نقطه اي ميان افراط و تفريط
نويسنده:شيدا اميني
جايگاه «عدالت» در نظريات متفكران مسلمان
تفاسيري كه متفكران مسلمان از افلاطون و ارسطو داشتند، بيشتر بر تفسيرهاي نوافلاطوني متكي بود. حتي آنها برخي از اين آثار نوافلاطوني را به ارسطو نسبت مي دادند. «اثولوجيا» نمونه خوبي در اين زمينه است كه متفكران مسلمان آن را به اشتباه متعلق به ارسطو مي دانستند. البته تفسير نوافلاطوني از آراي يوناني ناسازگاري چنداني با آراي اسلامي نداشت، زيرا رويكرد شرقي به آراي يوناني داشت. اين تفسيرها بارعرفاني داشتند و همين عامل آنها را به تعاليم اسلامي نزديك مي كرد. با همه اينها برخي از آراي ارسطو در باب عدالت و اخلاق از مشرب ديگري سرچشمه مي گرفتند و با اين تعاليم عرفاني بيگانه بودند و اين انديشه ها نيز كم و بيش در جهان اسلام معرفي شدند.
به طور مثال، ارسطو تفكيك معروفي ميان دو نوع عدالت دارد. او عدالت را به عدالت طبيعي و قانوني تقسيم مي كند. به نظر ارسطو، چون همه امور به وسيله قانون منظم نمي گردند، عدالت طبيعي يا انصاف پا به ميدان مي گذارد تا گستره محدود عدالت حقوقي را گسترش دهد. اين تفكيك به صورت ديگر در جهان اسلام نيز مورد توجه قرار مي گيرد.
عدالت در يك مقام، «عدالت مطلق» است كه عقل بر خوبي آن دلالت مي كند و هيچ زمان نقض نمي شود و ديگري «عدالت شرعي» است كه به عدالت قانوني ارسطو نزديك و در مواردي قابل نسخ است.
فارابي، در جهان اسلام بر اين تفكيك ارسطو بسيار تأكيد و عدالت را به عدالت طبيعي و قراردادي تقسيم مي كند. به نظر وي، انسانها در حالت طبيعي يكسان آفريده نشده اند و به همين جهت، يك عده قوي و يك عده ضعيف هستند، اما اين وضعيت برقرار نمي ماند و با دگرگون شدن اوضاع، اين شرايط هم تغيير مي كند و همين موضوع باعث مي شود انسانها به سازشي دست زنند و قواعد و مقرراتي را براي خود سامان دهند. عدالت قراردادي بدين گونه به وجود مي آيد. برخلاف ارسطو كه عدالت طبيعي را كاملتر از عدالت قراردادي مي داند، فارابي در عدالت طبيعي چشم انداز روشني را براي بشر نمي بيند. گويي در اين موقعيت، هر انساني، گرگ انسان ديگر است. او تنها اميد بشر را توسل به عدالت قراردادي مي بيند كه هرچند ناقص است، اما آدمي گريز و گزيري از آن ندارد. شايد اين مقايسه نادرست باشد، اما تصويري كه فارابي ارائه مي كند با تصويري كه بسياري از متفكران مدرن چون «لاك» و «هابز» ترسيم مي كنند، مشابه است. اين تصوير حتي با موقعيت اوليه موجود در نظريه «رالز» قابل مقايسه است كه در آنجا، انسانها بدين نتيجه مي رسند كه منصفانه ترين تصميم آن است كه توافقهايي را با ديگران سامان دهند.
«ابن مسكويه» نيز در باب عدالت از ارسطو بسيار تاثير گرفته است. او نيز هنگامي كه تقسيم عدالت به طبيعي و قانوني را به كار مي گيرد، عدالت قانوني به معناي شرعي اش را بيشتر مورد توجه قرار مي دهد. ابن سينا نيز در آخر كتاب «شفا» از سه فضيلت «عفت»، «شجاعت» و «حكمت» ياد مي كند و مجموع اين سه فضيلت را «عدالت» مي نامد.
به نظر وي، عدالت التزام به حد وسط است كه قوانين بايد بر پايه آن وضع و تنظيم شوند. مشكلي كه متفكران اسلامي در مورد حد وسط دانستن عدالت با آن روبه رو بودند، اين است كه عدالت حد وسط كدام افراط و تفريطها ست؟ تفريط آن ستم پذيري است، اما افراط آن يا ستمگري يا انصاف است.
به نظر ارسطو، افراط عدالت، انصاف است كه افراط در عدالت مبتني بر قانون تلقي مي شود و «مسكويه» و خواجه نصير و جلال دواني آن را «تفضل» ناميده اند. با توجه به همين مشكلات در باب حد واسط دانستن عدالت است كه غزالي اعتقاد دارد، عدالت جميع همه فضايل به شمار مي آيد و بهتر است آن را حد وسط دو افراط و تفريط قلمداد نكنيم. به تعبير ديگر، عدالت، نظم در سه قوه فكر، شهوت و غضب است.
دو جريان فكري عمده در تمدن اسلامي وجود دارند كه مهمترين ويژگي مميزه آنها، تلقيهاي اخلاقي شان و بخصوص نگاه آنها به عدالت است. معتزله افرادي هستند كه حسن و قبح و عدالت و ناعدالتي را تابع تشخيص و داوري عقل مي دانند. به تعبير ديگر، اين عقل است كه به ما مي گويد چه كاري درست و عادلانه يا نادرست و ناعادلانه است، اما اشاعره اين تلقي از خوبي و بدي، عدالت و بي عدالتي را نمي پذيرند. به نظر آنها، چنانچه كاري عادلانه باشد، بدان جهت است كه شرع آن را مستوجب ثواب دانسته و كاري كه ناعادلانه است، شرع آن را مستحق عذاب دانسته است. بنابراين، چيزي به نام «عدالت مطلق» و «خير مطلق» وجود ندارد و اين خداست كه عدالت و خوبي را تعريف مي كند. هرچه خدا عدالت بنامد، عدالت است و هرچه او خير بنامد، خير است؛ نه اينكه عقل ما بتواند آنها را تشخيص دهد.
منبع: روزنامه قدس