سیدحسن تقیزاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقیزاده بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیتالله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقیزاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد. شاید برای شناخت تقیزاده هیچچیز بهتر از سرمقالهی خود او در شروع دورهی جدید مجلهی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او مینویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همهی وطندوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیدهی نگارندهی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفهی اطلاعرسانی خود، تعداد محدودی از نوشتههای وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و میتواند مورد استفادهی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقالهی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.
نسخهی کامل شاهنامه
نسخهی کامل شاهنامه که به نام سلطان محمود غزنوی پرداخته شده نسخهای است که غالباً در دستها است. علامات و قرائنی در دست است که این نسخه در طوس پرداخته شده (1) و این نسخه بنا بر آنچه در خاتمهی آن ذکر شده در سنهی 400 به انجام رسیده (2) لکن به طور یقین نمیشود گفت که آن نسخهی اخیر بوده زیرا که اوّلاً بعضی اشعار در همین شاهنامه دیده میشود که ظاهراً بعد از پیشنهاد کردن به محمود غزنوی و مأیوسی از او گفته شده مثلاً در آغاز داستان خسرو پرویز گوید:
چنین شهریاری و بخشندهی *** به گیتی ز شاهان درخشندهی
نکرد اندرین داستانها نگاه *** ز بدگوی و بخت بد آمد گناه
حسد برد بدگوی در کار من *** تبه شد بر شاه بازار من
که دلیل بر آن است که پس از سرخوردن از محمود غزنوی به طور شکایت گفته (3) و حتّی متوسّل به شفاعت سالار محمود (که ظاهراً مقصود امیر نصر است) (4) برای جلب خاطر محمود شده و بلافاصله در ذیل ابیات فوق گوید:
چو سالار شاه این سخنهای نغز *** بخواند ببیند به پاکیزه مغز
ز گنجش من ایدر شوم شادمان *** کزو دور بادا بد بدگمان
وز آن پس کند یاد بر شهریار *** مگر تخم رنج من آید به بار
که جاوید باد افسر و تخت او *** ز خورشید تابندهتر بخت او (5)
علاوه بر این اگر روایت سعایت وزیر خواجه احمدبن حسن میمندی دربارهی فردوسی و باعث شدن وی به ناکامی فردوسی پیش سلطان صحیح باشد (چنانکه به نظر هم صحیح میآید به دلایلی که خواهد آمد) چون وزیر مزبور بعد از عزل ابوالعبّاس فضلبن احمد اسفرائینی از وزارت که در حدود سنهی 402 واقع شد به وزارت رسید لهذا باید تقدیم شاهنامه به سلطان نیز بعد از این تاریخ بوده باشد (6) و نیز بعضی اشارات در شاهنامه به قحطی و گرانی و آمدن تگرگ و بخشیدن خراج یکساله به رعایا از جانب سلطان آمده که شاید با قحطی هولناکی که به قول عتبی در سنهی 401 تا 402 در خراسان رخ بنمود مناسبتی داشته باشد. (7)
تحقیقات راجعه به تاریخ تألیف نسخههای شاهنامه و مدارج عمر فردوسی
چنانکه گفتیم فردوسی خیلی پیش از استیلای غزنویان به خراسان به نظم شاهنامه دست زده بود (8) و چنانکه از قول خود او مستفاد میشود مدّتهای مدید پیش از جلوس سلطان محمود وی مشغول نظم بوده ولی منتشر نمیکرده (9) و در پی یک حامی و امیر بزرگ بود که به وی تقدیم کند و مخصوصاً زحمت سیساله و سیو پنج ساله که از آن حرف میزند نیز اثبات میکند که خیلی وقت پیش از جلوس محمود که پدرش سبکتگین در سنهی 387 مُرد و وی ابتدا در سنهی 389 امیر مستقل شد فردوسی مشغول نظم کتاب بوده لکن چنانکه گذشت نه تنها روایات و اخبارات متفرّقهی زیادی که در این باب در دست است مخالف هم و پر از افسانه هستند بلکه اقوال خود فردوسی را در مواقع مختلف از شاهنامه و یوسف و زلیخا نمیشود درست با هم وفق داد و از این جهت تعیین تاریخ دقیق شروع ابتدائی و ختم انتهائی شاهنامه و زمان ختم نسخههای متعدّد آن خیلی دشوار است و همچنین است تعیین توافق این دورههای مختلف به ادوار مختلف عمر وی. این فقره مخصوصاً به واسطهی اختلاط فوقالعاده و زیر و رو شدن ترتیب اجزاء و اشعار شاهنامه و اختلاف زیاد نسخهها و دخل و تصرّف نسّاخ و مزج و ترکیب نسخههای اصلی مؤلّف با هم پیش آمده و از اوایل امر بیترتیب شده و چهارهی آن کشف شدن یک نسخهی خیلی قدیم است که قریب به عهد مؤلّف نوشته شده باشد مثلاً در صورتی که در ضمن حکایت جنگ کیخسرو و افراسیاب عمر خود را شصت و شش میخواند (بنا به ترتیب حروف حالیّه در جلد دوم) در اواخر ایّام شاپور و هم در حکایت جلوس بهرام خود را 63 ساله مینامد و در ولیعهد کردن نوشیروان هرمز را (جلد چهارم) خود را 61 ساله میشمارد و هکذا چندین اختلافات و تناقضات دیگر راجع به ترتیب کتاب. همچنین به موجب حساب زحمت 30 ساله و 35 ساله در موقع ختم نسخهی اخیر که مصادف سنهی 400 بوده (10) و هم به حساب آنکه در موقع پادشاهی محمود غزنوی بیست سال بود که فردوسی شاهنامه را نظم میکرده لازم میآید که وی پیش از سنهی 370 به نظم کتاب شروع کرده باشد (11) در صورتی که از مقدّمهی خود فردوسی به شاهنامه چنان بر میآید که پس از وفات دقیقی وی مدّتها در پی تحصیل نسخهی کتاب شاهنامه بوده و چون «زمانه سراسر پر از جنگ بود» «بر اینگونه یک چند» بگذاشت و «سخن را نهفته» داشته تا آنکه بعدها رفیق و همشهری وی آن نسخه را برای او آورده و به نظم آن تشویق کرده. پر از جنگ بودن خراسان و اشتعال نایرهی فتنهها در آن سامان هم بیشتر بعد از سنهی 371 تا 374 و از سنهی 380 تا 385 بوده است. (12)حدس موهل
موهل (13) در مقدّمهی خودش به شاهنامه که طبع کرده از دو فقره شعر فردوسی در شاهنامه حدس زده که فردوسی در سنهی 400 که شاهنامه را ختم کرده 71 ساله بوده بدین قرار که فردوسی گوید:
بدانگه که بد سال پنجاه و هشت *** جوان بودم و چون جوانی گذشت
خروشی شنیدم ز گیتی بلند *** که اندیشه شد پیر و من بیگزند
که ای نامداران گردنکشان *** که جست از فریدون فرّخ نشان
فریدون بیدار دل زنده شد *** زمین و زمان پیش او بنده شد...
از آن پس که گوشم شنید آن خروش *** نخواهم نهادن به آواز گوش
بپیوستم این نامه بر نام اوی *** همه مهتری باد فرجام اوی...
و در خاتمهی شاهنامه هم این بیت آمده:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک *** همی زیر شعر اندر آمد فلک
پس موهل چنان نتیجه گرفته که فردوسی در سنهی 400 هفتاد و یک ساله و در سنهی 387 که مصادف وفات سبکتگین و رسیدن سلطنت به محمود است 58 ساله بوده است.
این حساب بسیار معقول و هوشیارانه است ولی با بیت راجع به هفتاد و شش سالگی که ذکرش گذشت و ابیات دیگر مشعر بر نزدیکی عمر وی به هشتاد سالگی نمیسازد (14) و همچنین منافی با شکایت فردوسی از پیری زیاد در مقدّمهی یوسف و زلیخا است که چنانکه گفتیم پیش از سنهی 386 تألیف شده. (15)
حدس نولدکه
نولدکه (16) گمان میکند که فردوسی در سنهی 400 هجری 76 ساله یا 77 ساله بوده و این فقره با اغلب مطالب مقتطفه از اشعار او مطابق میآید (17) و از این قرار در موقع ختم نسخهی پیش که به خان لنجانی تقدیم کرده وی 65 یا 66 ساله بوده و آن خاتمهی شاهنامه که از شصت و پنج سالگی سخن میراند به آن نسخه موافق میآید و شاید در این صورت مقصود از شنیدن آوازهی محمود غزنوی در 58 سالگی یا بلافاصله بعد از 58 سالگی اوّلین آمدن محمود باشد به خراسان با پدرش در سنهی 383 (18) و والی خراسان شدنش با لقب سیفالدّوله پس از مغلوب کردن ابوعلی سیمجور. اگر اصلاً تمام این اعداد سالهای عمر و تواریخ مختلف همه صحیح و اصلی بوده و با هم ارتباط منظّم داشته باشند و همهی آنها باید در آخر قرن چهارم هجری ولی قبل از سنهی 400 بیفتد و نسخهی شاهنامه سنهی 400 را باید نسخهی اخیر فرض کرد در آن صورت یگانه حلّ قابل قبول همانا حدس اخیر میشود ولی باید بگوئیم که نسخههای شاهنامه از قدیم به طوری مغشوش و مختلف بوده و به شکلی به دست ما رسیده که نمیتوان همهی آنچه را که در آن چیزی راجع به زندگی خود فردوسی هست اصلی و صحیح فرض کرد و هم معلوم نیست که خود فردوسی چندان در خصوص عدد و رقم (مانند اغلب ایرانیان) دقیق بوده و اینکه آیا میشود حرف او را بیمبالغه و به معنی تحتاللّفظی گرفت. علاوه بر این ممکن است که اصلاً این تواریخ و اعداد مختلفه محدود به پیش از سنهی 400 نبوده بلکه بعضی از آنها سالها بعد از آن تاریخ گفته شده باشد و یا آنکه تقدیم شاهنامه به سلطان محمود و یا مأیوسی قطعی او از پاداش چند سال بعد از آن تاریخ بوده باشد (19) که در این صورت همهی اشکالات راجع به اعداد و تواریخ به آسانی حلّ میشود. بالأخره خیلی ممکن بلکه محتمل است که فردوسی پیش از مصمّم شدن به جمع و ترتیب شاهنامهی کامل و سرهم آوردن قطعات متفرّقه ابتدا مدّتی قصّههای مختلف داستان ایران را جداجدا نظم میکرده (20) و خاتمههای مختلف که در یکی از 65 سالگی و در دیگری از 71 سالگی و در دیگری از نزدیکی به 80 سالگی (21) حرف میزند هر کدام خاتمهی یکی از داستانها و کتابها بوده (22) که بعدها نسّاخ همه را در آخر شاهنامهی بزرگ آورده و محض تکمیل متّصل به هم نوشتهاند.تاریخ روز و ماه ختم تألیف
تعیین تاریخ روز و ماه ختم شاهنامه از تعیین سالش نیز مشکلتر است. در خاتمههای مختلف مخلوط به هم چندین تاریخ روز و ماه آمده که نمیشود به آسانی تعیین کرد کدام یک متعلّق به کدام خاتمه و کدام نسخهی مؤلّف بوده. در خاتمه نسخهی قدیم لندن (به نشان Or. 1403) که به ابوبکر خان لنجانی تقدیم شده تاریخ روز صریحاً درج شده که سهشنبه 25 محرّم سنهی 389 بوده چنانه گذشت. یک نسخهی برلین (به نشان Ms. Orient. Fol. 172) نیز عین همان ابیات را ولی خیلی مغلوط از ابتدا تا بیت ششم دارد ولی چنانکه در ابتدای این مقاله ذکر شد تاریخ ایرانی (یعنی روز آسمان از ماه بهمن) که در هر دو نسخه آمده با تاریخ عربی وفق نمیدهد و اگر نسبت این ابیات صحیح باشد در آن صورت باید فرض کرد که بیت راجع به تاریخ ایرانی از جای دیگر داخل این قطعه شده و مربوط به این خاتمه نیست. این تاریخ (یعنی تاریخ ایرانی) با خاتمهی نسخهی اوّل شاهنامه که ظاهراً در سنهی 384 بوده نیز چنانکه ذکرش گذشت موافقت نمیدهد چه سال عربی 384 اصلاً 27 بهمنماه نداشته است. در خاتمهی نسخهی معروف تاریخ روز 25 اسفندارمذ ماه (روز اَرد) از سنهی 400 هجری گفته شده که مطابق با 20 رجب و 8 ماه مارس (23) (اذار ماه رومی) از سنهی 1010 میلادی میشود ولی این فقره هم بسیار مشکوک است چه اوّلاً این مصراع «به ماه سفندارمذ روز ارد» در شاهنامه چندین بار مکرّر شده (24) و لهذا اعتماد را به اصلی بودن آن در خاتمه ضعیف میکند ثانیاً چنانکه در شمارهی گذشته ذکر شد در دو نسخهی شاهنامهی لندن که یکی از آنها از قدیمترین نسخههای موجوده است این ابیات جزو خاتمه متعلّق به سنهی 384 درج شده بدین قرار:
سرآمد کنون قصبهی یزدگرد *** به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت شده سیصد از روزگار *** چو هشتاد و چار از برش بر شمار (25)
و نیز:
به سر شد دگر قصّهی یزدگرد *** به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار *** به نام جهان داور کردگار (26)
از همهی این تواریخ مختلط و مغشوش چیزی که به نظر محتمل و مطابق حساب میآید آن است که هم تاریخ روز ارد (25) از اسفندارمذ ماه ایرانی و هم تاریخ عربی (25 محرّم) هر دو متعلّق به سال 384 هجری و خاتمهی نسخهی اوّل شاهنامه است و واقعاً هم در آن سال غرّهی محرّم مطابق غرّهی ماه اسفندارمذ بوده (27) و به احتمال قوی اشعار راجع به حییّ بن قتیب جزو همین خاتمه بوده و بعدها تمام ابیات خاتمههای مختلف شاهنامه و هجونامهی سلطان محمود و ابیات مستخرج از اواسط شاهنامه با نهایت پیچیدگی داخل هم شده و تار و پود آنها به طوری درهم رفته که جدا کردن هر بیتی از آنها و برگردانیدن آن به حالت اوّلی کار سخت و پرزحمتی است (28) و اغلب هر بیتی از ابیات که پشت سر هم آمدهاند از یک جای دیگر آمده و هیچ کدام با هم مربوط نیست و تقریباً تمام ابیات راجع به زندگی شاعر و احوال او و مدح و هجو و شکایت و اشاره به حامیانش و روزگار خود و پیری و جوانی و تنگدستی و سخن از خود شاهنامه و عدّهی ابیات او و اشاره به وزراء و حکّام و سرداران و دوستان خود فردوسی به قدری داخل هم و مخلوط و پراکنده و درهم و برهم شده و جای خودشان را عوض کردهاند و در هر نسخه بر منوال دیگری آمده که تعیین حالت اصلی این اشعار تقریباً غیرممکن است و ظاهراً این اختلاط از زمان قدیم به عمل آمده وحتّی ممکن است در زمان خود فردوسی هم در نسخههای مختلف مؤلّف به حسب اقتضای زمان ترتیب دیگر داده شده بوده است. نولدکه حدس میزند که فردوسی بعد از رنجش از سلطان محمود و ساختن هجو قصد داشته آن فقرات شاهنامه را که مدح سلطان در آن بوده پاک کرده و قطعاتی از هجونامه به جای آنها بگذارد و فیالواقع هم فعلاً در خیلی از آن فقرات ابیاتی از هجونامه داخل است ولی گویا این اختلاط و اغتشاش بعدها به عمل آمده. (29)
پینوشتها:
1.مثلاً مدح امیرنصربن سبکتگین فرمانفرمای خراسان و ارسلان جاذب حاکم طوس که از سنهی 389 به این طرف اوّلی حاکم طوس و دومی سپهسالار خراسان بود و همچنین این بیت شاهنامه که گوید:
همه شهر با من بدین یاورند *** اگر چند بددین و بد گوهرند
که تا او به تخت کیی برنشست *** ... ... ... ... ... ...
2.خود فردوسی گوید:
ز هجرت شده پنج هشتاد بار *** که گفتم من این نامهی شاهوار
3.اینها همه در صورتی است که این اشعار جزو اصلی شاهنامه بوده باشند ورنه اگر در هجونامه بوده و بعد از کدورت خاطر شاعر از سلطان در مواقع مختلف شاهنامه به تفاریق و قطعات گنجانیده شده است (چنانکه نولدکه تصوّر میکند) که در آن صورت این دلیل ضعیف خواهد شد. در بعضی فقرات متن شاهنامه نیز به کنایهی واضح و اشارهی ابلغ من التّصریح از سلطان محمود بدگوئی کرده چنانکه در ضمن داستان استیلای اعراب بر ایران گوید:
شود بندهی بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار...
از ایران و از ترک و از تازیان *** نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود *** سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند *** بکوشند و کوشش به دشمن دهند
زبان کسان از پی سود خویش *** بجویند و دین اندر آرند پیش..
چو بسیار از این داستان بگذرد *** کسی سوی آزادگان ننگرند...
و این فقره قرینهی آن تواند شد که فردوسی پس از رنجش از سلطان باز دستی در شاهنامه برده است.
4.در زمان ساسانیان و اوایل غزنویان حاکم خراسان را سپهسالار و سالار میگفتند. عتبی در تاریخ یمینی گوید «در ایام سالاری سلطان در خراسان...». امیرنصربن سبکتگین محبّ اهل علم و شعرا بوده و مخصوصاً وی ثعالبی را به تألیف کتاب تاریخ ایران موسوم به غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم تشویق کرده و عنصری را نیز وی در دربار محمود غزنوی معرفی نمود.
5.این ابیات در ترتیب حالیّهی شاهنامه در ضمن قصهی خسرو پرویز آمده و بدین قرار ممکن است از مضمون ابیات اخیر این طور تصوّر شود که مقصود آن بوده که امیرنصر فردوسی را به سلطان معرفی بکند و این مقصود هم حاصل شده و عاقبت سلطان او را به غزنه خواسته لکن اگر ابیات اخیر با ابیات اوّلی واقعاً پشت هم بودهاند در این صورت جز از این نمیتوان تصوّر کرد که پس از کارگر شدن کید حسّاد و اعراض سلطان از توجّه به شاهنامه این اشعار گفته شده و در طی کتاب گنجانیده شدهاند.
6.مگر آنکه سعایت میمندی پیش از وزارتش و در زمان صاحب دیوانی (وزارت رسائل) وی بوده باشد.
7. در تاریخ بیهق (چاپ طهران ص 175 از کتاب تاریخ بیهقی نقل میکند که گفته که در سنهی 400 در نیشابور شصت و هفت نوبت برف افتاد و قحط سنهی 401 در خراسان و عراق از همین سبب بود و زمستان سال 400 در ماه جمادیالاخره و رجب آن سال بود و غلّه در آخر سال یا اوایل سال 401 که در سنبله بود به دست میآمد که حاصل نشد و لذا سال 401 به سختی گذشت و سال 402 در موسم غلّه بعد در اواسط برج اسد شروع شد و غلّه به دست آمد و رفع تنگی شد. در اواخر شاهنامه در ضمن حکایت کشته شدن یزدگرد گوید:
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ *** مرا مرگ بهتر بدی زان تگرگ
در هیزم و گندم و گوسفند *** ببست این برآورده چرخ بلند
و نیز پس از داستان وفات اسکندر در موقع شکایت از روزگار و ستایش سلطان محمود گوید:
گذشته زشوال ده با چهار *** یکی آفرین باد بر شهریار
از این مژده دادند بهر خراج *** که فرمان بد از شاه با فرّ و تاج
که سالی خراجی نخواهد زپیش *** ز دیندار و بیدار و از مرد کیش
بدین عهد نوشیروان تازه شده *** همه کار بر دیگر اندازه شد...
ببینی بدین داد و نیکی گمان *** که او خلعتی یابداز آسمان...
ندارد کسی خوار فال مرا *** کجا بشمرد ماه و سال مرا...
از این نامهی شاه دشمنگداز *** که بادا همه ساله بر تخت ناز
همه مردم از خانهها شد به دشت *** نیایش همه زآسمان برگذشت
که جاوید بادا سر تاجدار *** خجسته بر او گردش روزگار
14 شوّال سنهی 401 مطابق با 6 جوزا یعنی اواخر بهار میشود که موقع شدت قحطی بوده و عتبی گوید که سلطان حکم کرد که انبارهای دولتی را در همهی شهرها گشوده و غلّه به مردم بدهند و بدین سبب اندکی تخفیف حاصل شد و «آن سال با آن حال به آخر رسید و غلات سنهی اثنین و اربعمائه در رسید...» سنهی 402 هجری در اواخر برج اسد شروع میشد.
8.دلایل این فقره خیلی زیاد است و مخصوصاً اینکه در دیباچهی یوسف و زلیخا گوید:
که یک نیمه از عمر خود کم کنم *** جهانی پر از نام رستم کنم
قرینهی آن است که اوّلاً وی پیش از نظم قصّهی یوسف و زلیخا مدّت مدیدی که از آن به «یک نیمه از عمر خود» تعبیر میکند به نظم شاهنامه اشتغال داشته و ثانیاً آنکه شاهنامهی وی و یا اقلّاً داستان رستم و سرگذشت وی از نظم او اشتهار تمام داشته و نقل مجالس بوده است اگرچه این فقره با مضمون بیت «نهان بد ز کیوان و خورشید و ماه» مباینت دارد.
9.بعد از درج گشتاسبنامهی دقیقی در شاهنامه گوید:
چو این نامه افتاد در دست من *** به ماهی گراینده شد شست من...
من این نامه فرّخ گرفتم به فال *** همی رنج بردم به بسیار سال
ندیدم سرافراز بخشندهی *** به گاه کیان بر درخشندهی
همم این سخن بر دل آسان نبود *** جز از خامشی هیچ درمان نبود
یکی باغ دیدم سراسر درخت *** نشستنگه مردم نیکبخت
به جائی نبود ایچ پیدا درش *** جز از نام شاهی نبود افسرش
که اندر خور باغ بایستمی *** اگر نیک بودی بشایستمی
سخن را نگه داشتم سال بیست *** بدان تا سزاوار این گنج کیست
جهاندار محمود با فرّ و جود *** که او را کند ماه و کیوان سجود...
بیامد نشست از بر تخت داد *** جهاندار چون او ندارد به یاد
و نیز در آخر توقیعات نوشیروان گوید:
همی گفتم این نامه را چند گاه *** نهان بد ز کیوان و خورشید و ماه
چو تاج سخن نام محمود گشت *** نیایش به آفاق موجود گشت
و نیز در داستان پادشاهی کیخسرو گوید:
بپیوستم این نامهی باستان *** پسندیده از دفتر راستان...
ندیدم جهاندار بخشندهی *** به گاه کیان بر درخشندهی
همی داشتم تا که آمد پدید *** جوادی که جودش نخواهد کلید...
10. این تاریخ عموماً از بیت:
ز هجرت شده پنج هشتاد بار *** که گفتم من این نامهی شاهوار
استخراج شده و اگرچه این فقره با بیت دیگری هم که در شرح جنگ قادسیّه آمده از این قرار:
کز آن پس شکست آمد از تازیان *** ستاره نگردد مگر بر زبان
بدین سالیان چارصد بگذرد *** کز این تخمه گیتی کسی نسپرد
تأیید میشود که آن هم شاید به طور مسامحه اشاره به سال چهارصد از هجرت است لکن ممکن است هم تصوّر کرد که تاریخ اختتام درست و به طور دقیق سنهی 400 نبوده و فقط این اعداد محض ذکر عدد تامّ و هم در مورد «پنج هشتاد بار» به جهت مراعات مناسبت با «چو عمرم به نزدیک هشتاد شد» بوده و در واقع تاریخ اختتام یکی دو سال بعد بوده است.
11. سابقاً اشاره بدان کردیم که ابیات مشعر بر زحمت 35 و 30 ساله در نظم شاهنامه با صریح قول چهارمقاله که یک قرن بعد از وفات فردوسی تألیف شده و لابدّ مؤلّف آن از شاهنامه اطلاع کامل داشته مخالفت دارد چه چهار مقاله مدت اشتغال به نظم را 25 سال ذکر میکند لهذا بعید نیست که در این ابیات به مرور زمان تحریفی واقع شده باشد و امکان دارد که در اصل چنانکه در 25 سال ذکر میکند لهذا بعید نیست که در این ابیات به مرور زمان تحریفی واقع شده باشد و امکان دارد که در اصل چنانکه در یکی از نسخههای پاریس دارای علامت [Supp. Pers. 1307] آمده این طور بوده است:
دو ده سال و پنج اندرین شد مرا *** همه عمر رنج اندرین شد مرا
12. چنانکه سابقاً اشاره شد ممکن است و بلکه محتمل که فردوسی پیش از به دست آوردن نسخهی شاهنامهی ابومنصوری بعضی داستانهای ایران را از روی مآخذ دیگر نظم کرده بوده است. مثلاً داستان رستم و اسفندیار را که در بعضی مآخذ گفته شده آن قدیمترین نسخهی شاهنامه است که نظم شده و قصهی مرگ رستم را به نقل از آزاد سرو و بعدها آن قطعات منظومه را داخل شاهنامهی خود کرده. به هر حال قریب به یقین است که وی شاهنامه را به ترتیب منظم و متوالی از اول تا آخر نظم نکرده و قصهها و داستانهای مختلف را جدا جدا به نظم آورده بوده است.
13. Jules Mohle که شاهنامه را در سنهی 1838 میلادی در هفت مجلّد بزرگ با ترجمهی فرانسوی چاپ کرده.
14. مگر آنکه فرض شود که این ابیات چند سال بعد از ختم نسخه یعنی پس از سنهی 400 گفته شده.
15.در مقدمهی کتاب یوسف و زلیخا گوید:
بدان خاک شمشاد بودی نخست *** کنون بیکران سوسن تازه رست
ز من دست گیتی بدزدید مشک *** به جایش پراکند کافور خشک
اگر چه ستاره بیآهو بود *** میان شب تیره نیکو بود
مرا شب گذشت و ستاره بماند *** دل من ز پیری و چاره بماند
ز من تافته بد دل روزگار *** که از من نیامد همی خوب کار
مگر خورد سوگند با دلفروز *** که بنمایمش من ستاره به روز
کنون خورده سوگند او راست بود*** که روشن ستاره به روزم نمود
درختم بد آغاز آراسته *** چو گنج شهان باشد از خواسته
برآمد زناگاه باز سفید *** گسستند زاغانم از جان امید
بدان گونه پرّان شدند از برم *** که تاریک شد هر دو چشم و سرم
برآمد سبک باز گستاخوار *** تو گفتی کسی کرده بودش نظار
زمانی همی گشت از افراز باغ *** سرانجام بنشست بر جای زاغ
نه بنشستنی کش پریدن بود *** نه پیوستنی کش بریدن شود
گمان کرده بودم که این تندباز *** به امید زاغ آمد اینجا فراز
نیابد همی کبک بر کوهسار *** مگر زاغ را کرد خواهد شکار
گمانم کزو بردم آسان شدست*** که این باز خود مر مرا آمدست
شکاری است باز و شکارش منم *** ز خر خویش را من چرا افکنم
مرا سخت بگرفت پیری به جنگ *** شتاب آمد و رفت گاه درنگ... الخ
این ابیات که در چاپ اکسفورد از شمارهی 270 تا 287 را شامل است با یک بیت دیگر (شمارهی 241) که گوید
ز دل فکرتم پاک بیرون شود *** به پیران سرم حشمت افزون شود
دلایلی صریحی هستند بر شیخوخت فردوسی در زمان تألیف یوسف و زلیخا و ممکن است حدس زد که فردوسی در حدود شصتو دو سالگی و در حدود سنهی 385 هجری این کتاب را تألیف کرده و به این فقره علاوه بر قرینهی 77 ساله بودن او در حدود سنهی 400 یا 401 چنانکه بیاید این ابیات خود فردوسی نیز که در لباب الألباب (چاپ لیدن، صفحهی 33) ذکر شده قرینهی دیگری است که گوید:
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم *** زگفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنر شصت و دو ساله بودم *** چه توشه برم ز آشکار و نهانی...
که شاید گفتار تازی اشاره به همان اصل عربی قصّهی یوسف باشد و این خود دلیل دیگری تواند شد بر اینکه این قصّه بعد از سنهی 400 و نزدیک شدن عمر وی به هشتاد (چنان که روایات ادعا میکنند) تألیف و نظم نشده بلکه نظم آن مدتی قبل و پیش از 62 سالگی وی بوده. (تقیزاده)
انتساب مثنوی یوسف و زلیخا به فردوسی غلط مشهوری است که تقیزاده خود بعدتر متوجه آن شده بود. نخستینبار در سال 1922 م محمودخان شیرانی در مقالهای که به زبان اردو منتشر ساخت به دلیل سستی اشعار، سبک و زبان این مثنوی انتساب آن را به فردوسی مردود شمرد (برای ترجمهی این مقاله، نک: چهار مقاله بر فردوسی و شاهنامه، ترجمهی عبدالحی حبیبی. کابل، 1355: 184 – 279. دیگربار به ترجمهی شهریار نقوی: «یوسف و زلیخای فردوسی»، سیمرغ، آبان 1355، ش 3: 14 – 44، اسفند 1355، ش 4: 20 – 48). پس از او عبدالعظیم خان قریب، ظاهراً بدون اطّلاع از مقالهی شیرانی، با بررسی مقدمهی دستنویسی که از مثنوی مزبور در کتابخانهی خود داشت اعلام کرد که این منظومه از فردوسی نیست («یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی»، مجلهی آموزش و پرورش، س 9 (1318)، ش 10: 1- 16؛ ش 11 – 12: 2 – 16, س 14 (1323): 393 – 400). محمّدعلی فروغی نیز در دیباچهای که بر منتخب شاهنامه نوشت نسبت مثنوی یوسف و زلیخا را به فردوسی مردود دانست (منتخب شاهنامه برای دبیرستانها، به کوشش محمّدعلی فروغی و حبیب یغمائی. تهران: وزارت فرهنگ، 1321: 21). سرانجام مجتبی مینوی با بررسی نسخههای قدیمتر این مثنوی نتیجه گرفت یوسف و زلیخایی که به نام فردوسی شناخته میشد اندکی پس از سال 476 ق در اصفهان به نام شمسالدوله ابوالفوراس طغانشاه پسر الپ ارسلان ساخته شده و گویندهی آن ظاهراً شاعری با تخلّص «شمسی» بوده است (نک: مجتبی مینوی، «کتاب هزارهی فردوسی و بطلان انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی»، مجلهی روزگار نو، چاپ لندن، 1945 م (1332)، ج 5، ش 3: 16 – 36؛ بازچاپ با تجدیدنظر در: سیمرغ، اسفند 1355، ش 4: 49 – 68). برای آگاهی بیشتر درین باره، همچنین نک: ریاحی، 1382: 293 – 301. (پژمان فیروزبخش)
16. Th. Noldeke.
17. مخصوصاً بزرگترین عددی که در خصوص سن فردوسی در شاهنامه آمده همان بیت «کنون سالم آمد به هفتاد و شش» است که در یک نسخه آمده و در شمارهی گذشته (صفحهی 13 ستون 2 حاشیهی 2) [صفحهی 146 زیرنویس این چاپ] ذکر شد.
18. بنا به قول عتبی در تاریخ یمینی (چاپ مصر در حاشیه منینی، صفحهی 189) ولی در سایر مآخذ و در تاریخ بیهقی تاریخ جنگ با ابوعلی سیمجور را 384 نوشتهاند.
19. چنان که اظهار ناکامی از توجّه سلطان به شعر او و حسد حسّاد و توسّل به امیر نصر (سالار شاه) که به یاد سلطان بیاورد تا «تخم رنجشبار» بدهد که اشاره بدان گذشت قرینهی آن است که بعضی قطعات شاهنامه بعداز خسران وی از التفات سلطان بوده. همچنین شاید ذکر سلطنت محمود بر کشمیر و قنّوج (که این آخری در سنهی 407 فتح شد) علامت متأخّر بودن تاریخ بعضی قطعات شاهنامه باشد اگر چه دلیل قطعی نیست. (تقیزاده) ذکر قنّوج در دیباچهی شاهنامه و در مدح سلطان محمود آمده است. اما آن را نباید دلیل بر این گرفت که در هنگام تقدیم شاهنامه به سلطان، قنّوج به تصّرف وی درآمده بود. در شاهنامه نام این ناحیه مکرّر در مقام مثالی برای دورترین نقطهی عالم یا هندوستان آمده است و نمیتوان از ذکر آن در مدح سلطان محمود نتیجهگیری تاریخی کرد. نک: مینوی، 1386: 40 – 41؛ خالقی مطلق، 1385: 11. (پژمان فیروزبخش)
20.مثلاً بنابر بعضی روایات اوّلین قسمتی که وی از شاهنامه پرداخت حکایت ضحاک و فریدون بود (بنا بر یک نسخهی مقدمهی شاهنامه به نقل موهل از او) و برحسب روایت دیگری وی ابتدا داستان رستم و اسفندیار را پرداخته به ماهک ندیم سلطان داد (بنا بر مقدمهی معروف شاهنامه). داستان بیژن و قصّهی منیژه هر کدام محتمل است جداگانه نظم شده باشند و دومی شاید یکی از قدیمترین قطعات شاهنامه است. همچنین دیده میشود که چنانکه بدان اشاره شده باشند و دومی شاید یکی از قدیمترین قطعات شاهنامه است. همچنین دیده میشود که چنانکه بدان اشاره شد فردوسی در جلوس کاوس به سلطنت خود را شصت ساله و در جنگ کیخسرو و افراسیاب شصت و شش ساله و بعد در ضمن داستان ولیعهد کردن شاپور اردشیر را شصت و سه ساله و در عاقبت کار نوشیروان باز شصت ساله و در قصّهی ولیعهدی هرمز 61 ساله و در ضمن داستان خسرو پرویز و وفات پسرش باز 65 ساله و کمی بعد از آن درسرگذشت باربد و سرکش 66 ساله میخواند و این همه دلیل بر آن است که ترتیب حالیّه ترتیب اصلی نبوده و مخصوصاً تقسیم کتاب به چهارجلد که حالا متداول است در نسخههای خیلی قدیم نیست و بنا به قول چهارمقاله اصلاً شاهنامه هفت مجلّد بوده است.
21. هشتاد سالگی فردوسی فقط در یک بیت میآید در خاتمه که گوید: «کنون عمر نزدیک هشتاد شد» که ظاهراً جزو هجونامه بوده است ولی در بعضی نسخ (مانند نسخهی لندن به نشان Add. 6761 و نسخهی خطی دیگری که در دست خود نگارنده است و به تاریخ 902 استنساخ شده) به جای لفظ «هشتاد» «هفتاد» آمده و این فقره به علاوهی این ملاحظه که فردوسی از شصت تا شصت و پنج سالگی آن همه از ضعف پیری مینالد و به قول خودش گوش وی کر و پایش سست و قدش خمیده شده بود و میگوید: «ز هفتاد بر نگذرد بر کسی...» «و گر بگذرد آن هم از ابتریست...» قدری موجب شک در صحّت هشتاد سالگی در موقع تقدیم شاهنامه به سلطان میشود.
22. مانند آنکه کتب پنجگانهی نظامی مثلاً هر کدام خاتمه و تاریخ دیگری دارد.
23. نولدکه در تطبیق این حساب سهود نموده و به خطا 25 فوریه فرض کرده است.
24. مثلاً علاوه بر بیت معروف خاتمه در داستان افراسیاب و سیاوش گوید:
همی رفت سوی سیاوخش گرد *** به ماه سفندارمذ روز ارد
و در حکایت کشته شدن فرّخزاد ساسانی گوید:
چو بگذشت او شاه شد یزدگرد *** به ماه سفندارمذ روز ارد
25.نسخهی قدیم لندن (به نشان Or. 1403) که ظاهراً در سنهی 675 استنساخ شده.
26. نسخهی دیگر لندن (به نشان Or. 4996) شرح همهی نسخههای لندن که در این مقاله اشاره بدآنها شده، در فهرست نسخ خطی فارسی موزهی بریطانی تألیف ریو ثبت است. علاوه بر آن فهرست نگارنده سواد خاتمهی شش نسخهی شاهنامهی خطی لندن و نه نسخهی شاهنامهی محفوظ در کتابخانهی ملّی پاریس راکه با هم مقابله شده در دست دارم و در داشتن این نسخهها ممنون لطف جناب آقا میرزا محمّدخان قزوینی هستم که اغلب آنها را خودشان برای این جانب استنساخ فرموده و بعضی را واسطهی استنساخ شدهاند.
27. فقط اشکالی که باقی است آن است که در آن سال 25 محرّم سهشنبه نبوده بلکه یکشنبه بوده ولی این مطلب اشکال بزرگی نتواند شد و ممکن است عبارت بیت راجع به این فقره «سوم شبند» تحریف شده. 25 محرّم سنهی 389 هم دوشنبه بوده.
28. از خاتمهی نسخهی دیگر شاهنامهی لندن (Or. 2833) واضح دیده میشود که بعضی از همان اشعار که بعدها اسم سلطان محمود در آنها داخل شده راجع به حییّ بن قتیبه بوده و همچنین اشعار راجع به شصت هزار بودن ابیات شاهنامه و کمتر بودن شعر بد در آن از پانصد که حالا بودن مناسب در وسط متن شاهنامه است در خاتمه بوده چنان که گوید:
حسین [حییّ] قتیب است از آزادگان *** که از من نخواهد سخن رایگان...
چنانش ستایم که تا در جهان *** سخن باشد از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بود *** ستایش ورا در فزایش بود
که جاوید باد این خردمند مرد *** همیشه به کام دلش کار کرد
همش رای و هم دانش و هم نسب *** چراغ عجم آفتاب عرب...
چنانکه درشمارهی گذشتهی کاوه بدان اشاره شد از این ابیات استنباط میشود که حییّ مزبور از قبایل عرب بوده و نسب عالی داشته. در این خاتمه هیچ ذکری از سلطان محمود نیست.
29.خود هجونامه هم که باقی مانده تمام ابیات آن قطعی و قابل اعتماد نیست و ممکن است چنانکه از ابیات هجونامه داخل متن شاهنامه شده بالعکس از متن کتاب هم داخل هجونامه شده باشد چنانکه چند بیت که چهارمقاله آن را از شاهنامه نقل کرده و شامل ابیات «گرت زین بد آمد گناه منست...» میباشد اکنون در هجونامه داخل است. نگارندهی این سطور در تتبّع شاهنامه ملاحظه کرده که کمتر بیتی در هجونامه است که در یک جائی از خود کتاب شاهنامه در ضمن مطالب دیگر نیامده باشد و اگر گنجایش صفحات بود محلّ آن ابیات در شاهنامه نشان داده میشد. نولدکه گوید که هجونامه مستقلّ بوده و به شاهنامه ضمیمه شده چنان که در ضمن آن از شاهنامه به لفظ «این نامه» سخن گفته شده و با آنکه در چاب ماکان عدّهی ابیات آن 101 بیت است در نسخههای دیگر خیلی مختلف است و از 30 بیت تا 160 بیت دیده شده. چهار مقاله نیز آن را صد بیت میشمارد ولی عجب است که گوید جز از شش بیت از آن چیزی باقی نماند در صورتی که همهی قرائن تأیید میکند که هجونامهی معروف اصلی است.
دورهی جدید کاوه، شمارهی 11، سال دوم. 24 خردادماه قدیم 1290 یزدگردی = غرّهی ربیعالاوّل 1340 = 2 نوامبر فرنگی 1921 میلادی. [صفحات 648 – 652 چاپ جدید کاوه].