تئاتر حماسی برتولت برشت

چنان نیست که همه‌ی نظریه‌پردازان زیباشناسی مارکسیستی خط سیر رئالیسم معطوف به ارزش را دنبال کرده باشند، بلکه سنت متضادی را می‌توان بازشناخت که برتولت برشت، والتر بنیامین، مکتب فرانکفورت، و جنبش مارکسیسم
دوشنبه، 16 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تئاتر حماسی برتولت برشت
 تئاتر حماسی برتولت برشت

 

نویسنده، استوارت سیم
برگردان: علی رامین



 

چنان نیست که همه‌ی نظریه‌پردازان زیباشناسی مارکسیستی خط سیر رئالیسم معطوف به ارزش را دنبال کرده باشند، بلکه سنت متضادی را می‌توان بازشناخت که برتولت برشت، والتر بنیامین، مکتب فرانکفورت، و جنبش مارکسیسم ساختارگرا در فرانسه بانیان اصلی‌اش بوده‌اند؛ بر همه‌ی آن‌ها در ادامه‌ی این جستار نظر خواهیم افکند. در میان این گروه از متفکران، حس شکاکیت شدیدی نسبت به نظریه‌ی بازتاب وجود دارد، که چکیده‌ی گویایی از آن را در این سخن برشت می‌توان دریافت که «اگر هنر بازتابنده‌ی زندگی باشد، آن را با آینه‌های ویژه‌ای بازمی‌تابد» (1978:204 ,Brecht). [یادداشت ایگلتن بر روش برشت نیز درخور ذکر است: «نمایشنامه... بیشتر تأملی بر واقعیت اجتماعی است تا بازتابی (1) از واقعیت اجتماعی» (1976:65 ,Eagleton). یعنی نمایشنامه‌نویس یک بازتاب‌دهنده‌ی ساده و صرف نیست، بلکه تصمیم می‌گیرد که چه چیز را بازتاب دهد و بازتاب او در چه قالبی صورت گیرد.] نظریه‌های برشت بر زیباشناسی نمایشی تأثیری سترگ داشته‌اند، و آشکارا گرایش ضد- رئالیستی دارند. هدف تئاتر برشتی یا حماسی (2) درهم شکستن وهم واقعیت (3) است که روی صحنه ایجاد می‌شود و نیز بازداری مخاطب از این که، در فضایی احساسی و عاطفی، با شخصیت‌های نمایش هم‌ذات‌پنداری (4) (یا حس یگانگی) پیدا کند. در نگر برشت، ایجاد توهم که تئاتر رئالیستی در پی ترویجش بوده است و او با تحقیر آن را «مأکول» (5) توصیف می‌کند (که هدفی جز ایجاد لذت ندارد) توجه مخاطبان را از وضعیت سیاسی شخصیت‌ها منحرف می‌سازد؛ و این وضعیت در دید برشت به مثابه یک مارکسیست حائز برترین اهمیت است.
برشت مترصد آن است که از نیروهای اجتماعی نهفته در پس یک موقعیت نمایشی پرده برگیرد؛ چنان که دوست نزدیک او، والتر بنیامینِ منتقد، می‌گوید، «تئاتر حماسی وضعیت‌ها را بازتولید نمی‌کند، بلکه آن‌ها را آشکار می‌سازد» (1973:4 ,Benjamin) (یعنی نمی‌خواهد گونه‌ی دیگری از ناتورالیسم را ساخته و پرداخته کند). این فرایند آشکارسازی نیز شامل به صحنه‌بردن واقعی خود نمایش است، و برشت با علنی‌کردن سازوکار و آماده‌سازی‌های پشت صحنه، با هرگونه وهم واقعیت به مقابله برمی‌خیزد، تا تماشاگر به هیچ‌وجه شکی برایش باقی نماند که ناظر یک رخداد نمایشی است، نه یک رخداد حقیقی. آن چه برشت «جلوه‌ی بیگانگی» (6) می‌نامد (که بر اثر آن مخاطب از تلقی نمایش روی صحنه به مثابه واقعیت، یا یگانه‌انگاری خود با شخصیت‌های تئاتری، به گونه‌ی مؤثری بازداشته می‌شود) با تکنیک‌های مختلفی تحقق می‌یابد. از باب نمونه: بازیگری تصنعی (7) (مانند بازی‌های داخل سیرک یا تئاتر چینی)؛ حرکات مبالغه‌آمیز؛ قطع مکرر بازی روی صحنه (با آواز و رقص و غیره)؛ اجتناب از صحنه‌سازی «واقع‌نمایانه». این شیوه، با گسست‌های پی‌درپی‌اش در نمایش روی صحنه و برنیاوردن انتظارات مرسوم مخاطبان از آن‌چه یک تئاتر جدی باید عرضه کند، حاوی این باور ضمنی است که تئاتر باید چیزی بیش از یک سرگرمی صرف باشد؛ بنیامین در واقع بر این نظر است که «تئاتر حماسی بر این اندیشه که تئاتر یک سرگرمی است، سایه‌ی شک می‌افکند» (9,.Ibid). برشت با تکیه بر اصل بالنسبه معیارین مارکسیسم، برای تئاتر نقشی آموزشی قائل است، هرچند به تأکید می‌گوید که آموزش هیچ منافاتی با لذت ندارد.
"هنگامی‌که تئاتر دیگر را، تئاتری که با ما سر خصومت دارد، صرفاً مأكول می‌نامیم، این تصور را به وجود می‌آوریم که ما در تئاتر خود، با هرگونه نشاط و سرگرمی مخالفیم، چنان‌که گویی ما تعلیم و تعلم را جز با روشی به شدت خشک و نامطبوع امکان‌پذیر نمی‌دانیم... حال آن‌که همان فعل شناخت و درک آن‌چه درباره‌اش سخن می‌گوییم خود یک فعل دلپذیر و لذت‌بخش است... این که آدمی می‌تواند با محیط خویش دگرگون شود و خود جهان پیرامون خویش را دگرگون سازد، یعنی می‌تواند بر آن تأثیر بگذارد، نفساً می‌تواند فراورنده‌ی احساس لذت باشد. (Benjamin, 1973:12–13)"
در زیباشناسی مارکسیستی نیات آموزشگری به ندرت با چنین قطعیت و صراحتی بیان می‌شوند، و با این حال هنگامی‌که برشت می‌گوید که برای تماشاگر «فعل درک و شناخت فعلی لذت‌بخش است»، پژواکی از اصل «لذت و آموزش» نوکلاسی‌سیسم جلب توجه می‌کند.
تئاتر حماسی برشت، در تجربه‌گری خود با فرم دراماتیک، یکی از مسائل محورین در زیباشناسی مارکسیستی را مطرح می‌کند. این موضوع که آیا فرم، و نه صرفاً محتوا، می‌تواند مایه‌ی انقلابی به خود گیرد؟ دقیقاً بر سر یک چنین موضوعی بود که برشت با لوکاچ در دهه‌ی 1930، و ژدانف و پیروانش با ساختگرهای پیشتاز (8) رویاروی شدند. بنیامین می‌گفت یک هنر انقلابی نه تنها درونمایه‌های نوین، بلکه تکنیک‌های نوین انتقال آن‌ها را نیز می‌پروراند: «چنان‌چه بخواهیم فرم‌های مناسبی برای نیروی ادبی زمانه‌ی خودمان داشته باشیم باید درباره‌ی تصورات‌مان درباره‌ی فرم‌ها یا گونه‌های ادبی بازاندیشی کنیم. رمان‌ها در گذشته همیشه وجود نداشته‌اند، و در آینده نباید لزوماً همیشه وجود داشته باشند» (89 ,.Ibid). فراپشت این تعهد به تجربه‌گری فرمی، درباره‌ی ارزش زیباشناختی، تصوری بسیار متفاوت از آنچه در سنت لنینیستی مطلوب دانسته شده نهفته است. هدف منقلب کردن مخاطب است نه تحکیم تعصبات او، خواه با گرایش سیاسی چپ یا راست. برشت هنگامی‌که معیار زیر را برای تعیین ارزش زیباشناختی پیش می‌نهد این نکته را روشن می‌کند: «هر آن چه کهنه، پیش پا افتاده یا چنان معمولی شده باشد که دیگر کسی را به تفکر واندارد، هیچ علاقه‌ای را برنمی‌انگیزد (‘چیزی از آن عایدتان نمی‌شود’). اگر کسی خواهان زیباشناسی باشد، می‌تواند آن را این‌جا بیابد.» تری ایگلتن، که به این صورت‌بندی به مثابه پایه و اساسی برای یک نظریه‌ی مارکسیستی درباره‌ی ارزش زیباشناختی علاقه‌ی زیادی دارد، می‌گوید:
"هنگامی‌که آثار شکسپیر دیگر ما را به تفکر واندارند و ما چیزی از آن‌ها عایدمان نشود، عاری از ارزش خواهند شد. ولی چرا آن‌ها «ما را به تفکر وامی‌دارند»، و چرا ما «چیزی از آن‌ها عایدمان می‌شود» (البته درحال حاضر)، سؤالی است که باید بی‌درنگ به فضای ایدئولوژیک قرائت ما و فضای ایدئولوژیک تولید آن‌ها ارجاع داده شود. پاسخ مسئله‌ی ارزش را باید در تشریح این موقعیت‌های خاص یافت. (Eagleton, 1976b:169)"
در این‌جا چند مسئله وجود دارد که یک رئالیست سوسیالیست بی‌درنگ بر آن‌ها انگشت خواهد نهاد. ایگلتن خود مسئله‌ی «چرا» را مطرح می‌کند، ولی رئالیست سوسیالیست با احتمال بیشتری دلمشغول «چه چیز» خواهد بود: مردم به چه چیز می‌اندیشند، و آیا آن‌ها به چیز درست می‌اندیشند؟ برشت گویی وجود طیفی از واکنش‌ها در برابر یک نمایشنامه را پذیرفتنی می‌داند، و این پذیرش نافی «مهندسان روان‌های آدمی» است که آشکارا به اقتدارطلبی و تجویزگری می‌گرایند. در این‌جا دوباره با مسئله‌ی کنترل اجتماعی و وسعت نقشی که باید در یک نظریه‌ی زیباشناختی داشته باشد، روبه‌رو می‌شویم. بر سر همین موضوع است که انشعاب رئالیست / ضدرئالیست در زیباشناسی مارکسیستی به حد اعلای گستردگی خود می‌رسد.

پی‌نوشت‌ها:

1- کلمه‌ی reflection در انگلیسی هم به معنای بازتاب است و هم به معنای تأمل، و ایگلتن از آن به صورت یک جِناس استفاده کرده است. در زبان فارسی متأسفانه همتایی برای این جناس وجود ندارد. - م.
2- epic theatre
3- illusion of reality
4- identification
5- Culinary
6- alienation effect
7- stylized acting
8- avant-garde constructivists

منبع مقاله :
رامین، علی؛ (1387)، مبانی جامعه‌شناسی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط