گفتمان دایرةالمعارفی

علامه شعرانی از زبان آیت الله حسن‌زاده آملی

استاد حسن‌زاده آملی یکی دیگر از شاگردان و ملازمان علامه شعرانی است که مدتی در آمل به تحصیل پرداخت و سپس به تهران آمد و از محضر آقاسیداحمد لواسانی در مباحث لمعه و قوانین بهره برد و بعد به محضر آقا
دوشنبه، 28 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
علامه شعرانی از زبان آیت الله حسن‌زاده آملی
 علامه شعرانی از زبان آیت الله حسن‌زاده آملی



 

گفت‌وگو با علامه‌ حسن‌زاده آملی

گفتمان دایرةالمعارفی

1. آشنایی با استاد

استاد حسن‌زاده آملی یکی دیگر از شاگردان و ملازمان علامه شعرانی است که مدتی در آمل به تحصیل پرداخت و سپس به تهران آمد و از محضر آقاسیداحمد لواسانی در مباحث لمعه و قوانین بهره برد و بعد به محضر آقا شیخ محمدتقلی آملی رفته تا کسب تکلیف کند و آن بزرگوار علامه شعرانی را به وی معرفی می‌کند. استاد حسن‌زاده آملی دراین باره می‌فرماید:
مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی گفتند: اگر شما بتوانید به محضر شریف ایشان تشرف پیدا کنید و اگر شما را بپذیرند، ایشان شما را اشباع خواهند کرد و شما راضی خواهید بود. گفتم: اگر ایشان قبول نکردند؟ گفتند: ایشان قبول می‌کنند، می‌توانید از جناب آقای میرزا مهدی الهی‌قمشه‌ای هم استفاده کنید. این دو بزرگوار را ایشان معرفی کردند. نشانی آقای شعرانی را هم ایشان دادند. بنده غروب آمدم سه راه سیروس – که حالا چهار راه شده – سؤال کردم و رفتم مسجد، دیدم، که گوشه‌ای نشسته. سلام کردم و نشستم. مواظب بودم تا آقای شعرانی بیاید. این آقاشیخی که آنجا نشسته بود، عمامه‌ی کوچکی بر سر داشت و زیر عمامه‌اش هم یک کلاه حصیری بود. آدم خیلی بی‌قید و بی‌رنگ و وارسته‌ای به نظر می‌رسید. تا مؤذن اذان گفت: دیدم که این آقای شیخ برخاست و اقامه‌ی نماز کرد. بنده رفتم به صف ایستادم. از یکی از آقایان که در صف نماز حاضر بود، سؤال کردم: این آقا کیست؟ گفت: ایشان آقای حاج میرزاابوالحسن شعرانی است. حالا با آن وصفی که جناب آقای آملی کردند، سبحان‌الله! نماز خواندیم و تمام شد و ایشان که خواستند تشریف ببرند بیرون، من جلویشان را گرفتم و فرمایش آقای شیخ محمدتقی را خدمتشان گفتم. ایشان گفتند ما وقت نداریم و نپذیرفتند. باز هم رفتم، نپذیرفتند. تا بر اثر تکرار زیاد و رفت و آمد، گفتند: ما بنا داریم رسائل و مکاسبی شروع کنیم، شما می‌خواهید بیایید؟ کم‌کم درِ رحمت باز شد و رفتیم محضر شریف ایشان، که محضر پربرکتی هم برای بنده بود. حضرت آقای شعرانی خیلی به گردن بنده حق دارد. بنده در حضور شریف ایشان ابتدا رسائل و تمام مکاسب را شروع کردم. تمام رسائل و مکاسب شیخ انصاری را به مدت سه سال، خدمت ایشان خواندم. بعد کفایه را شروع کردیم. بعد اشارات شیخ الرئیس را محضر پربرکت ایشان خواندم. عمده‌ی درس تفسیر بنده نیز خدمت آقای شعرانی بود. بنده از اول تا آخر تفسیر مجمع‌البیان طبرسی را کلمه به کلمه خدمت ایشان خواندم. خیلی آن محفل درس تفسیر برای من ارزشمند بود. خدمت ایشان که بودم، در سال تعطیلی نداشتیم. بنده یادم نمی‌رود که سال بر ما گذشت و دو روز تعطیل کردیم. یکی روز عاشورا، یکی روز شهادت حضرت امام مجتبی (علیه‌السلام) و بقیه‌ی روزها را درس خواندیم. ایشان خودشان شایق بودند.
یکی از خاطرات خوشی که از محضر شریف ایشان دارم، این است که: یک زمستان که برف خیلی سنگینی آمده بود، از حجره آمدم مدرسه مروی، دور بود می‌خواستم نزدیک‌تر بشود. به این جهت بود وگرنه مدرسه‌ی حاج ابوالفتح برای ما، روحانیت و معنویت و برکت داشت. مدرسه‌ی مروی هم روحانیت و برکت داشت. ما به سفارش جناب آقای شعرانی به محضر حضرت آقای میرزا محمدباقر آشتیانی آمدیم مدرسه‌ی مروی، و ایشان ما را امتحان فرمودند و پذیرفتند و در مدرسه به ما حجره دادند. حالا از مدرسه مروی به درس آقایان می‌رفتم. زمستان، برف سنگینی آمده بود. من از حجره بیرون آمدم، برف را نگاه کردم و مردد بودم که به کلاس درس بروم یا نروم. اگر نمی‌رفتم، دلیلی بر تنبلی و عدم عشق و شوق من بود؛ به هر حال تصمیم گرفتم بروم. رفتم تا در خانه‌ی ایشان در سه راه سیروس، خواستم درب بزنم. با آن برف سنگین که آمده بود، خجالت کشیدم. مدتی ایستادم که کسی بیرون بیاید، اما کسی نیامد. دیدم وقت درس هم دارد می‌گذرد. در هر صورت درب را زدم. آقازاده ایشان در را باز کردند، وارد شدم و رفتم؛ دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. با انفعال وارد شدم، سلام کردم و به محض نشستن عذرخواهی کردم. گفتم: آقا در این برف مزاحم شدم، می‌خواستم نیایم.
گفتند: چرا؟ گفتم: در این برف نمی‌خواستم مزاحم بشوم. گفتند: مگر شما که از مدرسه‌ی مروی تا اینجا می‌آمدید، گداها در راه ننشسته بودند و گدایی نمی‌کردند؟ گفتم: چرا؟ گفتند: امروز آنها بودند یا نبودند؟ گفتم: چرا بودند، امروز که روز کسب و کار آنهاست. ایشان گفتند: خوب آنها که تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم؟ ایشان واقعاً برای من پدری بودند که من عاجزم از بیان و توصیف آن، خدمت ایشان خیلی کتاب خواندم. تمام رسائل، تمام مکاسب، جلدین کفایه، اکثر اسفار را دو جا می‌خواندم، اول را خدمت ایشان شروع کردم، الهیات را خدمت آقای قمشه‌ای، دو درس اول اشارات را خدمت ایشان و از نمط چهارم که در وجود الهیات است، خدمت آقای قمشه‌ای، تمام مجمع‌البیان را خدمت ایشان، یک دوره رجال اردبیلی را خدمت آقای شعرانی، یک دوره درایه و اکثر شفای شیخ را خدمت ایشان خواندیم، البته شفا را خدمت سه نفر خواندم: خدمت ایشان و حضرت آقای حاج میرزا احمد آشتیانی و جناب آقای فاضل تونی. بعد از آنکه مکاسب تمام شد، جواهر فقه را خدمت ایشان شروع کردم و چون دیگر به صورت سطح نبود و به صورت درس خارج بود، و عنوان درس خارج فقه داشت و تعطیلی کم داشتیم، پیشرفت خیلی خوب بود. مثلاً طهارت جواهر، خمس جواهر، صلات جواهر، حج جواهر، ارث جواهر، زکات جواهر، را خدمت ایشان خواندم و در عرض این درس‌ها، ریاضیات را شروع کردیم. [علامه شعرانی] اوایل فرمودند ریاضیات را فقط روزهای تعطیل می‌خوانیم، لذا روزهای تعطیل شروع کردیم به خواندن ریاضیات، بعد از آنکه مقداری پیش رفتیم به حضور شریف ایشان عرض کردم: آقا، ما پنج‌شنبه و جمعه پیشرفتمان کم است، اگر اجازه بفرمایید داخل هفته هم بخوانیم. ایشان‌ ماشاءالله حوصله‌ای داشتند. بعدالطلوعین کفایه می‌گفتند. نماز صبح را زود می‌خواندیم و در درس ایشان حاضر می‌شدیم. بعد صبحانه‌ای می‌خوردند و قلیان می‌کشیدند و می‌آمدند درس مکاسب می‌گفتند. عده‌ای که کفایه می‌خواندند می‌رفتند و بعضی برای خواندن مکاسب می‌آمدند؛ مکاسب که گفته می‌شد بعضی از آقایان می‌رفتند و ما می‌نشستیم اسفار یا شفا و اشارات می‌خواندیم، بعضی از آقایان در اشارات شرکت داشتند. در شفا هیچ کس جز بنده، شرکت نداشت. بعد از آنکه درس فلسفه تمام شد به درس ریاضیات، هیئت و نجوم می‌نشستیم، چه بسا برای من پیش آمده بود که بین‌الطلوعین خدمت ایشان می‌رفتم و گاه می‌دیدم که اذان ظهر می‌گویند و عجیب بود حوصله‌ی ایشان و آن بزرگواری و قوت و قدرت روحی و ایمانی ایشان، والا با بنیه‌ی عادی وفق نمی‌دهد.
شرح چغمینی را که خواندم به تشریح الافلاک مسلط شدم. شیخ بهایی را، سی فصل خواجه را، تنویهات ملامظفر را، که متن بیست باب متعلق به ملا علی برجندی است و شرحش متعلق به ملامظفر است، همه را در عرض کتاب‌های درسی قرار دادیم. البته در خلال درس سؤال می‌شد، کار هم می‌کردیم و عجیب درس می‌خواندیم، و آن بزرگوار هم که دیدند من خیلی تشنه‌ی درس هستم، مثل پدر مهربانی لطف و عنایت کردند بعد فرمودندکه باید تحریر اقلیدس بخوانید. اقلیدس حساب و هندسه‌ی استدلالی است که اصول اقلیدس می‌گویند. به تحریر جناب خواجه، این را از اول تا آخر خدمت ایشان خواندم. آنکه خوانده شد، فرمودند که باید اکرمالالائوس را بخوانی، اکرمالالائوس مثلثات کروی است. به من فرمودند: بعد باید استخراجات ریاضی بکنیم و برای اینها به مثلات کروی احتیاج داریم و بدون این نمی‌شود.
اکرمالالائوس از متوسطات است، یعنی بعد از خواندن تحریر اقلیدس، آن کتاب را باید خواند. آن کتاب را هم خواندیم که خیلی سنگین و مشکل است. آنکه خوانده شد، فرمودند: حالا باید اسطرلاب بخوانی، کتاب اسطرلاب را داشتیم اما آلت اسطرلاب نداشتیم. در مدرسه سپهسالار قدیم (شهید مطهری)، کتابخانه‌ی ملی و بعضی کتابخانه‌های دیگر بود، لکن برای بیرون به ما نمی‌دادند، چون عتیقه است. مدرسه مروی هم اسطرلاب داشت. یک روز جناب آقای شعرانی فرمودند که مدرسه‌ی مروی اسطرلاب دارد، باید جناب آقا میرزا محمد اجازه بفرمایند تا ما از آن استفاده کنیم. و ایشان آگاه بودند که کتاب‌های مدرسه مروی و اسطرلاب را نمی‌شود از آنجا بیرون آورد. لذا فرمودند: من می‌آیم به حجره شما و آنجا به شما درس می‌دهم. این دیگر کمال ایثار و بزرگواری بود. روزی هم فرمودند که می‌رویم منزل آقامیرزامحمدباقر آشتیانی. بنده در خدمت ایشان راه افتادیم که به خانه آقای آشتیانی برویم. آن روز باران هم می‌آمد. این پیرمرد در همین باران از سه راه سیروس تا منزل آقای آشتیانی که آن روز پشت مدرسه مروی بود، آمدند. به ایشان فرمودند که آقا می‌خواهند اسطرلاب بخوانند، اجازه بفرمایید که اسطرلاب مدرسه در اختیار ایشان باشد که من روزها به اینجا بیایم و درس بگویم. ایشان هم محبت فرمودند و اسطرلاب مدرسه را در اختیار قرار دادند و الان هم در کتابخانه هست. اسطرلاب را خدمت ایشان خواندم و متن آن بیست باب خواجه نصیرالدین طوسی بود، که به صورت درس می‌خواندیم و در کنار آن رساله‌ی هفتاد باب جناب شیخ بهایی به صورت مطالعه‌ی عرضی و تطبیقی بود و چون عشق بود و ایشان هم بزرگواری داشتند و خیلی هم در این علوم مسلط بودند. من اسطرلاب را خیلی خوب خدمت ایشان خواندم به طوری که بعد از آن اسطرلاب عبدالرحمن صوفی را که بیش از سیصد باب است، مطالعه و تطبیق می‌کردم و حس می‌کردم که می‌فهمم.
آقای شعرانی ذوالفنون بودند. بنده همه اساتیدم را به تبحر در فنون مثل ایشان ندیدم. اینها که اسم بردم خیلی قوی بودند اما مثل این بزرگوار در تمام فنون ندیدم. یکی از کتاب‌های دوره شفا، علم موسیقی است. دانستن موسیقی که گناه نیست، حتی مرحوم شیخ بهایی در کشکول نقل می‌کند از مرحوم علامه که یک وقت برای معالجه‌ی بیماری، موسیقی به کار می‌رفته. علم آنکه حرام نیست عملش به فرض حرام است. مرحوم آقای شعرانی موسیقی هم می‌دانست. فرانسه را به اندازه عربی می‌دانست و مسلط بود. آن لحن شیرینش هیچ گاه از خاطرم نمی‌رود. گاه‌گاهی از ایشان عباراتی می‌پرسیدم که آقا! این عبارت را چطور باید معنا کرد؟ ایشان دیکسیونر را می‌گرفت... دندان نداشت و چند تا از دندان‌هایش ریخته بود... این الفاظ فرانسه را با آن دندان‌های ریخته‌اش خیلی شیرین و جالب می‌خواند. گاه گاهی هم مختصر تبسمی می‌کرد. ترکی خوب می‌دانست و تلفظ می‌کرد. انگلیسی‌اش خوب بود، اما نه مثل فرانسه‌اش. فرانسه‌اش خیلی قوی بود. عبری را می‌دانست. کتاب‌های عبری را هم داشت. خودش به من می‌گفت که من عبری را پیش یک ملای یهودی خوانده‌ام. در علوم دینی و فقه و اصول و روایت و تفسیر، آثار قلمی ایشان یکی از دیگری غنی‌تر، یکی از دیگری مهم‌تر، یکی از دیگری پخته‌تر است. حواشی وافی‌اش مگر کم است؟ حواشی ملاصالح مازندرانی بر شرح کافی‌شان تعلیقه‌ای که دارد؛ اول اینکه تعلیقه‌شان کمتر از خود شرح نیست، کماً و کیفاً، چه دریایی است. کتاب راه سعادتش، نفایس الفنون، یکی دو تا نیست.
جناب علامه شعرانی در ادبیات قلم توانایی داشت؛ فارسی را خیلی سنگین و قوی و فصیح می‌نوشت. در ریاضیات عالیه، در نجوم، من بارها این مطلب را به عرض رسانده‌ام در میان علمای روحانی ما در عصر خودم، بنده کسی را به تبحر در ریاضیات از ایشان بهتر و برتر ندیدم. الان، چند کتاب شرح اسطرلاب دارم که آن وقت نداشتم. جناب آقای شعرانی شرح اسطرلاب بیرجندی را داشت، اما بنده نداشتم. به ایشان گفتم: اجازه می‌فرمایید از روی نسخه شرح بیرجندی شما استنساج کنم؟ فرمودند: مانعی نیست. با اینکه ایشان به کسی کتاب نمی‌داد و هر کسی از ایشان کتاب می‌خواست می‌فرمود: کتاب‌های من لازم‌اند، متعدی نیستند! بالاخره کتاب، برای اهل علم، مثل اره و تیشه و لوازم کار نجار است و نباید از او گرفت. در هر صورت بنده از ایشان تقاضا کردم اگر اجازه می‌فرمایید شرح اسطرلاب بیرجندی شما را بنویسم. ایشان هم نسخه را پیش من گذاشتند و من نوشتم. از چند کتابی که بنده نداشتم و به خط خودم نوشتم، یکی همین شرح اسطرلاب بیرجندی است. اسطرلاب را که مسلط شدم، فرمودند: باید ربع مجیب بخوانید. ربع مجیب هم یکی از آلات نجومی است. صفحه‌ای است که تمام کارهای اسطرلاب را می‌کند. یک اسطرلاب چوبی درست کرده بودم که حالا هم دارم، اما دقیق نیست. ربع مجیب ساخته‌ی خود آقای شعرانی است. یعنی ایشان دستور دادند روی برنج صفحه را براساس قواع ریاضی خط‌کشی کردند. بعد به قلم‌زن دادند، به همان سبک ربع مجیب درست کردند. ربع دایره‌ای است روی صفحه‌ی برنج که دو لبه دارد. بعد شرح تذکره‌ی خضری را خواندیم که هیئت استدلال است و اهلش می‌دانند. بعد از شرح تذکره‌ی خضری فرمودند: باید زیج را شروع کنیم که زیج بهادری را دو سال خدمت ایشان می‌خواندم. پس از آن فرمودند: باید مجسطی بخوانید. وقتی که بنا شد مجسطی را شروع کنیم، پیش خودم گفتم بهتر است چند جا قواعد زیج بهادری را استخراج کنم، که در چند مورد ماندم و نتوانستم پیش بروم. صبح که حضور شریف ایشان رفتم، هم مجسطی را بردم و هم زیج بهادری را و به ایشان عرض کردم: میل شریف شماست که مجسطی را بخوانیم، اما چند مورد زیج بهادری را که می‌خواهم پیاده کنم. نمی‌توانم. ایشان قدری تأمل کردند و فرمودند با زیج بهادری شروع می‌کنیم. هم بر اثر ناتوانی، وقت شریف آن بزرگوار را بنده گرفتم و زیج بهادری را خواندم و در این دوره مسلط شدم و یک دوره زیج بهادری به فارسی نوشتم. بعد از آن، خواندن مجسطی را شروع کردیم که قسمت معظم مجسطی داشتیم، یکی تحریر مغربی که شرح دو نفر پدر و پسر است با رصدخانه‌ی شاه جهان‌آباد دهلی که به فارسی داشتیم و خیلی مفصل است، شرح و تعلیق نیشابوری که داشتیم و به اینها خیلی مسلط شدیم. این کتاب‌ها را که می‌خواندیم به درس فقه و اصول حضرت آقاشیخ محمدتقی آملی هم می‌رفتم و در همان سنوات جناب آقای حاج میرزا ابوالحسن قزوینی، تشریف آوردند. ایشان از آیات و مردان بزرگ اسلامی بودند. بنده ایشان را نمی‌شناختم. آقای شعرانی فرمودند: این بزرگوار تشریف آورده‌اند، شما درس را طوری تنظیم کنید که آن محضر را هم ادراک کنید. پنج سال در محضر شریف آقای قزوینی بودم که برای من خیلی پربرکت بود. در محضر شریف ایشان، فقه، خارج، و اسفار می‌رفتم و دو درس خصوصی هم به پیشنهاد خود ایشان می‌رفتم: یکی مصباح‌الانس، یکی هم کفایه؛ غروب‌ها بود و بنده و ایشان دو به دو بودیم. مصباح الانس در عرفان است. چون به من فرمودند: شما که شرح فصوص را خدمت آقای فاضل تونی خوانده‌اید. آخر شرح فصوص را من خدمت آقای فاضل تونی با راهنمایی جناب آقای شعرانی خوانده بودم.
علم تجوید را، بنده خدمت آقای شعرانی، شرح شاطبی می‌خواندم، شرح شاطبی متن و شرح است؛ متن آن – اگر اشتباه نکنم – بیش از هزار بیت شعر در تجوید قرآن است و تمام این شعر به قافیه‌ی لام تمام می‌شود و آن کتاب استدلالی در فن تجوید قرآن است. خود ایشان فرمودند: من شرح شاطبی را پیش پدرم خوانده‌ام. و همین‌طور دیوان شعر محی‌الدین عربی و همین‌طور، دیگر بزرگان. اینها معارف را در قالب الفاظ موزون در آورده‌اند که قهراً طبایعی که مستقیم و سلیم و روان هستند، شعر را خوش دارند و این یک امر غریزی است. در کسوت شعر، بهتر حفظ می‌کنند. مثلاً گلشن راز شبستری؛ چقدر خدمت به عالم عرفان کرده که آن مطالب نغز را در لباس زیبای شعر درآورده است. البته موضوعی را باید تذکر داد و آن این است که ما یک شعر مذموم داریم و یک شعر ممدوح، و این دو اشتراک لفظی دارند.
استاد حسن‌زاده آملی درباره شخصیت علامه شعرانی می‌گوید:
حقیقت این است که این مرد بزرگ علم و عمل، آنقدر نوشته دارد که اگر در یک مجموعه‌ای جمع‌آوری بشود، دایرة‌المعارفی خواهد شد. همه هم تحقیق، همه معرفت، بیان اسرار آیات و روایات و اشارات به فرموده‌های مشایخ علمی در علوم و فنون متعدد مانند: فقه، اصول، ادبیات، طب، آیات و روایات، نکات تاریخی، ریاضیات، هیئت، فلکیات، تفسیر و شعب دیگر علوم.(1)

2. تفسیر و علوم قرآن

2-1. ما یکی از برکاتی که در محضر مبارکشان داشتیم این بود که به توفیقات الهی، یک دوره تفسیر مجمع‌البیان را، خود کتاب را خواندیم – با لغت و قرائت و اِعراب و حجت، همه و همه – که بیش از دو سال طول کشید. وقتی مجمع‌البیان تمام شد و تفسیر سوره قل‌اعوذ برب الناس به پایان رسید، ایشان هشدار داد، فرمود: ببین آقا تفسیر تمام شد و جناب طبرسی که امین‌الاسلام طبرسی است و تفسیر مجمع‌البیان – که خود ایشان در ابتدای مجمع درباره آن فرموده‌اند. هو القدوه أَستضیءُ بانواره و أطأُ مواقع آثاره، (2) از این همه مفسرین و کتب تفسیر نقل کرد، اما از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه‌السلام) چیزی نقل نکرد؛ به بنده فرمودند: ببین! نشد حتی یک جا از تفسیر امام حسن عسکری (علیه‌السلام) که الان در دست ماست و چاپ کرده‌اند، چیزی نقل کنند. بعد فرمودد: حق با جناب طبرسی است. نمی‌شود تفسیر را از آن جناب دانست و اگر تفسیر آن بزرگوار بود و تفسیر معتبری بود، امین‌الاسلام طبرسی در مجمع از آن جناب نقل می‌کرد. ما هم این فرموده را به عنوان (یک کلمه) در یکی از آن کتاب‌هایمان که بعد از هزار و یک نکته در دست تألیف داریم، به اسم هزار و یک کلمه آوردیم. فرمایش ایشان که خیلی خلاصه در آخر مجمع – که به تصحیح و تحشیه ایشان به چاپ رسیده است – آمده، این است:
و لم ینقل المصنف عن التّفسیر المنسوب الی العسکری (علیه‌السلام) (3)
این یکی از نکات علمی جناب ایشان بود که درباره تفسیر مجمع‌البیان، فرموده‌اند.
2-2.حرف دیگری درباره تفسیر مجمع داشتند که آن حرف خیلی در اثنای تفسیر پیش می‌آمد؛ اینکه مرحوم طبرسی به این نکته خیلی توجه داشت که قرآن یک انزال داشته و یک تنزیل. انزال و تنزیل دو حساب جداست و جهت انزال و تنزیل این است که تنزیل تدریجی است. نزول تدریجی را می‌گویند «تنزیل» و «انزال» دفعی است. هر کجا «نَزَّلَ» آمده برای تنزیل و تدریج است و هرجا انزال آمده برای نزول دفعی و یکبارگی است. آقایان اهل عرفان مثلاً قیصری در شرح فصوص و محی‌الدین عربی، قرآن را به این عنوان‌ها، اسم می‌برند: گاهی می‌گویند کشف تام محمدی (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم)، گاهی می‌گویند کشف اَتَم محمدی (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) این کشف تام و کشف اتم به این معنام است که قرآن به قلب مبارک جناب رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله‌وسلم) نازل شده است که: إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ.
2-3. حال بحثی باز درباره لیلةالقدر که البته درست است که در همین شب بود، اما عمده آن شب واقعی را که آقایان ارباب معقول و حکمای متأله الهیه می‌فرمایند: این بنیه محمدی (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) بود که گرفته است. باید راجع به این شب‌های در طول هم نظر داشت، توجه داشت. من وقتی راجع به لیلةالقدر مشغول مطالعه بودم، روایات را جمع‌آوری می‌کردم و حقاً خسته شدم. حرف برای من به خوبی پیاده نشد. همه روایات را جست‌وجو کردیم، جمع‌آوری کردیم و بسته‌بندی کردیم بالاخره ملتجی شدم به حضرت استاد بزرگوارمان مرحوم آیت‌الله شیخ محمدتقی آملی – رضوان‌الله علیه – به ایشان عرض کردم: آقاجان روایات لیلةالقدر را من در نیافتم و ماندم و بر من معلوم نشد. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ؛ خوب این شب سایه زمین است. زمین دور می‌زند، این سایه زمین است. خود سایه چه خصوصیتی دارد برای دیشب و امروز؟ باید خود گیرنده، خود شخص، خود انسانی که این شب را احیا کرده، در نظر گرفت. برای او این برهه از زمان سایه که الان خودش دور می‌زند، این چطور بهتر از هزار ماه است؟ البته این بحث خیلی دامنه‌دار است. ما در پیرامون این بحث الحمدلله رب العالمین کتاب انسان و قرآن را نوشتیم که محور آن، لبُّ و روح و جانش این مطلب است. سرمایه ما هم در آن کتاب – حق بزرگواران خودمان را ضایع نکنیم – دو کلمه است، یک کلمه را آقای قزوینی به ما محبت فرمود، یک کلمه را آقای آملی (جناب آقا شیخ محمدتقی آملی) و این دو کلمه ما را وادار کرد که کتاب انسان با قرآن را نوشتیم و خوب چیزی هم نوشتیم: چون این دو بزرگوار، مایه و سرمایه و اشاره خوبی به ما فرمودند که نقل کردیم، به خصوص مرحوم آقای قزوینی در این باره، مقاله موجزی دارد که ما خود آن مقاله را آنجا نقل کردیم. اجمالاً بنده که این عرایض را به حضور جناب آقای آملی عرض کردم، ایشان به من فرمود: در آن روایتی که حضرت امام صادق، جده‌اش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را لیلةالقدر خوانده تأمل کن. و عجبا که این همه روایات را جمع‌آوری کردیم، اما به این روایت برخورد نکردیم که حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله علیه) لیلةالقدر است. حدود دو سال بود که راجع به این روایات زحمت می‌کشیدم و جمع‌آوری می‌کردم، ولی به این روایت برخورد نکرده بودم. من همانجا در محضر ایشان مجذوب این حرف واقع شدم. بعد از چند لحظه سکوت و جلوس، اجازه مرخصی خواستم و درآمدم. دیدم که حال خیلی خوشی دارم و پیش خود ابتدا چنین تعبیر کردم که بله باید فاطمه زهرا (سلام‌الله علیه) لیلةالقدر باشد، برای اینکه امام، قرآن ناطق است، یازده قرآن ناطق از این لیلةالقدر در یک لیلةالقدر نازل شده، حرف فوق، برداشتی است که ابتدا داشتم، ولکن رفتیم حدیث را پیدا کردیم که خوشبختانه حدیث در تفسیر فرات کوفی هست و آن را در انسان و قرآن آوردیم و پیرامون آن حرف زدیم که یک شعبه بحث باید راجع به لیلةالقدر پیش بیاید و خود فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیه) لیلةالقدر است. مراد از انا انزلناه فی لیلةالقدر، قرآن انزالی و یکبارگی است؛ بعد تنزیلاً 23 سال این قرآن نازل شده، 