برگردان: جلال ستاری
«ما دیگر نمیتوانیم مشرک باشیم، چون مصلوب شدهایم».(1)
شارل گرولو (Ch. Grolleau)، مقدمه بر Intentions اثر اسکار وایلد (Oscar Wilde)
جملهای از نامهی دومینیک دوپوئه (D.Dupouey) که دوستش لوفرانسوا (Lefrancois)، بر عرشهی کشتی اژدرافکنش که از دید دشمن پوشیده بود (نظیر Fei Chung چینی(2) یا عین هله (Hellé)(3) یونانی، در گذشته) در دریای اژه (Egée)، میان16 و 19 آوریل 1917، به من داد تا بخوانمش، شگفتزدهام کرد: «تخیل، فضیلتی است که ما را از ادامهی کار بد بازمیدارد».
این جملهی هنرمندی ممتاز و بختیار، جان به سلامت بردهای از مهلکهای در بحر احمر یا بحر میّت، یهودیای متوسل به حرز و تعویذ مستخرج از تورات، مسیحیای زخمگین بردار، یعنی مصلوب، است. اما برای عامهی مردم، تخیل، آزادانه در طبیعت، بیهیچ قید و حائلی، بازیگری دارد؛ و «کلامی» که از آن در ذهن نقش میبندد، صادقانه مبین هرگونه نمایشی است که تصادفاً و برحسب اتفاق مشاهده میتوان کرد، بیآنکه در آن، جویای نیتی پاک یا آلوده باشیم، و ستایشگر همهی تضادهاست به نحوی که سیاه و سفید را (چنانکه گویی مقصود رنگ است) در برابری، با هم مقابل میکند، بیآنکه دریابد که یکی اثبات نور است و دیگری نفی آن؛ و در آفاقش، همهی مضامین فولکلور سراسر عالم و تمام موقعیتهای درامیتاریخ بشر را، بیهیچ تبعیضی، میپذیرد، بر مبنای پایگاهی مرکزی که قطبیّت نیافته است، و به جانب تقابل، گرایش ندارد؛ یعنی همان پایگاه یا موضع گیری ارسطو (استاژیری Stagyrite) که فضیلت یا تقوی را در حکم مأمن و پناهگاه، و حدّ وسط میان افراط و تفریط تعریف میکند، حال آنکه در واقع به زعم اکهارت (Eckhart)(4) فضیلت یا تقوی، فشاری یک سویه و قهرمانی است، بیآنکه راهش سدّ شود.
سنت ادبی کلاسیکمان، ما را با این تخیل «مردّد»، «بیاراده» و «مادون هرزه»، در قصههای مردمپسند که الهامبخش نویسندگان شهرهای یونان بوده است، چه معصومانه پیش از اشیل، و چه به نحو فسقآمیز و فسقانگیز قصههای ملطی یعنی قصههای مستهجن («fabulae milesianae») دوران یونانی مآبی، پس از اسکندر، که انضباط اخلاقی نیرومند تمدن روم را فرو ریختند، مأنوس ساخته است.
صورت تخیّل در اسلام باید همچون نوعی «بازگشت» به عدم تمییز اخلاقی «مشرکان»، تصور شود که «پایندگی» ایمان پدر سالارانهی ابراهیمی، ایمانی که پیش از ایحاء فرامین در طور سینا، چنانکه قبل از نزول فضل الهی در عیدالخمسین(5) (Penteote) وجود داشت، آن رجعت را متوازن ساخته است. اعراب، که اولاد اسماعیلاند، به بیابان رانده شدند و خونشان، مباح شمرده شد، آنان نه مجال امید داشتند و نه فرصت ندامت؛ اما ایمان ابراهیمی حقیقیشان که اسلام بدان جان تازه بخشید، آنانرا رویاروی اسرائیل و مسیحیت برافراشت، همچون گواهان دادخواهی همهی محرومان که باید روزی، در روز حساب، پرده در شود که در آن روز هیچ مزیّتی نیست مگر برای سنگینتر کردن محکومیت مزیت داران لئیم و اعادهی حیثیّت تنگدستان بیپناه و محروم از حمایت قانون، تا حکم سرنوشت ازلی با نامهی اعمالمان در یوم الحساب (داوری در روز حشر) بخواند. ایمان اسلامی، با نور دینی اصیلی، سیمای تخیّل مشرکان را که قصههایشان در بزرگداشت قدرتمندان، چه خوب و چه بد است، روشن میکند. میگویند «اسلام فقط قائل به قدرت است». اگر چنین باشد بدین علت است که در اسلام، هر قدرتی از خدا ناشی میشود و بنابراین به محض انکار خدا، نابود میگردد. در حالی که تخیل در یهودیت (Haggadoth) و مسیحیت (گُل مقدس: Flos Sanctorum)، به پیکار قدیسین با شیطان و دیوان، صورتی درامی بخشد؛ تخیّل اسلامی، دیوان (Démons) را به مرتبهی اجنّه و پریان (Génies)، عناصر فرودست مذهب شرک چند خدایی، تنزّل میدهد: و بنابراین مکر و حیله، برای باطل کردن اعمالشان کفایت میکند. و مؤمن، حتی اگر دو یا سه یار بیش ندارد، میتواند (و باید به زعم خوارج) «فی سبیل الله» شمشیر زند، و مطمئن باشد که روزیش، از روز ازل تضمین شده است(6). ازینرو گورستان اعراب، الهام بخش آن صلح و آرامش عمیقی است که به آسودگی میتوان در آن به تفکّر پرداخت».
بدینجهت در این لحظه از تاریخ که امید اسرائیل در مادیگرایی ارضی، فرو میخسبد؛ و احسان و شفقت مسیحیت از میهمان نوازی در قبال غیر مسیحیان امتناع میورزد؛ تخیّل مسلمانان مؤمن، انبوه محرومان را که مارکسیسم خرسندشان نمیدارد، نیرو و شور میبخشد و برمیانگیزد. در مارکسیسم، فولکلور (و یا فولکلور مارکسیستی) وجود ندارد؛ مارکسیستها خواستند تا هرگونه توسل به افسانههای مردمیرا از مکتب برانند. حال آنکه اسلام آن افسانهها را توضیح و به محوری روشناییبخش تبدیل میکند. در روز حساب، تضاد خیر و شرّ (که در مابعدالطبیعه وجود ندارد)، بر اثر تصعید و تلظیفی نامنتظر که دستاورد فلاسفه و حکماست، بدل به واقعیتی شگرف میشود؛ زیرا رحمت الهی، ملعونان و دوزخیان را که طالب نیستی و خواستار عدم بودهاند، بقایی زوالناپذیر و متناقضنما میبخشد، که بسیاری از عرفای اسلام، در آن به چشم آخرین تفضّل و عنایت و کرم و بخشایش (ربّانی) به موجب میثاق عشق ازلی، نگریستهاند.
دلاوری و قهرمانی نزد یهود و مسیحیان بیش از بیش کمیاب میشود. تخیل قصه گویانشان، قبلاً بر تزکیهی فوق طبیعی قرایح و طبایع جویای کمال که ثمرهی مطالعهی افسانههای مربوط به قدیسین و اولیا است، و به جانها، ایمانی میبخشد که قادر است به فضل و عنایت ربّانی، موجب تغییرات بس نامنتظر و شگفت انگیز تقدیر گردد، متمرکز بود. و بدینگونه در غرب، دو موج قهرمانخواهی و قهرمانجویی وجود داشت: نخست در قرن اوّل مسیحی، موج افسانههای یهودی حصائیون، مربوط به قدیسین «ایلیائی»: اخنوخ، ایلیا، نوح، لوط، سوسن و دانیال و هفت تن از خاندان مکابیون که مسیحیان اینک مدفون در گورخانهی دخمهای روم را نیرو و نشاط بخشید؛ سپس از سپیده دم جنگهای صلیبی، یک دوجین افسانهی مسیحی کلیسای روم شرقی، یعنی افسانههایی که انگیزهی سرایش منظومههای مردم پسند به لهجات نوین مغرب زمین شدند: افسانههای قدیسه مریم مصری، قدیسه کاترین، ژرژ قدیس، تئوفیل قدیس، قدیسه مارگریت (الهام بخش ژاندارک که چون وی جامهی مردانه به تن کند، گرچه این کار تکفیر کلیسا را به دنبال داشت)، قدیسین یواسف (بوذاسف، بیوذاسف) و بارلعام (بلوهر)، تائیس قدیسه، هفت خفتهی افسس (اصحاب کهف) که در عالم رؤیا، الهام بخش کارهای قهرمانی و دلاورانهاند. اما این مَدّ و کشندهای «قویاً پرومتهوار» فرو نشستهاند.
جزر آنها را حاصل سر برآوردن دوبارهی شرکت در دوران رنسانس دانستهاند؛ اما این ظهور مجدّد، ناشی از اهتمام مردم نیست، بلکه دستاورد کاتبان و دبیران و بورژواها و شکاکان است. در عوض، به قدر کفایت، به «پدافند» و ضدِّ حمله مسلمین که جنگهای صلیبی در همهی زمینههای تخیل: صنایع و هنرها و شیوههای رایج آرایش [(جواهرات، عطریات، استحمام، و حتی شیوههای مقبول چشم گیری چون کلاه زنانهی بلند و مخروطی شکل، بازی Tarot و ورق، شعر خاکسارانه، همجنس بازی (Uranisme) ادوارد دوم] در مغرب زمین برانگیخت، بذل توجه نشده است. به موازات گسترش فلسفهی ابن رشد که «پروازی بر فراز» ذات و ماهیت شرکآمیز فلسفه یونان، با بالهای ایمان خداشناختی اسلامیاست، موج نخستین فرهنگ عامهی (فولکور) اسلامی، تخیل قصه گویان و افسانه بانان مسیحی را، از دربار فردریک دوم تا دربار شارل ششم (از طریق آخرین شاهان قبرس، که برگزاری عید ورود مریم بتول به معبد را Présentation de la Sainte Vierge au Temple در کلیسای لاتینی که جشنی دارای همهی ویژگیهای «اسلامی»، است، به آنان مدیونیم)، فرا گرفت. آنگاه افسانهی «اسباط کذّاب» «Tribus impostoribus» (که از اعقاب هیچ یک از اسباط اثنی عشر یعقوب محسوب نمیشوند. م.)، و فراماسونری (اصناف پیشه وران) اسماعیلی و دروزی، در مسیحیت رخنه کرده، خصلت «شیطانی» «رقص اموات» را یافتند که اسلام در آغاز، چنان خصلتی به آنها منسوب نداشته بود.
دومین موج فرهنگ عامهی اسلامی در قرن هیجدهم، با هزار و یک شب ترجمهی گالان (Galland) و «اشراقیّون مصر» از قماش Caglistro وWeishaupt (7) سرازیر شد. خداپرستان بدون قبول وحی و دین «به شیوهی ولتر»، به سهولت و با آرامش خاطر پذیرفتند که در این فرهنگ عامه، فرمان الهی یکسان، همه جا، چه به نیّتِ خیر، و چه در راه شرّ، روان است؛ و نویسندگان انگلیسی، از بلیک (Blake) و بکفورد(Beckford) (نویسندهی واثق، «Vathek») تا فیتز جرالد («عمر خیام») و ریچارد برتون (8)، با خصلتی شیطانی، آن فرهنگ را خمیرمایهی خیالپردازی خود ساختند(9).
در فرانسه، این معتبر شمردن خداپرستی (خارج از چهارچوب شریعت déisme) به سبک اسلامی را در فراماسونری، مشاهده میتوان کرد، چنانکه ژوزف دومتر(10)(Joseph de Maistre) شاهد این مدعاست. پیروان موراسی مسلک وی (Maurassien)، بر «شکیبائی مسلمان در برابر مشیّت خداوند» به صورت اطاعت اجباری از ضرورت اجتناب ناپذیر مقدّرات الهی به نحو احسن و اقبح («optimo et pessumo»)« به گونهی تیره، تأکید ورزیدند؛ و پنداشتند که شخص ژرار دونروال، همزنجیری آنان در زندانِ شک و نومیدی متفرعنانهشان است.اما این نکته کاملاً حقیقت ندارد. ژرار دونروال، بسان ریچارد برتون، خواست اختلاف نظر خود با اصول مسیحیت و خروج از راستکیشی را، با عزیمت به شرق عربی و زیستن در آنجا، اسلامیکند. میباید به نقد آنچه که در باب تجارب خود خاصه با فرقهی دروزیه میگوید، پرداخت، و من اینجا قصد چنین بررسیای را ندارم. لحن شرح این تجارب، در گذشته مرا به شگفت آورده بود، و موریس بارس (Maurice Barrès) انعکاس آن ضربه را در کتابم: شهادت حلاّج، احساس کرد (برایم نوشت که از خواندن کتابم «لذتی وافر» برده است و خانم Frandon در رسالهاش به سال 1954 به بررسی نقل قولهایش پرداخت). تخیّل ژراردو نروال، بیشتر از طریق جذبه و کششی مغناطیسی به اسلام رسید تا از رهگذر پذیرش قدرت کلام بعضی احکام و فرامین ایمان اسلامی.
نخستین «برخورد فکری» (clash) من با اسلام، حاصل مطالعهی سفرنامه Camille Douls، در وصف سقطالحمراء (Saguiet el-Hamra) بود که در آنجا اولاد دلیم (Delim)، در شن، زنده به گورش کردند، و وی از سر ستیز و عنود، با ادای کلمهی شهادت اسلامی، نجات یافت. بیآنکه بدان اعتقاد داشته باشد؟ اما مطمئن بود که چنین است؟ به هر حال در آنچه به من مربوط میشود، نمیتوانم در «اعجاز» قرآن و اثربخشی معنوی فاتحةالکتاب تردید روا دارم. آیا ژرار دونروال تا این حدّ پیش رفته بود؟ یا فقط آنچنانکه عالیجناب (Mgr) لاویژری (Lavigerie) در شرح «حسّ احترام» خویش نسبت به اسلام میگوید، «با متانت جانب (اسلام) را گرفته بود» و از اسلام جانبداری میکرد؟ در اینجاست که برای روشن شدن مطلب باید به بررسی توسل ژرار دونروال، از سر اعتقاد، به خوابگزاری، پرداخت.
الهیّون مسیحی در خوابگزاری، با بدگمانی مینگرند. اما مسلمین با سادگی کهنوششان، با صفا و خلوص وجدانی که احضار ارواح (این الحاد غم انگیز مسیحی) از آن غافل است و بینصیب، به تعبیر خواب اعتقاد دارند.
در احضار ارواح، برای کسب نتایج «سودبخش»، خواب میبینند. اما اسلام برای شناخت مشیّت الهی که از پیش خاکسارانه بدان تن در داده است، به تعالیم خواب گوش فرا میدهد(11). ژرار دونروال که از نخستین کسانیست که ذهنیّت «رؤیاگونهی» انقلاب کبیر فرانسه را خاطرنشان ساخت، و با ایمانش به رؤیا، قصه های مردمی فرانسهی کهن را «نیرو و توان» بخشید، به نظرم به مسلمین نزدیکتر است تا به احضار کنندگان ارواح. این رأی پختهی استادی ایرانشناس هنری کربن است که به زبانی بس والا(12)، بخشی از رسالةالطیر ابن سینا را با رؤیایی از نروال (Aurélia) قیاس میکند و برابر مینهد. و من معتقدم که Gabriel Bounoure در خطابهای مربوط به نروال، به نام گل سرخ (La rose de Choubrah) که در دارالسلام (قاهره) ایراد کرد، به همان نتیجه میرسد.
در اینجا ملاحظهای از Polti را نقل میکنیم (ap.les XXXVI situations dramatiques, 1924,P 9): ژراردونروال(در مقالهای راجع به Jane Grey اثر(13) Soume که در L’Artiste به چاپ رسیده)، نظریهی گوته و Gozzi(14) خالق «توراندخت» و «سه نارنج» از ردهی دراماتورژی «قصه پرداز» را دربارهی شمار معدود و محدود موقعیتهای درامی «مثالی» («archélypique») از سر میگیرد، و این نظریه، اساساً سامی و دارای اصل و منشأ عربی است، چنانکه قصه پردازی («flabesque)(15) نیز.
آخرین مسأله اینست که برای خودکشی ژرار دونروال چه معنائی قائل باید بود؟ خودکشی از ذهن مسلمان که وقتی خداوند یکی از عطایا و مواهبش را ازو باز میستاند، آرامش وجدانش را دائر به سخاوت و کرامت ذات متعال بخشنده از دست نمیدهد، بسی دور و مهجور است. معهذا برای ختم کلام، خودکشی دوست و همکار بسیار عزیزی دکتر Paul Kraus را (در قاهره به سال 1944) یادآور میشوم. ما هر دو متفقاً افکار عرفانی شهیدی مسلمان، یعنی حلاج را گرامی میداشتیم. وی در پایان آخرین مقالهاش دربارهی حلاج، «برای آنکه به وعدهی خویش با من وفا کند» و بر قولش پای فشرد، چنین نتیجه میگرفت: «بانگ حلّاج، فریاد هشدار به کسی است که در حال غرق شدن است: «زینهار، زینهار که در ورطه غرق نشوی»،- اما این ندایی نیز هست که شهید را میفریبد و افسون میکند، و عشوهی جمال است که بدینگونه، برگزیدگانش را به دیدار میخواند».
پینوشتها
1- عنوان اصلی مقاله که در 1958 به چاپ رسیده اینست:
Louis Massignon, De l’essor de l’imagination musulmane, jusqu’en chrétienté, à propos des rêves et des contes Nervaliens.
(Gérard de Nerval, 1855-1808). 2- پس از سقوط امپراطوری Han (که چین به مدّت چهار قرن دستخوش هرج و مرج و آشوب و جنگهای داخلی و در اشغال بیگانه بود)، یک تن از آخرین بازماندگان خاندان شاهی Ha، وفاداران به دودمان بی تاج و تخت را که همه از اشرافی و نجبا و بزرگان قوم بودند، به دور خودگرد آورد، منجمله دو نجیب زاده به نامهای Kouan Yu (متوفی 219) و Tchang Fei (متوفی 221) را که به راستی پردل و بیباک بودند، و در خدمت شاهزاده تا آخرین نفس جنگیدند و جان باختند. رمان و تئاتری که یاد آنانرا مخلّد و جاوید ساخته است، بر همین خصلت دلاوری و جوانمردی و وفای به عهد تا حد ایثار تأکید دارد (م.).
3- به همراه برادرش با قوچ بالداری، به آسمانها صعود کرد، و از شرّ نامادریش Ino، رهایی یافت، ولی در راه به دریا افتاد و مکان سقوطش به نام وی هلس پونت (دریای Héllé که فعلاً مرمره نام دارد) خوانده شد. در روایتی دیگر چنین آمده که به وسیلهی پوزئیدون، از غرق شدن در دریا نجات یافت و به همسری وی درآمد(م.). به نقل از پیرگریمال، فرهنگ اساطیر یونان و رم، 1356.
4- متأله و عارف آلمانی (1260-1327) (م.).
5- در نزد نصارا، عیدی که پنجاه روز پس از عید احیای مسیح، به یاد نزول روح القدس بر حواریون میگیرند (م.).
6- این نظریه که اصلش به حلّاج میرسد، بر نهاده فیلسوف ترک نورالدین توپکو (Topcu) در کتاب: سازشکاری و شورش Conformisme et révolteاست.
7- کاگلیوسترو، ماجراجوی ایتالیایی (1743-1795) که با لژهای ماسونی ارتباط داشت و در پاریس به علت توانائیهایش در مداوا و درمان دردها و دانشش در علوم خفیه، شهرت و توفیقی شگرف یافت و به عنوان فراماسون در ایتالیا محکوم به حبس ابد شد و تا پایان عمر در زندان بسر برد. رمان ژوزف بالسامو J.Balsamo الکساندر دوما، از حیات وی الهام گرفته است.
«اشراقیّون» انجمنی سرّی بود که Adam Weishaupt ، استاد فقه و اصول مسیحی، در سال 1771 در باویر آلمان بنیاد کرد. آنان دعوی داشتند که نگاهبان حقیقیتی برتر از مسیحیت عامیانه اند و فرقه شان به سبک ماسونی و فیثاغوری، سازمان یافته بود(م.).
8- Richard Francis Burton (1821-1890) سیاح انگلیسی که از مکه و مدینه در 1853دیدن کرد (م.).
9- Ploti، اسامیهوفمن و J.P.Richter و پو را بر این جمع میافزاید که ما را به دنیای وسطی یا اواسط، به برزخ اسلامی، میبرند: «not in Heaven, and yet so far from Hell».
10- رجل سیاسی، نویسنده و فیلسوف فرانسوی (1753-1821)، مخالفِ سرسخت انقلاب فرانسه و سلطنت طلبی معتقد بود و برتری ایمان و اشراق و شهود بر خرد را باور داشت (م.)
Charles Maurras نویسنده و رجل سیاسی فرانسه (1868-1952) که ملیگرایی مفرطی را تبلیغ و موعظه میکرد و ستایشگر موسولینی و فرانکو و پتن بود (م.).
11- ابراهیم در خواب امر خدا را دایر بر قربان کردن پسرش شنید.
12- Avicenne et le récit visionnaire, Téhéran, 1957,20 ed P.210.
13- شاعر و درام نویس فرانسوی (1788-1845) (م.).
14- شاعر و درام نویس ایتالیائی (1720-1806) مخالف واقعگرایی گلدونی و هواخواه و ستایشگر قدرت Fiaba ،قصهی منظوم بیقافیه که برای صحنهی تئاتر نوشته شده است، دوستدار قهرمانان سنتی کمدیا دلارته بود(م.).
15- «fiabesque» واژهی ایتالیایی fiabesco= واژهی آلمانی marchenhaft (م.).
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانههای ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول