.ق بدین کار پرداخته باشد.
فردوسی در آغاز قصد داشت برای ادامه دادن کار دقیقی به پایتخت سامانیان، بخارا، سفر کند (همان، ج 1، ص 13، بیت 135 و 136) تا از نسخهای از شاهنامه منثور ابومنصور محمّد بن عبدالرزاق که مورد استفاده دقیقی و احتمالاً متعلق به کتابخانه دربار بود، بهره بگیرد، اما پس از این که دوستی (در مقدمهی شاهنامه بایسنقری با نام محمّد لشکری معرّفی شده است) از هم شهریانش، دست نویسی از این منبع را در اختیار او گذاشت (شاهنامه خالقی، ج1، ص 12، بیت 145-140)
از این تصمیم منصرف شد و کار را در شهر خویش آغاز کرد. وی در این جا از حمایت منصور، پسر ابومنصور، نیز برخوردار بود. طبق گفته خود فردوسی، این مرد بسیار کریم، جوانمرد و باوفا بود و اعتقاد عظیمی در حق شاعر داشت و کمکهای عالی درخور توجّهی به او کرده بود (شاهنامه خالقی، ج 1، ص 14 و 15، خالقی مطلق، 1364، صص 358-323 همو، 1356، ص 197-215)؛ هم چنین پس از کشته شدن ایرج (تصحیح خالقی، ج 1، ص 121، بیت 513 و 514) آنجا که فردوسی به اندرز و سرزنش کشنده پادشاه بیگناه پرداخته، شاید مرادش از چنین شهریاری منصور است.
در سراسر شاهنامه این تنها جایی است که فردوسی آشکارا از دریافت کمک مالی از کسی سخن گفته است و چون این کار را پس از مرگ / کشته شدن منصور انجام داده، دلیلی برای این گمان وجود ندارد که آن را برای جلب رضایت ممدوح ذکر کرده باشد. علاوه بر این، او ستایش منصور را حتی پس از افزودن مدح محمود بر مقدمهی شاهنامه حذف نکرده و این نشان دهندهی علاقه فراوان وی به منصور است (و نیز پیش از او به پدرش، ابومنصور) چنان که با گرایشهای سیاسی و فرهنگی او (ابومنصور) موافق بوده است ( خالقی، 1356، ص 207-211).
سال 377هـ.ق که منصور در نیشابور دستگیر و به بخارا برده و در آنجا کشته شد، نقطه عطفی در زندگانی فردوسی بود. در شاهنامه از این زمان به بعد هیچ اشارهای دال بر آسودگی جسمی و فراغ فکری نیست و در عوفس شکایات گوناگونی درباره پیری، فقر و نگرانی و اضطراب دیده میشود. با این حال فردوسی توانست تدوین نخست شاهنامه را در سال 384 هـ.ق، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، به پایان برساند (ترجمه بنداری، ج 2، ص 276، خالقی مطلق: 1364، ص 378-406، همو، 1365، ص 12 و 13). او پس از این نیز کار را ادامه داد. در 387هـ.ق هنگامی که 58 ساله یا اندکی بزرگتر بود، داستان سیاوخش را به نظر درآورد (تصحیح خالقی، ج 2، ص 202، بیت 12) و یک سال بعد، دنبالهی این روایت یعنی «کین سیاوخش» را سرود. (تصحیح خالقی، ج 2، ص 379 بیت 7)
فردوسی اکنون با جوان توانگر و شادخوار مقدّمه داستان بیژن و منیژه کاملاً تفاوت یافته بود. او از تهی دستی، پیری، ضعف بینایی و درد پا رنجور و گله مند بود و به جوانی خویش با افسوس مینگریست ولی با این همه آرزو داشت که چندان عمر داشته باشد تا شاهنامه را به سر برساند. در 389هـ.ق فردوسی سُرایش پادشاهی انوشیروان را آغاز میکند و بار دیگر از پیری، درد پا، کم سویی چشم و از دست دادن دندانهایش مینالد و جوانیش را با تأشف به یاد میآورد (مسکو، ج8، ص52). اما با این وصف در این سال بسیار فعال است.
در سال 391هـ.ق که فردوسی 61 سال داشت، حدود 4300 بیت از تقریباً 4500 بیت داستان انوشیروان را به نظم کشید. وی از اینکه در این سن، باده دیگر مایهی شادی و لذت نیست، شکوه میکند و از خداوند میخواهد که تا پایان گرفتن شاهنامه او را زنده بدارد (مسکو، ج 8، ص 304 و 305 بیت 4286-4277). دو سال بعد در 392هـ.ق، شاعر مشغول سرودن روایات پادشاهی بهرام سوم تا شاپور دوم (مجموعاً 4 پادشاه با 76 سال شاهی در کمی بیش از 700 بیت) بوده است. معلوم نیست که در این سال چه حادثهای روی داده که فردوسی را خرسندتر کرده است، به طوری که یک بار در آغاز پادشاهی بهرام سوم و بار دیگر در پایان پادشاهی شاپور دوم از علاقه خویش به میگساری سخن رانده است (مسکو، ج 7، ص 213، بیت 9 ص 256، بیت 659-657).
در نمونهی نخست، واژهی «روزبه» به کار رفته است که میتوان در معنای خوش بخت یا به عنوان اسم خاص دانست و در هر دو مفهوم در شاهنامه دیده میشود. در معنای دوم، «روزبه» محتملا نام خدمتکار فردوسی است.
این روزگار شادی به زودی سپری میشود و دو سال بعد (394هـ.ق) فردوسی در آغاز جنگ بزرگ کیخسرو، ضمن مدح محمود به تأکید از ناامیدی برخاسته از فقر و ناتوانی خویش شکایت میکند. او ارزش کار خود را به محمود خاطرنشان میسازد و از وزیر وی، فضل بن احمد اسفراینی، میخواهد که دربارهی شاعر میانجیگری کند تا شاید مورد عنایت محمود قرار گیرد (تصحیح خالقی، ج4، ص 174-169).
سال 396هـ.ق برابر با 67 سالگی فردوسی، بدترین دوره زندگانی او بود. در این سال پسر جوان 37 ساله او درگذشت. شاعر اندوه خویش را با زبان حالی صمیمانه و کاملاً ساده بیان و از پسرش به سبب پیشی گرفتن بر پدر در رفتن و تنها گذاشتن او شکایت کرده است. فردوسی از خداوند میخواهد که فرزندش را بیامرزد (مسکو، ج 9، ص 138 و 139، بیت 2167-2184).
در این سوگ سروده، مصراع:
«همی بود همواره با من درشت» (همان، بیت 2175)
بسیار قابل توجه است. آیا بین پدر و پسر اختلافی وجود داشته است؟ و اگر اینگونه است آن تعارض چه بوده؟ فعلاً هیچ پاسخی نمیتوان به این پرسش داد.
فردوسی این مرثیه را در پادشاهی خسرو پرویز آورده و حدوداً 1500 بیت بعد، در اواخر این بخش اشاره کرده که به 66 سالگی رسیده است (مسکو، ص 230 ، بیت 3681). این تاریخ با آنچه خود او پیشتر گفته، مطابقت ندارد. اما اگر توجیه ضرورت قافیه و نیز این واقعیت را بپذیریم که شاعر همواره - حتی در چنین موردی - درباره ارقام کاملاً دقیق نبوده است، میتوان تصور کرد که دوره پادشاهی خسروپرویز (اندکی بیش از 4000 بیت) در فاصله سالهای 395-396 هـ.ق و به هنگام 66 یا 67 سالگی او به نظم درآمده است. چنین تناقض آشکاری درباره سن دقیق شاعر در ضبط: «مرا شصت و پنج و ورا سی و هفت» که در بعضی نسخ آمده، وجود ندارد. در بخش تاریخ خسرو پرویز فردوسی از اینکه محمود به سبب بدگویی رقیبان به داستانهای شاهنامه توجّه نکرده است، گله میکند و از سالار شاه، نصر، برادر جوانتر محمود – میخواهد که درباره او پادرمیانی کند و توجه محمود را به سوی شاعر جلب نماید (مسکو، ج 9، سری 210، بیت 3378-3373).
از این اشاره، نخست معلوم میشود که فردوسی هیچ پاداشی از محمود دریافت نکرده بوده و ثانیاً اینکه وی برخی از داستانهای شاهنامه را پیش از بردن یا فرستادن همه کتاب، به طور جداگانه به غزنه فرستاده بوده است. فردوسی مکرر در شاهنامه از تنگ دستی خویش یاد کرده و بارها محمود، برادرش، نصر، و سپهدار او در توس را -که به نظر میرسد ابوالحارث ارسلان جاذب بوده است (شاهنامه خالقی، ج 1، صص 25 و 26؛ اقبال) ستوده است، اما هیچ اشارهای وجود ندارد که مساعدتی از این افراد دریافت کرده باشد، برعکس - هم چنان که اشاره شد - او هربار از بیعنایتی سلطان به کتابش نالیده است.
فردوسی هم چنین در پایان شاهنامه (مسکو، ج 9، ص 381) گفته است که مهتران تخمهایی از اشعار وی برای خود مینوشتند و تنها بهره شاعر از آنها «احسنت» گفتنشان بود. او فقط از دو نفر به نامهای علی دیلم بودلف و حیّ بن قتیبه یاد میکند که یاریگر وی بودند. در بعضی دست نویسها، علی دیلم و بودلف نام دو شخص است و این با نوشته نظامی عروضی (متن، ص78 و 77، تعلیقات، ص 456-466) مطابقت دارد که اولی را کاتب شاهنامه و دیگری را راوی آن دانسته است. اگر قول نظامی عروضی درست باشد، این دو نفر هیچ گونه کمک مالی به فردوسی نکردهاند، بلکه بسان کاتبان و راویان قسمتهایی از شاهنامه برای بزرگان شهر توس، آنها نیز از کار فردوسی سود بردهاند.
در این صورت بیت 849 (مسکو، ج 9، ص 381) در چاپ مسکو درست نیست و باید بر اساس ضبط نسخه بدلها و مراجعه به چهار مقاله تصحیح شود.
حُییّ بن قتیبه به عنوان مسؤول امور مالی توس، گاه گاهی از فردوسی مالیات نمیگرفته است.
سرانجام فردوسی در هفتاد و یک سالگی، در 25 اسفند 400 هـ.ق (8 مارس 1010 م) شاهنامه را به پایان رساند (مسکو، ج 9، ص 381 و 382) بر اساس اشارات نظامی عروضی (متن، ص 75) و فریدالدین عطار (الهی نامه، ص 367، اسرارنامه، ص 189، بیت 3204) مدّت زمان کلی نظم شاهنامه 25 سال بوده است. در هجونامه سه بار سی سال و یک بار سی و پنج سال ذکر شده است. (تصحیح مول، مقدمه، ص 38، بیت 11؛ ص 90: بیت 11 و 20، ص 91، بیت 4).
اگر آغاز سرایش شاهنامه را سال 367هـ.ق و اتمام آن را (400 هـ.ق) بدانیم، نظم آن 33 سال طول کشیده است و اگر کار سرایش را به پیش از 367هـ.ق - نظم بیژن و منیژه - برگردانیم و زمانی را که پس از (400 هـ.ق) برای بازنگری در شاهنامه صرف شده است، بر آن بیفزاییم، رقم 35 سال به حقیقت نزدیکتر است.
در شاهنامه بیتهایی است که به نظر برخی پژوهشگران به حوادث سال 401 هـ.ق اشاره دارد (مسکو، ج 7، ص 114، بابت 18-20، تقی زاده: 1362، ص 100، پی نوشت 3 مینوی: 1346
ص 40). احمد آتش بیش از دیگران به این موضوع پرداخته و ادعا کرده است که فردوسی در مدح محمود در دیباجه شاهنامه از کشمیر و قنوج در قلمرو او نام برده و چون محمود این نواحی را نخستین بار در سالهای 406 و 409 هـ.ق فتح کرده است، بنابراین فردوسی آخرین تجدید نظر شاهنامه را در 409 یا 410 هـ.ق انجام داده و آن را به غزنه فرستاده محمود برای شاعر صله فرستاد، اما این پاداش در سال 411هـ.ق و بعد از وفات فردوسی به توس رسید (168-159.Ales, pp).
نامهای کشمیر و قنوج که در کنار اسامی دیگری مانند: روم (غرب)، هند، چین و غیره در این ستایش دیده میشود و چندین بار در متن شاهنامه نیز آمده است، به هیچ روی دالّ بر گشوده شدن این دو ناحیه به دست محمود نیست. وجود آنها در این مدیحه صرفاً از روی اختیارات و استقلال عمل شاعرانه است و نمیتواند قرینه هیچ گونه نتیجه گیری تاریخی باشد.
دانستههای ما درباره زندگانی فردوسی پس از سال 400هـ.ق محدود به گزارش نظامی عروضی (متن، ص 83-75) است. بر اساس چهار مقاله، پس از پایان شاهنامه، علی دیلمی نسخهای از آن در هفت مجلّد فراهم آورد و فردوسی به همراه راوی ماهر خویش، ابودلف، رهسپار غزنه شد. در آنجا به یاری وزیر محمود، احمدبن حسن میمندی، شاهنامه را به محمود تقدیم کرد ولی به دلیل رشک ورزی حاسدان و اعتقاد مذهبی خود، با حُسنِ نظر محمود روبرو نشد و به جای شصت هزار دینار، پاداش وی پنجاه هزار درهم و نهایتاً بیست هزار درم تعیین شد. فردوسی از این کار بسیار دل آزرده گردید و به حمام رفت بعد به هنگام خروج از حمام فقاعی نوشید و صلهی سلطان را میان فقاع فروش و خادم حمام تقسیم کرد و شبانه از ترس مجازات محمود از غزنه بیرون رفت. فردوسی، نخست شش ماه در هرات در دکّان اسماعیل ورّاق، پدر ازرقی شاعر، پنهان شد و سپس در طبرستان به نزد اسپهبد شهریار، از آل باوند، پناه برد. گزارش سفر او به بغداد که در مقدمهی تعدادی از دست نویسهای شاهنامه دیده میشود و نیز داستان رفتن وی به اصفهان براساس بخشهایی الحاقی (نک. صفا: تاریخ ادبیات، ص 474-476، مینوی: 1346، ص 98-96، خالقی مطلق: 1364، ص 233-236) فقط یک افسانه است.
در طبرستان فردوسی صد بیت در هجو محمود سرود، امّا حاکم طبرستان هجونامه را به صد هزار درم خرید و از بین برد، از این روی فقط شش بیت از آن به صورت شفاهی باقی مانده که نظامی عروضی ثبت کرده است. بعد از آن طبق گزارش نظامی عروضی، محمود از رفتارش نسبت به فردوسی پشیمان شد و به توصیهی وزیری که پیشتر از او نام رفت، یک بار شتر نیل به ارزش بیست هزار دینار نزد او فرستاد. ولی هنگامی که شتران از دروازهی رودبار به توس وارد میشدند، پیکر شاعر از دروازه رزان شهر خارج میشد.
در گورستان، واعظ طابران، به دلیل شیعه بودن فردوسی، اجازه نداد تا جنازه او در قبرستان مسلمانان دفن شود و لذا پیکر وی در باغ شخصیش به خاک سپرده شد. نظامی عروضی یادآور میشود که او در سال 510 هـ.ق آرامگاه فردوسی را زیارت کرده است (درباره این مکان، نک. تقیزاده: 1362، ص 120 و 121).
به استناد نوشته نظامی عروضی، از فردوسی تنها دختری به یادگار ماند و شاعر نیز در واقع صله سلطان را برای تهیه جهاز او میخواست. امّا پس از وفات فردوسی، دخترش صله را نپذیرفت و به فرمان محمود آن مال صرف تعمیر «رباط چاهه» بر سر راه نیشابور به مرو شد.
سال درگذشت فردوسی را دولتشاه سمرقندی (چاپ براون، ص 54) 411 هـ.ق ذکر کرده است و حمدالله مستوفی (ص 743) و فصیح خوافی (ص 129) 416 هـ.ق نوشتهاند. طبق تاریخ نخست، او به هنگام مرگ 82 سال و بر پایهی گزارش دوم، 87 سال داشته است.
بیشتر جزئیات متن نظامی عروضی نادرست یا افسانهای است (نک. برای نمونه، مقدمه قزوینی بر چهار مقاله، صص 14 و بعد) برای نمونه او مدّعی شده که فقط 6 بیت از هجونامه باقی مانده است، در حالی که در بعضی نسخههای شاهنامه، شمار ابیات آن تا 160 بیت است.
بعضی محققان، هجونامه را اصیل میدانند (تقی زاده: ص 114-116، Noldeke, pp 29-31) اما محمود شیرانی ثابت کرد که بیشتر بیتهای آن الحاقی و یا از متن خود شاهنامه است و بنابراین در اصالت هجونامه تردید نمود.
به سبب برساخته بودن غالب ابیات هجونامه، نمیتوان اساس آن را انکار کرد و در آنجا بیتهای زیبایی نیز وجود دارد که از متن شاهنامه برگرفته نشده است. به طور کلی چنین مینماید که شیرانی در مقالهاش اساساً در پی حمایت و دفاع از محمود بوده است (خالقی: 1363، ص 121، Shahbazi, 1991, p. 97-103).
در هجونامه بیتی است (تصحیح مول، مقدّمه، ص 38، بیت 10) که شاعر در آن به حدود هشتاد سالگی خویش اشاره کرده است. بر پایهی این بیت او هجونامه را پیش از 409هـ.ق سروده است.
بسیار محتمل است که وزیر حامی فردوسی، ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی بوده که شاعر او را در شاهنامه ستوده است، نه آن چنان که نظامی عروضی (ص 78) نوشته، احمد بن حسن میمندی. از این شخص به رغم مقام و موقعیّت مهمی که در دربار محمود داشته، هیچ ذکری در شاهنامه نرفته است. در افسانههایی که در مقدمه شماری از دست نویسهای شاهنامه آمده، میمندی به عنوان مخالف فردوسی در دربار محمود معرفی شده است.
این وزیر، سنّی متعصّبی بود و به شدّت با رافضیان و قرامطه دشمنی میورزید و احتمال دارد که در عزل اسفراینی از وزارت در 401 هـ.ق و کشته شدن او در 404 و نیز اعدام حسنک میکال - که متّهم به داشتن تمایلات قرمطیگری بود - در سال 422 هـ.ق نقش داشته است.
با این وصف پس از این که او در سال 401 هـ.ق، به جای اسفراینی بر مسند وزارت نشست، زبان مکاتبات دربار را که در زمان اسفراینی فارسی بود، به عربی برگرداند. میمندی تا 412 هـ.ق وزیر بود و سپس معزول و زندانی شد و وزارت به حسنک میکال رسید.
بنابراین وزیری که گفته شده موجب پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی شد - به شرط صحّت ماجرا - محتملاً حسنک بوده است نه میمندی. از این روی، اگر داستان نظامی عروضی درست باشد، تاریخ 416 هـ.ق برای وفات فردوسی محتملتر است (نک. تقیزاده: 1363، ص 111-113).
بعضی از جزئیات گزارش نظامی عروضی در منابع دیگر تأیید میشود. برای مثال، مؤلف تاریخ سیستان (تصحیح بهار، ص 7 و 8) نیز از سفر فردوسی به غزنه و برخورد او با محمود سخن گفته است. نظامی گنجوی (هفت پیکر ص 15، بیت 47، همو، اقبال نامه، ص 22، بیت 14، همراه خسرو و شیرین، سن 24 و 25، بیت 21 و 22) و عطار (الهی نامه، ص 367، بیت 11-13، اسرارنامه، ص 188-190، بیت 3226-3203، مصیبت نامه، ص 367 بیت 8) هم چندین بار به اختلاف شاعر و سلطان، به دلیل ناسپاسی محمود نسبت به فردوسی و حتی فقاع نوشی فردوسی و بخشیدن صلهی سلطان اشاره کردهاند. عطار همچنین داستان خودداری واعظ از نمازگزاری بر پیکر فردوسی را نیز آورده است.
افزون بر این، در مقدّمه شاهنامه بایسنقری روایتی از سفرنامه ناصرخسرو نقل شده که طبق آن، ناصرخسرو در سال 437 هـ.ق، در راه سرخس به توس، در روستای چاهه کاروانسرای بزرگی میبیند و به او میگویند که این از پاداشی ساخته شده که محمود برای فردوسی فرستاد و چون او درگذشته بود، وارثش آن را قبول نکرد. این گزارش در نسخههای موجود سفرنامه نیست، امّا سید حسن تقی زاده (1362، ص 120 و 121) آن را به احتمال، اصیل و درست دانسته است. تئودور نولدکه (1920, p. 33) نخست آن را جعلی میدانست، ولی بعد نظر خود را تغییر داد (1983, p. 63, n. 1).
هرچند که بعضی از جزئیات متن نظامی عروضی قابل تردید است، اما ما همواره دلایل قاطعی برای ردّ همهی نکات گزارش او نداریم.
بر پایهی متن نظامی عروضی (ص 75) او یکی از دهقانان توس بود و در روستای خویش دارایی درخور توجّهی داشت که با درآمد آن میتوانست بینیاز از کمک دیگران زندگی کند. طبق همان کتاب (ص 83) فردوسی درون دروازه شهر باغی داشت که در همان جا نیز دفن شد (نک. جلوتر، بهار، صص 148 و 149).
دهقانان حافظ تمدّن، آیینها و فرهنگ باستانی از جمله روایات ملی بودند (نک مقدمه مول بر شاهنامه، ص 7، Noldeke, Geschichte der perser, p. 440، صفا، حماسه سرایی، ص 62-64).
در شاهنامه از یک سو دهقان در کنار «آزاده»، به معنی «ایرانیان» دیده میشود و از سوی دیگر به همراه «موبد» (روحانی زرتشتی) در معنای «نگاهبان و راوی داستانهای باستان».
در اینجا، داستان برزین - که مربوط به دهقانان است - (مسکو، ج 7، ص 346-341) برای آگاهی اجمالی از ویژگی زندگی این طبقه سودمند است. از مقایسه این روایت با داستان همسر کشاورز در همان دوره پادشاهی (همان، ص 384-380) تفاوت زندگی دهقان با یک کشاورز ساده آشکار میشود.
در هر حال فردوسی از یکی از این خاندانهای نسبتاً ثروتمند «دهقان» بوده است که در سدههای دوم و سوم هجری، بیشتر به منظور حفظ پایگاه اجتماعی خویش مسلمان شدند و به همین دلیل نه تنها به رغم مقتضیات پذیرش دین تازه، از فرهنگ نیاکانی خود روی بر نگرداندند، بلکه نگهداری و انتقال آن را نیز هدف اصلی زندگیشان قرار دادند. پایههای شخصیت فردوسی و روح ملی اثر او، در وهله نخست زیر تأثیر خودآگاهی ملی این طبقه و محیطی که نبوغ و استعداد وی در آن پرورش یافت، شکل گرفت. خراسان حدّاقل از زمان قیام ابومسلم، مرکز فعّالیّتهای سیاسی، مذهبی، ملی و فرهنگی شده بود. با ترجمه و تدوین شاهنامه منثور معروف به شاهنامه ابومنصوری، به فرمان أبومنصور محمّد بن عبدالرّزّاق در سال 346هـ.ق - که بعدها منبع اصلی فردوسی واقع شد - زبان و فرهنگ ملی که در جریانهای پیشین در خراسان کمتر مورد توجه بود (یا اصلا نبود)، جایگاه ویژهای در نگرش و اهداف سیاسی ابومنصور یافت (مینوی: 1346،ص 55-52).
فردوسی جوان که به هنگام تألیف شاهنامه ابومنصوری بیش از 17 سال نداشت، احتمالاً بسیار تحت تأثیر این اقدام ملی و فرهنگی قرار گرفت. در این سالها بود که تربیت دهقانی در کنار احساسات ملی او، فضای مناسبی را به وجود آورد و بنیانهای شعر وی را پایه ریزی کرد.
بر همین بنیاد آن چنان که نولدکه نیز یادآوری کرده (1920. pp. 36, 40-41)، ایرانگرایی فردوسی در هر بیت شاهنامه آشکار است. نمودهای ایران دوستی فردوسی نه فقط در انتقال فرهنگ، سنّتها، آیینها و ادبیات ایران باستان به ایران عصر اسلامی، بلکه در گسترش فارسی به عنوان زبان ملی هم قابل ملاحظه است.
بدین طریق، کوشش برای حفظ هویت ایرانی به هنگامی که ایران به بهانهی وحدت جامعه اسلامی با خطر تازی مآبی، روبرو شده بود - با وجود فعّالیّتهایی که پیش از روزگار فردوسی با نهضت شعوبیه آغاز شده بود. سرانجام با زحمات و تلاشهای فردوسی به ثمر نشست و از این روی ایران عمیقاً مدیون اوست که پیوندهای تاریخی و هویت ملی و فرهنگی آن را مورد توجه جدی خویش قرار داد.
با وجود این، نولدکه (1920, p. 40) بر این گمان است که فردوسی علوم عصر خود به ویژه علوم دینی و فلسفی را به طور رسمی نیاموخته بود و در حد یک شخص باسواد از این موضوعات اطلاع داشت (برای جهان بینی فردوسی، نک. خالقی مطلق: 1370، ص 70-55). او هم چنین معتقد است که فردوسی پهلوی نمیدانست (1920, p. 12, n. 1). در مقابل، نظر تقیزاده (ص 126) و شیرانی (ص 170 و 171) این است که فردوسی با دانشهای روزگار خود کاملاً آشنا بوده است. بدیع الزمان فروزانفر (ص 47-49) و احمد مهدوی دامغانی (ص 42) بر این باورند که او حتی در زمینهی شعر و نثر عربی نیز معلومات وسیعی داشته است.
سعید نفیسی (1357، ص 9 و 10)، حبیب یغمایی (ص 6) و لازار (pp. 25-41) پهلوی دانی فردوسی را میپذیرند، اما محمّدتقی بهار (ص 96-135) و شاپور شهبازی (pp. 39-41) در این باره موافق نظر نولدکه هستند.
نولدکه در مقالهی دیگری، به پیروی از تقی زاده نوشت که او پیشتر چنان که باید به عربی دانی فردوسی توجّه نکرده بود (1983, p. 63) ولی به نظر میرسد که وی این کار را بیشتر برای جلب رضایت ایرانیان و احترام به آنها انجام داده است. به گمان بسیار، فردوسی عربی را در مکتب آموخته بود.
دشواری اصلی زبان پهلوی در عصر فردوسی و برای شخصی مانند او، خط آن بوده است، لذا اگر کسی متنی به این زبان را برای فردوسی میخواند، محتملاً او معنای کلی آن را درمییافت. امّا در شاهنامه اشاره یا قرینه مستقیمی که بر آگاهی فردوسی از عربی یا پهلوی دلالت کند، دیده نمیشود.
او در مقدّمه داستان بیژن و منیژه میگوید که مهربان یارش «دفتر پهلوی» برای وی میخواند (تصحیح خالقی، ج 3 ص 305 بیت 19؛ ص 306 بیت 22) ولی فردوسی، شاهنامه ابومنصوری را نیز «پهلوی» نامیده است (تصحیح خالقی، ج 1، ص 14، بیت 143) و بر همین اساس «پهلوی» را باید «پهلوانی» یا «پارسی فصیح یا حماسی» معنی کرد. به هر صورت در شاهنامه شاهدی درباره اینکه فردوسی میتوانسته زبان پهلوی را بخواند، وجود ندارد.
نولدکه (1920, p.40) او را شیعه میداند، امّا معتقد است که عضو هیچ یک از گروههای افراطی (غُلاة) نبوده است. شیرانی (ص 126-111) فردوسی را سنّی یا شیعه زیدی معرّفی کرده، ولی منظور اصلی او دفاع از تسنّن محمود بوده است. محیط طباطبایی (ص 233- 240) نیز وی را شیعه زیدی شناخته است. عباس زریاب خویی (ص 14-23) دربارهی اسماعیلی بودن فردوسی بحث کرده، در حالی که احمد مهدوی دامغانی (ص 20-53) به این نظر رسیده که او شیعهی دوازده امامی بوده است (و نیز نک. Shahbazi, pp. 49-53)
مهمترین گواه این نظر که فردوسی سنی یا شیعه زیدی بوده، بیتهایی است که در بسیاری از نسخههای شاهنامه، در دیباچه کتاب، در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان آمده است. اما این ابیات به دلایل لغوی و سبک شناختی و نیز از آن روی که تسلسل و ارتباط بیتها را برهم میزند، از افزودههای بعدی است (Noldeke, 1920, p. 39، یغمایی، ص 27، خالقی مطلق، 1365، ص 31-28) با کنار گذاشتن این بیتها، هیچ شکّی در تشیّع فردوسی باقی نمیماند.
همچنین باید اشاره کرد که توس به مدّت طولانی مرکز تشیع بود (1920, p. 39 Noldeke) و خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق نیز ظاهراً بر این مذهب بودند. از سوی دیگر فردوسی نسبت به مذهب اهل تساهل بود و آن گونه که نولدکه نیز یادآور شده، برخورد او با مذهب، معتدل و به دور از هرگونه تعظیم و مبالغه است و وی هیچ جا اعتقاد عمیق اسلامی خود را نشان نداده است.
البته در شاهنامه (برای نمونه، ماکو، ج 9، ص 315. بیت 56) اشاراتی وجود دارد که حتی اگر مربوط به منابع آن بوده باشد، نمیتواند بر قلم یک مسلمان متعهد جاری شود (Noldeke, 1920, pp. 38-39)
امّا از طرف دیگر فردوسی تعصّب جانبدارانهای به فرقهی مذهبی خویش اظهار کرده و چنان که از دیباجه شاهنامه برمیآید، آن را یگانه مذهب درست و بر حق اسلامی دانسته است. به نظر محققان معاصر، این کار از آن روی است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، تشیع و حرکتهای ملی در خراسان، تقریباً متحد و همگام بوده، چنان که خلیفه بغداد و حامیان سیاسی او در ایران هرگز نتوانستند جدایی و فاصلهی قابل توجهی میان مجوس (یعنی، زرتشتیان)، زندیق (مانویان)، قرامطه (پیروان مذهب اسماعیلی) و رافضیان (شیعیان در معنای عام) ایجاد کنند (نک، بغدادی، ترجمه، ص 307 و بعد). صرف نظر از همهی اینها، فردوسی - چنان که نولدکه هم خاطرنشان کرده - یکتاپرست و مؤمنی میانه رو بوده است (Noldeke, 1920, pp. 36-40، تقی زاده: 1362، ص 125 و 126).
وی بر فلاسفه و آنهایی که در پی اثبات حقیقت پروردگار هستند، میتازد و معتقد است که خداوند را نمیتوان با چشم خرد، دل و دلیل شناخت، بلکه با مشاهدهی آفریدههایش باید به وحدانیت هستی او اعتراف کرد (خستو شد) و بنابر این خدا را بی هیج چون و چرای دینی میپرستد (خالقی مطلق: 1354، ص 66-70، همو، 1370، ص 55-57).
به اعتقاد فردوسی هر نیک و بدی که بر انسان روی مینماید، فقط به خواست یزدان است و باور به نقش سعد و نحس بخت یا تقدیر، در واقع کم توجهی به حقانیت، یگانگی و قدرت خداوند است. این اعتقاد خالص به وحدانیت و قدرت یزدان در شاهنامه با تقدیرگراییای که احتمالاً از تأثیرات آیین زروانی عصر ساسانی است، در تقابل قرار میگیرد و گاه نمودهای تناقض آمیزی در آن به وجود میآورد (خالقی مطلق، 1362، 1/2، ص 114-107، همو، 1370، ص 55-68، Shahbazi, pp. 49-59).
فردوسی به سبب تربیت دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و با مطالعه روایات و سنتهای کهن، دامنه این آگاهی را گستردهتر نیز کرد، به طوری که بعدها این معلومات بخشی از جهان بینی شعری او را تشکیل داد. در این باره شواهد بسیاری در شاهنامه یافته میشود که برای نمونه میتوان به آیین باده گساری اشاره کرد. به تصریح شاهنامه، در معتقدات کهن ایرانی، مِی نشان دهنده واقعیت ذات (گوهر) آدمی است (شاهنامه، تصحیح خالقی، ج 5 ص 3 و 4). انسان باید در ایام شادکامی شراب بنوشد (همان، مسکو، ج 7 ص 192، بیت 658 و 659) ولیکن شادی و سرور آن است که از بادهخواری حاصل شود نه از مستی (مسکو، ج 8، ص 109، بیت 964 و 965). او تازیانی را که با سنت میگساری بیگانهاند، نکوهش میکند (مسکو، ج 9، ص 320 ، بیت 113).
مهمترین ویژگیهای اخلاقی فردوسی عبارت است از:
حفظ عفت و پاکی بیان(Noldeke, 1920, p. 55, n. 2)، صداقت و صمیمیت (تصحیح خالقی، ج3، ص 285، بیت 2879و 2880؛ مسکو، ج 8، ص 206، بیت 2626و 2627، صفا: حماسه سرایی، ص 203، یغمایی: ص 14 و 15)، ادای سپاس به سَلّف خویش، دقیقی، و در عین حال انتقاد صریح از شعر او (تصحیح خالقی ج1، ص 13 ، ج 5، ص 75 و 76، بیت 175 و 176)، به همان صراحت و صداقت اندرزگویی وی به شاهان برای رعایت انصاف و داد (مسکو، ج 7، ص 114، بیت 29-31؛ ج 8، ص 62، بیت 1061 و 1062)، عقیده به جاودانگی نام نیک (خالقی، ج 1، ص 156 و 157، بیت 1061 و 1062)، سخن گفتن زیبا و ارزشمند (خالقی، ج 2، ص 164، بیت 574-576) و انصاف نسبت به دشمنان (خالقی، ج 3، ص 163، بیت 937 و 938ج 2، ص 62 بیت 1014) که این مطابق اصول رفتار پهلوانی است. ولی در مواقع چیرگی دشمنان بر ایران، به ویژه در پایان شاهنامه، خود او سخت به مخالفت با تازیان و ترکان برمیخیزد (Noldeke, 1920, pp. 38, 41).
یقیناً این ویژگیها و تلقیات در منابع فردوسی بوده، اما وی در اثر خویش آنها را با یک اعتقاد کامل و استوار درآمیخته است. به طور کلی چنین مینماید که ارزشهای اخلاقی مورد نظر خود فردوسی و مآخذ او در تعاملی دوسویه قرار گرفته است، بر همین اساس بعضی از تعالیم و ضوابط اخلاقی شاهنامه مانند: ستایش کار و کوشش، نکوهش کاهلی، سفارش به میانه گزینی، ذم آز، علم ستایی، تشویق به دادگری و مدار، مهربانی با زنان و کودکان، میهن پرستی، علاقه و وفاداری قومی، تخطئه شتابکاری، مشورت و تأمّل در کارها، ستایش راستگویی و مذمّت دروغ، نکوهش خشم و رشک، باور به ناپایداری جهان - که در جاهای گوناگون شاهنامه خصوصاً در پایان داستانها دیده میشود - و غیره، ظاهراً اصولی است که از سوی فردوسی ارائه و توصیه شده است (نک. اسلامی: ص 73-64).
باورداشتهای دیگر او عبارت است از: واقعی دانستن داستانهای منابع خود (شاهنامه، خالقی، ج 1، ص 12، بیت 113 و 114) و اعتقاد عمیق به ارزشهای ماندگار اثر خویش که این موضوع بارها در شاهنامه تکرار شده است (برای نمونه، تصحیح خالقی، ج 4، ص 173 و 174، بیت 66-68، برای شواهد دیگر، نک. یغمایی: ص 15-17، Noldeke, 1920, pp. 34-35,).
و نهایتاً اینکه فردوسی گویا به لطیفهگویی و مزاح نیز علاقهمند بوده است (برای مثال، دربارهی رودابه، نک. تصحیح خالقی،ج 1، ص 243، بیت 1158، مزاح منوچهر با زال، همان، ص 253، بیت 1283-1288، مطایبهی سام و سپندخت با یکدیگر، همان، ص 262، بیت 1407-1409، ظرافت مادر کفشگر جوان نزد شاه، مسکو، ج 7، ص 325، بیت 336-346).
مجموع این دیدگاههای پخته، فصیح و صمیمانه و تیز تعالیم اخلاقی دربارهی جهان و انسان، موجب شده است که فردوسی از همان آغاز خود را با عناوینی چون: حکیم، دانا و فرزانه بنامد، لذا وی با اینکه به مکتب فلسفی ویژهای نپیوسته و از نظریات گوناگون علمی و فلسفی روزگار خویش اطلاعات کاملی کسب نکرده بوده است، همچون یک فیلسوف به نظر میرسد.
اوج این اشارات پوشیده مربوط به محمود، در پایان شاهنامه در نامهی رستم، سپهدار ساسانیان، به برادرش، در شب نبرد قادسیه دیده میشود، مخصوصا در بیتی که پیش بینی میکند بنده بیهنری پادشاه خواهد شد (مسکو، ج 9، ص 319، بیت 103). این بیت به مثابه پلی است که ما را از مدح اغراق آمیز محمود در شاهنامه به نکوهش شدید او در هجونامه منتقل میکند. امید فردوسی به صلهی محمود یکی از دلایل ستایش او بوده است (Noldeke, 1920, p. 34)، ولی آنچنان که پیشتر نیز اشاره شد، در شاهنامه هیچ نشانی از دریافت کمک و مساعدت محمود نیست (Noldeke, pp. 27-29).
این مدح باید اشارتی سنجیده و کلی تلقی شود که شاعر از سر فقر و نیاز مجبور به سُرایش آن شده است (اسلامی: ص 59 و 60).
با قدرتیابی محمود در خراسان، فردوسی شیعه مذهب سرانجام بر آن میشود که پس از پایان کار شاهنامه، نام او را در شعر خویش بیاورد. موضوع این بود که او نمیتوانست منتظر بماند تا بعد از اتمام کار طبق سنتهای شعر روایی فارسی مدیحهای بر دیباچه آن بیفزاید، بلکه ناگزیر بود ستایشهای مستقلی بسراید و یا آنها را در آغاز داستانهایی که میخواست بعدها به غزنه بفرستد، بگنجاند. مدایح دیگر نیز میتوانست در ابتدای هر یکی از مجلدات هفتگانه شاهنامه قرار داده شود، امّا فردوسی به پایان شاهنامه نزدیک میشد و محمود هنوز توجّهی به او نشان نداده بود و این سبب اشاراتی تعریض آمیز به محمود شد تا اینکه سرانجام در هجونامه تقریباً همه مدایح خویش را پس گرفت.
شاعر در هجونامه چند بار از «از این نامه» یاد میکند و این باعث شده است که نولدکه (1920, p. 29) نتیجه بگیرد که هجونامه به عنوان ضمیمه شاهنامه سروده شده و مراد فردوسی از این کار باز پس گرفتن و لغو ستایشهای خویش بوده است. بنابراین شاهنامه همان گونه که فردوسی نیز در هجویه خویش یادآور شده (مقدّمه مول، ص 38 بیت 3 و 4) به نام محمود نبوده است. نظامی عروضی (متن، ص 49 و 50) هم این نکته را بیان کرده است (هم چنین، نک. Shahhazi, 1991, pp. 83-105).
به هنگام گفتگو از توفیق فردوسی در نظام شاهنامه، از یک سو باید به تمامیت شاهنامه به عنوان یک کل توجه داشت و از طرف دیگر به ذوق و نبوغ هنری فردوسی در مقام داستان سرا.
در سراسر شاهنامه، میان لفظ و معنی و فکر و احساس تعادل ماهرانهای ایجاد شده است. نبوغ فردوسی در آفرینش یک زبان شکوهمند و پرتحرک حماسی -که موجز امّا به جا و به دور از تعقید است - در استحکام سبک او بسیار مؤثر بوده است.
مهمترین صنایع و ویژگیهای شعری در شاهنامه عبارت است از:
مبالغه، جناس، تکرار، همانندیها (تشبیهات و استعارات)، تصویرهای گویا و نشانگر، ضرب المثلها، تمثیلات و آموزههای اخلاقی.
مبالغه به عنوان مهمترین اصل زبان حماسه، به منظور افزایش واکنشهای هیجانی و احساسی خواننده به کار میرود. بعضی از انواع جناس برای ایجاد موسیقی کلامی است که کشش و ضرباهنگ زبانی را با استفاده از دلالتهای صوتی بالا میبرد. متداولترین انواع جناس یکی آن دسته است که دو واژه مشابه را شامل میشود. به چنگ آر چنگ و میآغاز کن (مسکو، ج 5 ص 7 بیت 19) و دیگری جناس آوایی: شد از رخش رخشان و از شاه شاد (خالقی:ج 2، ص 125، بیت 93)؛ کلاه و کمان و کمند و کمر (خالقی: ج 3 ص 147، بیت 675).
چنین تأثیری گاه با تکرار یک واژه به وجود میآید: بدو گفت نرم ای جوانمرد نرم (خالقی:ج 2، ص 222، بیت 683)؛ مکن شهریارا جوانی مکن (خالقی: ج 5، ص 363 بت 846)
همچنین گاهی برخی از همانندسازیها برای تبیین و ترسیم یک زبان تجسمی و تصویری به کار رفته است که تصویر را عینی و ملموس میکند. در میان انواع همسان انگاریهای شاهنامه، نخست باید از مشابهات کوتاه یاد کرد که در آنها کلمات دالّ بر تشبیه و مقایسه دیده نمیشود (استعارههای فشرده) و دیگر از مقایسههای صریح (یعنی: تشبیهات، برای نمونههای دیگر، نک، Noldeke, 1920, pp. 69-71، صفا: حماسه سرایی، ص 267-277).
فردوسی از تشخیص: به بازیگری ماند این چرخ مست (خالقی، ج 3 ص 56 بیت 474)، ارسال المثل: همان برکه کاری همان بدروی (خالقی، ج 1، ص 114، بیت 383) و تمثیل نیز - که توضیح یک نکته و موضوع به یاری نمونه دیگری است - (برای مثال، همان، ص 216. بیت 770-773) به عنوان تصویر استفاده میکند. در هریک از این سه آرایه شعری، تصویر از سر اندیشه و فکر آفریده میشود. نمونه دیگری از این موضوع، بهره گیری از زبان برای اندرزهای اخلاقی است (توانا بود هر که دانا بود، همان، ص 4، بیت 14).
از سوی دیگر وی از صناعاتی که زبان را پیچیده یا از معنای مورد نظر دور میکند، پرهیز دارد، از همین روی استعارههای دشوار، ساختهای نحوی پیچیده، لغز و معمّا و عبارات باستانگرایانه در شاهنامه بسیار نادر است (64-65 Noldeke, 1920, pp).
استعارههایی از قبیل: اژدها برای شمشیر، نرگس و جادو برای چشم، مرجان، لعل و یاقوت برای لب، لاله برای رُخسار، دُر برای اشک، دندان و سخن، سرو برای قد و نظایر آن، بخشی از موضوعات، بن مایهها و تصویرهای سنتی شعر فارسی است.
مهمترین مقولات توصیفی در شاهنامه، وصف نبرد، زیبایی انسانها و جمال طبیعت است. با اینکه فردوسی احتمالاً بشخصه در نبردی شرکت نداشته اما توصیفهایش از صحنههای پیکار بسیار تصویری و آنگونه که نولدکه نوشته (1920, p. 59) متنوع و توأم با تحرّک و تأثیری مهیج است، چنان که به رغم ایجاز آنها، خواننده میپندارد که وقایع در برابر چشم او روی میدهد. داستان دوازده رخ (تصحیح خالقی، ج 4، ص 3-166) یکی از نمونههای ویژه این موضوع است (Noldeke,ibid) فردوسی پهلوانانش را ساده و آسان به عرصه نیاورده، بلکه با آنها زیسته و در غم و شادیشان سهیم شده است. او در مرگ یلان ایران اندوهگین میشود، ولی از کشته شدن دشمنان ایران هم اظهار شادی نمیکند.
صفا و صداقت فردوسی، احساسات و عواطف وی را به خوانندگان منتقل میکند. هنگام توصیف زیبایی انسانها، اگر مورد وصف، زن باشد، او در اوج هنرمندی خویش است (برای نمونه، نک. خالقی، ج 1، ص 183 و 184، بیت 287-293).
فردوسی به عنوان دهقان ارتباط نزدیکی با طبیعت داشته و به همین دلیل توصیف طبیعت در شعر او - بر خلاف صبغه تزیینی اوصاف مثلاً شعر نظامی - جاندار و طبیعی است. در میان توصیفهای او از طبیعت، تصویرهای طلوع و غروب خورشید و نیز وصف فصول سال خصوصاً بهار در مقدمه داستانها، درخور توجهی ویژه است (نک. برای نمونه، تصحیح خالقی، ج 5، ص 219 و 220، بیت 1-9).
هنر شعری فردوسی با مهارت او در مقام یک داستان سرا، همراه و همگام است. روایات اصلی معمولاً با خطبهای آغاز میشود که دربردارنده توصیههای اخلاقی و وصف طبیعت یا احوال خود شاعر است. در نمونههایی که شامل مواعظ اخلاقی است، ارتباطهایی میان محتوای خطبه و موضوع داستانی که در پی میآید، دیده میشود. از جمله در مقدّمه داستانهای رستم و سهراب، رفتن کاووس به مازندران و فرود پسر سیاوخش. چنین پیوندهایی گاه در مقدّمههای شامل بر توصیفات طبیعت نیز به نظر میرسد (خالقی مطلق: 1354، ص 61-72، همو، 1369، ص 123-141). پس از این خطبهها، داستان آغاز میشود و بیهیچ درنگی ادامه مییابد.
در داستانهای مهم شاهنامه روی دادها نه در شیوهای کاملاً مستقیم ارائه میشود که در همان آغاز از کوتاهترین راه ممکن به نتیجه بینجامد و نه به روش انشعابی (از این شاخه به آن شاخه) که موضوع اصلی روایت فراموش شود، بلکه شاعر جزئیات ویژه وقایع را بدون اینکه داستان از روند اساسی خود خارج شود، توضیح میدهد و بدان تحرّک و تنوع میبخشد (برای نمونه، نک مشاجره نگهبانان سهراب با کنیزکان رودابه در شاهنامه، تصحیح خالقی، ج 1، ص 196، ص 468-477، Noldeke, 1920, p. 17) .
بسیاری از شاعران داستان سُرای پیرو فردوسی به ساختار ابیات مستقل بیشتر از کلیت داستان توجّه نشان دادهاند. در چنین منظومههایی، ناظم بیش از شخصیتهای داستان سخن میگوید و در گفتگوهایی روایی، تفاوت بسیار اندکی میان منش و نگرش اشخاص داستان ملاحظه میشود، زیرا متکلم همچنان ناظم داستان است که در نقش شخصیتهای مختلف صحبت میکند. در نتیجه در این گونه داستانها به استثنای ویس و رامین فخرالدین گرگانی و سرودههای نظامی، استقلال و فردیت چهرهها نسبت به نوع (تیپ) کمتر است.
برخلاف این، گفتگوها در شاهنامه واقعگرایانه و غالباً مباحثهای است و شاعر از تأثیرات مطلوب آنها برای نشان دادن احوال درونی پهلوانانش استفاده میکند و تا حدودی از همین روی است که بسیاری از قهرمانان شاهنامه در میان ما زندهاند و ما آنها را میشناسیم. با توجه به اینکه پهلوانان شاهنامه چهرههایی مستقل و اصیل هستند، گاه گاه اختلافهایی بین آنها پیش میآید که منجر به نزاع و برخورد میشود و این، وقایع را سخت پویا و نمایشی میکند. نمونهای از آن، تعارض موجود در داستان رستم و اسفندیار است که ژرفترین کشمکش روانی سراسر شاهنامه و یکی از شواهد برجستهی این موضوع در جهان حماسه تلقی شده است (Noldeke, 1920, p. 59).
فردوسی در آفریدن لحظات اندوهبار (تراژیک) و نمایشی (دراماتیک) نیز بسیار ماهر است. از آن جمله است: گفتگوی سهراب با رستم آنگاه که در حال مرگ است (تصحیح خالقی، ج 2، ص 185 و 186، بیت 865-856)، واکنش سام در برابر نامهی زال (همان، ج 1، ص 208، بیت 656-666)، نافرمانی اسب با وفای رستم، رخش، و به خطر انداختن خود به خاطر رستم (همان، ج 2، ص 26 و 27، بیت 345 و 346)، خشم طبیعت به هنگام کشته شدن سیاوخش (همان، ج 2، ص 357 و 358، بیت 2284-2287)، بریدن باربد خنیاگر انگشتانش را و سوزاندن آلات موسیقی خویش در مرگ خسرو پرویز (مسکو، ج 9، ص 280 بیت 414-418) و غیره.
بخش پایانی مرثیهی فردوسی درباره پسرش و سوگواری باربد در مرگ خسرو پرویز به همراه شماری از مقدّمههای متعدّد داستانها و بعضی قطعات توصیفی نشان میدهد که فردوسی، شاعر غنایی توانایی نیز هست (Noldeke, 1920, p. 64).
چنین بخشهایی در شاهنامه آن را در مقایسه با سایر حماسههای جهان برتر مینماید (ibid, p. 63) و چون ساده و کوتاه است، به روح حماسی سخن آسیب نمیرساند و آن را آهنگین و لطیف میکند. این قطعات غنایی، خصوصاً به دلیل توصیفات عشق، شاهنامه را به مرتبهای فراتر از یک حماسهی ابتدایی میبرد (ibid, p. 54, n. 2).
از آن جایی که بیشترین بخش شعر حماسی پیش از فردوسی و نیز منبع اصلی او، شاهنامه ابومنصوری، از بین رفته است، داوری در باب اینکه چه اندازه از هنر فردوسی مرهون متقدمان اوست، دشوار است. بر اساس هزار بیت دقیقی در شاهنامه، ابیات پراکنده سخنوران پیش از فردوسی و گزارش عربی ثعالبی آشکار میشود که فردوسی مبدع نبوده بلکه در هر دو زمینه سبک حماسی و شیوهی داستان سرایی، سنت موجود را ادامه داده است.
با این حال - چنان که نولدکه هم اشاره کرده (1920, pp. 22-23, 41-44)- از توجّه به همین آثار، معلوم میشود که فردوسی نه تنها در حفظ استقلال شعری خویش موفق بوده، بلکه شعر حماسی فارسی نیز به سبب رونق شکوهمند سخن وی، وامدار اوست.
(برای منابعی که جزئیات آنها ذکر نشده است، به ارجاعات کوتاه مراجعه کنید)
- ابن اسفندیار، بهاءالدّین: تاریخ طبرستان، ج 2، صص 21-25 (به نقل نظامی عروضی)
- ابن بابویه، ابوجعفر محمّد بن علی (1379 ق): عیون الاخبار، تصحیح م هـ. لاجوردی، قم، 2 جلد.
- اسلامی ندوشن، محمّدعلی (1369 ق): سرو سایه افکن، تهران.
- افشار، ایرج (1355): کتاب شناسی فردوسی (فهرست آثار و تحقیقات درباره فردوسی و شاهنامه)، تهران.
- اقبال، عباس (1327): «مشوّقین اوّلیه فردوسی و ارسلان جاذب و نصر بن ناصرالدّین»، یادگار، س 4، ش 9- 10، ص 160-163.
- انجوی شیرازی، سید ابوالقاسم (1358): فردوسی نامه فردوسی و مردم، 3 جلد، تهران، ج 1، ص 1-56.
- ابومنصور عبدالقاهر بغدادی (1333): الفرق بین الفرق، ترجمهی محمّد جواد مشکور، با نام: تاریخ مذاهب اسلام، تبریز.
- بنداری اصفهانی، فتح بن علی (1349 ش): الشاهنامه، تصحیح عبدالوهاب عزام، 2 جلد، چاپ نخست، قاهره 1350 ق، چاپ دوم، تهران.
- بهار، محمّدتقی (1345): فردوسی نامه، به کوشش محمّد گلبن، تهران.
- پورکریم، هوشنگ (1348): «پاژ، زادگاه فردوسی»، هنر و مردم، شماره 82 و 83، ص 20-31.
- تقی زاده، سید حسن (1362). آثار متفرقه فردوسی»، در هزاره فردوسی، چاپ دوم، تهران، ص 133 و 134.
- ــــ (1349): فردوسی و شاهنامهی او، به کوشش حبیب یغمایی، تهران.
- خالقی مطلق، جلال (1354): «درباره مقدمهی داستان رستم و سهراب»، سیمرغ، شماره 2، ص 71-61.
- (1356): «یکی مهتری بود گردن فراز (تأملی در دیباچه شاهنامه)»، مجله دانشکده ادبیات فردوسی مشهد، س13، ش 2، ص 197-215.
- (1352 و 1362): گردشی در گرشاسپ نامه، ایران نامه، س1، ش 3، ص 388-423؛ س1، ش 4، ص 513-559؛ س2، ش1، ص 94-147.
- (1363) «نکتههایی درباره سی نکته در ادبیات شاهنامه»، آینده، س 10، ش 2-3، ص 113-125 و ش 4-5، ص 331-341.
- (1364): «جوان بود و از گوهر پهلوان»، در نامواره دکتر محمود افشار، ج 1، به کوشش ایرج افشار و کریم اصفهانیان، تهران، ص 332-358.
- ـــ (1364): «معرّفی و ارزیابی برخی از دست نویسهای شاهنامه»، ایران نامه، س 3، ش 3، ص 406-378؛ س 4، ش 1، ص 14-47، س 4، ش 2، ص 255-225. )
- ـــ (1365): «یادداشتهایی در تصحیح انتقادی بر مثال شاهنامه»، همان جا، س 4، ش 3.
- ـــ (1367): دست نویس شاهنامه موزخ 614 هجری قمری (دست نویس فلورانس)»، ایران نامه، س 7، ش 1، ص 362-390.
- ـــ (1369): «نگاهی به فنّ داستان سرایی فردوسی، در کنگره بزرگداشت شاهنامهی فردوسی، کلن، ص 123-141.
- ـــ (1370): «جهان شناسی شاهنامه»، ایران شناسی، س 3، ش 1، ص 55-70.
- دولتشاه سمرقندی: تذکرة الشعرا، تصحیح براون، ص 54-49.
- رجایی، احمد علی (1338): ومذهب فردوسی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، س 11، ش 1، ص 105 - 113.
- ریاحی، محمدامین (1372): سرچشمههای فردوسی شناسی، تهران.
- (1375): فردوسی، تهران.
- زریاب خویی، عباس، (1370): «نگاهی تازه به مقدمهی شاهنامه»، ایران نامه، س 10، ش 1، ص 14-23.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا (1349): صور خیال در شعر فارسی، تهران، ص 359-377
- ـــ (1369): موسیقی شعر، تهران، ص 369-388.
- شیرانی، حافظ محمودخان (1355): چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ترجمهی عبدالحی حبیبی، کابل.
- صفا، ذبیح الله: تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ج 1، ص 458-521.
- ـــ (1363): حماسه سرایی در ایران، چاپ چهارم، تهران.
- عطار نیشابوری، فریدالدّین (1940م): الهینامه، تصحیح هلموت ریتر، استانبول.
- (1338): اسرارنامه، تصحیح سید صادق گوهرین، تهران.
- (1356) مصیبتنامه، تصحیح نورانی وصال، چاپ دوم، تهران.
- عوفی، محمّد: لبابالالباب، تصحیح سعید نفیسی، تهران.
- فروزانفر، بدیع الزمان (1350): سخن و سخنوران، تهران، چاپ دوم.
- فروغی، محمّدعلی (1351): مقالات فروغی درباره شاهنامه و فردوسی، به کوشش حبیب یغمایی، تهران.
- فصیح خوافی، احمد بن محمد (1339-1341): مجمل فصیحی، تصحیح محمود فرّخ، 3ج، مشهد، ج 2، ص 129-140.
- فلسفی، نصرالله (1340): «وطن پرستی فردوسی» چند مقاله تاریخی و ادبی، تهران، ص 379-402 .
- قریب، عبدالعظیم (1318): «یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی»، آموزش و پرورش، س 9، ش 10 و 11، ص 2-16؛ و 14، ص 393- 400.
- محیط طباطبایی، محمد «دین و مذهب فردوسی» در شاهنامه فردوسی و شکوه پهلوانی»، مجموعه سخنرانیهای سومین جشن توس، به کوشش مهدی مداینی، تهران، ص 240-232.
- مستوفی، حمدالله (1362): تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی، چاپ دوم، تهران،؟.
- مینوی، مجتبی (1964م): «کتاب هزاره فردوسی و بطلان انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی»، روزگار نو، س 5، ش 3، ص 16-36.
- فردوسی و شعر او، تهران.
- مهدوی دامغانی، احمد (1372): «مذهب فردوسی»، ایران شناسی، س 5، ش 1، ص 20-53.
- قزوینی رازی، نصیرالدّین عبدالجلیل ابوالرشید (1331): کتاب النّقض بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضایح الروافض، تصحیح محدّث ارموی، تهران.
- نظامی عروضی، ابوالحسن احمد: چهارمقاله، تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران.
- نظامی گنجوی، جمال الدین الیاس (1934م) هفت پیکر، تصحیح یان ریپکا، و هلموت ریتر، استانبول.
- ـــ (1974) اقبال نامه، تصحیح برتلس، باکو.
- ـــ (1960): خسرو شیرین، تصحیح تاکورف، باکو.
- نفیسی، سعید نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، ج1، ص 39-71.
- ـــ مقدمه بر «حماسه ملی ایران»، اثر تئودور نولدکه.
- ـــ (1365): در پیرامون تاریخ بیهقی، ج1، چاپ دوم، تهران.
- یغمایی، حبیب (1349): فردوسی و شاهنامه او (مجموعه مقالات)، تهران.
* توضیح مترجم: ترجمه کتابشناسی مقاله دقیقاً به پیروی از متن اصلی انجام گرفته است و از همین روی در مواردی مطابق با شیوهنامه مجلهی نامهی انجمن نمیباشد.
منبع:
بخش شعر و ادب سایت راسخون
1. زندگانی،
2. محیط را شرایط اجتماعی،
3. تعلیم و تربیت،
4.مذهب،
5. فردوسی و سلطان محمود،
6. فردوسی،
شاعر و داستان سرا، مهمترین نکات سرگذشت فردوسی با بهره گیری انتقادی از منابع متقدّم و پژوهشهای معاصران و نیز ویژگیهای اصلی شاعری و داستان سرایی او با تحلیل دقیق شاهنامه و ذکر شواهد بررسی شده است.
زندگانی:
غیر از کنیه فردوسی، ابوالقاسم، و تخلصش (فردوسی) چیز دیگری، به طور یقین، درباره نام و هویت خاندان او معلوم نیست. در منابع گوناگون و نیز مقدّمه بعضی از دستنویسهای شاهنامه نام او متصور، حسن یا احمد، نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام نیایش شرفشاه ذکر شده است. (صفا، تاریخ ادبیات، ص 258 و 459) در میان این اقوال مختلف، سخن بُنداری - که شاهنامه را در سال 620 ه. ق به عربی ترجمه کرده است - اعتبار بیشتری دارد. او از فردوسی به صورت «الامیرالحکیم ابوالقاسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی» (بنداری: ص 3)، یاد کرده است.اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را - که یک بار در متن شاهنامه و دو بار در هجونامه آمده (تصحیح خالقی مطلق، ج 5 ص 275، بیت 3 چاپ ژول مول، ج 1، ص 38 بیت 2و 6) - برگزیده است، روشن نیست. طبق داستانی که در مقدّمه نسخهی فلورانس آمده، هنگام دیدار شاعر با سلطان محمود غزنوی، سلطان شعر او را پسندید و وی را فردوسی (= مرد بهشتی) (خالقی مطلق: 1367، ص 92) نامید و این، تخلص او شد.
به استناد چهار مقاله نظامی عروضی (متن، ص 75 تعلیقات، ص 234) زادگاه او روستای بزرگ باژ (یا پاژ، معرّب آن: فاز) در ناحیه طابران (یا طبران) نزدیک شهر توس در خراسان بود. منابع در اینکه او اهل توس (امروز مشهد) بوده است، موافقند.
تاریخ دقیق تولد او نوشته نشده است، اما از آگاهیهایی که شاعر درباره عمر خویش میدهد، سه نکته مهم به دست میآید: نخست در مقدّمه داستان جنگ بزرگ کیخسرو که فردوسی درباره خودش میگوید که مرد 65 ساله تنگدستی شده است و دوبار این رقم را تکرار میکند. او سپس یادآور میشود که هنگامی که 58 ساله بود - و جوانیش از دست رفته - محمود پادشاه شد (شاهنامه، تصحیح خالقی مطلق، ج 4 ص 172، بیت 46-40) این نکته قرینه معتبرتری نسبت به سه اشاره دیگر شاعر به 65 یا 68 سالگی خویش است و چون محمود در 387هـ.ق به تخت نشسته، پس سال ولادت شاعر 329هـ.ق است.
دوم: اشارهای است که در داستان پادشاهی بهرام سوم آمده، آنجا که شاعر از 63 سالگی خود سخن گفته و تقریباً 730 بیت بعد، دوباره آن (63 سال) را تکرار کرده و این نکته را نیز افزوده است که هرمزد بهمن (اوّل بهمن ماه) به جمعه افتاده است (شاهنامه، چاپ مسکو، ج 7، ص 213، بیت 9 ص 256، بیت 657-659) بر اساس بررسیهای شاپور شهبازی (1991. pp. 27-29) در طول سالهایی که به موضوع بحث ما ارتباط دارد، فقط در سال 371 یزدگردی (برابر 1003 میلادی) اول بهمن، روز جمعه بوده است. حال اگر 63 را از این تاریخ کم کنیم، به 329 به عنوان سال تولد شاعر خواهیم رسید.
قرینه سوم در پایان کتاب آمده است که فردوسی به 71 سالگی خویش و نیز روز ارد (=25) اسفند (378ش) (= 400 هـ.ق، 8 مارس 1010 م) به عنوان تاریخ اتمام شاهنامه اشاره کرده است و این بار دیگر، زاد سال او را در 329 استوار میکند. (شاهنامه، مسکو، ج 9، ص 381 و 382، نیز نک. صفا: تاریخ ادبیات، ص 459-462، همو، حماسه سرایی در ایران، ص 172، پی نوشت11 ، (Shahbazi, pp. 23-30)
آگاهیهای ما دربارهی شاعر تا زمان آغاز شاهنامه در حدود 367هـ.ق اندک است، غیر از اینکه او پسری داشته که در 359هـ.ق به دنیا آمده بوده است و بنابراین فردوسی باید در سال 358هـ.ق یا زودتر ازدواج کرده باشد. درباره همسر او هیچ اطلاعی به دست ما از پژوهشگران مانند: حبیب یغمایی (ص 30)، محمّدتقی بهار (ص 39) و ذبیح الله صفا (حماسه سرایی، ص 178) زنی را که در مقدّمه داستان بیژن و منیژه از او یاد شده است (شاهنامه خالقی، ج 3، ص 306:303)، همسر فردوسی پنداشتهاند. اگر این حدس درست باشد، محتملاً او زنی فرهیخته بوده و میتوانسته که چنگ بنوازد.
از این روی وی به سان خود شاعر از یک خاندان نژاده دهقان بوده است و از آموزههایی که در این گونه خانوادهها به دختران یاد داده میشد - نظیر: سواد خواندن و نوشتن و تعلیم برخی هنرهای زیبا - (بنجبد با: داستان دختران برزین دهقان، شاهنامه، مسکو، ج 7، صص 343 و 344، (Bayat - Sarmadi, pp., 188-189 Khaleghi, 1971, pp, 102-103, 200-202 بهره مند شده بود.
نکته دیگری که از مقدّمه داستان بیژن و منیژه حاصل میشود، این است که فردوسی در جوانی نسبتاً ثروتمند بود و این موضوع را نظامی عروضی هم (متن، ص 75) تأیید میکند. گذشته از محتوای این مقدّمه، نوع لغات و تعبیرات و نیز جنبه شعری ضعیفتر این داستان در مقایسه با بخشهای دیگر شاهنامه، آشکارا نشان میدهد که داستان از سرودههای دوره جوانی فردوسی است که بعدها در شاهنامه گنجانده شده است (مینوی:1346، ص 68-70، صفا: تاریخ ادبیات، ص 464-462، همو، حماسه سرایی، ص 177-179) اما این، تنها کار ادبی او پیش از سال 367هـ.ق - برابر با 38 سالگی وی - نیست و تا این زمان فردوسی اشعاری سروده بوده که گم شده است. در بعضی از تذکرهها شعرهایی (در قالب قصیده، قطعه و رباعی) به او نسبت داده شده که شاید شماری از آنها مربوط به این دوره (پیش از 367) باشد.
در سده گذشته، هرمان اته مجموعهی این ابیات را گردآوری و با ترجمه آلمانی منتشر کرده است (نیز نک. تقی زاده: ص 133 و 134، شیرانی ص 130-135).
منظومه یوسف و زلیخا مسلماً از فردوسی نیست (قریب؛ شیرانی، ص184-276، مینوی، 1946، همو، 1346 ص 95-125، نفیسی: 1357، ص 4-6، صفا: تاریخ ادبیات، ص 488-492، همو، حماسه سرایی، ص 175 و 176، 584-576,Storey/De Blois, v).
بر پایهی داستانهایی که در مقدّمه بعضی از دست نویسهای شاهنامه دیده میشود، فردوسی برادر جوان تری به نام مسعود یا حسین داشته است (نک، شاهنامه خالقی، ج 1، مقدّمه مصحح، ص 31).
به هر حال، به استناد سخنان خود فردوسی او شاهنامه سرایی را بعد از سال 365هـ.ق آغاز کرده است (شاهنامه، مسکو، ج 9، ص 381 بیت 843) و از آن جایی که در دیباچه شاهنامه تصریح میکند که کار را پس از مرگ / کشته شدن ابومنصور دقیقی شروع کرده است (شاهنامه خالقی، ج 1، ص 13) باید در 366-367هـ.ق بدین کار پرداخته باشد.
فردوسی در آغاز قصد داشت برای ادامه دادن کار دقیقی به پایتخت سامانیان، بخارا، سفر کند (همان، ج 1، ص 13، بیت 135 و 136) تا از نسخهای از شاهنامه منثور ابومنصور محمّد بن عبدالرزاق که مورد استفاده دقیقی و احتمالاً متعلق به کتابخانه دربار بود، بهره بگیرد، اما پس از این که دوستی (در مقدمهی شاهنامه بایسنقری با نام محمّد لشکری معرّفی شده است) از هم شهریانش، دست نویسی از این منبع را در اختیار او گذاشت (شاهنامه خالقی، ج1، ص 12، بیت 145-140)
از این تصمیم منصرف شد و کار را در شهر خویش آغاز کرد. وی در این جا از حمایت منصور، پسر ابومنصور، نیز برخوردار بود. طبق گفته خود فردوسی، این مرد بسیار کریم، جوانمرد و باوفا بود و اعتقاد عظیمی در حق شاعر داشت و کمکهای عالی درخور توجّهی به او کرده بود (شاهنامه خالقی، ج 1، ص 14 و 15، خالقی مطلق، 1364، صص 358-323 همو، 1356، ص 197-215)؛ هم چنین پس از کشته شدن ایرج (تصحیح خالقی، ج 1، ص 121، بیت 513 و 514) آنجا که فردوسی به اندرز و سرزنش کشنده پادشاه بیگناه پرداخته، شاید مرادش از چنین شهریاری منصور است.
در سراسر شاهنامه این تنها جایی است که فردوسی آشکارا از دریافت کمک مالی از کسی سخن گفته است و چون این کار را پس از مرگ / کشته شدن منصور انجام داده، دلیلی برای این گمان وجود ندارد که آن را برای جلب رضایت ممدوح ذکر کرده باشد. علاوه بر این، او ستایش منصور را حتی پس از افزودن مدح محمود بر مقدمهی شاهنامه حذف نکرده و این نشان دهندهی علاقه فراوان وی به منصور است (و نیز پیش از او به پدرش، ابومنصور) چنان که با گرایشهای سیاسی و فرهنگی او (ابومنصور) موافق بوده است ( خالقی، 1356، ص 207-211).
سال 377هـ.ق که منصور در نیشابور دستگیر و به بخارا برده و در آنجا کشته شد، نقطه عطفی در زندگانی فردوسی بود. در شاهنامه از این زمان به بعد هیچ اشارهای دال بر آسودگی جسمی و فراغ فکری نیست و در عوفس شکایات گوناگونی درباره پیری، فقر و نگرانی و اضطراب دیده میشود. با این حال فردوسی توانست تدوین نخست شاهنامه را در سال 384 هـ.ق، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، به پایان برساند (ترجمه بنداری، ج 2، ص 276، خالقی مطلق: 1364، ص 378-406، همو، 1365، ص 12 و 13). او پس از این نیز کار را ادامه داد. در 387هـ.ق هنگامی که 58 ساله یا اندکی بزرگتر بود، داستان سیاوخش را به نظر درآورد (تصحیح خالقی، ج 2، ص 202، بیت 12) و یک سال بعد، دنبالهی این روایت یعنی «کین سیاوخش» را سرود. (تصحیح خالقی، ج 2، ص 379 بیت 7)
فردوسی اکنون با جوان توانگر و شادخوار مقدّمه داستان بیژن و منیژه کاملاً تفاوت یافته بود. او از تهی دستی، پیری، ضعف بینایی و درد پا رنجور و گله مند بود و به جوانی خویش با افسوس مینگریست ولی با این همه آرزو داشت که چندان عمر داشته باشد تا شاهنامه را به سر برساند. در 389هـ.ق فردوسی سُرایش پادشاهی انوشیروان را آغاز میکند و بار دیگر از پیری، درد پا، کم سویی چشم و از دست دادن دندانهایش مینالد و جوانیش را با تأشف به یاد میآورد (مسکو، ج8، ص52). اما با این وصف در این سال بسیار فعال است.
در سال 391هـ.ق که فردوسی 61 سال داشت، حدود 4300 بیت از تقریباً 4500 بیت داستان انوشیروان را به نظم کشید. وی از اینکه در این سن، باده دیگر مایهی شادی و لذت نیست، شکوه میکند و از خداوند میخواهد که تا پایان گرفتن شاهنامه او را زنده بدارد (مسکو، ج 8، ص 304 و 305 بیت 4286-4277). دو سال بعد در 392هـ.ق، شاعر مشغول سرودن روایات پادشاهی بهرام سوم تا شاپور دوم (مجموعاً 4 پادشاه با 76 سال شاهی در کمی بیش از 700 بیت) بوده است. معلوم نیست که در این سال چه حادثهای روی داده که فردوسی را خرسندتر کرده است، به طوری که یک بار در آغاز پادشاهی بهرام سوم و بار دیگر در پایان پادشاهی شاپور دوم از علاقه خویش به میگساری سخن رانده است (مسکو، ج 7، ص 213، بیت 9 ص 256، بیت 659-657).
در نمونهی نخست، واژهی «روزبه» به کار رفته است که میتوان در معنای خوش بخت یا به عنوان اسم خاص دانست و در هر دو مفهوم در شاهنامه دیده میشود. در معنای دوم، «روزبه» محتملا نام خدمتکار فردوسی است.
این روزگار شادی به زودی سپری میشود و دو سال بعد (394هـ.ق) فردوسی در آغاز جنگ بزرگ کیخسرو، ضمن مدح محمود به تأکید از ناامیدی برخاسته از فقر و ناتوانی خویش شکایت میکند. او ارزش کار خود را به محمود خاطرنشان میسازد و از وزیر وی، فضل بن احمد اسفراینی، میخواهد که دربارهی شاعر میانجیگری کند تا شاید مورد عنایت محمود قرار گیرد (تصحیح خالقی، ج4، ص 174-169).
سال 396هـ.ق برابر با 67 سالگی فردوسی، بدترین دوره زندگانی او بود. در این سال پسر جوان 37 ساله او درگذشت. شاعر اندوه خویش را با زبان حالی صمیمانه و کاملاً ساده بیان و از پسرش به سبب پیشی گرفتن بر پدر در رفتن و تنها گذاشتن او شکایت کرده است. فردوسی از خداوند میخواهد که فرزندش را بیامرزد (مسکو، ج 9، ص 138 و 139، بیت 2167-2184).
در این سوگ سروده، مصراع:
«همی بود همواره با من درشت» (همان، بیت 2175)
بسیار قابل توجه است. آیا بین پدر و پسر اختلافی وجود داشته است؟ و اگر اینگونه است آن تعارض چه بوده؟ فعلاً هیچ پاسخی نمیتوان به این پرسش داد.
فردوسی این مرثیه را در پادشاهی خسرو پرویز آورده و حدوداً 1500 بیت بعد، در اواخر این بخش اشاره کرده که به 66 سالگی رسیده است (مسکو، ص 230 ، بیت 3681). این تاریخ با آنچه خود او پیشتر گفته، مطابقت ندارد. اما اگر توجیه ضرورت قافیه و نیز این واقعیت را بپذیریم که شاعر همواره - حتی در چنین موردی - درباره ارقام کاملاً دقیق نبوده است، میتوان تصور کرد که دوره پادشاهی خسروپرویز (اندکی بیش از 4000 بیت) در فاصله سالهای 395-396 هـ.ق و به هنگام 66 یا 67 سالگی او به نظم درآمده است. چنین تناقض آشکاری درباره سن دقیق شاعر در ضبط: «مرا شصت و پنج و ورا سی و هفت» که در بعضی نسخ آمده، وجود ندارد. در بخش تاریخ خسرو پرویز فردوسی از اینکه محمود به سبب بدگویی رقیبان به داستانهای شاهنامه توجّه نکرده است، گله میکند و از سالار شاه، نصر، برادر جوانتر محمود – میخواهد که درباره او پادرمیانی کند و توجه محمود را به سوی شاعر جلب نماید (مسکو، ج 9، سری 210، بیت 3378-3373).
از این اشاره، نخست معلوم میشود که فردوسی هیچ پاداشی از محمود دریافت نکرده بوده و ثانیاً اینکه وی برخی از داستانهای شاهنامه را پیش از بردن یا فرستادن همه کتاب، به طور جداگانه به غزنه فرستاده بوده است. فردوسی مکرر در شاهنامه از تنگ دستی خویش یاد کرده و بارها محمود، برادرش، نصر، و سپهدار او در توس را -که به نظر میرسد ابوالحارث ارسلان جاذب بوده است (شاهنامه خالقی، ج 1، صص 25 و 26؛ اقبال) ستوده است، اما هیچ اشارهای وجود ندارد که مساعدتی از این افراد دریافت کرده باشد، برعکس - هم چنان که اشاره شد - او هربار از بیعنایتی سلطان به کتابش نالیده است.
فردوسی هم چنین در پایان شاهنامه (مسکو، ج 9، ص 381) گفته است که مهتران تخمهایی از اشعار وی برای خود مینوشتند و تنها بهره شاعر از آنها «احسنت» گفتنشان بود. او فقط از دو نفر به نامهای علی دیلم بودلف و حیّ بن قتیبه یاد میکند که یاریگر وی بودند. در بعضی دست نویسها، علی دیلم و بودلف نام دو شخص است و این با نوشته نظامی عروضی (متن، ص78 و 77، تعلیقات، ص 456-466) مطابقت دارد که اولی را کاتب شاهنامه و دیگری را راوی آن دانسته است. اگر قول نظامی عروضی درست باشد، این دو نفر هیچ گونه کمک مالی به فردوسی نکردهاند، بلکه بسان کاتبان و راویان قسمتهایی از شاهنامه برای بزرگان شهر توس، آنها نیز از کار فردوسی سود بردهاند.
در این صورت بیت 849 (مسکو، ج 9، ص 381) در چاپ مسکو درست نیست و باید بر اساس ضبط نسخه بدلها و مراجعه به چهار مقاله تصحیح شود.
حُییّ بن قتیبه به عنوان مسؤول امور مالی توس، گاه گاهی از فردوسی مالیات نمیگرفته است.
سرانجام فردوسی در هفتاد و یک سالگی، در 25 اسفند 400 هـ.ق (8 مارس 1010 م) شاهنامه را به پایان رساند (مسکو، ج 9، ص 381 و 382) بر اساس اشارات نظامی عروضی (متن، ص 75) و فریدالدین عطار (الهی نامه، ص 367، اسرارنامه، ص 189، بیت 3204) مدّت زمان کلی نظم شاهنامه 25 سال بوده است. در هجونامه سه بار سی سال و یک بار سی و پنج سال ذکر شده است. (تصحیح مول، مقدمه، ص 38، بیت 11؛ ص 90: بیت 11 و 20، ص 91، بیت 4).
اگر آغاز سرایش شاهنامه را سال 367هـ.ق و اتمام آن را (400 هـ.ق) بدانیم، نظم آن 33 سال طول کشیده است و اگر کار سرایش را به پیش از 367هـ.ق - نظم بیژن و منیژه - برگردانیم و زمانی را که پس از (400 هـ.ق) برای بازنگری در شاهنامه صرف شده است، بر آن بیفزاییم، رقم 35 سال به حقیقت نزدیکتر است.
در شاهنامه بیتهایی است که به نظر برخی پژوهشگران به حوادث سال 401 هـ.ق اشاره دارد (مسکو، ج 7، ص 114، بابت 18-20، تقی زاده: 1362، ص 100، پی نوشت 3 مینوی: 1346
ص 40). احمد آتش بیش از دیگران به این موضوع پرداخته و ادعا کرده است که فردوسی در مدح محمود در دیباجه شاهنامه از کشمیر و قنوج در قلمرو او نام برده و چون محمود این نواحی را نخستین بار در سالهای 406 و 409 هـ.ق فتح کرده است، بنابراین فردوسی آخرین تجدید نظر شاهنامه را در 409 یا 410 هـ.ق انجام داده و آن را به غزنه فرستاده محمود برای شاعر صله فرستاد، اما این پاداش در سال 411هـ.ق و بعد از وفات فردوسی به توس رسید (168-159.Ales, pp).
نامهای کشمیر و قنوج که در کنار اسامی دیگری مانند: روم (غرب)، هند، چین و غیره در این ستایش دیده میشود و چندین بار در متن شاهنامه نیز آمده است، به هیچ روی دالّ بر گشوده شدن این دو ناحیه به دست محمود نیست. وجود آنها در این مدیحه صرفاً از روی اختیارات و استقلال عمل شاعرانه است و نمیتواند قرینه هیچ گونه نتیجه گیری تاریخی باشد.
دانستههای ما درباره زندگانی فردوسی پس از سال 400هـ.ق محدود به گزارش نظامی عروضی (متن، ص 83-75) است. بر اساس چهار مقاله، پس از پایان شاهنامه، علی دیلمی نسخهای از آن در هفت مجلّد فراهم آورد و فردوسی به همراه راوی ماهر خویش، ابودلف، رهسپار غزنه شد. در آنجا به یاری وزیر محمود، احمدبن حسن میمندی، شاهنامه را به محمود تقدیم کرد ولی به دلیل رشک ورزی حاسدان و اعتقاد مذهبی خود، با حُسنِ نظر محمود روبرو نشد و به جای شصت هزار دینار، پاداش وی پنجاه هزار درهم و نهایتاً بیست هزار درم تعیین شد. فردوسی از این کار بسیار دل آزرده گردید و به حمام رفت بعد به هنگام خروج از حمام فقاعی نوشید و صلهی سلطان را میان فقاع فروش و خادم حمام تقسیم کرد و شبانه از ترس مجازات محمود از غزنه بیرون رفت. فردوسی، نخست شش ماه در هرات در دکّان اسماعیل ورّاق، پدر ازرقی شاعر، پنهان شد و سپس در طبرستان به نزد اسپهبد شهریار، از آل باوند، پناه برد. گزارش سفر او به بغداد که در مقدمهی تعدادی از دست نویسهای شاهنامه دیده میشود و نیز داستان رفتن وی به اصفهان براساس بخشهایی الحاقی (نک. صفا: تاریخ ادبیات، ص 474-476، مینوی: 1346، ص 98-96، خالقی مطلق: 1364، ص 233-236) فقط یک افسانه است.
در طبرستان فردوسی صد بیت در هجو محمود سرود، امّا حاکم طبرستان هجونامه را به صد هزار درم خرید و از بین برد، از این روی فقط شش بیت از آن به صورت شفاهی باقی مانده که نظامی عروضی ثبت کرده است. بعد از آن طبق گزارش نظامی عروضی، محمود از رفتارش نسبت به فردوسی پشیمان شد و به توصیهی وزیری که پیشتر از او نام رفت، یک بار شتر نیل به ارزش بیست هزار دینار نزد او فرستاد. ولی هنگامی که شتران از دروازهی رودبار به توس وارد میشدند، پیکر شاعر از دروازه رزان شهر خارج میشد.
در گورستان، واعظ طابران، به دلیل شیعه بودن فردوسی، اجازه نداد تا جنازه او در قبرستان مسلمانان دفن شود و لذا پیکر وی در باغ شخصیش به خاک سپرده شد. نظامی عروضی یادآور میشود که او در سال 510 هـ.ق آرامگاه فردوسی را زیارت کرده است (درباره این مکان، نک. تقیزاده: 1362، ص 120 و 121).
به استناد نوشته نظامی عروضی، از فردوسی تنها دختری به یادگار ماند و شاعر نیز در واقع صله سلطان را برای تهیه جهاز او میخواست. امّا پس از وفات فردوسی، دخترش صله را نپذیرفت و به فرمان محمود آن مال صرف تعمیر «رباط چاهه» بر سر راه نیشابور به مرو شد.
سال درگذشت فردوسی را دولتشاه سمرقندی (چاپ براون، ص 54) 411 هـ.ق ذکر کرده است و حمدالله مستوفی (ص 743) و فصیح خوافی (ص 129) 416 هـ.ق نوشتهاند. طبق تاریخ نخست، او به هنگام مرگ 82 سال و بر پایهی گزارش دوم، 87 سال داشته است.
بیشتر جزئیات متن نظامی عروضی نادرست یا افسانهای است (نک. برای نمونه، مقدمه قزوینی بر چهار مقاله، صص 14 و بعد) برای نمونه او مدّعی شده که فقط 6 بیت از هجونامه باقی مانده است، در حالی که در بعضی نسخههای شاهنامه، شمار ابیات آن تا 160 بیت است.
بعضی محققان، هجونامه را اصیل میدانند (تقی زاده: ص 114-116، Noldeke, pp 29-31) اما محمود شیرانی ثابت کرد که بیشتر بیتهای آن الحاقی و یا از متن خود شاهنامه است و بنابراین در اصالت هجونامه تردید نمود.
به سبب برساخته بودن غالب ابیات هجونامه، نمیتوان اساس آن را انکار کرد و در آنجا بیتهای زیبایی نیز وجود دارد که از متن شاهنامه برگرفته نشده است. به طور کلی چنین مینماید که شیرانی در مقالهاش اساساً در پی حمایت و دفاع از محمود بوده است (خالقی: 1363، ص 121، Shahbazi, 1991, p. 97-103).
در هجونامه بیتی است (تصحیح مول، مقدّمه، ص 38، بیت 10) که شاعر در آن به حدود هشتاد سالگی خویش اشاره کرده است. بر پایهی این بیت او هجونامه را پیش از 409هـ.ق سروده است.
بسیار محتمل است که وزیر حامی فردوسی، ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی بوده که شاعر او را در شاهنامه ستوده است، نه آن چنان که نظامی عروضی (ص 78) نوشته، احمد بن حسن میمندی. از این شخص به رغم مقام و موقعیّت مهمی که در دربار محمود داشته، هیچ ذکری در شاهنامه نرفته است. در افسانههایی که در مقدمه شماری از دست نویسهای شاهنامه آمده، میمندی به عنوان مخالف فردوسی در دربار محمود معرفی شده است.
این وزیر، سنّی متعصّبی بود و به شدّت با رافضیان و قرامطه دشمنی میورزید و احتمال دارد که در عزل اسفراینی از وزارت در 401 هـ.ق و کشته شدن او در 404 و نیز اعدام حسنک میکال - که متّهم به داشتن تمایلات قرمطیگری بود - در سال 422 هـ.ق نقش داشته است.
با این وصف پس از این که او در سال 401 هـ.ق، به جای اسفراینی بر مسند وزارت نشست، زبان مکاتبات دربار را که در زمان اسفراینی فارسی بود، به عربی برگرداند. میمندی تا 412 هـ.ق وزیر بود و سپس معزول و زندانی شد و وزارت به حسنک میکال رسید.
بنابراین وزیری که گفته شده موجب پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی شد - به شرط صحّت ماجرا - محتملاً حسنک بوده است نه میمندی. از این روی، اگر داستان نظامی عروضی درست باشد، تاریخ 416 هـ.ق برای وفات فردوسی محتملتر است (نک. تقیزاده: 1363، ص 111-113).
بعضی از جزئیات گزارش نظامی عروضی در منابع دیگر تأیید میشود. برای مثال، مؤلف تاریخ سیستان (تصحیح بهار، ص 7 و 8) نیز از سفر فردوسی به غزنه و برخورد او با محمود سخن گفته است. نظامی گنجوی (هفت پیکر ص 15، بیت 47، همو، اقبال نامه، ص 22، بیت 14، همراه خسرو و شیرین، سن 24 و 25، بیت 21 و 22) و عطار (الهی نامه، ص 367، بیت 11-13، اسرارنامه، ص 188-190، بیت 3226-3203، مصیبت نامه، ص 367 بیت 8) هم چندین بار به اختلاف شاعر و سلطان، به دلیل ناسپاسی محمود نسبت به فردوسی و حتی فقاع نوشی فردوسی و بخشیدن صلهی سلطان اشاره کردهاند. عطار همچنین داستان خودداری واعظ از نمازگزاری بر پیکر فردوسی را نیز آورده است.
افزون بر این، در مقدّمه شاهنامه بایسنقری روایتی از سفرنامه ناصرخسرو نقل شده که طبق آن، ناصرخسرو در سال 437 هـ.ق، در راه سرخس به توس، در روستای چاهه کاروانسرای بزرگی میبیند و به او میگویند که این از پاداشی ساخته شده که محمود برای فردوسی فرستاد و چون او درگذشته بود، وارثش آن را قبول نکرد. این گزارش در نسخههای موجود سفرنامه نیست، امّا سید حسن تقی زاده (1362، ص 120 و 121) آن را به احتمال، اصیل و درست دانسته است. تئودور نولدکه (1920, p. 33) نخست آن را جعلی میدانست، ولی بعد نظر خود را تغییر داد (1983, p. 63, n. 1).
هرچند که بعضی از جزئیات متن نظامی عروضی قابل تردید است، اما ما همواره دلایل قاطعی برای ردّ همهی نکات گزارش او نداریم.
محیط و شرایط اجتماعی:
در مقدّمه شماری از نسخ شاهنامه، پدر فردوسی «دهقانی» معرّفی شده است که گرفتار فشار و ستم مسؤول مالیات توس شد. با اینکه این اشاره افسانهای بیش نیست، ولی فردوسی بیتردید از طبقهی «دهقانان» (زمین داران / مالکان نژاده) بوده است.بر پایهی متن نظامی عروضی (ص 75) او یکی از دهقانان توس بود و در روستای خویش دارایی درخور توجّهی داشت که با درآمد آن میتوانست بینیاز از کمک دیگران زندگی کند. طبق همان کتاب (ص 83) فردوسی درون دروازه شهر باغی داشت که در همان جا نیز دفن شد (نک. جلوتر، بهار، صص 148 و 149).
دهقانان حافظ تمدّن، آیینها و فرهنگ باستانی از جمله روایات ملی بودند (نک مقدمه مول بر شاهنامه، ص 7، Noldeke, Geschichte der perser, p. 440، صفا، حماسه سرایی، ص 62-64).
در شاهنامه از یک سو دهقان در کنار «آزاده»، به معنی «ایرانیان» دیده میشود و از سوی دیگر به همراه «موبد» (روحانی زرتشتی) در معنای «نگاهبان و راوی داستانهای باستان».
در اینجا، داستان برزین - که مربوط به دهقانان است - (مسکو، ج 7، ص 346-341) برای آگاهی اجمالی از ویژگی زندگی این طبقه سودمند است. از مقایسه این روایت با داستان همسر کشاورز در همان دوره پادشاهی (همان، ص 384-380) تفاوت زندگی دهقان با یک کشاورز ساده آشکار میشود.
در هر حال فردوسی از یکی از این خاندانهای نسبتاً ثروتمند «دهقان» بوده است که در سدههای دوم و سوم هجری، بیشتر به منظور حفظ پایگاه اجتماعی خویش مسلمان شدند و به همین دلیل نه تنها به رغم مقتضیات پذیرش دین تازه، از فرهنگ نیاکانی خود روی بر نگرداندند، بلکه نگهداری و انتقال آن را نیز هدف اصلی زندگیشان قرار دادند. پایههای شخصیت فردوسی و روح ملی اثر او، در وهله نخست زیر تأثیر خودآگاهی ملی این طبقه و محیطی که نبوغ و استعداد وی در آن پرورش یافت، شکل گرفت. خراسان حدّاقل از زمان قیام ابومسلم، مرکز فعّالیّتهای سیاسی، مذهبی، ملی و فرهنگی شده بود. با ترجمه و تدوین شاهنامه منثور معروف به شاهنامه ابومنصوری، به فرمان أبومنصور محمّد بن عبدالرّزّاق در سال 346هـ.ق - که بعدها منبع اصلی فردوسی واقع شد - زبان و فرهنگ ملی که در جریانهای پیشین در خراسان کمتر مورد توجه بود (یا اصلا نبود)، جایگاه ویژهای در نگرش و اهداف سیاسی ابومنصور یافت (مینوی: 1346،ص 55-52).
فردوسی جوان که به هنگام تألیف شاهنامه ابومنصوری بیش از 17 سال نداشت، احتمالاً بسیار تحت تأثیر این اقدام ملی و فرهنگی قرار گرفت. در این سالها بود که تربیت دهقانی در کنار احساسات ملی او، فضای مناسبی را به وجود آورد و بنیانهای شعر وی را پایه ریزی کرد.
بر همین بنیاد آن چنان که نولدکه نیز یادآوری کرده (1920. pp. 36, 40-41)، ایرانگرایی فردوسی در هر بیت شاهنامه آشکار است. نمودهای ایران دوستی فردوسی نه فقط در انتقال فرهنگ، سنّتها، آیینها و ادبیات ایران باستان به ایران عصر اسلامی، بلکه در گسترش فارسی به عنوان زبان ملی هم قابل ملاحظه است.
بدین طریق، کوشش برای حفظ هویت ایرانی به هنگامی که ایران به بهانهی وحدت جامعه اسلامی با خطر تازی مآبی، روبرو شده بود - با وجود فعّالیّتهایی که پیش از روزگار فردوسی با نهضت شعوبیه آغاز شده بود. سرانجام با زحمات و تلاشهای فردوسی به ثمر نشست و از این روی ایران عمیقاً مدیون اوست که پیوندهای تاریخی و هویت ملی و فرهنگی آن را مورد توجه جدی خویش قرار داد.
تعلیم و تربیت:
از آن جایی که فردوسی بر خلاف بسیاری از شاعران، در اثر خویش به اظهار فضل و دانش نپرداخته، بحث در باب تعلیم و تربیت او کار دشواری است. در کنار این، ویژگی خردمدار شاهنامه نشان میدهد که ما تنها با یک شاعر بزرگ روبرو نیستیم، بلکه او کسی است که فراز و نشیبهای زندگی را با معیار خرد ارزیابی میکند و این، بدون آگاهی فردوسی از دانشهای زمان خویش امکان پذیر نبوده است.با وجود این، نولدکه (1920, p. 40) بر این گمان است که فردوسی علوم عصر خود به ویژه علوم دینی و فلسفی را به طور رسمی نیاموخته بود و در حد یک شخص باسواد از این موضوعات اطلاع داشت (برای جهان بینی فردوسی، نک. خالقی مطلق: 1370، ص 70-55). او هم چنین معتقد است که فردوسی پهلوی نمیدانست (1920, p. 12, n. 1). در مقابل، نظر تقیزاده (ص 126) و شیرانی (ص 170 و 171) این است که فردوسی با دانشهای روزگار خود کاملاً آشنا بوده است. بدیع الزمان فروزانفر (ص 47-49) و احمد مهدوی دامغانی (ص 42) بر این باورند که او حتی در زمینهی شعر و نثر عربی نیز معلومات وسیعی داشته است.
سعید نفیسی (1357، ص 9 و 10)، حبیب یغمایی (ص 6) و لازار (pp. 25-41) پهلوی دانی فردوسی را میپذیرند، اما محمّدتقی بهار (ص 96-135) و شاپور شهبازی (pp. 39-41) در این باره موافق نظر نولدکه هستند.
نولدکه در مقالهی دیگری، به پیروی از تقی زاده نوشت که او پیشتر چنان که باید به عربی دانی فردوسی توجّه نکرده بود (1983, p. 63) ولی به نظر میرسد که وی این کار را بیشتر برای جلب رضایت ایرانیان و احترام به آنها انجام داده است. به گمان بسیار، فردوسی عربی را در مکتب آموخته بود.
دشواری اصلی زبان پهلوی در عصر فردوسی و برای شخصی مانند او، خط آن بوده است، لذا اگر کسی متنی به این زبان را برای فردوسی میخواند، محتملاً او معنای کلی آن را درمییافت. امّا در شاهنامه اشاره یا قرینه مستقیمی که بر آگاهی فردوسی از عربی یا پهلوی دلالت کند، دیده نمیشود.
او در مقدّمه داستان بیژن و منیژه میگوید که مهربان یارش «دفتر پهلوی» برای وی میخواند (تصحیح خالقی، ج 3 ص 305 بیت 19؛ ص 306 بیت 22) ولی فردوسی، شاهنامه ابومنصوری را نیز «پهلوی» نامیده است (تصحیح خالقی، ج 1، ص 14، بیت 143) و بر همین اساس «پهلوی» را باید «پهلوانی» یا «پارسی فصیح یا حماسی» معنی کرد. به هر صورت در شاهنامه شاهدی درباره اینکه فردوسی میتوانسته زبان پهلوی را بخواند، وجود ندارد.
مذهب:
چنان که از متن شاهنامه (تصحیح خالقی، ج 1، ص 10 و 11) و منابع کهن (نظامی عروضی: متن، ص 80 و 83، نصیرالدین قزوینی، ص 251 و 252) برمیآید، فردوسی مسلمانی شیعه بوده است. با این حال اخیراً برخی در مذهب و تشیع او تردید کردهاند. گروهی او را صرفاً و به طور کلی شیعه دانستهاند (یغمایی: ص 23 و 28) و عدّهای مانند بهار (ص 149) این پرسش را مطرح کردهاند که فردوسی پیرو کدام یک از فِرَق شیعه (زیدی، اسماعیلی یا دوازده امامی) بوده است؟نولدکه (1920, p.40) او را شیعه میداند، امّا معتقد است که عضو هیچ یک از گروههای افراطی (غُلاة) نبوده است. شیرانی (ص 126-111) فردوسی را سنّی یا شیعه زیدی معرّفی کرده، ولی منظور اصلی او دفاع از تسنّن محمود بوده است. محیط طباطبایی (ص 233- 240) نیز وی را شیعه زیدی شناخته است. عباس زریاب خویی (ص 14-23) دربارهی اسماعیلی بودن فردوسی بحث کرده، در حالی که احمد مهدوی دامغانی (ص 20-53) به این نظر رسیده که او شیعهی دوازده امامی بوده است (و نیز نک. Shahbazi, pp. 49-53)
مهمترین گواه این نظر که فردوسی سنی یا شیعه زیدی بوده، بیتهایی است که در بسیاری از نسخههای شاهنامه، در دیباچه کتاب، در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان آمده است. اما این ابیات به دلایل لغوی و سبک شناختی و نیز از آن روی که تسلسل و ارتباط بیتها را برهم میزند، از افزودههای بعدی است (Noldeke, 1920, p. 39، یغمایی، ص 27، خالقی مطلق، 1365، ص 31-28) با کنار گذاشتن این بیتها، هیچ شکّی در تشیّع فردوسی باقی نمیماند.
همچنین باید اشاره کرد که توس به مدّت طولانی مرکز تشیع بود (1920, p. 39 Noldeke) و خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق نیز ظاهراً بر این مذهب بودند. از سوی دیگر فردوسی نسبت به مذهب اهل تساهل بود و آن گونه که نولدکه نیز یادآور شده، برخورد او با مذهب، معتدل و به دور از هرگونه تعظیم و مبالغه است و وی هیچ جا اعتقاد عمیق اسلامی خود را نشان نداده است.
البته در شاهنامه (برای نمونه، ماکو، ج 9، ص 315. بیت 56) اشاراتی وجود دارد که حتی اگر مربوط به منابع آن بوده باشد، نمیتواند بر قلم یک مسلمان متعهد جاری شود (Noldeke, 1920, pp. 38-39)
امّا از طرف دیگر فردوسی تعصّب جانبدارانهای به فرقهی مذهبی خویش اظهار کرده و چنان که از دیباجه شاهنامه برمیآید، آن را یگانه مذهب درست و بر حق اسلامی دانسته است. به نظر محققان معاصر، این کار از آن روی است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، تشیع و حرکتهای ملی در خراسان، تقریباً متحد و همگام بوده، چنان که خلیفه بغداد و حامیان سیاسی او در ایران هرگز نتوانستند جدایی و فاصلهی قابل توجهی میان مجوس (یعنی، زرتشتیان)، زندیق (مانویان)، قرامطه (پیروان مذهب اسماعیلی) و رافضیان (شیعیان در معنای عام) ایجاد کنند (نک، بغدادی، ترجمه، ص 307 و بعد). صرف نظر از همهی اینها، فردوسی - چنان که نولدکه هم خاطرنشان کرده - یکتاپرست و مؤمنی میانه رو بوده است (Noldeke, 1920, pp. 36-40، تقی زاده: 1362، ص 125 و 126).
وی بر فلاسفه و آنهایی که در پی اثبات حقیقت پروردگار هستند، میتازد و معتقد است که خداوند را نمیتوان با چشم خرد، دل و دلیل شناخت، بلکه با مشاهدهی آفریدههایش باید به وحدانیت هستی او اعتراف کرد (خستو شد) و بنابر این خدا را بی هیج چون و چرای دینی میپرستد (خالقی مطلق: 1354، ص 66-70، همو، 1370، ص 55-57).
به اعتقاد فردوسی هر نیک و بدی که بر انسان روی مینماید، فقط به خواست یزدان است و باور به نقش سعد و نحس بخت یا تقدیر، در واقع کم توجهی به حقانیت، یگانگی و قدرت خداوند است. این اعتقاد خالص به وحدانیت و قدرت یزدان در شاهنامه با تقدیرگراییای که احتمالاً از تأثیرات آیین زروانی عصر ساسانی است، در تقابل قرار میگیرد و گاه نمودهای تناقض آمیزی در آن به وجود میآورد (خالقی مطلق، 1362، 1/2، ص 114-107، همو، 1370، ص 55-68، Shahbazi, pp. 49-59).
فردوسی به سبب تربیت دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و با مطالعه روایات و سنتهای کهن، دامنه این آگاهی را گستردهتر نیز کرد، به طوری که بعدها این معلومات بخشی از جهان بینی شعری او را تشکیل داد. در این باره شواهد بسیاری در شاهنامه یافته میشود که برای نمونه میتوان به آیین باده گساری اشاره کرد. به تصریح شاهنامه، در معتقدات کهن ایرانی، مِی نشان دهنده واقعیت ذات (گوهر) آدمی است (شاهنامه، تصحیح خالقی، ج 5 ص 3 و 4). انسان باید در ایام شادکامی شراب بنوشد (همان، مسکو، ج 7 ص 192، بیت 658 و 659) ولیکن شادی و سرور آن است که از بادهخواری حاصل شود نه از مستی (مسکو، ج 8، ص 109، بیت 964 و 965). او تازیانی را که با سنت میگساری بیگانهاند، نکوهش میکند (مسکو، ج 9، ص 320 ، بیت 113).
مهمترین ویژگیهای اخلاقی فردوسی عبارت است از:
حفظ عفت و پاکی بیان(Noldeke, 1920, p. 55, n. 2)، صداقت و صمیمیت (تصحیح خالقی، ج3، ص 285، بیت 2879و 2880؛ مسکو، ج 8، ص 206، بیت 2626و 2627، صفا: حماسه سرایی، ص 203، یغمایی: ص 14 و 15)، ادای سپاس به سَلّف خویش، دقیقی، و در عین حال انتقاد صریح از شعر او (تصحیح خالقی ج1، ص 13 ، ج 5، ص 75 و 76، بیت 175 و 176)، به همان صراحت و صداقت اندرزگویی وی به شاهان برای رعایت انصاف و داد (مسکو، ج 7، ص 114، بیت 29-31؛ ج 8، ص 62، بیت 1061 و 1062)، عقیده به جاودانگی نام نیک (خالقی، ج 1، ص 156 و 157، بیت 1061 و 1062)، سخن گفتن زیبا و ارزشمند (خالقی، ج 2، ص 164، بیت 574-576) و انصاف نسبت به دشمنان (خالقی، ج 3، ص 163، بیت 937 و 938ج 2، ص 62 بیت 1014) که این مطابق اصول رفتار پهلوانی است. ولی در مواقع چیرگی دشمنان بر ایران، به ویژه در پایان شاهنامه، خود او سخت به مخالفت با تازیان و ترکان برمیخیزد (Noldeke, 1920, pp. 38, 41).
یقیناً این ویژگیها و تلقیات در منابع فردوسی بوده، اما وی در اثر خویش آنها را با یک اعتقاد کامل و استوار درآمیخته است. به طور کلی چنین مینماید که ارزشهای اخلاقی مورد نظر خود فردوسی و مآخذ او در تعاملی دوسویه قرار گرفته است، بر همین اساس بعضی از تعالیم و ضوابط اخلاقی شاهنامه مانند: ستایش کار و کوشش، نکوهش کاهلی، سفارش به میانه گزینی، ذم آز، علم ستایی، تشویق به دادگری و مدار، مهربانی با زنان و کودکان، میهن پرستی، علاقه و وفاداری قومی، تخطئه شتابکاری، مشورت و تأمّل در کارها، ستایش راستگویی و مذمّت دروغ، نکوهش خشم و رشک، باور به ناپایداری جهان - که در جاهای گوناگون شاهنامه خصوصاً در پایان داستانها دیده میشود - و غیره، ظاهراً اصولی است که از سوی فردوسی ارائه و توصیه شده است (نک. اسلامی: ص 73-64).
باورداشتهای دیگر او عبارت است از: واقعی دانستن داستانهای منابع خود (شاهنامه، خالقی، ج 1، ص 12، بیت 113 و 114) و اعتقاد عمیق به ارزشهای ماندگار اثر خویش که این موضوع بارها در شاهنامه تکرار شده است (برای نمونه، تصحیح خالقی، ج 4، ص 173 و 174، بیت 66-68، برای شواهد دیگر، نک. یغمایی: ص 15-17، Noldeke, 1920, pp. 34-35,).
و نهایتاً اینکه فردوسی گویا به لطیفهگویی و مزاح نیز علاقهمند بوده است (برای مثال، دربارهی رودابه، نک. تصحیح خالقی،ج 1، ص 243، بیت 1158، مزاح منوچهر با زال، همان، ص 253، بیت 1283-1288، مطایبهی سام و سپندخت با یکدیگر، همان، ص 262، بیت 1407-1409، ظرافت مادر کفشگر جوان نزد شاه، مسکو، ج 7، ص 325، بیت 336-346).
مجموع این دیدگاههای پخته، فصیح و صمیمانه و تیز تعالیم اخلاقی دربارهی جهان و انسان، موجب شده است که فردوسی از همان آغاز خود را با عناوینی چون: حکیم، دانا و فرزانه بنامد، لذا وی با اینکه به مکتب فلسفی ویژهای نپیوسته و از نظریات گوناگون علمی و فلسفی روزگار خویش اطلاعات کاملی کسب نکرده بوده است، همچون یک فیلسوف به نظر میرسد.
فردوسی و سلطان محمود:
فردوسی در جاهای مختلف شاهنامه، در کل حدود 250 بیت - که بعضی از آنها نیز بسیار مبالغه آمیز است - به ملاح محمود اختصاص داده و نام او و کنیهاش، ابوالقاسم، را تقریباً سی بار آورده است. اما صداقت و خلوص او در ده بیت ستایش منصور در دیباچه شاهنامه هرگز در ابیات مربوط به محمود دیده نمیشود. در عین حال او آشکارا یا به اشاره، به اندرز محمود هم پرداخته است. (برای نمونه، مسکو، ج 7، سن 114 و 115، بیت 29-40؛ ج 8، ص 153 و 154، بیت 1700-1704؛ ص 292، بیت 4080 و 4081)اوج این اشارات پوشیده مربوط به محمود، در پایان شاهنامه در نامهی رستم، سپهدار ساسانیان، به برادرش، در شب نبرد قادسیه دیده میشود، مخصوصا در بیتی که پیش بینی میکند بنده بیهنری پادشاه خواهد شد (مسکو، ج 9، ص 319، بیت 103). این بیت به مثابه پلی است که ما را از مدح اغراق آمیز محمود در شاهنامه به نکوهش شدید او در هجونامه منتقل میکند. امید فردوسی به صلهی محمود یکی از دلایل ستایش او بوده است (Noldeke, 1920, p. 34)، ولی آنچنان که پیشتر نیز اشاره شد، در شاهنامه هیچ نشانی از دریافت کمک و مساعدت محمود نیست (Noldeke, pp. 27-29).
این مدح باید اشارتی سنجیده و کلی تلقی شود که شاعر از سر فقر و نیاز مجبور به سُرایش آن شده است (اسلامی: ص 59 و 60).
با قدرتیابی محمود در خراسان، فردوسی شیعه مذهب سرانجام بر آن میشود که پس از پایان کار شاهنامه، نام او را در شعر خویش بیاورد. موضوع این بود که او نمیتوانست منتظر بماند تا بعد از اتمام کار طبق سنتهای شعر روایی فارسی مدیحهای بر دیباچه آن بیفزاید، بلکه ناگزیر بود ستایشهای مستقلی بسراید و یا آنها را در آغاز داستانهایی که میخواست بعدها به غزنه بفرستد، بگنجاند. مدایح دیگر نیز میتوانست در ابتدای هر یکی از مجلدات هفتگانه شاهنامه قرار داده شود، امّا فردوسی به پایان شاهنامه نزدیک میشد و محمود هنوز توجّهی به او نشان نداده بود و این سبب اشاراتی تعریض آمیز به محمود شد تا اینکه سرانجام در هجونامه تقریباً همه مدایح خویش را پس گرفت.
شاعر در هجونامه چند بار از «از این نامه» یاد میکند و این باعث شده است که نولدکه (1920, p. 29) نتیجه بگیرد که هجونامه به عنوان ضمیمه شاهنامه سروده شده و مراد فردوسی از این کار باز پس گرفتن و لغو ستایشهای خویش بوده است. بنابراین شاهنامه همان گونه که فردوسی نیز در هجویه خویش یادآور شده (مقدّمه مول، ص 38 بیت 3 و 4) به نام محمود نبوده است. نظامی عروضی (متن، ص 49 و 50) هم این نکته را بیان کرده است (هم چنین، نک. Shahhazi, 1991, pp. 83-105).
فردوسی، شاعر و داستان سرا:
در کتابهایی که درباره فن شعر نوشته شده (مانند: المعجم شمس الدّین رازی) و بیشتر به فصاحت و بلاغت و سبک شعری به عنوان عناصر ویژهی سخن پرداخته شده است، شاهنامه مورد توجه درخور قرار نگرفته است. تا امروز کارهای جدّی اندکی درباره هنر شعری فردوسی صورت گرفته است و بر همین اساس بحث ما نیز در این موضوع فراتر از مسائل و اصول کلی نخواهد بود.به هنگام گفتگو از توفیق فردوسی در نظام شاهنامه، از یک سو باید به تمامیت شاهنامه به عنوان یک کل توجه داشت و از طرف دیگر به ذوق و نبوغ هنری فردوسی در مقام داستان سرا.
در سراسر شاهنامه، میان لفظ و معنی و فکر و احساس تعادل ماهرانهای ایجاد شده است. نبوغ فردوسی در آفرینش یک زبان شکوهمند و پرتحرک حماسی -که موجز امّا به جا و به دور از تعقید است - در استحکام سبک او بسیار مؤثر بوده است.
مهمترین صنایع و ویژگیهای شعری در شاهنامه عبارت است از:
مبالغه، جناس، تکرار، همانندیها (تشبیهات و استعارات)، تصویرهای گویا و نشانگر، ضرب المثلها، تمثیلات و آموزههای اخلاقی.
مبالغه به عنوان مهمترین اصل زبان حماسه، به منظور افزایش واکنشهای هیجانی و احساسی خواننده به کار میرود. بعضی از انواع جناس برای ایجاد موسیقی کلامی است که کشش و ضرباهنگ زبانی را با استفاده از دلالتهای صوتی بالا میبرد. متداولترین انواع جناس یکی آن دسته است که دو واژه مشابه را شامل میشود. به چنگ آر چنگ و میآغاز کن (مسکو، ج 5 ص 7 بیت 19) و دیگری جناس آوایی: شد از رخش رخشان و از شاه شاد (خالقی:ج 2، ص 125، بیت 93)؛ کلاه و کمان و کمند و کمر (خالقی: ج 3 ص 147، بیت 675).
چنین تأثیری گاه با تکرار یک واژه به وجود میآید: بدو گفت نرم ای جوانمرد نرم (خالقی:ج 2، ص 222، بیت 683)؛ مکن شهریارا جوانی مکن (خالقی: ج 5، ص 363 بت 846)
همچنین گاهی برخی از همانندسازیها برای تبیین و ترسیم یک زبان تجسمی و تصویری به کار رفته است که تصویر را عینی و ملموس میکند. در میان انواع همسان انگاریهای شاهنامه، نخست باید از مشابهات کوتاه یاد کرد که در آنها کلمات دالّ بر تشبیه و مقایسه دیده نمیشود (استعارههای فشرده) و دیگر از مقایسههای صریح (یعنی: تشبیهات، برای نمونههای دیگر، نک، Noldeke, 1920, pp. 69-71، صفا: حماسه سرایی، ص 267-277).
فردوسی از تشخیص: به بازیگری ماند این چرخ مست (خالقی، ج 3 ص 56 بیت 474)، ارسال المثل: همان برکه کاری همان بدروی (خالقی، ج 1، ص 114، بیت 383) و تمثیل نیز - که توضیح یک نکته و موضوع به یاری نمونه دیگری است - (برای مثال، همان، ص 216. بیت 770-773) به عنوان تصویر استفاده میکند. در هریک از این سه آرایه شعری، تصویر از سر اندیشه و فکر آفریده میشود. نمونه دیگری از این موضوع، بهره گیری از زبان برای اندرزهای اخلاقی است (توانا بود هر که دانا بود، همان، ص 4، بیت 14).
از سوی دیگر وی از صناعاتی که زبان را پیچیده یا از معنای مورد نظر دور میکند، پرهیز دارد، از همین روی استعارههای دشوار، ساختهای نحوی پیچیده، لغز و معمّا و عبارات باستانگرایانه در شاهنامه بسیار نادر است (64-65 Noldeke, 1920, pp).
استعارههایی از قبیل: اژدها برای شمشیر، نرگس و جادو برای چشم، مرجان، لعل و یاقوت برای لب، لاله برای رُخسار، دُر برای اشک، دندان و سخن، سرو برای قد و نظایر آن، بخشی از موضوعات، بن مایهها و تصویرهای سنتی شعر فارسی است.
مهمترین مقولات توصیفی در شاهنامه، وصف نبرد، زیبایی انسانها و جمال طبیعت است. با اینکه فردوسی احتمالاً بشخصه در نبردی شرکت نداشته اما توصیفهایش از صحنههای پیکار بسیار تصویری و آنگونه که نولدکه نوشته (1920, p. 59) متنوع و توأم با تحرّک و تأثیری مهیج است، چنان که به رغم ایجاز آنها، خواننده میپندارد که وقایع در برابر چشم او روی میدهد. داستان دوازده رخ (تصحیح خالقی، ج 4، ص 3-166) یکی از نمونههای ویژه این موضوع است (Noldeke,ibid) فردوسی پهلوانانش را ساده و آسان به عرصه نیاورده، بلکه با آنها زیسته و در غم و شادیشان سهیم شده است. او در مرگ یلان ایران اندوهگین میشود، ولی از کشته شدن دشمنان ایران هم اظهار شادی نمیکند.
صفا و صداقت فردوسی، احساسات و عواطف وی را به خوانندگان منتقل میکند. هنگام توصیف زیبایی انسانها، اگر مورد وصف، زن باشد، او در اوج هنرمندی خویش است (برای نمونه، نک. خالقی، ج 1، ص 183 و 184، بیت 287-293).
فردوسی به عنوان دهقان ارتباط نزدیکی با طبیعت داشته و به همین دلیل توصیف طبیعت در شعر او - بر خلاف صبغه تزیینی اوصاف مثلاً شعر نظامی - جاندار و طبیعی است. در میان توصیفهای او از طبیعت، تصویرهای طلوع و غروب خورشید و نیز وصف فصول سال خصوصاً بهار در مقدمه داستانها، درخور توجهی ویژه است (نک. برای نمونه، تصحیح خالقی، ج 5، ص 219 و 220، بیت 1-9).
هنر شعری فردوسی با مهارت او در مقام یک داستان سرا، همراه و همگام است. روایات اصلی معمولاً با خطبهای آغاز میشود که دربردارنده توصیههای اخلاقی و وصف طبیعت یا احوال خود شاعر است. در نمونههایی که شامل مواعظ اخلاقی است، ارتباطهایی میان محتوای خطبه و موضوع داستانی که در پی میآید، دیده میشود. از جمله در مقدّمه داستانهای رستم و سهراب، رفتن کاووس به مازندران و فرود پسر سیاوخش. چنین پیوندهایی گاه در مقدّمههای شامل بر توصیفات طبیعت نیز به نظر میرسد (خالقی مطلق: 1354، ص 61-72، همو، 1369، ص 123-141). پس از این خطبهها، داستان آغاز میشود و بیهیچ درنگی ادامه مییابد.
در داستانهای مهم شاهنامه روی دادها نه در شیوهای کاملاً مستقیم ارائه میشود که در همان آغاز از کوتاهترین راه ممکن به نتیجه بینجامد و نه به روش انشعابی (از این شاخه به آن شاخه) که موضوع اصلی روایت فراموش شود، بلکه شاعر جزئیات ویژه وقایع را بدون اینکه داستان از روند اساسی خود خارج شود، توضیح میدهد و بدان تحرّک و تنوع میبخشد (برای نمونه، نک مشاجره نگهبانان سهراب با کنیزکان رودابه در شاهنامه، تصحیح خالقی، ج 1، ص 196، ص 468-477، Noldeke, 1920, p. 17) .
بسیاری از شاعران داستان سُرای پیرو فردوسی به ساختار ابیات مستقل بیشتر از کلیت داستان توجّه نشان دادهاند. در چنین منظومههایی، ناظم بیش از شخصیتهای داستان سخن میگوید و در گفتگوهایی روایی، تفاوت بسیار اندکی میان منش و نگرش اشخاص داستان ملاحظه میشود، زیرا متکلم همچنان ناظم داستان است که در نقش شخصیتهای مختلف صحبت میکند. در نتیجه در این گونه داستانها به استثنای ویس و رامین فخرالدین گرگانی و سرودههای نظامی، استقلال و فردیت چهرهها نسبت به نوع (تیپ) کمتر است.
برخلاف این، گفتگوها در شاهنامه واقعگرایانه و غالباً مباحثهای است و شاعر از تأثیرات مطلوب آنها برای نشان دادن احوال درونی پهلوانانش استفاده میکند و تا حدودی از همین روی است که بسیاری از قهرمانان شاهنامه در میان ما زندهاند و ما آنها را میشناسیم. با توجه به اینکه پهلوانان شاهنامه چهرههایی مستقل و اصیل هستند، گاه گاه اختلافهایی بین آنها پیش میآید که منجر به نزاع و برخورد میشود و این، وقایع را سخت پویا و نمایشی میکند. نمونهای از آن، تعارض موجود در داستان رستم و اسفندیار است که ژرفترین کشمکش روانی سراسر شاهنامه و یکی از شواهد برجستهی این موضوع در جهان حماسه تلقی شده است (Noldeke, 1920, p. 59).
فردوسی در آفریدن لحظات اندوهبار (تراژیک) و نمایشی (دراماتیک) نیز بسیار ماهر است. از آن جمله است: گفتگوی سهراب با رستم آنگاه که در حال مرگ است (تصحیح خالقی، ج 2، ص 185 و 186، بیت 865-856)، واکنش سام در برابر نامهی زال (همان، ج 1، ص 208، بیت 656-666)، نافرمانی اسب با وفای رستم، رخش، و به خطر انداختن خود به خاطر رستم (همان، ج 2، ص 26 و 27، بیت 345 و 346)، خشم طبیعت به هنگام کشته شدن سیاوخش (همان، ج 2، ص 357 و 358، بیت 2284-2287)، بریدن باربد خنیاگر انگشتانش را و سوزاندن آلات موسیقی خویش در مرگ خسرو پرویز (مسکو، ج 9، ص 280 بیت 414-418) و غیره.
بخش پایانی مرثیهی فردوسی درباره پسرش و سوگواری باربد در مرگ خسرو پرویز به همراه شماری از مقدّمههای متعدّد داستانها و بعضی قطعات توصیفی نشان میدهد که فردوسی، شاعر غنایی توانایی نیز هست (Noldeke, 1920, p. 64).
چنین بخشهایی در شاهنامه آن را در مقایسه با سایر حماسههای جهان برتر مینماید (ibid, p. 63) و چون ساده و کوتاه است، به روح حماسی سخن آسیب نمیرساند و آن را آهنگین و لطیف میکند. این قطعات غنایی، خصوصاً به دلیل توصیفات عشق، شاهنامه را به مرتبهای فراتر از یک حماسهی ابتدایی میبرد (ibid, p. 54, n. 2).
از آن جایی که بیشترین بخش شعر حماسی پیش از فردوسی و نیز منبع اصلی او، شاهنامه ابومنصوری، از بین رفته است، داوری در باب اینکه چه اندازه از هنر فردوسی مرهون متقدمان اوست، دشوار است. بر اساس هزار بیت دقیقی در شاهنامه، ابیات پراکنده سخنوران پیش از فردوسی و گزارش عربی ثعالبی آشکار میشود که فردوسی مبدع نبوده بلکه در هر دو زمینه سبک حماسی و شیوهی داستان سرایی، سنت موجود را ادامه داده است.
با این حال - چنان که نولدکه هم اشاره کرده (1920, pp. 22-23, 41-44)- از توجّه به همین آثار، معلوم میشود که فردوسی نه تنها در حفظ استقلال شعری خویش موفق بوده، بلکه شعر حماسی فارسی نیز به سبب رونق شکوهمند سخن وی، وامدار اوست.
سخن آخر
یادآوری چند نکته درباره بعضی موارد متن اصلی و تغییرات مترجم لازم است:- بر خلاف شیوه مؤلف که برای مآخذ فارسی هر دو تاریخ شمسی و میلادی را با هم آورده، (مهدوی دامغانی 1993) در کتابنامه و نفیسی 1978) در متن تنها با تاریخ میلادی ذکر شده است که در ترجمه همچون موارد دیگر، معادل شمسی آنها آمده، (مینوی 1946) گویا در اصل به همین صورت است.
- منبع مربوط به (خالقی 1967) که فقط یک بار در بحث حمایت منصور بن محمّد بن عبدالرزاق از فردوسی بدان ارجاع داده شده است، در کتابنامه نیست و صورت درست آن (خالقی 1364/1985) است که در فهرست منابع آمده و با موضوع و شمارهی صفحات مطابقت دارد (در ترجمه إصلاح شده)
- موضوع برادر فردوسی در مقدمه بعضی نسخ شاهنامه که به پیشگفتار خود دکتر خالقی مطلق بر دفتر یکم تصحیحشان ارجاع داده شده است، در آنجا نیست و محتملاً منظور، مقدّمه ژول مول بر شاهنامه بوده است (در ترجمه تغییر داده نشده)
- در یکی دو مورد، شمارهی جلد شاهنامه تصحیح خالقی در متن افتاده که در ترجمه افزوده شده است.
- ارجاع موردی به داستان بیژن و منیژه تصحیح خالقی، از (ج 4) به (ج 3) اصلاح شده است.
پینوشتها:
1-عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور ارومیه.
2- Encyclopnedia lranica, ed by Ehsan Yarshater, Bibliotheca Persica Prees, New York 1999, vol. 9, PP, 514.523.
(برای منابعی که جزئیات آنها ذکر نشده است، به ارجاعات کوتاه مراجعه کنید)
- ابن اسفندیار، بهاءالدّین: تاریخ طبرستان، ج 2، صص 21-25 (به نقل نظامی عروضی)
- ابن بابویه، ابوجعفر محمّد بن علی (1379 ق): عیون الاخبار، تصحیح م هـ. لاجوردی، قم، 2 جلد.
- اسلامی ندوشن، محمّدعلی (1369 ق): سرو سایه افکن، تهران.
- افشار، ایرج (1355): کتاب شناسی فردوسی (فهرست آثار و تحقیقات درباره فردوسی و شاهنامه)، تهران.
- اقبال، عباس (1327): «مشوّقین اوّلیه فردوسی و ارسلان جاذب و نصر بن ناصرالدّین»، یادگار، س 4، ش 9- 10، ص 160-163.
- انجوی شیرازی، سید ابوالقاسم (1358): فردوسی نامه فردوسی و مردم، 3 جلد، تهران، ج 1، ص 1-56.
- ابومنصور عبدالقاهر بغدادی (1333): الفرق بین الفرق، ترجمهی محمّد جواد مشکور، با نام: تاریخ مذاهب اسلام، تبریز.
- بنداری اصفهانی، فتح بن علی (1349 ش): الشاهنامه، تصحیح عبدالوهاب عزام، 2 جلد، چاپ نخست، قاهره 1350 ق، چاپ دوم، تهران.
- بهار، محمّدتقی (1345): فردوسی نامه، به کوشش محمّد گلبن، تهران.
- پورکریم، هوشنگ (1348): «پاژ، زادگاه فردوسی»، هنر و مردم، شماره 82 و 83، ص 20-31.
- تقی زاده، سید حسن (1362). آثار متفرقه فردوسی»، در هزاره فردوسی، چاپ دوم، تهران، ص 133 و 134.
- ــــ (1349): فردوسی و شاهنامهی او، به کوشش حبیب یغمایی، تهران.
- خالقی مطلق، جلال (1354): «درباره مقدمهی داستان رستم و سهراب»، سیمرغ، شماره 2، ص 71-61.
- (1356): «یکی مهتری بود گردن فراز (تأملی در دیباچه شاهنامه)»، مجله دانشکده ادبیات فردوسی مشهد، س13، ش 2، ص 197-215.
- (1352 و 1362): گردشی در گرشاسپ نامه، ایران نامه، س1، ش 3، ص 388-423؛ س1، ش 4، ص 513-559؛ س2، ش1، ص 94-147.
- (1363) «نکتههایی درباره سی نکته در ادبیات شاهنامه»، آینده، س 10، ش 2-3، ص 113-125 و ش 4-5، ص 331-341.
- (1364): «جوان بود و از گوهر پهلوان»، در نامواره دکتر محمود افشار، ج 1، به کوشش ایرج افشار و کریم اصفهانیان، تهران، ص 332-358.
- ـــ (1364): «معرّفی و ارزیابی برخی از دست نویسهای شاهنامه»، ایران نامه، س 3، ش 3، ص 406-378؛ س 4، ش 1، ص 14-47، س 4، ش 2، ص 255-225. )
- ـــ (1365): «یادداشتهایی در تصحیح انتقادی بر مثال شاهنامه»، همان جا، س 4، ش 3.
- ـــ (1367): دست نویس شاهنامه موزخ 614 هجری قمری (دست نویس فلورانس)»، ایران نامه، س 7، ش 1، ص 362-390.
- ـــ (1369): «نگاهی به فنّ داستان سرایی فردوسی، در کنگره بزرگداشت شاهنامهی فردوسی، کلن، ص 123-141.
- ـــ (1370): «جهان شناسی شاهنامه»، ایران شناسی، س 3، ش 1، ص 55-70.
- دولتشاه سمرقندی: تذکرة الشعرا، تصحیح براون، ص 54-49.
- رجایی، احمد علی (1338): ومذهب فردوسی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، س 11، ش 1، ص 105 - 113.
- ریاحی، محمدامین (1372): سرچشمههای فردوسی شناسی، تهران.
- (1375): فردوسی، تهران.
- زریاب خویی، عباس، (1370): «نگاهی تازه به مقدمهی شاهنامه»، ایران نامه، س 10، ش 1، ص 14-23.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا (1349): صور خیال در شعر فارسی، تهران، ص 359-377
- ـــ (1369): موسیقی شعر، تهران، ص 369-388.
- شیرانی، حافظ محمودخان (1355): چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ترجمهی عبدالحی حبیبی، کابل.
- صفا، ذبیح الله: تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ج 1، ص 458-521.
- ـــ (1363): حماسه سرایی در ایران، چاپ چهارم، تهران.
- عطار نیشابوری، فریدالدّین (1940م): الهینامه، تصحیح هلموت ریتر، استانبول.
- (1338): اسرارنامه، تصحیح سید صادق گوهرین، تهران.
- (1356) مصیبتنامه، تصحیح نورانی وصال، چاپ دوم، تهران.
- عوفی، محمّد: لبابالالباب، تصحیح سعید نفیسی، تهران.
- فروزانفر، بدیع الزمان (1350): سخن و سخنوران، تهران، چاپ دوم.
- فروغی، محمّدعلی (1351): مقالات فروغی درباره شاهنامه و فردوسی، به کوشش حبیب یغمایی، تهران.
- فصیح خوافی، احمد بن محمد (1339-1341): مجمل فصیحی، تصحیح محمود فرّخ، 3ج، مشهد، ج 2، ص 129-140.
- فلسفی، نصرالله (1340): «وطن پرستی فردوسی» چند مقاله تاریخی و ادبی، تهران، ص 379-402 .
- قریب، عبدالعظیم (1318): «یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی»، آموزش و پرورش، س 9، ش 10 و 11، ص 2-16؛ و 14، ص 393- 400.
- محیط طباطبایی، محمد «دین و مذهب فردوسی» در شاهنامه فردوسی و شکوه پهلوانی»، مجموعه سخنرانیهای سومین جشن توس، به کوشش مهدی مداینی، تهران، ص 240-232.
- مستوفی، حمدالله (1362): تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی، چاپ دوم، تهران،؟.
- مینوی، مجتبی (1964م): «کتاب هزاره فردوسی و بطلان انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی»، روزگار نو، س 5، ش 3، ص 16-36.
- فردوسی و شعر او، تهران.
- مهدوی دامغانی، احمد (1372): «مذهب فردوسی»، ایران شناسی، س 5، ش 1، ص 20-53.
- قزوینی رازی، نصیرالدّین عبدالجلیل ابوالرشید (1331): کتاب النّقض بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضایح الروافض، تصحیح محدّث ارموی، تهران.
- نظامی عروضی، ابوالحسن احمد: چهارمقاله، تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران.
- نظامی گنجوی، جمال الدین الیاس (1934م) هفت پیکر، تصحیح یان ریپکا، و هلموت ریتر، استانبول.
- ـــ (1974) اقبال نامه، تصحیح برتلس، باکو.
- ـــ (1960): خسرو شیرین، تصحیح تاکورف، باکو.
- نفیسی، سعید نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، ج1، ص 39-71.
- ـــ مقدمه بر «حماسه ملی ایران»، اثر تئودور نولدکه.
- ـــ (1365): در پیرامون تاریخ بیهقی، ج1، چاپ دوم، تهران.
- یغمایی، حبیب (1349): فردوسی و شاهنامه او (مجموعه مقالات)، تهران.
* توضیح مترجم: ترجمه کتابشناسی مقاله دقیقاً به پیروی از متن اصلی انجام گرفته است و از همین روی در مواردی مطابق با شیوهنامه مجلهی نامهی انجمن نمیباشد.
منبع:
بخش شعر و ادب سایت راسخون