23 سال به تدریج و تنزیل. بعد که خدمت علامه طباطبایی – رضوان‌الله علیه – هم تشرف حاصل کردیم، وقتی حضور شریف ایشان مطلب را عنوان کردم، دیدم ایشان هم همراه است که چه منافاتی دارد انسانی به صورت انزالی، دفعی، حقایقی را بگیرد و روی عالم روحانیت و عصمت خودش، وابستگی‌اش به ملکوت عالم (انسان کامل است، خلیفةالله است، جامع اسما و صفات الهی است روی مصالحی این نشئه مادی طبیعی پیش آمد) آنچه را که یکباره گرفته پیاده کند، آیات را پیاده کند، مطابق وقت مصلحت، و بشود تنزیلی. انزال و تنزیل – قرآن انزالی و قرآن تنزیلی – یک قرآن است، اما گرفتن انزالی و پیاده کردن تنزیلی. بعد فرمایش علامه طباطبایی هم موافق با آن بود که مرحوم آقای شعرانی – رضوان‌الله علیه – و اساتید دیگرمان افاده می‌فرمودند. در تفسیر مجمع‌البیان این نکته را باید نظر داشت. من برخورد کردم به بعضی از آقایان روحانیون، دیدم ایشان توجه ندارند به این نکته و اعتراض به مرحوم طبرسی دارند که ایشان چرا در مجمع‌البیان در ربط سوره‌ای به سوره دیگر، وقتی که می‌خواهد سوه بعد را تفسیر بکند در ربط دو تا سوره می‌گوید مثلاً «لمّا کان» حق تعالی در آن سوره این طور فرمود، بعد دنبالش این طور. بعد آن آقای روحانی را دیدم که می‌فرماید که «لمّا کان» آن سوره قبلی بعد از این سوره نازل شده، نمی‌شود که شما سوره بعد را مترتب بر سوره قبل بدانید، بفرمایید: «لمّا کان» آن سوره قبلی این طور بود خداوند این سوره بعد را نازل کرد. این اعتراض را بر مرحوم طبرسی داشت، بر ظاهر فرمایشش. خیلی هم پیش آمده، تنها این آقا نبود که توجه نداشت. مرحوم طبرسی «لما»هایی را که در ترتیب سُوَر می‌گوید مربوط به قرآن انزالی است، آن قرآنی که پیغمبراکرم (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) یکبارگی گرفت این چنین بود، به این نظم بود، به این ترتیب بود، و مطابق آن نظر و ترتیب، همین است که در خارج پیاده شده است. و لذا جناب رسول‌الله اجازه نداد که قرآن را مطابق تنزیل ترتیب بدهند. وقتی آیه‌ای نازل می‌شد، می‌فرمود: این آیه را در فلان جای فلان سوره قرار بدهید. تا مطابق با آن انزال واقعی‌اش باشد. این نکته را که جناب طبرسی در مجمع آورده، لمّاهایی که گاهی در ترتیب آیات و سُوَر بیان می‌فرماید، مربوط به آن جهت انزالی قرآن است نه مربوط به جهت تنزیلی‌اش. این موضوع و نکته در تفسیر مجمع خیلی اهمیت دارد.
2-4. عرضم این است که وقتی این گونه فرمایشات در تفسیر مجمع پیش می‌آمد، مرحوم استاد شعرانی توجه می‌داد، می‌فرمود که ببین آقا! قرآن تحریف نشده، ببین مرحوم طبرسی چه می‌فرماید، سید مرتضی و مفید، بزرگان دیگر. اگر کسی، تحریف قرآن را به امامیه اسناد بدهد، افترا به امامیه زده است. این را بزرگان دین ما جناب طبرسی، مفید و سیدمرتضی همه فرموده‌اند. مرحوم شعرانی – رضوان‌الله علیه – راجع به عدم تحریف قرآن تأکید کرده که این قرآن همان قرآن است که بر پیامبر اکرم نازل شده است. سوره‌ها و آیاتش به همین ترتیب است، اولش، حمد و آخرش، سوره ناس است. در اثنا تفسیر بارها و بارها، وقتی جناب طبرسی راجع به آیه‌ای می‌فرمودند که حضرت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) فرمودند که این آیه را در فلان جای قرآن قرار بدهید، مرحوم شعرانی می‌فرمود: ببین تنزیل به وفق انزال، به دستور خود رسول‌الله تنظیم شده که قرآن دست‌اندازی نداشته باشد، اگر به آن روش تنظیم رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) نبود ما این آیات را چگونه به همدیگر ربط می‌دادیم که در مقام تحدی به عالیمان بگوییم:
قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن یَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا. (4)
این بر اثر آن انسجام و فصاحت و بلاغت و آن ترتیبی است که زبان نبوت و منطق وحی مطابق واقع ترتیب داده و تنظیم کرده است. ما حرفمان این است. قرآن هیچ نشیب و فراز و دست‌اندازی ندارد و ایشان خیلی راجع به اصالت قرآن فرمایش می‌فرماید. آقای شلتوت که رئیس جامعة الازهر مصر بود، دانشمند توانا و آدم منصفی بود. در جامعةالازهر مصر در محضر ایشان، اساتید و دانشمندان‌شان اظهار کردند که امامیه، قرآن را محرِّف می‌دانند و قائلند که قرآن تحریف شده است. شنیدم که وقتی آن آقایان اظهار کردند که امامیه شیعه قائلند قرآن، تحریف شده، شلتوت به ایشان گفت: مگر طبرسی صاحب مجمع‌البیان، شیعه نیست؟ آنها گفتند: چرا از بزرگان و مشایخ امامیه است. شلتوت گفت: صاحب تفسیر مجمع‌البیان می‌گوید کسی که به ما اسناد تحریف داده، به ما افترا زده، و امامیه قائلند که قرآن تحریف نشده، این حرف ایشان به آن اساتید دانشگاه و سندش هم فرمایش جناب طبرسی در مجمع‌البیان بود. مرحوم طبرسی در مجمع و دیگر مفسران، مآخذ و مصادر بسیاری آورده‌اند که وقتی آیه کریمه 281 سوره بقره نازل شده: وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ (این آخرین آیه‌ای است که بر پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و آله‌وسلم) نازل شده) حضرت جبرئیل به رسول‌الله و جناب رسول‌الله به مردم فرمود که این آیه را پس از آیه 280 سوره بقره قرار بدهید. این را مجمع و تفاسیر دیگر از حضرات عامه و خاصه نقل کرده‌اند. وقتی این حدیث را از مجمع‌البیان محضر مبارک جناب استاد شعرانی می‌خواندیم، می‌فرمود: ببین آقا! رسول‌الله فرمود که به فرمان جبرئیل این آیه را، آیه 281 سوره بقره قرار بدهید و حال آنکه این آخرین آیه است که بر پیغمبر نازل شد و در این اختلاف نیست. منتهی در روایات ما اختلاف در این است که بعد از این آیه، چند روزی جناب رسول‌الله بعد از نزول این آیه است، والا همه آنها قائلند که این آیه به فرمان رسول‌الله، آیه 281 سوره بقره قرار داده شده است. این، تنزیلی را بر وفق انزالی قرار داده است.

3. علم کلام

3-1.یکی از کتاب‌های ایشان، ترجمه و شرح کشف‌المراد است که خیلی اعتنا به کشف‌المراد، و تجرید جناب خواجه طوسی داشتند و اهتمام ایشان بر این بود که طلبه، حتماً کشف‌المراد را بخواند و به کلام امامیه آشنا بشود. فرمایش ایشان این بود که الان تنها کتابی که کتاب درسی است و باید باشد، همین کتاب است و خودشان آنقدر علاقه داشتند و ما را تشویق می‌کردند که بنده خودم در تهران، کشف‌المراد درس می‌گفتم. این کشف‌المراد که تصحیح و تحشیه کردیم که بحمدالله چندبار به طبع رسید، حقیقتش این است که یکی از برکات اصرار و ابرام و تشویق ایشان بود. اعتنایی که به این کتاب داشتند که بحمدالله بهره‌مند شدیم. درباره اسرار الحکم مرحوم حاجی سبزواری اگر ملاحظه فرموده باشید، آنجا که مرحوم شعرانی تحشیه فرموده: راجع به مقام حکمت، فرمایشی دارد و در این کتاب (کشف‌المراد) راجع به عرفان فرمایشی دارد. می‌فرماید: در کشف المراد هیچ مطالب عرفانی نیاورده‌ام اینطور عذرخواهی می‌کند که: امیدواریم هیچ تعصب ننموده باشیم و از جاده عفاف علمی هم خارج نشده (و خیلی هم در قلم و بیان مؤدب بود) در مقام بیان حقایق دین کینه با کسی اظهار نکرده و جز به اصول بدیهیه و ظاهر، تمسک ننموده و از مسائل فلسفی همان که مطابق دیدیم یا مخالفت ندیدیم، نقل کردیم و از مسائل عرفا هیچ نیاوردیم، چون بنای کلام بر عقل است و عرفان فوق عقل است، لذا بحث عرفانی را در این کتاب عنوان نکردیم. این فرمایشی است که ایشان درباره ترجمه و شرح کشف‌المراد دارد. درباره حکمت در ابتدای اسرارالحکم که به حواشی و تصحیح ایشان چاپ شده، می‌فرماید که خداوند تعالی برای تجلیل حکمت و حکما در قرآن کریم سوره لقمان را فرستاد و نمونه‌ای از اقوال لقمان را در ترغیب به خداشناسی و اخلاق حسنه نقل فرموده و در اخبار آمده است که بر لقمان حکمت و نبوت عرضه کردند، او حکمت را برگزید. البته این بزرگوار، بزرگمرد، حرف و مطلب دارد، کتاب‌ها، رساله‌ها و نوشته‌های ایشان به دستخط مبارکشان پیش بنده است. امیدواریم که بتوانم به وظیفه خودم عمل کنم یک روزی انشاءالله این مجموعه نوشته‌ها – مخطوط و غیرمخطوط – در چند مجلد هماهنگ چاپ شود که یک دوره معافی می‌شود انشاءالله تعالی. ولیکن کار می‌خواهد. مثلاً حواشی که بر طهارت شیخ مرتضی و قواعد علامه و رسائل و کفایه دارد را به صورت قال – اقوال از اول تا آخر شرح کرده که به چاپ نرسیده و یک مدخل‌الاصول در فن اصول نوشته، رسائل ایشان یک دو تا نیست. مرحوم شعرانی در این موضوع خیلی پافشاری داشتند که دین، دین دلیل است. برهان بخواهید، با برهان حرف بزنید. یک وقتی آدم به خطابه صحبت می‌کند، می‌خواهد مردم را ارشاد بکند، آن هم سعی بکند که واقع باشد همان‌طوری که قرآن به ما می‌فرمود:
ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. (5)
3-2. یکی از فواید محضر شریف علامه شعرانی این است که مرحوم حاجی نوری روایتی نقل می‌کند راجع به جزیره خضرا و ایشان باز حاشیه‌ای در اینجا دارند که ما آن حاشیه را در هزار و یک نکته (نکته 990) آوردیم و ایشان می‌فرمود که جزیره خضرا الان هم هست. از بلاد اندلس است. جزیره‌ای است قهراً در داخل آب، خیلی سبز و خرم، نوعاً جزیره‌ها خضرا هستند. ولی آن جزیره ویژگی خاصی دارد. مهدی فاطمی آنجا را پایتخت خودش قرار داد. محل حکومتش بود. بعد این مهدی فاطمی و جزیره خضرا سر زبان‌ها افتاد و دهان به دهان نقل شد، و بعضی از این جُهّال نَقَلَه، مهدی فاطمی را، تبدیل کردند به حضرت مهدی – بقیةالله صلوات‌الله علیه – و آمدند ایشان را در جزیره خضرا اسکان دادند. چه کارها کردند. چه چیزها دنباله این حرف آوردند و دیگران هم گرفتند؛ این را در این کتاب و آن کتاب نوشتند.
راجع به این مثلث برمودا که خیلی حرفش هست هم همین‌طور، متأسفانه آقایان فرمایشی را که می‌شنوند اینها را می‌آورند اسناد می‌دهند به دین و آیین. به دین شریفی که یک پارچه برهان و عقل است:
قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ. (6)
عقل محض است. خداوند درجات حضرت استاد آیت‌الله جناب آقای رفیعی را متعالی بفرماید، رساله‌ای دارد با این عنوان: «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند» و لولا الحُجَّة لَساخَتِ الارض و امثال این گونه بیانات درباره حجت. انسان حجت می‌خواهد. ایشان می‌فرمود: وجود بقیةالله که سرّالله است، لازم است و نظام هستی بدون واسطه فیض و انسان کامل نمی‌شود. این به جای خود، که برای اثبات آن دلیل و برهان حکمی و مطالب عرفانی و آیات و روایات در شرف متواتر و متضافر داریم. اما این حجت، حجتی که روایات ما را به آن تشویق می‌فرمایند که عالَم حجت می‌خواهد، این حجت یعنی عقل، یعنی برهان و دلیل. انسان که به گزاف هر چیزی را نمی‌گوید. دین، دین عقل و برهان است. حالا مثلث برمودا در دریا، آن محوطه زیر دریا کوه مغناطیس دارد، سنگ مغناطیس، قوه مغناطیسی. می‌دانید قلب جغرافیایی زمین یک قطب است که نسبت به کره سنجیده می‌شود، و نیز زمین، قطب مغناطیسی دارد. قطب مغناطیسی قرار ندارد، چرخش داد و مقدار چرخش هم با قواعد ریاضی معلوم است. مردم توجه ندارند، قطب‌نام را می‌گذارند، عقربه قطب‌نما که قرار گرفت، می‌شود خط زوال، آنگاه به وفق خط زوال، برمی‌گردند یا به سوی مشرق یا مغرب، که به سوی خط قبله بایستد. این درست نیست، زیرا عقربه قطب‌نما به سوی قطب مغناطیس است، آن انحراف بلاد از خط زوال، مربوط به قطب جغرافیایی است. متأسفانه بیشتر مردم توجه ندارند و ما در این باره یک رساله شریف و شیرینی نوشتیم به نام قطب‌نما و قبله‌نما و این رساله را یک درس از دروس هیئت قرار دادیم و در آن رساله آوردیم که قطب‌نما این است و قبله‌نما این است و فرمایشاتی هم از بزرگان روحانیون روشن و بیدار آوردیم. یکی از دانشمندان بزرگوار و ذوالفنون، شوشتری است از دانشمندان شوشتر که در زمان ناصرالدین شاه می‌زیسته است. کتابی در وقت و قبله دارد. که بنده از نسخ خطی این کتاب استفاده کرده‌ام. ما در این رساله قطب‌نما و قبله‌نما درست است زحمت کشیدیم، اما حرف‌های ما گرداگرد فرمایش این بزرگوار (شوشتری (رحمةالله‌علیه)) دور می‌زند. آنجا هم خیلی از ایشان تجلیل، تقدیر کردیم. این را توجه ندارند که عقربه به سوی قطب مغناطیسی قرار می‌گیرد و قطب مغناطیسی در چرخش است، دور می‌زند، قرار ندارد. فاصله مسافت قطب مغناطیسی تا قطب جغرافیایی را در این رساله آوردیم. این قطب مغناطیسی است، آن مثلث برمودا هم زیردریا کوه مغناطیسی، لذا کشتی‌هایی را به خود کشیده، بلکه طیاره را از هوا به خود کشیده، قوی است، می‌کشد و این را به حساب امام زمان (علیه‌السلام) گذاشتند.
دین یکپارچه حق است و ما راجع به حضرت بقیةالله مطالبی داریم که برای آن برهان داریم، دلیل داریم، رساله کوچکی داریم به نام نهج‌الولایه که برای آن زحمت کشیدیم. این نهج‌الولایه عصاره یادداشت بیش از سی سال بنده از محضر بزرگان است. رساله کوچکی اما فشرده‌ای از افادات اساتید بزرگوارمان مرحوم آقای طباطبایی و اخوی عزیز ایشان جناب آقاسید حمد حسن الهی و از آقای شعرانی، آقای آملی، آقای قزوینی، آقای میرزا احمد آشتیانی و آقایان دیگر است. این برای من یک گردنه‌ای بود، وادی سهمگینی بود که نظام عالم، انسان کامل که ما می‌گوییم این ریشه‌اش، و بحث فلسفه‌ و عرفانی‌اش چیست؟ برای من مثل روز روشن است که زمین خالی از حجت نیست. خودم دیگر بحمدالله از آن گردنه عبور کردم، بدین نحوه که از کثرت وجد و ابتهاج گفتم:

امامی مذهبم از لطف سبحان *** به قرآن و به عرفان و به برهان
من و دین‌داری از تقلید هیهات *** برون آی از دعابات و خیالات
خداوندم یکی گنجینه صدر *** ببخشوده است رخشنده‌تر از بدر
در این گنجینه عرفان است و برهان *** در این گنجینه اخبار است و قرآن
چو تقلید است یک نوع گدایی *** نزیبد با چنین لطف خدایی
مرا چون نور خورشید است روشن *** که عالم از وجود اوست گلشن
ز نسل فاطمه بنت رسول است *** همان ام ابیهای بتول است
سَمِی حضرت خیرالأنام است *** قیامش در جهان حُسن ختام است
در او جمع آمد از آیات کبری *** ز موسی و ز عیسی و ز یحیی
ز خضر و یونس و ادریس و الیاس *** امام عصر خود را نیک بشناس
حسن باب است و نرجس هست مامش *** میم و حاء و میم و دال است نامش
حسن بادا فدای خاک پایش *** که باشد خاک پایش توتیایش

دین، دین برهان و استدلال است و جزیره برمودا کوه مغناطیسی دارد. کشتی را می‌کشد. پیش از اسلام هم همین‌طور بوده است، روی صفا و خوشبینی و سادگی نباید اینها را به حساب دین آورد.
اجازه بفرمایید یکی از فرمایشات مرحوم شعرانی را که یادداشت کرده‌ام به عرض شما برسانم. ایشان مرد دلیل و برهان بود و در اصول معارف به ذوقیات متعارف، به استحسانات متعارف، یک مقدار تَاَبّی داشت. دلیل می‌خواست و به ما هم می‌فرمود: که برهان می‌خواهد. از فواید بسیار مفید و ارزشمند محضر مبارک بزرگان اینکه کتب روایی را پیش دو بزرگوار دیدیم: یکی خدمت آقای طباطبایی چند جلد بحار و یکی وافی را خدمت آقای شعرانی خواندیم. و گاهی که در محضرشان وافی خوانده می‌شد، می‌فرمود که ببین آقا! این همه صحابه با پیغمبر بودند، یک نفر پیدا نشد که بیان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را داشته باشد و این هم تابعین بعد از آن آمدند، نشد که یک نفر بیان حضرت سجاد (علیه‌السلام) مثل صحیفه سجادیه، یا کسی بیان امام صادق (علیه‌السلام) را داشته باشد یا دیگر بزرگواران ائمه (علیهم‌السلام). مفاد فرمایششان این بود که خود همین روایات، همین معجزات قولی «حجت بالغه» است بر حجت بالغه بود آنها، و الا این همه دانشمندان، این همه نویسندگان، این همه صاحبان مقامات، حریری‌ها، بدیع‌الزمان‌ها چرا نتوانستند چیزی در ردیف آن آثار بیاورند؟ این نهج‌البلاغه، این کلامات قصار، کلمات علمی است.
بیان و تبیین جاحظ یکی از کتب اربعه ادبی است. در رساله انسان کامل از دیدگاه نهج‌البلاغه آورده‌ام که جاحظ در بیان و تبیین، این عبارت امیرالمؤمنین را نقل کرده است:
قِیمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ. (7)
بعد آنقدر از این حرف لذت می‌برد که می‌گوید: اگر در این بیان و تبیین، حرفی نداشته باشم، همین یک جمله برای ارزش کتابم کافی است، مرحوم شعرانی می‌فرمود: خود همین فرموده‌ها و همین روایات، حجت بالغه برای حجت بودنشان است. آخر کسانی که استاد و مکتب و مدرسه ندیده‌اند، این حرف ها را بزنند، این جور حرفی داشته باشند که ملاصدراها و شیخ‌الرئیس‌ها و فیض‌ها در مقابل فرمایششان زانو به زمین بزنند. در ابتدای وافی، مرحوم فیض دست‌طلب دراز می کند که بارالها توفیق فهم این حقایق را به من مرحمت کن. کمتر کسی است که بتواند روایات کافی را بفهمد. و هیچ‌کس نقل نکرد که استادشان کی بود؟ این کدام استاد بود که امام صادق (علیه‌السلام) را از این همه یاد داد و از او هیچ حرفی نیست؟ این کدام استاد بود که به پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم)، قرآن یاد داد و از وی هیچ حرفی نیست؟
3-3. راجع به تقیه جمله‌ای داشتند، خیلی جمله بلندی است که آن را نکته‌ای از هزار و یک نکته قرار دادیم (نکته 199). فرمایش ایشان این بود: ائمه تقیه نمی‌کردند. خوب پس این همه فرمایشاتی که درباره تقیه دارند چیست؟ ایشان می‌فرمودند که اینها عالم به واقعیات بودند، اذا شاووا ان یعلموا، علمو بودند. در حق ما تقیه صادق است، اما ایشان که عالِم به سرّ و قدر بودند، تقیه درباره آنها صادق نیست. ما به برداشت خودمان، به ظاهر که در حجابیم حرفی می‌زنیم، اما ایشان که فوق حجاب هستند و بر زمان و مکان محیطند، تقیه واقعی درباره ایشان صادق نیست. حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) و جناب سیدالشهدا (علیه‌السلام) و همچنین ائمه دیگر (علیهم‌السلام) تقیه نکردند. حرفشان این بود که ائمه تقیه نمی‌کردند، امر به تقیه می‌نمودند، چون همه مردم به سرّ و قدر آگاهی ندارند، ائمه امر به تقیه می‌نمودند؛ زیرا عالِم بودند به وقت و کیفیت وفات خود. این از افادات ایشان بود. فرمایش مرحوم قزوینی (رضی‌الله عنه) همین بود، منتهی به این بیان می‌فرمود: مسئله‌ی: اگر یک عالمی محق، الهی، ربانی، به دست درنده‌هایی مبتلا شد، می‌داند که او را می‌کشند، یقین دارد که او را می‌کشند. همان طور که جناب سیدالشهدا (علیه‌السلام) به برادرش فرمود که اگر من به لانه حیوانات پناه برم بنی‌امیه بر من دست پیدا می‌کنند. می‌داند که او را می‌کشند. و جناب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌دانست او را شهید می‌کنند. من عالِم می‌دانم که من را می‌کشند؛ حالا که می‌‌داند خوب، چرا توی خانه؟ چرا توی دهلیز؟ چرا توی یک بیابانی بی‌‌اطلاع؟ خوب، حالا که مرا می‌کشند طوری کشته و شهید شوم که خون من هدر نرود، مظلومیت من برملا بشود، آنها که بالاخره علی (علیه‌السلام) را می‌کشند. لذا می‌رود به مسجد؛ اگر مسجد هم نمی‌رفت، آن شب او را می‌کشتند، به یک وجه دیگر. چه بهتر که حقانیتشان را بر مردم معلوم کند؛ در مسجد سرنماز (مسجد مأمن مردم است) که قساوت و شقاوت را خوب برساند. این را اختیار کرده، این مسیر را برگزیده. نباید گفت: چرا علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تن به تهلکه داده؟ چرا؟ قرآن که می‌فرماید: لاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ. (8) ایشان بالاتر از این حرف‌هاست. اما اختیار می‌کند آن طریق شهادت را که حقانیتش پیاده بشود و برملا بشود. فرمایش آقای قزوینی با سخن جناب آقای شعرانی هر دو یکی است که فرمود: ائمه تقیه نمی‌کردند؛ چون عالم بودند به وقت و کیفیت وفات خود، امر به تقیه می‌نمودند.

4. علمای اسلام

1-4.وقتی درس اسفار بود، راجع به آخوند ملاصدرا، تعبیر شریف ایشان این بود که می‌فرمود: مرحوم آخوند لطف الهی بود. زمانی که غرب مردم را به مادیگری و مادیات گرفتار و از آن سو، از ماورای طبیعت بی‌خبر و آن طور متوقف در ماده شدند، خداوند سبحان هم از این طرف در مقابلشان چنین مردی را برانگیخت و هشداری داد به همه که این طور نباشید که اخلد فی الارض و از فوق ارض و باطن عرش و از خداوند عالم و حقیقت بی‌خبر بوده باشید. این نظری است که مرحوم شعرانی درباره آخوند داشتند. اینها همه را مشافهةً از ایشان شنیدم. شفا را ما پیش چهارنفر خواندیم: خدمت مرحوم شعرانی، جناب آمیرزا احمد آشتیانی، جناب فاضل تونی و جناب آقای طباطبایی. خدمت آقای طباطبایی برهان شفا را خواندیم، عمده شفا را خدمت آن بزرگواران خواندیم. خدمت جناب آقای شعرانی عمده شفا را خواندیم یعنی از کتاب نفس شروع کردیم و کتاب نبات و حیوان و تشریح...؛ خدمت ایشان بعد به حضور شریف ایشان عرض کردم که شفا کتابی بزرگ است اگر دو در سه شود زودتر به انجام می‌رسد. درس دیگر را اجازه بفرمایید بروم خدمت فلانی – آقایی را اسم بردم – از ایشان بخواهم ببینم ایشان قبول می‌کنند. مرحوم شعرانی فرمودند: اگر جناب فاضل تونی شفا قبول کند خوب است. ایشان خیلی به فاضل تونی علاقه داشت، از جنبه علمیتش و ادبیتش و ... ما فصوص را که خدمت آقای فاضل تونی خواندیم به اشاره ایشان بود. فرمود: اگر ایشان، فصوص بگویند خیلی خوب است. بعد مرحوم شعرانی فرمود: ما به سن شما بودیم که آقای فاضل تونی یکی از اساتید به نام و معروف زمان خودش بود، اگر قبول فرمایند خوب است. که ما رفتیم و بالاخره پذیرفتند و فصوص و شفا را خدمت فاضل تونی خواندیم. بله! فرمود آن آقا آدم خوبی است، حرف خیلی می‌داند، اما طلبه، ملای کتاب می‌خواهد، آن آقا، ملای کتابی نیست. ما چند کتاب جواهر را پیش ایشان خواندیم، شما را رفتیم پیش ایشان خواندیم و من از سعه صدر و از بزرگواری و از پدری این مردم نمی‌دانم به چه زبانی تقدیر کنم.
4-2.من آقای قزوینی را نمی‌شناختم، از ایشان بی‌خبر بودم. یک روز صبح آمدم به درس جناب آقای شعرانی، به من فرمود که آمیرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی تشریف آورده‌اند تهران، و شنیده‌ام درس و بحثی شروع کرده‌اند. شما این درس‌هایی که دارید، طوری قرار بدهید که محضر ایشان را هم ادراک کنید. من دیدم که مثل ایشان، این آقا را اینطور اسم می‌برد باید شخص بزرگی باشند و واقعاً چه راهنمایی بزرگی، و من بعد از آن، پنج سال در محضر حضرت آقای قزوینی بودم. خداوند درجاتشان را متعالی بفرماید. یک چنین بزرگواری‌ها و شاگردپروری‌ها داشتند.

5. ویژگی‌های دیگر

5-1.دیوان شعرشان به چاپ نرسید. شعرشان مانند اشعار شیخ‌الرئیس، میرداماد و مرحوم جلوه، سنگین و با هیبت و ثقیل بود مثل شعرهای شیخ الرئیس، فارسی‌اش، عربی‌اش، مثل آن قصیده خیلی غراء نونیه فخررازی در مدح امام هشتم (علیه‌السلام). وقتی آن قصیده را دیدم، عقیده‌ام نسبت به فرموده شیخ بهایی درباره فخر رازی بیشتر شد؛ چون شیخ‌بهایی در تفسر حمدش می‌فرماید: اگر کسی در نوشته‌های فخررازی توغل بفرماید، زیر و رو کند، می‌بیند که فخر رازی مایل به تشیع است. بعد از آنکه این فرمایش را شنیدم، چند جا من فرمایشاتی از فخر رازی پیدا کردم که دیدم که حق با جناب شیخ بهایی است. مثلاً فخر رازی با آنکه «امام المشککین» است و از مبدأ تا معاد را زیر سؤال برده، اما بی‌دغدغه حضرت فاطمه را معصومه می‌داند – صلوات‌الله علیها – قصیده‌ای دارد قصیده نونیه در مدح امام هشتم و این قصیده را یکی از علمای پیشین به نام عبداللطیف شیروانی معروف به افلاطون شرح کرد و هنوز به چاپ نرسیده. گفتم من این را تصحیح کنم و یک کلمه از هزار و یک کلمه قرار بدهم. بیش از صد رساله را جمع‌آوری کردم، تنظیم کردم، که از کلمات این هزار و یک کلمه قرار بدهم و یکی از آنها همین قصیده جناب فخر رازی است. قصیده نونیه است، قصیده فارسی است، شرحش هم به فارسی و خیلی شیرین و چقدر سنگین. مطلعش این است:

بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن *** اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن
صفحه صندوق چرخ گشت نگون‌سار باز *** کرد برون باد صبح مهره مهر از دهن
شعله خاور گرفت از سر کبریت، دود *** دوده فرو شست پاک دور شعات زبن
صبح برآمد ز کوه دامن اطلس‌کشان *** چون نفس جبرئیل از گلوی اهرمن
تا یزَک بد صبح دست به یغما نکرد *** چاک نزد پرنیان بر تن نازک پرن
بزم صبوح صبا ذوق نسیم عرب *** شوق نسیم مساء بوی اویسن قرن

63 بیت شعر است در مدح امام هشتم به این سنگینی، مرحوم شعرانی اشعارش اینطوری است، شعر سنگین است.
5-2.از خصایص دیگر ایشان این بود که دست به هر کتابی دراز نمی‌کرد، حتی‌ المنجد در میان کتاب‌هایش نبود و خودش صریحاً فرمود: این کتاب المنجد را برای دانشجوهای مدارس نوشته‌‌اند نه برای عالم روحانی. ملا دست می‌برد به کتاب‌های علمی اساسی لغت، به جمهرة ابن دُرید، تاج‌العروس و صحاح، به این جور کتاب‌ها که کتاب است نه به منجدی که برای بچه‌های مدرسه نوشته‌اند.
5-3. یکی از محسنات ایشان این است که به افکار و آرای قدما در مسائل فقهی خیلی عنایت داشت، اصلاً اعتنا داشت به افکار قدما؛ زیرا که آنها قریب‌العهد بودند، شرایطی و آدابی که برایشان بود، پختگی و کارکشتگی ایشان – حالا یک حدیثی را آنها قبول کردند ما یک رجالی را سلسله سندی را دغدغه و وسوسه پیش می‌آوریم – آنها قبول کردند، قبولشان اهمیتی دارد. ما نمی‌توانیم به فلان رجالش به آقایان قدما ایراد کنیم.
5-4.عجیب در «ولایت» متصلب بود و حتی در ابتدای کتاب نفس المهموم مرحوم حاج شیخ‌ عباس قمی (رحمةالله علیه) که ترجمه فرمود، اظهار علاقه و تضرع و تأدب به پیشگاه اهل‌بیت ولایت نموده است با فرمایشاتی خواندنی و شیرین. ایشان حقیقت امر استاد است، ما مدح می‌کنیم؛ خداییش واقع عرض می‌کنم و نعوذ‌بالله در پی آن نیستیم که کسی را بالا ببریم. نسبت به دیگران اهانت بشود یا از ستودن کسی بخواهیم خودمان را بستاییم. یک کسی خیال کند که ستودن استاد برگشت می‌کند بالعرض و بالتبع، به ستودن خودش، نه شهدالله العلی العظیم. متن واقع را دارم عرض می‌کنم. آن واقعیت عشق به درس و بحث و به مطالعه و تحقیق، واقعیت عشق را داشت. این آثار علمی ایشان چه جور به عمرش وفق داده؟ اصلاً سرتاپا عشق بود. چه بسا برای ما پیش آمد ما نماز صبح را در مدرسه مروی می‌خواندیم، بین‌الطلوعین کفایه می‌فرمود منزلشان. کفایه که تمام می‌شد، بعضی‌ها می‌نشستند، بعضی‌ها می‌رفتند. آقایانی می‌آمدند برای درس مکاسب، ما می‌رفتیم برای درس دوم مکاسب. ایشان یک نفسی تازه می‌کرد، انرژی می‌گرفت، قلیان می‌کشید. می‌آمد برای درس مکاسب. درس مکاسب گفته می‌شد. مکاسبی‌ها می‌رفتند و بعضی‌ها می‌نشستند که بنده هم باز از آن نشستگان بودم. اسفار می‌فرمود یا شفا می‌فرمود یا اشارات می‌فرمود. این درس‌های فلسفی بود. آقایان می‌رفتند، باز بنده می‌نشستم. به تعبیر شریف ایشان، می‌فرمود که حالا نوبت این کفریات شده. ریاضیات و هیئت و اینها را به مطایبه می‌گفت کفریات است! چه بسا روزها – خدای علیم لطیف خبیر گواه است – که ما در بین الطلوعین می‌آمدیم برای درس کفایه و سر درس آخری مثال مجسطی، زیج بهادری و کفریات به تعبیر ایشان، اذان ظهر می‌گفتند و ایشان از صبح تا ظهر به ترتیب، کفایه بود، اسفار بود به ترتیب تا اذان ظهر.
5-5. عرض کردم که اگر آثار قلمی علامه شعرانی یک جا جمع بشود دایرةالمعارفی خواهد شد. از صفات ایشان اینکه در برابر اساتیدش خیلی خاضع و متواضع بود و آنها را به بزرگی اسم می‌برد و می‌فرمود: کسی که درباره بزرگان دین، بیان و قلم و روش ناروا داشته باشد، اولین جایزه‌ای که از خدا می‌گیرد این است که از برکات انفاس آنها محروم می‌شود. و خیلی بزرگان دین را احترام می‌کرد.
5-6. یک وقتی من مدرسه مروی بودم؛ یکی از آقایان بزرگوار، استاد نامدار، اهل تألیف گاهی به من سری می‌زد، گاهی از ما حال می‌پرسید، آمد و گفت: از امروزِ تهران خبر داری؟ عرض کردم: آقا، من طلبه‌ام و خبر ندارم. گفت: امروز (قریب چهل سال پیش) یک هواپیما کتاب خطی از تهران پرواز کرد برای آمریکا. اینها که پیش می‌آمد، مرحوم آقای شعرانی می‌فرمود که ضرر و صدمه‌ای که بر معارف و فرهنگ این کشور، این پدر و پسر (رضاخان و محمدرضا) زدند، مغول نزده بودند. این هم یکی از فرمایشات ایشان بود. (9)

پی‌نوشت‌ها:

1.مصاحبه استاد حسن‌زاده آملی با هفته‌نامه کیهان فرهنگی.
2.ج 1، ص 10.
3.برای اطلاع بیشتر درباره نسبت این تفسیر به امام حسن عسکری (علیه‌السلام)، ر.ک: «رساله حول التفسیر المنسوب الی الامام العسگری»؛ مرحوم علامه محمدجواد بلاغی، نور علم، ش 13، ص 137؛ «بحث درباره تفسیر امام حسن عسگری (علیه‌السلام)»، رضا استادی؛ نور علم، ش 13، ص 118.
4.اسراء، آیه 88.
5.نحل، آیه 125.
6. بقره، آیه 111.
7.نهج‌البلاغه، حکمت 81.
8.بقره، آیه 195.
9.این مطلب، ویراست سخنان علامه حسن‌زاده آملی درباره علامه شعرانی است که با عنوان جلوه‌هایی از حیات علمی علامه شعرانی در کتاب زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت‌الله میرزا ابوالحسن شعرانی، آثار فرهنگی مفاخر، 1385، منتشر شده است.

منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)،اندیشه‌ نامه علامه شعرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط