ب- واژگان، ترکیبها، اصطلاحات
یک- در سخن دقیقی به شماری از واژههای ساده و مرکب برمیخوریم که فردوسی آنها را یا اصلاً به کار نبرده و یا با کمی تغییر یا ترکیب دیگری و یا در معنی دیگری به کار برده است:1- آزموده نبرد (950): سواری کندش آزموده نبرد. بر طبق «فرهنگ ولف»، فردوسی پنج باری آزموده سوار به کار برده است.
2- آشیفتن (918) به معنی «آشفتن»:
همانا دلش دیو بفریفتهست *** که برکشتن من بیاشیفتهست
فردوسی آشفتن و آشوفتن به کار برده است.
3- آفرین خانه (18) به معنی «پرستشگاه»: ببست آن در آفرین خانه را. فردوسی پرستشگه به کار برده است.
4- آهنگداران (1010) به معنی «پیشکشان و پیشروان سپاه». این واژه در «فرهنگ ولف» و دیگر فرهنگهای شاهنامه ثبت نشده است.
5- اینند (983) به معنی عدد مبهم «اند، چند»: نگهبان برو کردش اینند مد. این واژه در «فرهنگ ولف» و دیگر فرهنگهای شاهنامه ثبت نشده است. گواه دیگر از منوچهری:
ایزد هفت آسمان کردهست اندر قران *** لعنت اینند جای بر تن دیو دژم (1)
در برخی از دستنویسهای شاهنامه به جای اینند ضبط اند در همان معنی آمده است که باز هم در برخی از دستنویسهای شاهنامه دیده میشود (دوم 180/787 پ، چاپ مسکو 7/253/605). در لغت شهنامهی عبدالقادر بغدادی (شمارهی 60) گواهی از شاهنامه برای اند آمده است که محتملاً از شاهنامه نیست: نکوتر ز خورشید صد بار و اند. ساخت اند در دیگر متون نیز هست: چهل و اند ملک بینی با خیل سپاه، (2) ز زر کاسه هفتاد خروار و اند، (3) سالیان پنجاه یا پنجاه و اند.(4) در صورتی که در شعر فردوسی اند گشتهی چند نباشد، باید نتیجه گرفت که فردوسی اند و دقیقی اینند به کار بردهاند.
6- بابک (674 و 691) تصغیر باب به معنی «پدر». دقیقی چهار بار هم باب را به کار برده است. در سخن فردوسی همه جا به کرّات فقط باب آمده است. فردوسی همچنین به کرّات مام را به معنی «مادر» به کار برده است که در سخن دقیقی نیامده است. (5) هر دو واژهی باب و مام حتی بدون نشانهی تصغیر ک تحبیب را میرسانند و مناسب اند که در زبان کودکان ایران جانشین بابا و مامان گردند.
7- بادخند (911) به معنی «خندهی تلخ»: یکی باد خنده بخندید شاه.
8- بد آهو (730، 867 و 877) به معنی «بد عیب، بسیار زشت». واژهی آهو (پهلوی āhōg) خود به معنی «عیب» است و فردوسی آن را بیش از 20 بار به کار برده است، ولی بدین صورت در سخن دقیقی نیامده است. شاید هم بد در این جا همان حرف اضافهی به باشد که در جلوی مصوت به گونهی بد آمده است و بد آهو یعنی «به آهو، آهومند، معیوب، زشت».
9- بدره (861): به شهر اندرون کم شده بدرهان. فردوسی به جای آن چند بار بد آیین، بدکار، بد کیش و به ویژه بدکنش را به کار برده است.
10- پس ماندن (755). اگر متن درست باشد، گویا به معنی «تنها ماندن» است: چو دانست خاقان که ماندند بس. ولی محتملتر است که ماندند با ادغام دو مصوت همان ماندهاند به معنی «خسته و درماندهاند» به کار رفته است و ماندند بس یعنی «بسیاری درماندهاند». این که بس گشتهی پس باشد چندان محتمل نیست.
11- پای (287) در معنی «پایان سپاه، پشت سپاه»:
یکی ترک بد نام او هوش دیو *** به پایش فرستاد ترکان خدیو
نگهدار – گفتا – تو پای سپاه *** گر از ما کسی باز گردد ز راه...
فردوسی چند بار پای را در معنی «پایان» به کار برده، ولی نه به معنی «پایان سپاه». او در این معنی پشت و پشت سپاه (لشکر) و پس پشت (لشکر) به کار میبرد. دقیقی نیز یک بار پشت سپاه (468) و پس پشت لشکر (457) را به کار برده است.
12- پرستشکده (83). فردوسی پرستشگه به کار برده است (نیز شماره 3).
13- پزد (491):
بیامد پس شاه شیراورمزد *** کجا زو گرفتی شهنشاه پزد
در برهان قاطع پزد «خون» و «جان» معنی شده است که به ویژه در معنی دوم با بیت بالا سازگار است. ولی در پهلوی این واژه به معنی «زجر، آزار، شکنجه» است و در این معنی دشوار میتوان آن را با مضمون بیت بالا سازش داد. از سوی دیگر این واژه تنها در دستنویس ل آمده است به گونه بزد. چند دستنویس دیگر به جای مصراع دوم دارند: دو رخساره چون لاله اندر فرزد. و اما فرزد (به زبر یا پیش یکم و زبر دوم و سکون سوم) به معنی «سبزهی بسیار تازه و آبدار» است. بر طبق «فرهنگ ولف» پزد پنج بار دیگر هم در شاهنامه آمده است و شاید هم بیشتر آمده باشد ( دوم 368/2410 پ) و همیشه با اورمزد قافیه شده است. در گرشاسپنامه نیز دوبار این واژه آمده است که باز یک بار با اورمزد و با دیگر با میزد به معنی «مجلس بزم» قافیه شده است. (6) در ابیات بازمانده از ابوشکور نیز این واژه یک بار آمده و در این جا نیز با اورمزد قافیه شده است. (7) بنابراین احتمال این که در بیت دقیقی نیز ضبط دیگر با قافیهی فرزد درست باشد زیاد است.
14- پژوهیده راز (1017) به معنی «جاسوس، کارآگاه»: کدام است مردی پژوهیده راز. فردوسی به جای آن کارآگاه به کار برده است که در سخن دقیقی نیست (نیز نهفته پژوه).
15- پیشگو (286). در صورتی که آن را یک واژهی مرکب بگیریم (که البته حتمی نیست) به معنی «پهلوان جلودار، پیشرو» است: کشیدش درفش و بشد پیشگو.
16- پند نامه (171): تو ژرف اندر این پندنامه نگر. فردوسی به جای آن نامهی پندمند به کار برده است (یکم 435/117 و دیگر).
17- پهلوی پور (714) به معنی «پسر پهلوان»، پهلوی دستبرد (366 و 833) به معنی «حملهی پهلوانی و دلیرانه»، پهلوی شاه (373) به معنی «شاه پهلوان و دلیر» و پهلوی کیش (140) به معنی «دین پارتی». فردوسی پهلوی را به معنی «پهلوانی، پارتی» به کار برده است، ولی نه به گونهی ترکیباتی که یاد شد. ولی چند بار جامهی پهلوی دارد (دوم 877/187 و دیگر) و دقیقی نیز یک بار جوشن پهلوی (720) به کار برده است. در شاهنامه پهلوی به معنای «پهلوانی، پارتی و زبان پهلوی» به کار رفته است.
18- پیامآور (331) به معنی «پیغمبر»: به دین پیامآور پاک رای. فردوسی پیغامبر و پیامبر به کار برده است که هر دو صورت سه بار در سخن دقیقی نیز به همین معنی آمده است (43، 80 و 190). دقیقی یک بار در همین معنی فرسته (243) به کار برده که در این جا نیز برخی از دستنویسها پیامبر و پیمبر دارند. واژهی رسول که دوبار در دیباچهی شاهنامه در معنی «پیغمبر» آمده است از بیتهای الحاقیست، ولی فردوسی گویا رسول را در معنی «فرستاده و پیک» چند باری (بر طبق «فرهنگ ولف» چهار بار) به کار برده است. ضمناً صورتهای پیغمبر و پیمبر به جای پیغامبر و پیامبر اصلاح کاری کاتبان است به منطور رفع تسامح در وزن.
19- تازنده (903) کنایه از «اسب»: به تازنده کوه و بیابان سپرد.
20- ترنگاترنگ (342): به گوش اندر افتد ترنگاترنگ. این اسم صوت مرکب را (ترکیب تکریری با الف وقا یه) فردوسی تنها یک بار به گونهی سادهی آن ترنگ به کار برده است (دوم 328/92 پ) که آن هم در دستنویس فلورانس و متن ما جرنگ آمده است و جرنگ یک بار دیگر هم در شاهنامه هست (سوم 874/369).
21- چاره دان (334):
تو هرچ اندر این کار دانی بگوی *** که تو چاره دانی و من چارهجوی
فردوسی فراوان چارهگر به کار برده است که در سخن دقیقی نیامده است.
22- چیرهدست (579 و 949) به معنی «دلیر و چابک و ماهر»: کدام است مرد از شما چیرهدست، همی داردش تا شود چیرهدست. فردوسی در این معنی صورت سادهی چیره را به کار برده است و با آن ترکیباتی نیز چون چیره بخت، چیره زبان و چیره سخن ساخته است.
23- چیره دل (797) به معنی «دلیر» و یا چنان که ولف دریافته است «شاد از پیروزی، مست پیروزی»: همه چیره دل گشته و جنگجوی. فردوسی این ترکیب را به کار نبرده است ( شماره 22).
24- خانه (16، 17 و 18) به معنی مطلق «پرستشگاه»، ولی در رابطه با آفرین خانه (شماره 3 و 12).
25- دین گزارش (839) به معین «تفسیر دین (بهی)»: وز او (اسفندیار) دین گزارش همی خواستند. همچنین یک بار گزارش (840) را در همین معنی آورده است: گزارش همی کرد اسفندیار. بر طبق «فرهنگ ولف»: فردوسی گزارش را چهار بار در معنی «تعبیر خواب» به کار برده است.
26- راه ورزان (27) به معنی «راستکاران» یا «رهروان، درویشان»: سوی راه ورزان نیازیم چنگ.
27- روا شدن (496) و روا گشتن (507) به معنی «درگذشتن، مردن»:
بیامد یکی تیرش اندر قفا *** شد آن خسرو شاهزاده روا
یکی ترک تیری بر او برگشاد *** رواگشت ز آن تیر او شاهزاده
فردوسی رفتن را فراوان به معنی «مردن» به کار برده است، ولی صفت فاعلی آن روا را تنها در معنی «درخور، جایز، مناسب» آورده است.
28- روا کردن (986) به معنی «رواج دادن» (پهلوی rawāg که گویا رواج معرب آن است): که آن جا (در سیستان) کند (گشتاسپ) زند و اوستا روا. در سخن فردوسی روا در این معنی نیز نیامده است.
29- رویِ کار (882 و 927) به معنی «چاره»: بسیچد همی رزم را روی کار، چه بینی مرا اندر این، روی کار.
30- رهشناس (150) به معنی «شناسای راه، راهبر» و گویا کنایه از «زردشت پیامبر» است: نبودی تو بیره بدین ره شناس.
31- ره مالیدن (564) به معین «ره نوردیدن»:
یکی چاره باید سگالیدنا *** وگرنه ره ترک مالیدنا
32- ریغ (917) به معین «دشمنی و کینه و نفرت»: چرا دارد از من به دل شاه ریغ.
33- زهر آبدار (590، 595، 722 و 728) و (به) زهر آبداده (383، 398 و 492) و زهر خورده (727) هر سه در صفت شمشیر و خنجر و نیزه: بدو داد ژوبین زهر آبدار، یکی تیغ زهر آبداده به دست، بینداخت آن زهر خورده بر اوی. فردوسی زهر آب و زهر آبگون به کار برده است.
34- ستنبه (124) به معنی «زحمت، نتراشیده نخراشیده، قلتشن» (پهلوی stambag): گوی پیر و جادو ستنبه سترگ. در ویس و رامین این واژه چند بار به کار رفته است و همه جا صفت دیو است. (8) در کوش نامه نیز یک بار به کار رفته و در آن جا نیز صفت دیو است. (9)
35- سرِ پهلوان (996) به معین «جهان پهلوان»: که او مر سر پهلوان را ببست. فردوسی جهان پهلوان به کار میبرد. دقیقی نیز جهان پهلوان را به کار برده است (192 و 610) و در مصراع بالا نیز میتوانست آن را بیآن که خللی به وزن بیاید یا به تغیری نیاز باشد به جای سر پهلوان بیاورد. از سوی دیگر این ضبط تنها در ل آمده است و همهی دستنویسهای دیگر پهلوان جهان دارند. از این رو باید این احتمال را نیز داد که سر پهلوان در صورت اصالت، با حذف نشانهی جمع به معنی «سر پهلوانان» به کار رفته باشد.
36- سیحون (269 و 1006) که همان سیر دریا (Iaxartes) باشد، در شاهنامه تنها دوبار در سخن دقیقی آمده است. در سخن فردوسی فقط جیحون یعنی آمودریا (Oxus) آمده است که در سخن دقیقی نیز هست.
37- شیر گُرد (355) به معنی «مرد دلیر»: که آن شیر گرد افگند بر زمین. فردوسی شیرمرد و شیرگیر به کار برده است.
38- طعنه (865): از او زشت گفتی و طعنه زدی. واژه طعنه در شماره چند واژهی عربی نامناسب دیگر در سخن دقیقیست. فردوسی به جای آن افسوس (فسوس)، پیغاره، گواژه، نکوهش، سرزنش و مزیح به کار برده است که هیچ یک در سخن دقیقی نیامدهاند.
39- عبرت (965):
ولیکن من او را به چوبی زنم *** که عبرت گرد زو همه برزنم
بر طبق «فرهنگ ولف»، فردوسی نیز این واژهی عربی را دوبار به کار برده است. ولی از آنها یک مورد حتماً الحاقی (دوم 308 / ج) و مورد دیگر دستکم مشکوک است (پنجم 350/557).
40- عدو (768): کنون کین سپاه عدو گشت پست.
41- فرسوده رزم (863): گونامبردار فرسوده رزم. فردوسی به جای آن رزم آزمود (آزموده)، رزم (جنگ) آزمای و رزم دیده را به کار برده است که هیچ یک در سخن دقیقی نیامدهاند.
42- فرو خوردن (776) به معنی «فرو رفتن»: به دشت و بیابان فرو خورد خون. فردوسی یک بار آن را در حالت گذرا به معنی «فرو بردن» به کار برده است: بخوابید و آسان فرو خورد خشم (چاپ مول 69/23. در چاپ مسکو 72/205/7: فرو برد).
43- کار بود (434) در صورتی که آن را واژهی مرکب بگیریم، یعنی «گذشته»: کجا بودنی بود و شد کار بود. ولی شاید باید خواند: کارِ بود، به معنی «کارِ بوده و رخ داده».
44- کار گشتن (756) به معنی «برگشتن و خرابی کار»: سپه جنب جنبان شد و کار گشت. فردوسی کار برگشتن به کار برده است: برگشت کار ( «فرهنگ ولف»، زیر گشتن، شمارهی 39).
45- کران (990) به زیر یکم یعنی «رباب، چنگ» و اگر به کاف فارسی بخوانیم، به معنی «آواز بم»:
به زیر آوریدند رامشگران *** بد آوازها برکشیده کران
46- کستی (55، 78، 109، 844 و 993) به معنی «کمربند مقدس زردشتیان» (پهلوی Kustīg) در «فرهنگ ولف» به پیروی از چاپ مول کشتی ثبت شده است.
47- کیان تخمه (714) به معنی «از نژاد پادشاهان»: کیان تخمهی پهلوی پور را. یعنی: پسر دلیر از نژاد شاهان را. ولی نیز میتوان معنی کرد: جوان پارتی از نژاد کیان را. فردوسی ز تخم کیان به کار برده است.
48- گذارنده راه (1019) به معنی «راهپیمای مجرّب»:
یکی جادوی بود نامش ستوه *** گذارنده راه و نهفته پژوه
49- گُرد کُش (580، 753 و 836): فردوسی گرد افگن، گردسوز و گردگیر به کار برده است که هیچ یک در سخن دقیقی نیامدهاند. ترکیب گردسوز را فردوسی تنها یک بار به کار برده است (سوم 760/152) و ولف آن را به زیر یکم خوانده و «شهرسوز» معنی کرده است.
50- گردیدن (767) به معنی «در گذشتن و بخشیدن»: بگردید از این لشکر چینیان. البته میتوان آن را به معنی «روی برگرداندن» هم گرفت، ولی موضوع بر سر چشمپوشی کردن از کشتن دشمن است.
51- گروگر (107) به معنی «خداوند»: گروگر فرستادم از بهر دین. گویا فردوسی این واژه را به کار نبرده است. ولی در دستنویس لنینگراد مورخ 849 بیتی منسوب به فردوسی هست که در آن واژه گروگر دیده میشود و همان بیت در گواه همین واژه در لغت شهنامهی عبدالقادر بغدادی (شماره 1956) ثبت شده است ( دوم 432 / پ 17). این واژه را سخنوران دیگر چون اسدی، (10) ناصرخسرو (11) و مسعود سعد (12) نیز به کار بردهاند. در ابیات بازمانده از دقیقی بیرون از شاهنامه نیز یک بار این واژه به گونه گرگر آمده است. (13)
52- گزارش (840) شمارهی 25.
53- مره (282 و 758) به معنی «مر، شمار» (پهلوی marag): گذشته بر او بیمره روزگار، بدان بیمره لشکر چینیان. فردوسی و نیز شاعران پس از او چون عنصری و فرخی و منوچهری و فخرالدین گرگانی و اسدی و ناصرخسرو فقط مر را (پهلوی mar) به کار بردهاند که یک بار هم در شعر دقیقی آمده است (713). ریخت مره در لغت فرس نیز نیامده است، ولی در لغت شهنامه (شماره 2416) با نقل بیت شمارهی 282 از دقیقی ثبت شده است. در هر حال ریخت مره در همان زمان فردوسی مانند برخی واژههای انجامیده به پسوند a – که به ag – در پهلوی برمیگردند، کهنه شده بود و بیشتر آنچه نیز به کار رفته بود به دست کاتبان تباه شده است.
54- میانگاه (465) به معنی «قلب سپاه»: میانگاه لشکرش را همچنین. فردوسی به جای آن فراوان قلب، قلبگاه و قلبگه به کار برده است و قلب را دقیقی هم یک بار آورده است (635): فردوسی همچنین به جز راست و چپ و پیش و پشت، برابرهای عربی آنها میمنه و میسره و طلایه را فراوان، ساقه را دوبار و جناح را چهاربار به کار برده است که هیچ یک در سخن دقیقی نیامدهاند.
55- ناباکدار (591) به معنی «بیباک»: شد آن جادوی زشت ناباکدار. فردوسی به جای آن ناباک و همچنین بیباک، بیترس و باک و بیبیم به کار برده است که هیچ یک در سخن دقیقی نیامدهاند.
56- نادیده (361) به معنی «ناپدید، معدوم، از دست رفته»: شد آن گرد، نادیده تا جاودان. فردوسی این ترکیب را ده باری در معنی «ندیده، ناآشنا، آزمون نکرده» به کار برده است.
57- نبیل (499، 524 و 978) به معنی «بزرگ» و این یکی دیگر از واژههای نامطلوب عربی در شعر دقیقیست که آن را حتی سه بار به کار برده است: یکی دیزهای بر نشسته نبیل و غیره.
58- نچیز (546) به معنی «ناچیز، بیهوده»:
دریغ آن سوار گرانمایه نیز *** که افگنده شد رایگان بر نچیز
فردوسی ده پانزده باری ناچیز به کار برده است، در معنی «بیارزش، هیچ، عدم» که در سخن دقیقی نیامده است
59- نکال کردن (212) به معنی «(کسی را) عبرت دیگران کردن»:
هلا – گفت – برخیز و پاسخش کن *** نکال تگینان خَلُخش کن واژهی تازی نکال در دیگر متون کهن فارسی هم به معنی بالا و به معنی «عذاب دادن» به کار رفته است. در بیت بالا در دو تا از دستنویسهای ما نگار آمده و کسی را نگار دیگران کردن به معنی «او را لعبت و بازیچهی دیگران کردن» نیز مناسب است. در هر حال نکال در شاهنامه دیگر نیامده است و نگار کردن در این معنی نیز همچنین.
60- نهفته پژوه (1019) به معنی «جاسوس، کارآگاه» ( شماره 14 و 48).
61- نیزه باز (803) به معنی «نیزه ورز»: بفرمود و گفت: ای گونیزه باز... فردوسی به جای آن ده باری نیزه گزار به کار برده است که دوبار هم در سخن دقیقی آمده است (538 و 802).
62- نیزه گردان (257) به معین «نیزه گرداننده، نیزه باز، نیزه گزار»: همه نیزه گردان شمشیر زن. در «فرهنگ ولف» و دیگر فرهنگهای شاهنامه این واژه ثبت نشده است.
63- هامال (38): چرا داد باید به هامال باژ؟ فردوسی ریخت همال را (پهلوی hamāl) پنجاه باری در معانی «همتا، همانند، همشأن» و «یار، همسر» و «رقیب، دشمن» به کار برده است. در بیت دقیقی معنی نخستین مناسب است و نه مفهوم سوم. چون دشمن اگر نیرومندتر باشد باید به او باژ داد و به کسی که همتا و همانند است نباید باژ داد. ولف نیز چنین معنی کرده است.
64- همامیل (818) به معنی «دشمن» ( هامال):
شبان شده تیرهمان روز کرد *** که ما بر همامیل پیروز کرد
65- هوازی (484 و 868) به معنی «ناگهان»: هوازی جهان بود شبگون شده، هوازی یکی دست بر دست زد. فردوسی به جای آن ناگاه، ناگه و ناگهان آورده است که در سخن دقیقی نیست. اسدی نیز یک بار این واژه را به کار برده است: هوازی جهان پهلوان را بدید. (14) این واژه در «فرهنگ ولف» و لغت شهنامه ثبت نشده است.
66- هیکل بستن (17) به معنی «کمر بستن»: فرود آمد آن جا و هیکل ببست. کار رفتِ واژهی عربی هیکل مشکوک مینماید. این واژه سه بار دیگر در سخن دقیقی در دو سه تا از دستنویسهای ما آمده است (55، 78 و 844)، ولی بیشتر دستنویسها به جای آن کستی و کشتی دارند. از این رو محتمل است در بیت 17 نیز هیکل الحاقی باشد. از سوی دیگر چون موضوع بیت 17 مربوط به معتکف شدن لهراسپ در نوبهار بلخ و پیش از ظهور زردشت است، شاید دقیقی رسم زردشتی کستی بستن را دربارهی او به کار نبرده و در این جا هیکل بستن گفته بود، چنان که در بیشتر دستنویسها نیز آمده است. ولی سپستر، برخی کاتبان کستی را نیز به سابقهی همان یک مورد به هیکل تغییر دادهاند. بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی نیز هیکل را دوبار به کار برده است، ولی هر دوبار الحاقیست.
67- یشت (77) نام یکی از بخشهای اوستا و به معنی «دعا، نماز، نیایش، عبادت»: به سوی بت چین مدارید یشت. این واژه دیگر در شاهنامه نیامده است و همین یک بار در متن ما نیز تنها در یک دستنویس آمده و قافیه آن هم ایراد دارد. از این سبب این واژه در فرهنگهای شاهنامه نیز ثبت نشده است. در متون دیگر فارسی تنها جایی که نگارنده به آن برخورد در ارداویرافنامه اثر زرتشت بهرام پژدوست که در آن یشت و فعل آن یشتن چندین بار به کار رفته است. از جمله: به کرفه کردن و یشت و یزشها (بیت 746. گواههای دیگر در بیتهای 233، 651، 862-865). (15) حال اگر احتمال بدهیم که دقیقی نیز چنان که نوشتهاند مانند بهرام پژدو زردشتی بوده و یا دست کم پهلوی میدانسته است، احتمال درستی یشت کم نخواهد بود.
اینها واژهها و ترکیباتی بودند که در سخن دقیقی به کار رفته و در سخن فردوسی دیده نشدند. همچنین محتمل است که باز در اثر بررسی بیشتر نمونههای دیگری نیز به دست آیند، همچنان که ممکن است که تک و توک این واژهها در سخن فردوسی آمده و از نگاه نگارنده پنهان مانده باشند. ولی به هر حال این نمونهها نشان میدهند که شعر دقیقی در شاهنامه از جهت کاربرد واژهها و ترکیبات نیز ویژگی خود را دارد. پژوهش در واژههای ابیات بازمانده از دقیقی در بیرون از شاهنامه نیز تأیید میکند که دیوان از دست رفتهی او واژه نامهی ویژه و نسبةً گستردهی خود را داشته بوده است. (16)
دو- از نمونههای بالا که بگذریم، واژهها و ترکیبات دیگری نیز هست که در هزار بیت دقیقی به نسبت و یا حتی رقم مطلق بیشتر به کار رفتهاند تا در سخن فردوسی. نخست برای این که معنی این «به نسبت» را کمی دقیقتر دریابیم، باید در نظرط بگیریم که شاهنامه حدود چهل و نه هزار بیت دارد که از آن حدود هزار بیت از دقیقیست.
بنابراین هر واژهای که در هزار بیت دقیقی یک یا چند بار آمده باشد، باید در شعر فردوسی کمابیش 48 برابر بیشتر از جمع کاررفت آن در شعر دقیقی به کار رفته باشد تا هر دو شاعر آن واژه را به نسبت به یک اندازه به کار برده باشند. در زیر شماری از این واژهها و ترکیبات را که دقیقی به رقم مطلق بیشتر و یا به نسبت خیلی بیشتر از فردوسی به کار برده است معرفی میکنیم:
1- آذر (59، 60، 61، 80، 764، 813، 842، 909، 916، 993 و 1009). دقیقی آذر را یازده بار به کار برده و فردوسی تا آنجا که از «فرهنگ ولف» برمیآید در سراسر سخن خود فقط یکی دو بار بیشتر از دقیقی. نکته مهمتر این است که دقیقی میان آذر و آتش فرق گذاشته است. بدین معنی که آذر را تنها در معنی «آتش مقدس» و آتش را تنها در معنی «اخگر» (340، 556، 577 و 697) به کار برده است. اما فردوسی، هر چند آذر را تا آنجا که از «فرهنگ ولف» برمیآید تنها در معنی «آتش مقدس» آورده، ولی آتش را در هر دو معنی فراوان به کار برده است. چنان که مثال آن را چند بیتی پس از هزار بیت دقیقی (بیتهای 1118-1119) میبینیم. بهرهی دیگری که از این بررسی برمیآید، شناخت مواردی از سخن الحاقی در هزار بیت دقیقی به کمک آن است. برای مثال در چاپ مول (بیتهای 44، 118-120) آمده است:
یکی مجمر آتش بیاورد باز *** بگفت [زردشت] از بهشت آوردیم فراز...
یکی سرو فرمود کشتن به دست *** به دین آوری راه پیشین ببست
یکی مجمر آتش یکی نامه را *** نموده مران شاه خود کامه را
بگوید که این زند و استا بود *** به دین آتش تیز و ستا بود
این بیتها ممکن است به دلیل داشتن روایت آوردن آتش و سرو و اوستا از بهشت به دست زردشت، کسانی را به این گمان اندازند که اینها اصیل و از خود دقیقیاند. ولی گذشته از این که این بیتها در هیچ یک از پانزده دستنویس اساس تصحیح ما و ترجمهی بنداری نیامدهاند (روایت دوم در دستنویس بیتاریخ لنینگراد از سده دهم هجری هست)، اکنون کار رفت آتش در آنها در معنی «آتش مقدس» نیز الحاقی بودن آنها را تأیید میکند. یعنی کسی که این بیتها را سروده و به سخن دقیقی افزوده است نمیدانسته که دقیقی در این جا آذر میگفت و نه آتش. به همین ترتیب وقتی در چاپ مول در بیتهای 849 و 1002 در جایی که باید آذر آمده باشد، آتش آمده است باز ما را به شک میاندازد و چون به متن تصحیح نگارنده رجوع کنیم (بیتهای 842 و 993) میبینیم که ضبط آتش تنها در دو سه تا از دستنویسهای متأخر آمده و دیگر دستنویسهای ما آذر دارند.
2- ارغنده (397) به معنی «خشمگین». فردوسی بر طبق «فرهنگ ولف» این واژه را هشت بار به کار برده است. از جمله: دوم 190/431.
3- باتن (658) به معنی «زورمند، نیرومند»:
چو اسفندیار آن گو تهمتن *** خداوند اورنگ با سهم و تن
در مصراع دوم حرف اضافهی با شامل تن نیز میگردد. فردوسی نیز یک بار با تن را در همین معنی به کار برده است (دوم 676/246).
که آن ترک بد پیشه و ریمن است *** که هم با نژاد است و هم با تن است
فردوسی همچنین بی تن را به معنی «بینیرو» چند بار به کار برده (از جمله: سوم 804/155) که در عین حال تأییدی بر درستی باتن است که در فرهنگهای شاهنامه ثبت نشده است.
4- برخ (544) به معنی «بهره»: چنان آمده بودش از چرخ برخ. فردوسی بر طبق «فرهنگ ولف» این واژه را حداکثر 5 بار به کار برده است.
5- برنشست (949) به معنی «ادب نشستن»: بیاموزدش خوردن و برنشست. فردوسی در این معنی ده باری نشست را به کار برده است و نیز به معنی «زین» و «مجلس، بزم» و برنشست را دو سه باری به معنی «بر اسب نشستن، آیین سواری» (یکم 13/162) و «اسب، مرکب» (یکم 118/336) آورده است.
6- بنیز (798 و 858) به معنی «هرگز»: نهشتند از آن خستگان کس بنیز، کسی را بنیز از کسی بیم نه. بنیز قید مرکب است (به + نیز) در بیان تأکید که با فعل مثبت به معنی «هم، همچنین» است و با فعل منفی به معنی «دیگر، هرگز» (مانند هیچ که با فعل مثبت به معنی «اندکی، کمی» و با فعل منفی به معنی «دیگر، هرگز» است و یا هرگز که با فعل مثبت به معنی «یک بار» و با فعل منفی به معنی «ابداً» میآید). این واژهی مرکب در سدههای چهارم و پنجم فراوان به کار رفته و غالباً با نیز و چیز قافیه شده است. ولی حدس نگارنده این است که در سدهی پنجم دیگر کهنه شده بود و بیشتر در آثار حماسی و زیر نفوذ زبان شاهنامه به کار میرفت. (17) در هر حال، بر طبق «فرهنگ ولف»: فردوسی آن را دوازده بار به کار برده است، ولی به گمان من بیشتر از این به کار برده و برخی جاها به دست کاتبان به واژه دیگری گشتگی یافته است.
7- بیور (303) به معنی «ده هزار» (پهلوی bēvar» ده هزار»)؛ که بیور هزاران گزیده سوار. فردوسی در پادشاهی ضحاک در شرح بیوراسپ لقب ضحاک، این واژه را دوبار به کار برده و آن را «ده هزار» معنی کرده است (یکم 84/46-86). همچنین در پادشاهی خسروپرویز شاعر مجموع ابیات شاهنامه را «شش بار بیور هزار» نامیده است. ولی در این جا و نیز در بیت دقیقی ظاهراً بیور هزار را باید به معنی «ده هزار» گرفت، وگرنه اگر تنها بیور را به معنی «ده هزار» بگیریم، بیور هزار میشود ده میلیون و شش برابر آن میشود شصت میلیون و یا بر طبق چاپ مسکو (3370/210/9) بیست بیور هزار، میشود یک میلیارد و دویست هزار بیت (ولی بیست را باید به بیت تصحیح کرد).
8- پایه (322) به معنی «مقام و منزلت»: ابا او به دانش که را پایه بود؟ فردوسی نیز بر طبق «فرهنگ ولف» هجده بار این واژه را در همین معنی به کار برده است، ولی دقیقی یک بار هم پایه نهادن (810) کسی را، به معنی «برای کسی مقام و منزلت تعیین کردن» آورده است که در سخن فردوسی دیده نشد: که را پایه بایست، پایه نهاد.
9- پُرآگنده (292) به معنی «مملو»: همه خیره و دل پُراگنده کین. فردوسی نیز آن را یک بار به کار برده است (دوم 179/14): به هر جای گنجی پُرآگنده زر. این واژه نیز در فرهنگهای شاهنامه ثبت نشده است. ولی محتمل است که در شاهنامه بیش از این به کار رفته و آن را پَراگنده خوانده باشند. برای نمونه این مصراع در تصحیح نگارنده: پراگنده رنج و بیاگنده گنج (یکم 75/94) در هفت تا از دستنویسها آمده است: پراگنده رنج و پراگنده گنج، که محتمل است همین درست باشد و پراگندهی دوم را باید پُراگنده خواند. گواه دیگر از ویس و رامین: به زرین جام سیم و زر پُراگند. (18)
10- پُس (242، 346، 365، 485، 491، 504، 535، 706 و 740) به معنی «پسر». دقیقی از سه واژهی مترادف پور، پُس و پسر، بیش از همه پور را (حدود 20 بار)، سپس پُس را (9 بار) و کمتر از همه پسر را (7 بار) آورده است و جالب است که پسر را تنها در پایان اشعارش (907، 910، 940، 947، 959، 961 و 964)، یعنی تنها میان 57 بیت از اواخر اشعار خود به کار برده است. برعکس او فردوسی بیش از همه پسر و پس از آن پور دارد و پُس بر طبق «فرهنگ ولف» در سخن او اصلاً نیامده است، ولی نگارنده در پنج دفتر نخستین تصحیح خود یک مورد را یادداشت کرده است (یکم 16/22) که آن را هم تاکنون پَس خواندهاند.
11- پلاس (14)، معنی «پشمینه»: بپوشید جامه پرستش پلاس. بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی این واژه را 6 بار به کار برده است.
12-تاه (174) به معنی «تا، تای»: کنید آن زمان خویشتن را دوتاه. فردوسی در پنج دفتر نخستین تصحیح نگارنده دوبار این واژه را به کار برده است (یکم 1221/247؛ سوم 378/333).
13- تگینان به معنی «بزرگان لشکر ترک». در پایان بخش نخستین این گفتار دربارهی این واژه در شعر دقیقی سخن رفت. دقیقی این واژهی ترکی را 6 بار و فردوسی تنها یک بار (چهارم 758/219) به کار بردهاند. هر دو شاعر این واژه را فقط در جمع و دربارهی بزرگان ترک آوردهاند.
14- چنان همچو (144) به معنی «چنان که، همچنان که»: چنان همچو کیخسرو کینه جوی... شاید فردوسی نیز آن را دو سه بار به کار برده بوده باشد که آنها هم در بیشتر دستنویسها گشتگی یافتهاند (برای مثال سوم 531/35). فردوسی به جای آن فراوان چنان چون را به کار برده است که پنج بار در سخن دقیقی آمده است (392، 443، 657، 662 و 951) که نشان آن است که ترکیب چنان همچو در همان زمان دقیقی دیگر کهنه شده و به ترکیب چنان چون تغییر یافته بود.
15- دیده (447 و 608) به معنی «دیدبان و دیدگاه»:
سپهدارشان دیدبان برگزید *** فرستاد و دیده به دیده رسید
بدین اندرون بود شاه جهان *** که آمد یکی کس ز دیده دوان
بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی نیز این واژه را جمعاً در هر دو معنی ده تا پانزده بار به کار برده است.
16- دینار (854). دقیقی این واژه را تنها یک بار، ولی فردوسی آن را چند صد بار به کار برده است.
17- ریخته (407) به معنی «درهم شکسته و فروریخته»: شکسته دل و دیدهها ریخته. فردوسی نیز آن را در همین معنی به کار برده است: همه کوفته لشکر و ریخته (چهارم 1046/237). این واژه همان اسم مفعول از ریختن است که در مشتقات دیگر هم در معنی «فروریختن، دور افکندن» آمده است: بریزی به خاک ار همه ز آهنی (پنجم 268/461). در کوش نامه: چو درماند ناکام، ترکش بریخت. و: که از بیم در راه ترکش بریخت. (19) و در این مصراع دقیقی (226) معنی آن روشن است: به خاک اندرون ریخته استخوان. مطلبی که در این جا قابل ذکر است این است که ریختهگاه به گونهی کوتاه رخنه نیز به کار رفته و غالباً در دستنویسها گشتگی یافته است: همه رخنه و خسته در کارزار (سوم 2200/239) که در متن ما به پیروی از بیشتر دستنویسها رنجه آمده و رخته ثبت ل است که آن هم به رخنه گشتگی یافته است. گواه دیگر: شهنشاه از آن رنجها رخته شد (چهارم 2916/358). این ریخت همچنین در لغت شهنامه (شمارههای 1201 و 1202) ثبت شده است. همچنین محتمل است که در کوش نامه رخنه در دو جا گشتهی همین رخنه باشد: چو شد تیغ رخنه، بینداختند. و: همه رخنه کردند تیغ و تبر.(20) در غیر این صورت باید برای رخنه معنی دیگری جست.
18- سرآهنگ (241) به معنی «پیشرو، سر»: سرآهنگ مردان، نبرده سوار. فردوسی این ترکیب را یک بار به کار برده است (سوم 2267/243):
طلایه نگه کن که از خیل کیست؟ *** سر آهنگ آن دوده را نام چیست؟
19- سهم (592، 658، 768 و 870) به معنی «ابّهت، هیبت»: چو از دور دیدش بدان سهم و خشم، خداوند اورنگ، با سهم و تن، که چون پور با سهم و مهتر شود. و به معنی «بیم کردن»: از این سهم و کشتن بدارید دست. چند مورد اندک که در «فرهنگ ولف» از سخن فردوسی ثبت شده است، غالباً همهی بیت الحاقیست و یا کار رفت واژهی سهم در آن مشکوک است و محتملاً گشتهی بین است (برای مثال چاپ مسکو 527/335/7) و در هر حال فردوسی اگر هم این واژه را به کار برده باشد از یکی دوبار بیشتر نیست (یک مورد آن: سهم جای پنجم 161/500). مگر دو سه باری ترکیب سهمگین (سوم 108/111 و 490/136).
20- شاهان شه (52). فردوسی شاهنشه به کار میبرد. در شعر دقیقی نیز بیشتر دستنویسها شاهنشه دارند.
21- فروزش کردن (764) به معنی «روشن و شاد کردن»: همه آذران را فروزش کنیم. فردوسی یک بار فروزش کردن (پنجم 1218/395) و دوبار فروزش گرفتن (پنجم 825/64 و 291/510) به کار برده است.
22- قفا (496) به معنی «پشت»: بیامد یکی تیرش اندر قفا. بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی این واژه را سه بار به کار برده است که از آن یک بارش حتمی (دوم 298/439) و دوبار دیگرش حتمی الحاقیست.
23- کافر (641): که کافر پدید آید از پاک دین. فردوسی نیز این واژه را یک بار به کار برده است (یکم 23/162).
24- گاوسار (70) در معنی مطلق «گرز» (صفت به جای اسم):
فریدونش را نیز با گاوسار *** بفرمود کردن بر آن جا نگار
فردوسی گرزهی گاوسار (گاوسر، گاوپیکر، گاوچهر، گاورنگ، گاوروی) به کار برده است. در سخن دقیقی از همهی اینها تنها یک بار گرزهی گاوسار (826) آمده است.
25-گزینان به معنی «سران لشکر ایرانیان». پیش از این در پایان بخش نخستین این گفتار دربارهی این واژه سخن رفت. دقیقی این واژه را 6 بار در جمع و تنها دربارهی ایرانیان آورده است. فردوسی صورت مفرد گزین را به معنی «گزیده، بزرگ و نامدار» فراوان به کار برده است. ولی در صورت جمع تنها دو مورد در «فرهنگ ولف» ثبت شده که هر دو مشکوکاند.
26-گزیت (35، 37، 820 و 823) به معنی «باج و خراج». این واژهی آرامی را که معرب آن جزیه است، دقیقی چهار بار و فردوسی بر طبق «فرهنگ ولف» شش بار به کار بردهاند و از شش بار فردوسی پنج بار آن در پادشاهی انوشروان آمده است.
27- گُش (289) به معنی «صفرا»: نگر تا بدانجا بجنبدت گش. فردوسی این واژه را پنج باری به کار برده است. ولی در بیشتر دستنویسها و چاپهای شاهنامه گشتگی یافته است. (21)
28- ناپدید (363 و 386) به معنی «معدوم، نابود، سر به نیست»: شود شاه آزادگان ناپدید، بسی دشمنان را کند ناپدید. فردوسی ناپدید را فراوان به کار برده است، ولی محتملاً تنها در معنی «پنهان، گم، دور از چشم».
29- ویله (338) اسم صوت به معنی «بانگ و خروش»: بدانگه کجا بانگِ ویله کنند. بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی این واژه را 5 بار به کار برده است.
30- هلا (212 و 1011) اسم صوت به معنی «ای، هان، آگاه باش»: هلا – گفت - برخیز و پاسخش کن! هلا زود برخیز و چندین مپای! بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی نیز آن را چهار بار آورده است، ولی او بیشتر الا به کار برده است که در شعر دقیقی نیامده است.
31- هژیر (87، 126، 167، 485، 516 و 531) به معنی «خوب، نیکو، پسندیده»: یکی نامه بنبشت خوب و هژیر و غیره. بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی نیز این واژه را 6 بار به کار برده است و شاید یکی دوباری بیشتر ( دوم 78/109).
32- هلیدن (404) به معنی «گذاشتن، باقی گذاشتن، رها کردن»:
به یک حمله از جایشان بگسلد *** چو بگستشان بر زمین کی هلد
فردوسی نیز گویا تنها یک بار هلیدن را آورده است (چاپ مسکو 2577/452/7). او فراوان ساخت مصدر ماضی آن هشتن را به کار برده است که دقیقی نیز 6 بار آورده است (18، 20، 137، 297، 798 و 817).
33- هین (718) اسم صورت به معنی «بشتاب»: هماکنون سوی منش خوانید هین! بر طبق «فرهنگ ولف» فردوسی آن را 5 بار به کار برده است.
سه- در اشعار دقیقی به شماری از واژههای بیگانه نیز برمیخوریم. ما در این جا از واژههای اندکی که از زبانهای یونانی (چون الماس، سیم، هیون)، لاتین (چون دینار)، آرامی (چون گزیت) که از راه زبان پهلوی به زبان فارسی راه یافتهاند، و یا وامواژههای پهلوی (چون بیور، یشت) و واژههای ترکی (چون بیغوی، تگین) و مانند آنها چشمپوشی میکنیم و تنها میپردازیم به شرح واژههای عربی در ابیات دقیقی.
نولدکه معتقد است که دقیقی در کاربرد واژههای عربی خودداری بیشتری از فردوسی داشته است. او در ابیات دقیقی 36 واژهی عربی شمرده است و در این شمارش واژههایی چون تاج، بها، درهم (22) را نیز که از عربی دوباره به فارسی برگشتهاند حساب کرده است. (23) ولی بنا بر شمارش ما رقم واژههای عربی اشعار دقیقی در شاهنامه کمی بیشتر از این است. در زیر نخست این واژهها را میآوریم:
1- آزر (997). 2- ابله (245) 3- بت (77، 842، 997). 4- بها؟ (168). 5- تابوت (786، 787) 6- تاج؟ (15 بار) 7- تل (593). 8- جعد (160). 9- جوشن (9 بار). 10- جیحون (3 بار). 11- حلقه (887). 12- خاقان (4 بار). 13- خط (132، 185). 14- خنجر (492). 16- دعوی (103). 17- رای؟ (323، 331، 573، 621، 888). 18- سلیح (488، 598، 731). 19- سیحون (269، 1006). 20- شهره (761). 21- صف (378، 478، 512، 520، 635، 708). 22- طعنه (865). 23- عبرت (965). 24- عجم (801). 25- عدو (768). 26- عنبر (68، 819). 27- عود (813، 814، 936). 28- غارت (284، 291). 29- غرقه (596). 30- غل (973). 31- غلام (160، 822). 32- غم (458، 629). 33- قبا (227، 264، 695، 762). 34- قفا (496). 35- قلب (635). 36- قیصر (30، 821). 37- کافر (641). 38- کتف (166). 39- کران (990). 40- کرسی (942). 41- کمین (382). 42- مکّه (16). 43- نبید (935). 44- نبیل (499، 526، 978). 45- نعره (734). 46- نکال (212). 47- نور (57). 48- ولیکن (201، 233، 349، 965، 970). 49- ویله (338). 50- هیکل (17).
اگر چیزی از چشم نگارنده نیفتاده باشد، دقیقی بر طبق تصحیح ما در 1015 بیت خود 50 واژهی عربی یا معرب را 110 بار به کار برده است.
دربارهی واژههای عربی شاهنامه تاکنون دو پژوهش کوشمندانه انجام گرفته است که بر طبق یکی از آنها در شاهنامه مجموعاً 984 (24) و بر طبق دیگری 706 واژهی عربی (25) به کار رفته است. ولی چون اساس هر دو پژوهش «فرهنگ ولف» بوده، به سبب تغییر بسیاری از واژههای فارسی به عربی و وجود چند هزار بیت الحاقی در چاپهای اساس تنظیم این فرهنگ (یعنی چاپهای ماکان و مول)، از نظر تعیین رقم واژههای عربی در شاهنامه چندان مطمئن نیستند، هر چند در مجموع، و به ویژه تألیف دومین از آقای محمدجعفر معینفر، پژوهشهای بسیار سودمندی دربارهی زبان شاهنامه به شمار میروند. برای مثال، بر طبق بررسی نگارنده حداقل 44 واژهی عربی که بر طبق «فرهنگ ولف» فقط یک بار در شاهنامه به کار رفتهاند الحاقیاند. این واژهها عبارتند از: آدم، آفت، اطلس، اقلیم، بلیغ، جَدّ، جزم، حشم، خلاف، دف، ذوفنون، رغبت، نحس، سعادت، سلیم، سیّار، شاهد، شرّ، شرار، شراره، شرط، شیرازه، صبوح، صدا، عزم، عفاالله، عقبا، عمارت، غزل، فراست، فرصت، لطف، محنت، مصاف، مغنّی، نقیب، وجود، وحشی، ورد، هجران، هرس، هضم، یقین. همچنین حداقل 11 واژهی عربی که بر طبق «فرهنگ ولف» فقط دوبار در شاهنامه به کار رفتهاند الحاقیاند. این واژهها عبارتند از: آلات، اسلام، حجّت، خاطر، خاص، رخصت، زیاد، شعله، عقل، فتح، قرن. همچنین 3 واژهی عربی که بر طبق «فرهنگ ولف» هر یک تنها سه بار در شاهنامه به کار رفتهاند الحاقیاند: اجل، بخیل، لحظه. و به همین ترتیب واژههای رحمت (4 بار)، حیله، مراد، ولی (هر یک 5 بار)، نوحه (6 بار) و شراب (8 بار) همه الحاقیاند. بدین ترتیب براساس دستنویسهای کهنتر و معتبرتر موجود، رقم واژههای عربی شاهنامه دستکم به 642 واژه کاهش مییابد و از رقم کار رفتِ بسامدی آنها نیز همچنین. گذشته از این، جای هیچگونه گمانی نیست که در دستنویس اصلی و از دست رفتهی شاهنامه شمار واژههای عربی و کاررفت بسامدی آنها باز هم کمتر از این بوده است.
اکنون اگر فرض کنیم که فردوسی در حدود 48 هزار بیت خود حدود 640 واژه عربی به کار برده باشد، پس به طور نسبی در هر هزار بیتی حدود 14 واژهی نو عربی دارد، در حالی که دقیقی در 1015 بیت خود، 50 واژهی عربی به کار برده است. از سوی دیگر، اگر رقم کل کاررفت بسامدی واژههای عربی را از 8938 که محاسبه کردهاند، به سبب رقم الحاقی آنها به 8800 کاهش دهیم، فردوسی در هر هزار بیتی به طور نسبی حدود 184 بار واژهی عربی اعم از نو یا تکراری به کار برده است، ولی دقیقی در 1015 بیت خود 110 بار. بدین ترتیب آنچه در نگاه نخستین قلّت کار رفت واژههای عربی را در سخن دقیقی نسبت به فردوسی تأیید میکند، کاررفت بسامدی واژههای عربی در شعر اوست و نه کار رفت مجرّد آنها. به سخن دیگر، دقیقی به نسبت واژههای عربی بیشتر را به نسبت کمتر از فردوسی به کار برده است.
نکتهی دیگری که در این رابطه باید بدان توجه شود، تفاوت رقم واژههای عربی در شاهنامه و برخی از منظومههای دیگر سدهی چهارم هجریست با اشعار غنایی از آن زمان. برای مثال، بر طبق بررسی نگارنده در 261 بیت از اشعار غنایی دقیقی 285 واژهی عربی (با اسمهای خاص) به کار رفته است، یعنی به نسبت حدود 22 برابر بیشتر از رقم واژههای عربی ابیات او در شاهنامه. مانند همین تفاوت را میتوان در اشعار بازمانده از رودکی و ابوشکور نیز دید. برای مثال، بنا بر شمارش نگارنده، در 328 بیت بازمانده از منظومهی آفرین نامهی ابوشکور 59 واژهی عربی، ولی در 66 بیت بازمانده از اشعار غنایی او 70 واژهی عربی به کار رفته است، یعنی به نسبت حدود 6 برابر بیشتر.
سبب این اختلاف بزرگ در رقم واژههای عربی میان برخی از منظومهها و اشعار غنایی این است که از یک سو مأخذ این گونه منظومهها غالباً از راه یک ترجمهی منثور به متون پهلوی باز میگردند. از سوی دیگر، در زبان اشعار غنایی به علت ضرورت وزن و به ویژه قافیه (مثلاً در قصاید دراز) مقداری هم واژههای عربی کم رایجتر یا نامأنوستر راه یافته است. البته این ضرورت در منظومهها نیز پیش میآمد، ولی خیلی کمتر و از این رو میتوان حدس زد که واژههای عربی مآخذ منثور آنها باز هم کمتر بود. با وجود این، اگر شاعرانی چون دقیقی و فردوسی در کار خود در کاربرد واژههای عربی عمداً خودداری نداشتند و از واژههای عربی رایج در زبان فارسی زمان خود بهرهی کافی میگرفتند، واژههای عربی شاهنامه چندین برابر این میشد که هست.
چهار – در هزار بیت دقیقی تعدادی اصطلاحات و تعبیرات و یکی دو تا داستانزد نیز هست که مانند آن در سخن فردوسی دیده نشد. در زیر مهمترین آنها را برمیشماریم:
1- آگنده جو (665) به معنی «اسب سیر جو خورده». 2- بر سر افتادن کسی را (726) به معنی «بر کسی چیره شدن». 3- به دل از کسی بار داشتن (913) به معنی «از کسی دل چرکین بودن». 4- به دل از کسی ریغ داشتن به معنی «از کسی در دل نفرت داشتن». 5- به گرد نبرد پروریدن (543) و (دشمن را) به نوک سر نیزه برچیدن (405) که پیش از این از آن سخن رفت. 6- پذیرفتن اندر کسی (625 و 654) به معنی «با کسی پیمان بستن». 7- چشم رسیدن (506) به معنی «چشم زخم خوردن». 8- داده ناخواسته نیکوست (114). 9- روی تازه بر کسی کهن کردن (119) به معنی «بر کسی خشم گرفتن». 10- روی دشمن کردن (333) به معنی «از کسی مهر بر گرفتن و روی دژم کردن». 11- سخن فراز آمدن از کسی (867) به معنی «سخن به میان آمدن از او». 12- سرمشمردن (644) به معنی «اندیشهی جان نکردن». 13- فراز کشیدن کسی را (869) به معنی «او را بر کشیدن و منزلت دادن». 14- کار جایی را بر اندام کردن (815) به معنی «جایی را به وجهی نیکو ساختن». 15- کسی را نکال (نگار) کسانی کردن (212) به معنی «او را عبرت (بازیچهی) دیگران کردن. 16- گرد نبرد خوردن (469) که پیش از این از آن یاد شد.
ادامه دارد ...
بخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه هامبورگ
پینوشتها:
1. منوچهری، دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، چاپ دوم، تهران 1338، ص 886/61.
2. منوچهری، دیوان، ص 2372/191.
3. اسدی، گرشاسپنامه، ص 52/200.
4. ناصرخسرو، دیوان، به کوشش نصرالله تقوی، تهران 1339، ص 12/123.
5. هر دو واژهی باب و مام در ویس و رامین و بهمن نامه و کوش نامه فراوان به کار رفتهاند. بابک و مامک نیز در ویس و رامین (86/329 و 9/527) آمده است.
6. اسدی، گرشاسپنامه، ص 33/323؛ 58/387.
7. لازار، اشعار پراکنده، ص 133/96. گواه دیگر آن در بیت شمارهی 132 از شاهنامه است.
8. فخرالدین گرگانی، ویس و رامین، به کوشش م. تودوا – ا. گواخاریا، تهران 1349، ص 97/118؛ 37/115؛ 12/420؛ 39/425.
9. کوش نامه، ص 4368/380 (تصحیح قیاسی مصحح از سفینه).
10. اسدی، گرشاسپنامه، ص 13/60.
11. ناصر خسرو، دیوان، ص 2/150 و 4/173.
12. مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش رشید یاسمی، تهران 1339، ص 23.
13. لازار، اشعار پراکنده، ص 134/156.
14. اسدی، گرشاسپنامه، ص 74/220.
15. زرتشت بهرام پژدو، ارداویرافنامه، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد 1343.
16. بنگرید به: متینی، جلال: «دقیقی، زبان دری و لهجهی آذری»، مجلهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، 4/1354، ص 559-575.
17. گرشاسپنامه، ص 10/1، 22/12، 4/140، 8/321؛ کوش نامه فهرست لغات کتاب.
18. ویس و رامین، ص 22/514. البته خود آگندن به تنهایی به معنی «پر کردن» است. در بیت زیر از ویس و رامین پَر آگندن به معنی «پَرپُر کردن» است:
چو پر مادر آوردش بیفگند *** دگر پرها برآورد و پرآگند
19. کوش نامه، بیتهای 2694 و 7341.
20. کوش نامه، بیتهای 7142 و 9024.
21. دربارهی این واژه در شاهنامه بنگرید به: ایرانشناسی 2/1372، ص 679-680؛ 4/1374، ص 875/878.
22. ولی دقیقی درهم را به کار نبرده است و تنها یک بار در دوتا از دستنویسهای ما آمده که محتملاً الحاقیست ( حاشیهی بیت 854). دقیقی همچنین صورت کوتاه آن درم را هم به کار نبرده است و دینار را تنها یک بار به کار برده است. فردوسی نیز درهم را ندارد، ولی درم و دینار را چند صد بار به کار برده است.
23. نولدکه، همان جا، ص 23 و ح 52.
24. Humbert, P., Observations sur le vocabulaire arabe du châhnâmeh, Neuchatel 1953.
25. Moinfar, M.Dj., le vocabulaire arabe dans le Livre der Rois de Firdausī, Wiesbaden 1970.
منبع مقاله :
مجلهی ایران شناسی، سال یازدهم.
/ج