بازگشت به دين و تجربه عصر شكوفايي

احياگري ديني به مفهوم احياي دين در مقام آگاهي و در حوزه فعل و حركت است. آميختن خرافات با دين، رفتارها و كردارهاي غيرديني و احياناً ضد ديني را به نام دين مرتكب شدن، دين را ناقص و ناتمام و تك ساحتي جلوه دادن، از مظاهر و مصاديق مرگ دينداري است. وقتي حق با باطل مختلط مي شود، بدگويان و بدخواهان به حق حمله مي كنند، چون زشتيهايِ باطل را به حق نسبت مي دهند. پس با آميختن حق و باطل، دو آسيب و آفت متوجه حق مي شود؛ چيزي
دوشنبه، 5 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازگشت به دين و تجربه عصر شكوفايي
بازگشت به دين و تجربه عصر شكوفايي
بازگشت به دين و تجربه عصر شكوفايي

نويسنده: نورالدين العويدي
مترجم: جواد سحرخيز

احياگري ديني به مفهوم احياي دين در مقام آگاهي و در حوزه فعل و حركت است. آميختن خرافات با دين، رفتارها و كردارهاي
غيرديني و احياناً ضد ديني را به نام دين مرتكب شدن، دين را ناقص و ناتمام و تك ساحتي جلوه دادن، از مظاهر و مصاديق مرگ دينداري است. وقتي حق با باطل مختلط مي شود، بدگويان و بدخواهان به حق حمله مي كنند، چون زشتيهايِ باطل را به حق نسبت مي دهند. پس با آميختن حق و باطل، دو آسيب و آفت متوجه حق مي شود؛ چيزي به نفع باطل و چيزي به زيان حق در اين ميان پديد مي آيد. گاهي آثار حق در آميخته به باطل سبب جلوه باطل مي شود و حق طلبان آن گاه به سادگي نمي توانند حق را بشناسند و حق در پيش چشم آنها پنهان مي شود. زيان ديگر اينكه نارساييها و كاستيها، كژيها و ناراستيهايي كه به ذات باطل مربوط مي شود، به حق نسبت داده مي شود و از اين جهت نيز حق زيان مي كند و در اين ميان و در مجموع اين انسانهايند كه زيان مي بينند، زيرا حق را تشخيص نمي دهند و از باطل نمي توانند بگريزند.
در قرن شانزدهم با پايان قرون وسطي، غرب ده قرن رخوت، ركود و خفتگي را پشت سر گذاشت، اما از همان اوان دوره ظلمت و ذلت، خفت و خفتگي آغاز شد.
متفكري غربي مي گويد: «آن گاه كه ما غربيان از دين خويش - كه مسيحيت بود - دست شستيم، از ركود و رخوت نجات يافتيم و توسعه و ترقي نصيب مان شد و آن گاه كه شما مسلمان ها از دين خويش دست برداشتيد از پيشرفت و شكوفايي بازمانديد.»
درچند دهه گذشته، صدها كتاب و پژوهش غربي به منظور بررسي حركت اسلام گرايي و فهم اين پديده و شريانها، مراحل رشد و نمو و بنيانهاي وجودي آن تأليف شده است؛ هرچند اين كتابها و پژوهشها يكدست و هم سنخ نبوده و در ميان كارهاي علمي محض و دغدغه هاي سياسي، امنيتي و استراتژيكي در نوسان هستند.
با وجود اين، در غالب موارد به استثناي پاره اي پژوهشها و تحقيقات عميق و جدي، تقريباً مي توان گفت كه هيچ مجله، روزنامه و يا كتاب غربي درباره اين موضوع يافت نمي شود كه پديده احياي ديني و توسعه روزافزون آن را بدون تمركز بر ابعاد اقتصادي و اجتماعي تفسير كند. اين پژوهشها ابعاد اقتصادي و اجتماعي را تنها علت، يا تقريباً تنها علت رشد پديده اسلام گرايي و احياي ديني آن مي دانند.
اين تفسيرها با وجود كذب بودن و مغايرت آشكار آنها با واقعيت، در ميان بسياري از پژوهشگران اروپايي متخصص در حوزه حركت هاي اسلامي شايع است. حتي برخي نويسندگان و روزنامه نگاران مسلمان و عرب نيز پا جاي پاي آنها نهاده و در اين مسير گام برمي دارند. در سالهاي اخير، عده اي كوشيده اند تا ميان حركتها و جنبشهاي مربوط به بيداري اسلامي از يك سو و فقر و بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي، ارتباط و پيوند برقرار كنند. اين رويكرد تلويحاً بيانگر اين نكته است كه پديده اسلام گرايي، زبان گوياي بحراني است كه منطقه عربي و اسلامي بويژه در جنبه هاي اقتصادي و اجتماعي خود با آن دست به گريبان است. امري كه در منطق اين تفسير نمايان است، عدم اصيل دانستن پديده اسلام گرايي است و اين كه اين پديده، بياني بحراني از وضعيتي بحران زده است و بقاي آن عملاً به ماندگاري اين بحران بستگي دارد و جوامع اسلامي در گذار از بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي از پديده اسلام گرايي نيز دست خواهند كشيد.
در اين ميان، چپ گراهاي مصري و در رأس آنها «رفعت سعيد» و نيز «عفيف الاخضر تونسي» و«صالح بوليد مراكشي» در ايجاد ارتباط ارگانيكي ميان بحران هاي اقتصادي و اجتماعي از يك سو و ظهور جنبشهاي اسلام گرايانه از سوي ديگر، از سايرين شاخص ترند. برخي از اين افراد در اين مسير، حتي جلوتر هم رفته اند؛ تا آنجا كه «صالح بوليد» در برخي مقالات خود، معادله بسيار عجيبي ميان «سير كردن شكم يك گرسنه» و از بين بردن «بنيادگرايي» برقرار مي كنند. عده اي ديگر مانند «عفيف الاخضر» در تحليل خود از پديده بيداري اسلامي، بر ابعاد رواني فرد تكيه مي كنند و وجود پديده احياي ديني را به بيماريهاي رواني پيوند مي زنند.
در اكثر كتابها و مقالاتي كه در خصوص احياي ديني به رشته تحرير در آمده است، تفسير پديده اسلام گرايي به عنوان يكي از مظاهر ذاتي و اصيل جهان افروزي و يا واكنشي خودكار در مواجهه با تلاشهاي ديرينه خشونت بار و سازماندهي شده غرب براي محدود كردن اسلام و دور كردن آن از ساحت امور زندگي و حوزه سياست، به چشم نمي خورد. همچنين اين پديده، به عنوان واكنشي خودكار در برابر مظاهر ضعف، وابستگي و فساد جاري در ميان برخي حاكمان و نخبگان غربگراي مسلمان و عرب و يا به عنوان كوششي به منظور بازگرداندن افتخارات از دست رفته اما زنده در وجدان ملتهاي منطقه، تفسير نشده است. اين رويكردها با وجود اين كه ممكن است به تفسيري صحيح از جنبشهاي اسلامي منجر شود، در هيچ كدام از آثار و تحقيقات ياد شده، ديده نمي شود؛ زيرا اين تحقيقات، از اين اصل غيرمسلم كه پديده احياي ديني، يكي از راههاي بيان بحران و يا شكست موقت طرح مدرنيزاسيون براساس الگوي غربي است، نشأت مي گيرند؛ طرحي كه به رهبري غرب در خلال دو قرن اخير به وسيله لشكريان خشن و خونريز آن در مناطق عربي و اسلامي در حال اجراست. اين رويكرد نيز احياي دين و بازگشت به آن را امري اصيل و ذاتي كه انگيزه هاي خود را در درون نص دين، تجارب تاريخي احياي ديني و ضرورتها و واقعيات كنوني مي يابد، نمي داند؛ بلكه اين پديده را صرفاً بازتاب بحران موقتي كه گريبانگير طرح ها و پروژه هاي مدرنيزاسيون غربي شده است، مي داند؛ نه يك فعل مستقل كه با واقعيات موجود، در تأثير و تأثر متقابل است.
اگر اين گونه تفاسير را كه پديده اسلام گرايي و احياي ديني را به بحران اقتصادي و اجتماعي و به حاشيه راندن اجتماعي مسلمانان بازمي گردانند، بپذيريم، بايد بدانيم كه به دلايل ذيل ستمي بزرگ به حقيقت روا داشته ايم:
1- اين گونه تفاسير، يك پديده گسترده را كه به لحاظ جغرافيايي از مراكش (واقع در مغرب) تا اندونزي (واقع در مشرق) و از اعماق آفريقا (واقع در جنوب) تا جمهوريهاي تازه استقلال يافته (واقع در شمال) و نيز اقليتهاي اسلامي پراكنده در سطح جهان را مجموعاً به يك عامل واحد (عامل اقتصادي و يا اجتماعي) منحصر مي كند، در حالي كه اوضاع اقتصادي، اجتماعي و تمدني موجود در اين گستره جغرافيايي كاملاً متفاوت است.
2- اين تفسير مادي كه يكسره در مادي بودن خود غرق شده است، تفسيري ساده انگارانه و سطحي است كه حيات فرهنگي و روحي انساني را با وجود غنا و تنوع آن، به عامل واحد اقتصادي يا اجتماعي بازمي گرداند و اين چيزي است كه رويكردهاي كلاسيك ماركسيسم را به ياد مي آورد كه وجود فرهنگي، فكري و روحي انساني را صرفاً يك روبنا و يكي از اشكال انعكاس ساختار زيربناي مادي آن مي دانست. اين تفسير همچنين يادآور تفسير ماترياليستي (مادي) مكتب رفتارگرايي است كه بر نظريه انگيزش مادي و پاسخ مادي مبتني است و چيزي از قبيل تجربه و آزمايش دانشمند رفتار گرا، پاولوف بر روي جانور آزمايشگاهي اش است! اين مكتب انگيزش مادي را با پاسخ مستقيم مادي مربوط مي سازد و بر يكسان بودن واكنش پرپيچ و خم انساني، با وجود ميراث فرهنگي، فكري و غناي روحي اي كه وجه امتياز اوست با واكنش يك جانور آزمايشگاهي گرسنه تأكيد مي كند!
3. واقعيات موجود اثبات مي كند نظريه بحران اقتصادي و اجتماعي در تفسير حركت و جنبش احياي اسلامي معاصر، تا حد زيادي اشتباه و نادرست است. با وجود اين كه تأثير مهم عوامل اجتماعي و اقتصادي در رشد و نمو اين جنبش و به تبع آن در تفسير اين جنبش، انكار ناپذير است و آن را در كنار ساير پديده هاي انساني بررسي مي كنيم؛ اما با اين حال، آن را عنصري اساسي نمي دانيم؛ چه رسد به اين كه تنها عامل به شمار آوريم. دليل اين امر نيز وجود جنبش هاي بيداري اسلامي قدرتمند در پاره اي از سرزمينهايي است كه نسبت به كشورهاي ديگري كه در رنج اقتصادي و اجتماعي هستند، در رفاه اقتصادي به سر مي برند. نمونه هاي ديگري نيز بر اثبات اين مدعا وجود دارد.بنابراين، برخلاف تفسير اجتماعي و اقتصادي، مي توان پديده اسلام گرايي را به عنوان يك جنبش و احياي ذاتي تفسير كرد كه جهان عربي و اسلامي امروز عملاً شاهد آن است.

 

منبع: روزنامه قدس




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط