نويسنده: علي رفيعي
تجلي، اصطلاحي عرفاني، که در لغت به معناي آشکار شدن، از پرده برون افتادن، از شهر و ديار خويش هجرت کردن، جلوه نمودن، صيقل خوردن و زدوده شدن زنگار است (لسان العرب، 150/14-152) و در اصطلاح اهل عرفان عبارت است از ظهور و تابش انوار غيبي بر دلهاي عارفان که موجب از ميان رفتن و زدوده شدن تمامي صفات بشري ميگردد. اين تجلي ظهور ذات، صفات و افعال الهي است چه در مظاهر اعيان علوي و چه سفلي، که به اعتبار تعدد موارد تجلي غيبهاي هفتگانه حاصل ميگردد. هر اسمي از اسماء الهي در حيطهي وجوه خود داراي تجليات گوناگون است و به هر جهت مهمترين اين غيوب هفت غيب است که تجليات گوناگون از بطن آنها آشکار و زاده ميشود و آنها عبارتند از: غيب الحق، غيب خفاء منفصل از غيب مطلق، غيب سرّ منفصل از غيب الهي، غيب روح، غيب لطائف بدني، غيب قلب که محل تلاقي روح و نفس است و غيب نفس (التعريفات، جرجاني، 44). تجلي از طرف بندگان عبارت از زوال حجاب بشريت است که صيقل کنندهي قلب است از طبايع بشر، و از جانب خداوند آشکار کردن حال بنده است و عبارت است از تجلي انوار الهي که خود نوعي مکاشفه است بر دل عارف (الرسالة القشيرية، 74-75). عارفان و خواص هميشه در مسير کشف قرار دارند و مدام در کنف استتار و تجلي هستند، همانطور که ميوه مدام در سايه و آفتاب پرورده ميشود، عارف و سالک نيز در سايهي ستر و نور تجلي، به کمال خويش ميرسد، ولي عوام در دوام پوشيدگي و غطااند و سايه براي آنان حکم عقوبت دارد، در حاليکه سايه براي خواص رحمت است زيرا اگر در اشراق نور کشف و تجلي، مستور نشوند متجلي نخواهند شد (مجمع البحرين، 478).
تعاريف: عرفا در تعريف تجلي تعبيرات گوناگوني دارند که گرچه در الفاظ متفاوت هستند اما در واقع منظور همهي آنان يکي است: برخي تجلي را اشتراق انوار اقبال حق بر قلوب آنانکه به او روي آوردهاند دانستهاند (اللمع، 363) و بعضي گفتهاند: تجلي برقي است که عاشق در آتش آن ناتوان ميشود، و ناگهاني بر دل فرود ميآيد و آنکس را که خبري نيست، تجلي را در وي اثري نيست (مقالات خواجه عبدالله انصاري، 13) هجويري تجلي را تأثير انوار حق بر دلهاي مقبلاني دانسته است که شايستگي يافتهاند که با دل خدا را رؤيت کنند و تفاوت اين رؤيت با رؤيت آشکار آن که متجلي اگر خواسته باشد ميتواند خدا را [به چشم دل] ببيند و اگر که نخواهد نميبيند (کشف المحجوب، 504). از جنيد بغدادي نقل شده است که وي تهذيب را تجلي ناميده است که به خواص تعلق دارد و سهروردي گفته است که حاصل اشارات مشايخ اين است که تجلي و استتار به ظهور صفات نفس بر ميگردد که آن رفع حجابهاي بشري است و علامت تجلي آن است که شهود اسرار به صورتي است که تعبير و فهم بر آن تسلطي ندارند و هر کس تعبير کند تا بفهمد صاحب استدلال است نه ناظر اجلال (عوارف المعارف، 526). ابن عربي تجلي را انکشاف انوار غيبي در قلب ذکر کرده است (اصطلاحات الصوفيه، 5). و کاشاني نوشته است که مراد از تجلي انکشاف شمس حقيقت حق است از غيوم صفات و تراکم ظلمات آن (مصباح الهداية، 129) و بالأخره شاه نعمتالله ولي بارها در رسائل خود از تجلي سخن گفته است و آن را انوار غيبي دانسته که بر دلها ظاهر ميشوند و يا گفته است که تجلي نزد صوفيه تشبيه به احوال الله است در اقوال و احوال چنانکه معصوم فرموده است: «مَن تَشَبَّهَ بِقوُمٍ فَهُوَ مِنْهُم» (آنکه به قومي شباهت پيدا کند از آن قوم به شمار ميرود) و سپس اضافه کرده است که اما تجلي نزد ما آراستن باطن است به اسماءالهيه برحد مشروع (رسائل، 168/2-169، 155/4).
گسترهي تجليات الهي: موجودات کلاً صورتجليات اسماء الهي هستند، و از فيض ذاتي حق تعالي تعبير به تجلي ساري در حقايق ممکنات شده است که عبارت از امداد الهي است که مقتضي قوام عالم است و وجود منبسط و از اين جهت است که ملاصدرا اعتقاد دارد که حق تعالي را متجلي واحدي است بر همهي اشياء و ظهور واحدي است بر ممکنات و اين ظهور بر اشياء بعينه ظهور و تجلي دوم حق است بر ذات خود در مرتبت افعال، زيرا که ذات حق از جهت نهايت تماميت و فرط کمال خود افاضه ميکند از ذات خود که عبارت از ظهور دوم است بر نفس خود و روا نباشد که ظهور اول عين ظهور دوم باشد، زيرا ظهور دوم تابع ظهور اول است و ظهور دوم عبارت از نزول وجود واجبي است در مراتب افعال که به نام افاضه و نفس رحماني و عليت و تأثير و محبت افعاليه و مبدء تکثر اسماء و صفات است، تجلي اول بروز و ظهور اشياء است و تجلي دوم تطور و تکثر آنها است ولي اگر به ديدهي دقت بنگريم همهي اينها يک تجلي و ظهور بيش نيست که به دو تجلي منحل ميشود. جميع ماهيات و ممکنات مرائي وجود حقاند و از تجليات حقيقت مقدسه که به حسب نزديکي و دوري به ذات واجب نمودي متفاوت دارند (اسفار، 199/1، 201). فيض الهي نزد اهل عرفان بر دو قسم است: فيض اقدس و فيض مقدس، فيض اقدس به گفتهي ابن عربي سرّ تجلي ذاتي حبي است که موجب وجود اشياء و استعارات آنها در حضرت علميّه و سپس فعليّه است و فيض مقدس تجلي اسماء الهي است که موجب ظهور آن چيزهائي است که مقتضاي استعدادات اعيان در خارج است و فقط اعيان ثابته هستند که قابل تجليات است (جامع الاسرار، 682، 683).
تقسيمات تجلي: در کتب سير و سلوک و در اقوال عرفا و اهل تصوف براي تجلي تقسيمات گوناگوني بيان شده است. لاهيجي تجلي ظهوري را بر دو نوع دانسته است: تجلي ظهوري عام و تجلي ظهوري خاص. تجلي عام را رحماني ناميده که افاضهي وجود و توابع آن از کمالات بر تمامي موجودات است که همهي موجودات در آن مساويند و تفاوتي وجود ندارد که آن را رحمت امتناني مينامند چه آنکه بيسابقهي عملي بر اشياء افاضه شده است و هر دو عالم غيب و شهادت و دنيا و عقبا با اين تجلي به انوار وجود روشن است. تحلي ظهوري خاص را رحيمي ناميده است که فيضان کمالات معنوي اختصاصاً بر مؤمنان و صديقان و ارباب قلوب سرازير ميشود، مانند معرفت، توحيد، رضا، تسليم، توکل و اطاعت از اوامر واجب و اجتناب از نواهي ثابت و اين نوع تجلي را تعبير به فيض ميکنند و در اين تجلي کافر از مؤمن، عاصي از مطيع و ناقص از کامل ممتاز ميشوند (شرح گلشنزار، 5). برخي هم تجلي را به نوعي ديگر به دو قسم تقسيم کردند و آن را تجلي ذاتي و صفاتي خواندهاند (مقالات، خواجه عبدالله انصاري، 13). عده اي تجلي را به سه قسم تجلي ذاتي، صفاتي، افعالي تقسيم نمودهاند و گفتهاند که اولين تجلي که بر سالک آيد تجلي افعالي است و آنگاه تجلي صفاتي و سپس تجلي ذاتي، زيرا که افعال آثار صفات و صفات مندرج در تحت ذات هستند و از اين جهت گفتهاند که تجلي افعالي به حق نزديکتر است از تجلي صفاتي و صفاتي نزديکتر از ذاتي. شهود تجلي افعالي را محاضره نامند، و شهود تجلي صفات را مکاشفه و شهود تجلي ذات را مشاهده نامند (مصباح الهداية، 129-133؛ نفائس الفنون، 35/2؛ عوارف المعارف، 526) و گاهي نيز تجلي ذاتي را مکاشفه و تجلي صفات ذات که آن جاي نور است و تجلي حکم ذات که ميان سعيد و شقي به وسيلهي آن تميز حاصل ميشود (شرح تعرف، 1548/4-1550). بعضي هم تجلي را بر چهار نوع تقسيم کردهاند: تجلي آثاري که جمال الهي در اعيان ملکي منکشف ميشود، تجلي افعالي که در صورت اعيان ملکوتي ظاهر ميگردد و در هيئت افعال بروز مييابد، تجلي صفاتي که جلوهي ذات است در مراتب صفات هفتگانهي ذاتي، تجلي ذاتي که عبارت است از ظهور ذات يا تجلي ذات با جميع صفات ذاتي در نظر شهود عارف و سالک و درين هر دو حال فناء هستي سالک لازم است، اما گاهي مجرد فنا باشد بيشهود امري. به هر حال تقسيمات ديگري نيز گفتهاند ولي مهمترين و اساسيترين تقسيم آن است که صاحب مرصاد العباد انجام داده و تجلي را به صورت زنجيرهاي به انواع گوناگون و متنوعي تقسيم نموده است، او معتقد است که تجلي بر دو گونهي اساسي است: روحاني و رباني، و تفاوت اين دو آشکار است. زيرا تجلي روحاني داراي قوت فناء مطلق نيست از اين رو هنگاميکه تجلي روحاني در حجاب ميرود صفات بشري باز ميگردند، در حاليکه در تجلي رباني اين آفت وجود ندارد و از لوازم آن از ميان رفتن صفات باطل و ويران شدن طور نفس است. تفاوت ديگر اين دو آن است که در تجلي روحاني حالت طمأنينه پديد نميآيد و از شائبهي شک و ريب خلاصي نيست و در تجلي رباني حالت يقيني و اطمينان به دست ميآيد تفاوت سوم آنکه تجلي روحاني در عارف غرور و پندار پديد ميآورد و او را گرفتار عجب و احساس هستي و وجود ميکند و درد طلب در او نقصان ميپذيرد و خوف و نياز کم ميشود و برعکس آن در تجلي رباني هستي به نيستي تبديل و در او درد طلب و تشنگي زيادتر ميشود. سپس تجلي رباني را بر دو نوع تقسيم ميکند، تجلي ذاتي و صفاتي، و تجلي ذاتي نيز به نوبهي خود به دو نوع ديگر تجلي ربوبي و الوهي تقسيم ميشود و تجلي صفات ذات نيز در حد خويش به صفات نفسي و صفات معنوي تبديل ميگردد. و سپس صفات فعل نيز به صفات خالقي رازقي و احياء و امانت بخش ميگردد و در مورد صفات نيز آن را به صفات جمالي و جلالي تقسيم نموده و صفات جلالي نيز خود بر دو نوع صفات ذات و صفات فعل و صفات ذات هم به صفات جبروت و صفات عظموت تبديل ميشوند و به همين ترتيب هر صفتي به انواع صفات ديگر تقسيم ميشود (مرصاد العباد، 319-328). شاه نعمتالله ولي انواع گوناگوني از تجليات الهي را بيان کرده است که به اجمال عبارتند از: تجلي اول، تجلي هبي ذاتي، تجلي جمالي، تجلي رحماني، تجلي شهودي وجود حقاني، تجلي علوي، تجلي صوري، تجلي معنوي و اضافه ميکند که تجليات الهي نامتناهي است و هر تجلي مستلزم علمي و هر علمي مستلزم منتج ذوقي است (رسائل، شاه نعمتالله ولي، 168/2-169، 172/3، 190، 237/4). يکي از مطالبي که بايد به آن اشاره شود تفاوتي است که ميان مشاهده، مکاشفه، و تجلي وجود دارد و هر سالکي که بر آن وقوف نيابد راه کمال را نخواهد يافت و در توان هر سالکي هم نيست که فرق ميان اين سه را بشناسد. فرق مهم آنان اين است که مشاهدهي بدون تجلي و با تجلي امکان دارد و تجلي با مشاهده باشد و بيمشاهده، تجلي حقيقي آن است که شعور بر تجلي يافت شود بدون مشاهده، اما مشاهده و تجلي بيآنکه حال مکاشفه به دست آمده باشد ممکن نيست، ولي برعکس مکاشفه بيحضور مشاهده و تجلي امکان دارد (مرصاد العباد، 329). اما برخي به اين تفاوت گذاري اعتراض نموده و گفتهاند که: مشاهدهي بيتجلي مشکل است چه آنکه تجلي عبارت است از ظهور ذات و صفات الوهيت، پس لاجرم مشاهده بدون تجلي ميسر نيست (کشاف اصطلاحات الفنون، 268).
منابع:
جز آنچه در متن آمده: شرح شطحيات، بقلي، 571-617؛ نص النصوص، جامي، 442 به بعد؛ تذکرةالاولياء، 265/1؛ الفتوحات المکيه، 485/2-491، 636-640؛ لمحات، 19؛ فيه مافيه، 113؛ انسان کامل، گيلاني، 34/1-44؛ مناقب افلاکي، 251-658.
منبع: تهيه و تنظيم: دائرةالمعارف تشيع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسهي انتشارات حکمت، چاپ اول.