آنتونيو گرامشی
آنتونيو گرامشي(Antonio Gramsci): از نظريه پردازان عمده مارکسيسم هگلي
زندگی
سال ۱۹۱۱ سال بسيار مهمى در زندگى گرامشى جوان بود. وى بعد از فارغ التحصيل شدن از مدرسه كاليارى، يك بورسيه تحصيلى از دانشگاه تورين درخواست كرد كه با آن موافقت به عمل آمد. در اين بين افراد جوان ديگرى مانند پالميرو تولياتى، دبيركل آينده حزب كمونيست ايتاليا و چند تن از رهبران با استعداد حزب نيز ديده مى شدند. آنتونيو در دانشكده ادبيات نام نويسى كرد.
در دانشگاه پس از آنكه در ژانويه ۱۹۲۱ شكافى در حزب كمونيست ايتاليا پديد آمد، وى با آنجلو تاسكا و چند تن از مردان كه با آنها در اولين مبارزه حزب سوسياليست ايتاليا همرزم بود، آشنايى پيدا كرد. به رغم كيفيت پايين غذاى دانشگاه و خستگى زياد اعصاب، آنتونيو در دانشكده علوم انسانى جذب رشته هاى تخصصى ديگرى مانند زبان شناسى و علوم اجتماعى شد. وى اغلب اوقات خود را در دانشگاه سپرى مى كرد. وى در دانشگاه با چند تن از اساتيد برجسته مانند ماتئو بارتولى، زبان شناس و آمبرتو كاسما، پژوهشگر دانته، رابطه صميمانه اى داشت. ظهور انقلاب بلشويك در اكتبر، ۱۹۱۷ شور انقلابى را در وى تحريك كرد. آنتونيو روش ها و اهداف رهبران انقلاب روسيه و علت تغيير سوسياليسم در جهان سرمايه دارى پيشرفته را همراه با نقد و بررسى باز شناخت. در بهار ۱۹۱۹ گرامشى به همراه آنجلو تاسكا، آمبرتو تراچنى و تاليانى مجله نظم نوين (مجله هفتگى فرهنگ سوسياليست) را پايه گذارى كرد. اين مجله در ابتدا به صورت هفتگى و بعدها هر دو ماه يك بار به مدت پنج سال در بين راديكال ها و انقلابيون ايتاليايى انتشار مى يافت. اين مجله جريانات سياسى و ادبى در اروپا، روسيه و آمريكا را مورد بررسى قرار مى داد. بعد از چند سال گرامشى بيشتر اوقات خود را به مبارزه ژورناليستى اختصاص داد. در ژانويه ۱۹۲۱ در كنگره احزاب ليورنو، آنتونيو، نماينده اقليت كمونيست ها درون حزب سوسياليست ايتاليا شد.
او عضو اصلى كميته مركزى حزب كمونيست ايتاليا شده، لكن نقش رهبرى را به تنهايى ايفا نمى كرد. در آغاز جنبش فاشيست، آنتونيو در بين نمايندگان چپ ايتاليا فرد شناخته شده اى بود. او چند رويداد سياسى را پيش بينى كرده و هشدار داده بود كه اگر در برابر ظهور جنبش موسولينى متحد نشوند سوسياليسم و دموكراسى ايتاليا به طرز مصيبت بارى شكست خواهد خورد.
سال هاى ۱۹۲۶ - ۱۹۲۱ كه گرامشى از اين سال ها تحت عنوان سال هاى آهن و آتش ياد مى كند، سال هاى پرحادثه مهمى بودند. گرامشى از مه ۱۹۲۲ تا نوامبر ۱۹۲۳ به عنوان نماينده ايتاليا به كمونيست بين الملل اعزام شده بود. وى در آوريل ۱۹۲۴ به نمايندگى مجلس انتخاب و مقام دبيركلى حزب كمونيست ايتاليا را بر عهده گرفت. زندگى شخصى آنتونيو با تجربيات مهم او رقم خورد. در يكى از جلسات مهم كمونيست بين الملل در روسيه با جوليا شوكت، نوازنده و عضو حزب كمونيست روسيه آشنا و سرانجام با وى ازدواج كرد. آنتونيو و جوليا دو پسر داشتند، دليئو (۱۹۸۱ - ۱۹۲۴) و جوليانو كه در سال ۱۹۲۶ متولد شد.
گرامشى در صبح نوامبر ۱۹۲۶ در رم دستگير شد و مطابق با «قوانين استثنايى» مجلس فاشيست ايتاليا محكوم و روانه زندان كوئلى شد. اين شروع ۱۰ سال محكوميت وى بود. آنتونيو در اين سال ها از لحاظ جسمانى كاملاً ضعيف شده بود. در ۲۰ آوريل ۱۹۲۷ وى دچار سکته مغزى شد، ولى اين حادثه او را از پاى در نياورد. گرامشى اين بيمارى را سال ها با خود داشت و هرگز به طور كامل در زندان معالجه نشد. وى زندگى بسيار پرالتهابى داشت؛ با اين حال سال هايى كه آنتونيو در زندان بود همواره روحيه خود را حفظ كرده و با نوشته هاى خود در زندان موفقيت هاى بزرگى را كسب كرد كه به وضوح پس از جنگ جهانى دوم، نمود پيدا كردند.
آنتونيو در زندان نامه هايى به دوستان و به ويژه به اعضاى خانواده اش مى نگاشت. وى نوشته هاى مهم خود را به خواهر همسر خود تاتيانا شوكت مى فرستاد. تاتيانا زن بسيار مطمئنى بود. مدتى كه آنتونيو در رم زندانى بود، تاتيانا نه تنها براى آنتونيو لباس، غذا و داروهاى پزشكى فراهم مى كرد بلكه با وى به مبادله افكار پرداخته و آنتونيو را در جريان حوادث و مسائل روزمره قرار مى داد.
گرامشى در ۴ ژوئن ۱۹۲۸ پس از محكوميت به ۲۰ سال و ۴ ماه و ۵ روز زندان همراه با ديگر رهبران كمونيست ايتاليا به زندانى در تورين منتقل شد. وى بيشترين دوران بازداشت خود را در آنجا سپرى كرد (از ژوئن ۱۹۲۸ تا نوامبر ۱۹۳۲). پس از اين آنتونيو تحت محافظت پليس ايتاليا در بيمارستانى در فورميا بسترى شد.
در سال ۱۹۳۳ مادر گرامشى فوت كرد. وى در اين سال در زندان به سر مى برد.
آنتونیو گرامشی سرانجام در 27 آوریل 1937 در اثر مشقات زندان و وخامت بيماري مادام العمرش در زندان درگذشت.
سال هايى كه آنتونيو در زندان بود علاوه بر تاتيانا كه در هر فرصت ممكن به ملاقاتش مى رفت، خواهرش ترزينا و گرازيتا و دوست صميمى اش پى يرو سرافاى اقتصاددان نيازهاى ضرورى آنتونيو را در زندان فراهم مى كردند. سرافا تماس هاى متعددى با آنتونيو داشت و كتاب ها و مجلات مورد نياز گرامشى را تهيه مى كرد.
گرامشى حافظه بسيار عجيبى داشت. حقيقتاً بدون كمك هاى سرافا و تاتيانيا، شايد امروزه اكثر دفترهاى زندان در دسترس نبود. فعاليت هاى فكرى گرامشى در زندان تنها چند سال پس از جنگ جهانى دوم زمانى كه اولين بخش از دفترهايش (چيزى حدود ۵۰۰ نامه) منتشر شدند، به وضوح مورد توجه واقع شد.
آثار
1- نوشته هاي دوره 1914 تا 1916
مجموعه مقالات او در اين زمان در روزنامه هاي «فرياد مردم»، «به پيش»، «شهر آينده» با عنوان «نخستين نوشته ها» در ايتاليا چاپ شده است.
البته مقالاتش در روزنامه «به پيش» جداگانه با عنوان «زير گنبد» در 1960 انتشار يافته است. همچنين مقالات او در نظم جديد در کتابي با همين عنوان در 1954 چاپ شده است، و رساله ناتمام «چهره هايي از مساله جنوب» که اولين بار در 1930 در پاريس انتشار يافته بود.
2- دفترهاي زندان
- تاريخ ماترياليسم و فلسفه بندتو کروچه 1948
- روشنفکران و سازمان فرهنگ 1949
- بيداري ملت ايتاليا 1949
- يادداشت هايي درباره ماکياولي «درباره سياست» و «درباره حکومت نوين» 1949
- ادبيات و حيات ملي 1950
- گذشته و حال 1951
3- نامه ها
- مجموعه يي است بالغ بر 218 نامه که در دوره زندان نگاشته است.
- مجموعه نامه هايي نيز بين گرامشي و رهبران آينده حزب کمونيست ايتاليا زير عنوان «تشکيل گروه رهبري حزب کمونيست ايتاليا» نيز وجود دارد.
اندیشه
گرامشي از لحاظ بينش به ديدگاه تضاد نزديک تر است «تصويري که از جامعه ارائه مي دهد به صورت يک کل داراي زيربنا و روبناست، به روبنا اصالت و اهميت بسياري داده شده است و قوانين عيني تاريخي به درجه دوم اهميت تنزل يافته است.» (بشيريه؛ 139) از ديد وي مارکسيسم ايده آليستي فاقد اساس ماترياليستي است که دربردارنده احزاب، نهادها و ايدئولوژي است. کل انديشه جامعه گذراست و آن به دليل تعلق آن به روبنا است، پس در ديدگاه او مهم ترين عامل حرکت و انقلاب عوامل ذهني و فلسفي است و انسان- به تاثير از کروچه- تنها بازيگر اصلي تاريخ به شمار مي رود. فکر او برانگيزنده عمل اوست.
گرامشي معتقد به دميدن خون تازه در مارکسيسم است چراکه «مارکسيسم در لنينيسم خصلتي کاملاً سياسي و خالي از وجوه و عوامل فرهنگي و اخلاقي يافته بود؛ هرگونه تاثيري براي عامل فرهنگي و اخلاقي از نظر تعيين کنندگي در تحولات اجتماعي مورد انکار قرار مي گرفت». (همان؛ 138) از اين رو آرمان گرايي تاريخي کروچه را حمله باارزشي مي داند بر مارکسيسم ماشيني مبتني بر فلسفه اثباتي و تکاملي تدريجي بنابراين پراکسيس را که داراي ديدي تاريخي از حقيقت است در برابر جمود قرار مي دهد.
گرامشي نظر خود درباره مارکسيسم جديد را بر پايه آراي کروچه بنا مي کند و از آنجايي که تاريخ گرايي اعتدالي کروچه، تنها جنبه درست عمل سياسي را عملي مي داند که مايه «پيشرفت» است و تکاملي از ديالکتيک تاريخي است که «تز» آن «ابقا» (گذشته) و «آنتي تز» آن «ابداع» باشد؛ سنتز اين دو در جامعه ليبرال دموکرات نمايان خواهد شد.
اما گرامشي، «ابقا» يا گذشته را پيچيده مي داند که نمي تواند به صورت دلبخواه و به وسيله يک فرد يا يک نهضت سياسي صورت گيرد زيرا ديگر با تاريخ گرايي روبه رو نيستيم، بلکه با اراده مطلق و با تصميم يکجانبه تمايل خاص سياسي سروکار داريم. (فيوري؛ 297) بنابراين گرامشي با رد نظر کروچه که تقابل بقا و ابداع را به وجود آمدن يک صورت اصلاح گرايي در قالب حکومت محافظه کارانه ليبرال مي داند، معتقد است برابر نهاد «ابداع» دشمن و رقيب «ابقا» است به نابودي کامل آن مي انجامد. کسي نمي تواند بگويد کداميک در اين ترکيب ابقا خواهد شد.
بنابراين از ديد گرامشي مارکسيسم بدون در نظر گرفتن مفهوم فلسفه کروچه از يکي بودن تاريخ و فلسفه امکان پذير نيست منتها بايد «کوشش ما در اين جهت باشد، همان کاري را که نظريه پردازان مارکسيسم در مورد فلسفه هگل انجام دادند، ما نيز در مورد فلسفه کروچه تکرار کنيم. اين يگانه راه ثمربخش تاريخي براي احياي مارکسيسم و ارتقاي مفاهيم اش که بالاجبار در عمل زندگي روزمره عاميانه شده اند، به سطحي است که بتوان مسائل پيچيده تر تکامل کنوني مبارزه را حل کرد». (پري اندرسون؛ 92)
مساله مرکزي گرامشي در اين دوران ايجاد يک چشم انداز نوين براي طبقه کارگر است. قبل از هر چيز لازم بود به اذهان کساني که بر آنها حکومت مي شد نفوذ کرد زيرا در بسياري از کشورها کارگران به فاشيسم پيوستند؛ از نظر او طبقه سرمايه دار يک دستگاه نرم افزاري توليد فکر و فرهنگ دارد، علاوه بر سلطه بر توده هاي تحت فرمان با توليد ايدئولوژي براي خود نوعي استيلا ايجاد مي کند. در اينجا است که متوجه بحث اصلي گرامشي مي شويم. دليل اصلي نفوذ گرامشي و اهميت او در ارائه نظر استيلاي سياسي نهفته است، استفاده وسيع از اين مفهوم خود حاکي از اهميت گرامشي است. مفهومي که در قرن بيستم بسيار رايج شد، مفهوم «هژموني» است. غالباً اين تفسير به واضع آن، گرامشي، نسبت داده مي شود. اما او واضع اين مفهوم نيست؛ اصطلاح هژموني يا گگمونيا نخستين بار در نوشته هاي «پلخانف»- پدر معنوي سوسيال دموکراسي روسيه- ظاهر شد. (اندرسون، 41)
پلخانف زير اين عنوان، بر مبارزه سياسي طبقه کارگر عليه تزاريسم در کنار مبارزه اقتصادي آنها عليه کارفرمايان تاکيد مي کرد؛ طبقه کارگر در مبارزه عليه استبداد به علت قوي نبودن بورژوازي خواسته هاي آنها را هم در اين مبارزه بر دوش مي کشد. هژموني با روشني و ابعاد گسترده تر توسط «لنين» در کتاب «چه بايد کرد؟» مطرح مي شود. برخورد تفکرآميز گرامشي با ايده هژموني به نوبه خود عرصه جديدي را ايجاد مي کند. ولي به هر حال «هژموني» به عنوان مفهومي نظري ساخته خود اوست. گرامشي در «دفترهاي زندان» هژموني را در سه سطح به کار مي برد.
سطح اول؛ در اين سطح مربوط به نخستين کاربردهاي هژموني در دفترها مي شود، او آن را در ارتباط با ائتلاف هاي طبقاتي پرولتاريا يا ساير گروه هاي تحت استثمار به ويژه دهقانان به کار مي برد و تحقق هژموني از نظر او ضروري است که منافع و تمايلات گروه هاي تحت هژموني در نظر گرفته شود؛ به سخن ديگر گروه رهبري کننده بايد ازخودگذشتگي هايي از نوع اقتصادي و صنفي نشان دهد. واقعيت هژموني بر اين فرض استوار است که بايد به علايق و گرايش هاي گروه هايي که بايد طبقه حاکم بر آنها مسلط شود توجه کند. به عبارت ديگر گروه هاي رهبري کننده بايد به فداکاري هاي اقتصادي و تجاري دست بزنند. اگرچه هژموني اخلاقي- سياسي است، اما بايد اقتصادي هم باشد و بر نقش مهم گروه رهبري کننده در هسته مهم فعاليت هاي اقتصادي استوار باشد. (دومينيک استرنياتي، 224) پس در اين سطح گرامشي هژموني را به عنوان رهنموددهندگي طبقه کارگر به متحدانش معرفي کرد.
سطح دوم؛ کار اصلي گرامشي از اينجا شروع مي شود. هژموني در اين سطح براي گرامشي به اين معني است که اين طبقه توانسته است طبقات جامعه را به پذيرفتن ارزش هاي اخلاقي، سياسي و فرهنگي خود ترغيب کند. اگر طبقه حاکم موفق باشد، اين کار مستلزم حداقل خشونت خواهد بود، مانند رژيم هاي ليبرال موفق در قرن نوزدهم. (همان، 222)
گرامشي معتقد است؛ برتري يک گروه اجتماعي دو شکل به خود مي گيرد؛ «سلطه» و «رهنموددهندگي فکري و اخلاقي». بنابراين هنگامي که طبقه حاکم بيشتر با استفاده از زور طبقات ديگر را تحت انقياد در آورد، حالت «سلطه» برقرار است؛ اما هنگامي که طبقه حاکم برتري خود را به صورت رهنمود دهندگي فکري، اخلاقي و... اعمال کند حالت «هژموني» برقرار است؛ در واقع واژه سلطه در برابر واژه هژموني است و آنچه که در اينجا برجسته مي شود جنبه فرهنگي هژموني است.
بعد از افتراق سلطه و هژموني سوالي که در آثار گرامشي مطرح مي شود اين است که هر کدام از «سلطه» و هژموني» در کجا اعمال مي شود؟ پاسخ گرامشي بسيار بااهميت است زيرا اين پاسخ علاوه بر خود اين پرسش به سوال ديگري هم جواب خواهد داد؛ تفاوت جامعه استبدادي و جامعه دموکراتيک در چيست؟
گرامشي عقيده دارد هژموني مربوط به جامعه مدني و سلطه مربوط به دولت است.
حال مي توان تفاوت جامعه استبدادي و دموکراتيک را در انديشه گرامشي يافت.
در انديشه گرامشي جامعه مدني مسوول توليد هژموني است و دولت مجاز به کاربرد قهر است. اين بدان معني است که براي گرامشي؛ فرهنگ عامه و رسانه هاي گروهي تابع توليد، بازتوليد و تحول هژموني با استفاده از موسسات جامعه مدني هستند. هژموني به صورت فرهنگي و ايدئولوژيک با استفاده از موسسات جامعه مدني که مشخصه جوامع ليبرال است، عمل مي کند. اين موسسات شامل آموزش و پرورش، خانواده، کليسا و رسانه هاي گروهي است.
(استرنياني، 226)
مسلماً خود گرامشي که در زندگي سياسي ماکسيماليست بود و بارها در جهت چپ گام برداشته بود، با اين برداشت از سوسياليست مخالفت مي ورزيد؛ تعبيري ديگر از هژموني را مطرح ساخت.
سطح سوم؛ در اين سطح هژموني ميان دولت و جامعه مدني توزيع شده است؛ هژموني از نو چنان تعريف شده تا قهر و اجماع با يکديگر تلفيق شود، ترکيبي از زور و اجماع بي آنکه زور بيش از اندازه از اجماع پيشي گيرد.
گرامشي، هژموني را به دو قسمت تقسيم کرد؛ «هژموني سياسي» و «هژموني مدني». وي از قواي مجريه، مقننه و قضائيه دولت ليبرال به عنوان «نهادهاي هژموني سياسي» و از کليساها، احزاب، اتحاديه هاي کارگري، خانواده، مدارس، دانشگاه ها، روزنامه ها و نهادهاي فرهنگي به عنوان «نهادهاي هژموني مدني» ياد مي کند.
در اين سطح است که دولت اخلاقي و فرهنگي مطرح مي شود. گرامشي در اين باره مي گويد؛ هر دولتي اخلاقي است، زيرا يکي از مهم ترين وظايف آن ارتقاي سطح اخلاق و فرهنگ توده هاست. در اين راستا، مدارس به عنوان کارکرد آموزنده مثبت و دادگاه ها به عنوان کارکرد سرکوبگر و آموزنده منفي دولت، اساسي ترين فعاليت هاي دولت را دربرمي گيرند. اما در واقع فعاليت ها و ابتکارات خصوصي متعدد ديگري نيز دقيقاً همين هدف را دنبال مي کنند. اين فعاليت ها و ابتکارات، در کل «دستگاه هژموني فرهنگي و سياسي» طبقات حاکم را تشکيل مي دهند. (گرامشي، 1383؛ 95) در آثار و دست نوشته هاي گرامشي استيلا يا هژموني، نتيجه کار «روشنفکران» است؛ وي از واژه «روشنفکر» در چارچوب معني نخبه سالارانه آن در اشاره به هنرمندان بزرگ يا نويسندگان استفاده نمي کند، بلکه اين واژه را در معني حرفه يي براي اشاره به کساني که با توليد و توزيع عقايد و دانش به طور کلي سروکار دارند؛ در همين راستا در طول تاريخ دو نوع روشنفکر را برمي شمارد.
روشنفکران سنتي؛ هر طبقه يي که در يک شرايط تاريخي خاص به عنوان طبقه حاکم جديد ظهور مي کند، با روشنفکراني برخورد مي کند که از نوعي مداومت تاريخي برخوردار هستند (آنتونيو گرامشي، 1358؛ 56)
اما اين نوع روشنفکران چگونه به وجود آمده اند و چرا از بين نمي روند؟ در نظر گرامشي، کشيشان به عنوان روشنفکران ارگانيک طبقه اشراف زمين دار مطرح بوده اند که از نظر حقوقي از مزاياي اشرافيت برخوردارند و با آنها در اداره امور فئودالي سهيم بوده اند. اين گروه ها که انحصار برخي از امور اجتماعي را به دست گرفته بودند، با يک روحيه «همبستگي صنفي» خود و تخصص خود را نوعي مداومت تاريخي بدون گسست مي دانند؛ از اين رو خودشان را جدا و مستقل از گروه هاي اجتماعي مسلط فرض مي کنند (همان، 57) اين موضع گيري به لحاظ سياسي و ايدئولوژيکي از اهميت زيادي برخوردار است، چرا که آنها به تدريج توانسته اند اين وهم مستقل بودن خود را به توده القا کنند. به علاوه تمام طبقات حاکم در طول تاريخ، در فرآيند به دست گرفتن قدرت آنها را به خود جذب کرده و در جهت توجيه خود از آنها بهره گرفته اند؛ از آن گذشته چون طبقات حاکمه در کشورهاي مختلف، به هنگام حاکم شدن از اقتدار کافي برخوردار نبوده اند مجبور به سازش با اين گروه ها بوده اند. روشنفکران ارگانيک؛ هر طبقه يي که در طول تاريخ و در بستر شيوه توليد خاص داراي نقش مهم بوده است، از يک يا چند لايه روشنفکران ارگانيک برخوردار بوده که آگاهي اقتصادي و اجتماعي لازم را به طبقه خودشان مي دادند.
از آنجا که اين روشنفکران بايد بهترين شرايط را براي حاکميت طبقه خويش فراهم کنند، لازم است علاوه بر توانايي سازماندهي ساختار طبقاتي خويش از دانش کافي براي اداره اجتماع و دولت برخوردار باشند.
بايد گفت که حدي از تکامل نيروهاي مولد بر ظهور روشنفکران ارگانيک ضروري است. براي مثال بردگان و دهقانان به رغم نقش اساسي شان در توليد داراي روشنفکران ارگانيک نبوده اند؛ طبقه کارگر مهم ترين طبقه تحت استثماري است که داراي روشنفکران خاص خود است.
با توجه به اين توضيحات گرامشي خود نيز تعريفي از روشنفکر ارائه مي دهد؛ به نظر او وقتي در تناسب بين فعاليت «فکري- مغزي» و کوشش «عضلاني- عصبي» جهت مسلط با فعاليت فکري- مغزي باشد ما با روشنفکر به معناي ويژه آن روبه رو مي شويم.
با اين شرحي که ارائه مي دهد، صحبت از غير روشنفکر را نادرست مي داند چرا که غير روشنفکر وجود ندارد، اما تناسب بين فعاليت فکري- مغزي و عضلاني- عصبي هميشه برابر نيست بدين ترتيب درجات مختلفي از فعاليت روشنفکري ويژه داريم (گرامشي، 1358؛ 59) بنابراين بديهي است چون هيچ فعاليت بشري نيست که بدون هيچگونه دخالت فکري انجام گيرد، همه مردم به نوعي روشنفکرند. کساني در اجتماع از نقش روشنفکر برخوردارند که جنبه غالب فعاليت شان «فکري- مغزي» باشد.
به رغم اينکه در تفسير افکار آنتونيو گرامشي ممکن است اختلاف نظرهايي وجود داشته باشد؛ اما در جهان امروز پيرامون گرامشي و انديشه هايش، ميان متفکران و شارحان ادبيات مارکسيستي اتفاق نظري وجود دارد و آن اينکه گرامشي به همراه ديگر مارکسيست هاي هگلي ( لوکاچ، کرش) مارکسيسم ارتدوکس را با چنان مهارتي بازسازي کرد که جايي براي نفوذ انديشه و تاثير نيرومند اراده انسان در آن پديد آمد. وي که به مارکسيست لنيني به خاطر عاميانه بودنش انتقاد داشت، نقش برجسته تري به انديشه هاي فرهنگي و روشنفکري بخشيد.
دست نوشته هاي او که پس از مرگش انتشار يافت دربردارنده تحليل و تعليل تاريخ ايتاليا، نقش جامعه مدني، ظهور فاشيسم، جزم انديشي در مارکسيسم و تاکتيک مبارزاتي است. وي بر آگاهي و اختيار انسان توجه نشان داد و مارکسيسم ماترياليستي را مورد نقد قرار داد و در عوض از فلسفه «پراکسيس» دفاع کرد. همين تاکيد بر نقش انديشه ها و آگاهي انسان و تاثير آنها بر زيربناي اقتصادي جامعه ويژگي شاخصي به انديشه اش مي بخشد، چرا که درباره زيربنا و روبنا نظري غير از آنچه مارکسيست ها ابراز مي کردند ارائه داد. او اساساً بر اين نظر بود که انديشه ها و ايدئولوژي، نقش عمده يي در تعيين ساخت هاي اقتصادي دارند و به هژموني نقش برجسته يي مي دهد که مبين شکل ظريفي از سلطه فرهنگي است.
به رغم استقبال گسترده از نظريات گرامشي نبايد از نظر دور داشت که ادعاي حضور همزمان هژموني به عنوان «قهر» و «اجماع» هم در جامعه مدني و هم در دولت، ناصواب به نظر مي رسد، چرا که در جامعه مدني از نظر حقوقي اعمال اجبار و اختناق وجود ندارد، همچنين در انديشه گرامشي رسيدن به ديدگاه هاي نوين با از دست دادن دستاوردهاي ديدگاه پيشين همراه است، زيرا در آخرين سطح هژموني (سطح سوم) تمايز ميان دولت و جامعه مدني حذف مي شود. اين راه حل نتايج وخيمي در بر دارد که هرگونه کوشش علمي در تعريف ويژگي دموکراسي بورژوازي در غرب و تمايز آن با فاشيسم و استبداد در شرق را ناکام مي کند.
منابع
1- فيوري، جوزپه. آنتونيو گرامشي زندگي مردي انقلابي (1360)، مهشيد اميرشاهي، تهران. انتشارات خوارزمي، چاپ اول.
2- اندرسون، پري. معادلات و تناقضات آنتونيو گرامشي (1383)، شاپور اعتماد، تهران. انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ اول.
3- بشيريه، حسين. انديشه هاي مارکسيستي (1378) تهران. نشر ني، چاپ دوم.
4-استريناتي، دومينيک. نظريه هاي فرهنگ عامه (1380)، ثريا پاک نظر، تهران. انتشارات گام نو، چاپ اول.
5-گرامشي، آنتونيو. دولت و جامعه مدني (1383) عباس ميلاني، تهران. انتشارات اختران، چاپ اول.
6-گرامشي، آنتونيو. گزيده يي از آثار (1358) تهران. شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، چاپ دوم.
7- http://www.nashrebidar.com/gunagun/ketabha/grarmshi/mokhtasari.htm ترجمه: توحيد عليزاده
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله