رئالیسم سوسیالیستی پلخانف

نظریه‌ی بازتاب بر آن است که ارزش هنر بستگی به آن دارد که تا چه حد بتواند گرایش‌های اجتماعی را منعکس کند. بنا به نظر پلخانف باید به هنر یک دوره‌ی تاریخی بنگریم تا بفهمیم که آن دوره به لحاظ ایدئولوژی چه وضعیتی دارد.
دوشنبه، 16 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
رئالیسم سوسیالیستی پلخانف
رئالیسم سوسیالیستی پلخانف

 

نویسنده: استوارت سیم
برگردان: علی رامین



 

پلخانف و نظریه‌ی بازتاب

نظریه‌ی بازتاب بر آن است که ارزش هنر بستگی به آن دارد که تا چه حد بتواند گرایش‌های اجتماعی را منعکس کند. بنا به نظر پلخانف باید به هنر یک دوره‌ی تاریخی بنگریم تا بفهمیم که آن دوره به لحاظ ایدئولوژی چه وضعیتی دارد. هنر منحط را دوره‌های انحطاط تولید می‌کنند و، برعکس، هنر پیشرو را دوره‌های در حال پیشرفت به لحاظ سیاسی فرامی‌آورند. از جمله پیچیدگی‌های مستتر در این مبحث این است که پیشرو، در یک نظام استالینیستی، به لحاظ سبکی، محافظه کارانه و به لحاظ مضمون، سنتی به شیوه‌ی رئالیسم قرن نوزدهمی، معنا شد، سبکی که عموماً بازتابنده‌ی آرمان‌های طبقه‌ی متوسط پیشرو به لحاظ اجتماعی- سیاسی در آن زمان انگاشته می‌شد (و حتی، طُرفه‌تر از آن، هر هنری که در چنین نظامی تولید می‌شد و مقبول مقامات سیاسی واقع می‌گشت، به لحاظ تعریف، پیشرو خوانده می‌شد).
حمله‌ی پلخانف به هنر انتزاعی، یکی از منابع عمده‌ی نظریه‌ی رئالیسم سوسیالیستی شوروی را به دست داد. نقد او بر کوبیسم از مصادیق این موضوع است. پلخانف در کتاب هنر و زندگی اجتماعی (1) (1912) کوبیسم را از آن رو به نقد گرفت که متعلق به جنبش «هنر برای هنر» است، و در نتیجه آلوده‌ی ارتباط با یک ایدئولوژی بورژوایی است که می‌کوشد بین هنر و سیاست جدایی افکند. هنر کوبیستی، به گفته‌ی مارگارت رُوز، «در نگر پلخانف ساقط کننده‌ی این باور او بود که می‌گفت وظیفه‌ی هنر انعکاس دقیق واقعیت اجتماعی است» (1984:121 ,Rose). یک چنین «انحطاط» هنری بازتابنده‌ی یک انحطاط اجتماعی- سیاسی بود که کم و بیش به تمجید و تکریم آن می‌انجامید. هنر انتزاعی در سایه‌ی چنین تعبیری، بنا به سرشت خود، نمی‌توانست نقدی از شرهای اجتماعی را شکل دهد و به شیوه‌ی غلطی بار ارزشی می‌یافت: در واقع، بخشی از سازوکاری بود که جامعه‌ی بورژوایی از طریق آن، بر سیاست خود پرده می‌کشید.
سوسیالیسم رئالیستی از این تعبیر بسیار تأثیر پذیرفت و استدلال‌های مشابهی را علیه جنبش ساختگری مطرح کرد. فاصله گرفتن از رئالیسم در نقاشی- مآلاً نوع بسیار خاصی از رئالیسم نقش‌نما- به معنای فاصله گرفتن از توده‌ها و بنابراین انکار ارزش سیاسی هنر بود. آفرینش تجربی فرمالیستی از هر نوع ناپسند به شمار می‌آمد، و مطلوب، هنری بود که قویاً به بازنمایی نقش‌نما و صور آرمانی‌شده متعهد باشد. هنر مجدانه حال و هوایی امیدبرانگیز و خوشبینانه می‌یافت، و با همان جدیت تبلیغ‌گرانه می‌شد. از همین رو بود که کارگران فعال در نظام سوسیالیسم پیشروِ شوروی و سپس کمونیسم چین با پیکری قهرمان‌گونه در نقاشی‌ها ظاهر شدند. این که چنین هنری واقعیت اجتماعی را «به دقت منعکس می‌کرد» چون و چراهای زیادی را برانگیخت. لیکن چنان چه نظریه‌ی سیاسی مطرح، یعنی مارکسیسم، تحلیلش تمام و کمال پذیرفته بود، واقعیت اجتماعی می‌بایست چنین می‌بود که تصویر می‌شد. ارزش هنر بسته به آن بود که تا چه میزان می‌توانست آن «واقعیت» سیاسی ساخته و پرداخته‌ی مارکسیسم را
منعکس کند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Art and Social Life

منبع مقاله :
رامین، علی؛ (1387)، مبانی جامعه‌شناسی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما