گفتوگو با آیتالله احمدی فقیه
أعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسمالله الرحمن الرحیم
جناب آقای خسروپناه، در جهت اجابت تقاضای مؤمن، آن هم عالمی مثل حضرتعالی، ناگزیریم یک سری عرایضی عرض کنیم. البته اجابت مستلزم آثار خاصی است و انشاءالله قدردانی اجمالی برای زحماتی که آن بزرگوار- یعنی مرحوم علامه آیتالله بلکه به حق آیتالله العظمی آقای حاج ابوالحسن شعرانی اعلیالله مقامه – یک مقدار ادای حق اجمالی شده باشد. نکتهای که اینجا از همه مباحث تقدیم میدارد این است که نحوهی شناسایی ایشان را ببینیم چطور است؟ بنده از چند تا از این بزرگان – بالخصوص راجع به مرحوم آیتالله علامه شعرانی – بزرگواری این شخص بزرگ را شنیده بودم. در یک جهت از مرحوم سیدنا الاستاد علامه طباطبایی رضوانالله تعالی علیه که صحبت از مرحوم علامه شعرانی که آن وقت حیات پُر برکتشان بود، یا سؤالی کردم یا سر صحبت شد، ایشان فرمود: در عالم اسلام مثل او را ندیدم. یا در عالم اسلام منحصر به خودش هست و البته معلوم است در عالم اسلام که ایشان تعبیر کردند، مقایسه با انبیا و ائمه و اولیا نیست، بلکه در بین علما خواستند بگویند و شاید هم براساس اینکه هم فقیه بود هم ریاضیدان بود، که به علم هیئت براساس معیاری قدیم و جدید و مقایسه با احکام شرع متخصصی مسلم بود. هم – به قول حضرت عالی – اطلاعات تاریخی داشت، ایشان خیلی مخلص بود. علاوه بر اینها، ایشان بر زبانهای خارجی هم مسلط بودند. طبیعی است؛ اینها ویژگیهایی است که از این شخصیت بزرگ یک عالم خاصی و یک سلسله مراتب خاصهای را اختصاص داده بود. بی جهت هم نبود که سیدنا الاستاد فرمودند در عالم اسلام منحصر به خودشان هست. منظور همین جهت است. لذا اگر چنانچه ما مقایسه کنیم. مثلاً با مرحوم علامه حلی که آن جامعیت را داشت و حتی در ریاضیات هم علامه حلی وارد بودهاند. این مطلب خیلی بیجا نیست. بلکه اساس مطلب از همینجا نشأت پیدا میکند که جریان به این صورت هست. نکته دیگری که باید عرض کنم این است که علمای دیگر هم این شخصیت بزرگ را به عظمت یاد میکردند. از آن جمله مرحوم سیدنا الاستاد علامه و فقیه بزرگوار آیتالله العظمی حاج سیداحمد خوانساری (اعلیالله مقامه). ما در ایامی که حوزه علمیه قم تعطیل بود به تهران رفتیم و در دروس عمومی و خصوصی ایشان شرکت میکردیم. البته جلسات خصوصی ایشان به مراتب از دروس عمومی مفیدتر بود. سؤالاتی که میکردیم، ایشان هم عنایتی داشت. شخصیت واقعاً خالصانهای که مورد تأیید حضرات آیات عظام مثل حضرت امام، آیتالله العظمی محقق داماد، مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری، بودند. آن وقت مثل یک همچین شخصیتی دقیقاً یادم هست؛ چون مرحوم آقای خوانساری خیلی کوتاه و پرمعنا میفرمودند و خیلی از ایشان ترویج و تقدیر میکردند. گویا در اوایلی هم که مرحوم آیتالله العظمی خوانساری سیدنا الاستاد تهران تشریف برده بودند خیلی با آقای شعرانی ارتباط صمیمی پیدا کرده بودند و این گونه روابط معنوی و علمی ادامه داشت، چون گاهی در جلسات خصوصی مرحوم علامه شعرانی از آقای خوانساری خیلی تجلیل میکردند.از جهت دیگر ما مقداری از دروس مرحوم سیدنا الاستاد علامه آیتالله العظمی آقای رفیعی قزوینی که استاد امام (رحمةالله علیه) بودند و هم فقیه و هم اصول داشتند، درس ایشان میرفتیم و حتی خصوصی منزل ایشان میرفتیم، ایشان هم فوقالعاده به آقای شعرانی اظهار علاقه و به علمیت ایشان اقرار داشتند. ما وقتی قم بودیم، چهارشنبههای آخر تحصیل، به ویژه چهارشنبههایی که تعطیل بودیم، به تهران رفته و در درسهای مرحوم آقای خوانساری و آقای رفیعی قزوینی شرکت میکردیم. دههی محرم هم خیلی تعطیل خاصی نداشتند. مسبوق هستید که قبل از دههی محرم و هم قبل از دههی صفر یک هفته زودتر حوزه تعطیل میشد. میرفتیم و در درس آقایان شرکت میکردیم. درسها صبح بود، ولی درسهای خصوصی عصر و شب هم برگزار میشد. مرحوم آقای قزوینی میفرمودند دیگر قم میروید چه کنید؟ اینجا علما و فضلا دارد و منظور ایشان یکی مرحوم علامه شعرانی بود و دیگران مانند حضرات آیات عصار، آشتیانیها و ... .
بعضی دیگر از اعاظم هم در قم مثل مرحوم آیتالله آقای حاج میرزا هاشم لاریجانی آملی، ایشان فقیه و به ویژه اصول قوی داشتند. چون در محضر آیات عظامی همچون مرحوم آقا ضیاء عراقی و مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی و غیرهما (قدسسره) استفاده کرده بودند. ایشان خیلی شوخ طبع و خوش مشرب و آدم رفیقی بودند. البته من با ایشان هم مثل دیگر حضرات آیات عظام گلپایگانی، اراکی و آیتالله سیستانی و برخی دیگر از اعاظم هم عقد اخوت داشتم و خیلی رفیق بودیم؛ ایشان که بعضی از یادداشتها و نوشتههایش را دارم، خیلی به من لطف داشت. مخصوصاً در فقه وقتی مذاکره میشد، میگفت مثلاً شما این روایت را چطور میبینید. در ضمن سلسله مباحثی، مکرر این را از ایشان شنیدم که میفرمودند ما خدمت آقا میرزا ابوالحسن شعرانی درس خواندیم و استفادهها کردیم. یک خاطره هم داریم که یک روز که خدمت آقای شعرانی درس مشغول بودیم. مرحوم آقامیرزا هاشم میفرمودند: ما در تهران در مدرسه مروی تحصیل میکردیم و در مدرسه سپهسالار قدیم هم ارتباطی داشتند. در آنجا شرط آن مدرسه این بود که یک فلسفهای بخوانند. بنده هم که گاهی ماه رمضان آنجا ساکن بودم، بحثی هم در همین جهت داشتم. ایشان میفرمود که بنا شد عدهای از آقایانی که هیئت امنای آنجا بودند، ظاهراً یک حالت حکومتی هم داشته، ممتحنینی آنجا میآمدند. مرحوم آقا میرزا هاشم نجفی آملی فرمودند که پیش مرحوم آقای شعرانی درس اسفار میخواندیم. بنا بود برویم امتحان بدهیم. اول بحث مواد ثلاث وجوب و امکان و امتناع را حساب برای من خواندند و لای کتاب چوب کبریت گذاشتند. چندین بار کتاب را باز و بسته کردند تا فردا موقع امتحان به محض اینکه باز کنند همانجا بیاید. نوعاً کتاب، قدیم کم بود. باید کتاب خود را میبردند. وقتی کتاب را برده بودند که امتحان بدهند ممتحنین به آقا میرزا هاشم گفته بودند که شما آمدید اسفار را امتحان بدهید، ایشان گفته بود. بله. آنان با حالت تعجب گفتند: درس را میتوانی امتحان بدهی؛ ایشان گفته بود عندالامتحان معلوم میشود. اسفارهای قدیم هم که یک مجلد بود با یک جلد طولانی، یعنی نه جلد فعلی در یک جلد بود. یک کتاب رحلی قطور هم مجلدات توی یک جلد بود. همین که ممتحنین کتاب را باز کردند همینجا آمد؛ ما هم بنا کردیم خوب خواندن. اینها نگاه به هم کردند، گفتند شما همهی اسفار را اینگونه مسلطی؟ و امتحان را خوب داده بودند. این خاطره را از آقای شعرانی نقل میکردند. ایشان هم تقریباً این نکته را میفرمودند: آقای شعرانی در عین اینکه استاد هست، رفیق هم هست، خیلی صمیمی بود.
به هر حال یک همچنین شخصیت جلیلالقدری یادم میآید اولین جلسه که رفتم خدمت ایشان وقتی بود که تعطیلات وفیات حوزه مثل شهادت حضرت امام صادق (علیهالسلام) که یک یا دو روز حوزه تعطیل است. و یا ایام فاطمیه که شهادت آن حضرت هست، ما هم که به حضرت منتسب هستیم؛ از طرف مادری مسلم السیاده هستیم. یک چنین تعطیلی بود ما تهران رفتیم. شاید درس آقایان دیگر تعطیل بود، ولی درس ایشان شب بود، بعد از نماز ایشان درس داشتند. پس از سلام و حال و احوال گفتند از کجا آمدید؟ گفتم از قم آمدیم و میخواهیم درس شما بیاییم. از ایشان پرسیدم که همه شب درس دارید؟ فرمودند بله. گفتم آمدیم تجریه بکنیم. که اگر خوب بود و پسندیدیم، بعداً هم بیاییم خدمتتان. ایشان گفتند با یک جلسه و چند جلسه که نمیشود تجربه کرد. ما گفتیم نه؛ ممکن است با همین چند جلسه هم معیار دستمان بیاید. بنده عرض کردم خدمت ایشان که من چون درس علامه طباطبایی را دیدم. شب هم خیلی طول کشید و عدهای آمدند. درس اسفار بود. آخر شب خداحافظی کردیم و گفتیم بعداً خدمتتان میآییم.
از مشخصات بارز ایشان ساده بیان کردن مطالب درس و شوخی در درس بود. بنده چند ماه رمضان، محرم، صفر و احیاناً تعطیلی تابستان پیوسته خدمتشان بودم. یادم میآید یک ماه رمضانی که توی مدرسهی سپهسالار ساکن بودیم. صبح میرفتیم منزل آقای شعرانی درس بود. بعدازظهر هم درس بود و شب هم بعد از افطار درس داشتیم. خیلی مفید بود. در همان ماه رمضان با حالت تنهایی اینجانب آن بزرگوار حق پدری را نیز بمانند استادی دربارهی من ایفا میفرمود. چند تا تابستان هم خدمت ایشان درس خواندم. بعدها، تابستان به اصفهان و مشهد هم مشرف میشدیم و در مشهد درس آقای آیتالله العظمی سیدنا الاستاد میلانی و اصفهان درس آیتالله العظمی آقای بهبهانی و آقایان دیگر میرفتیم و آقای بهبهانی از اهواز و رامهرمز تشریف میآوردند و شش ماه در اصفهان میماندند و خیلی رونق میدادند. آقای بهبهانی خیلی به آقای شعرانی علاقهمند بود و هم بالعکس؛ آقای شعرانی هم یادم هست خیلی از آقای بهبهانی ستایش میفرمود.
به هر حال مدتی مدید اینطوری بود که عصر چهارشنبه میرفتیم تهران و پنجشنبه و جمع خدمت مرحوم آقای شعرانی بودیم. درس رسمی ایشان اسفار بود ولی ما الهیات شفا هم مقداری خدمت ایشان شروع کردیم. بخشی از اشارات خدمت ایشان خواندیم. تقریباً گاهی بنده بودم، گاهی هم اخوی هم بودند و گاهی نفر دیگری هم میآمد و این درس فقط به ما چند نفر منحصر بود. هیئت خواندیم شرح چغمینی خدمت ایشان خواندیم. مقداری از مباحث خلاصةالحساب شیخ بهایی و مقداری از مفتاحالحساب غیاث الدین جمشید و عمدهای که سطر به سطر خواندیم، تشریح الافلاک شیخ بهایی بود و درسها که در محضر ایشان فرا میگرفتیم، کمکم طوری شده بود که مخصوصاً بعضی جاهایش را ما عبارت میخواندیم و ایشان نظر میدادند. بعضی از جاهایی که مشکل بود، ایشان یک تأملی میفرمودند و برای ما توضیح میدادند. یادم هست هفتهای یکی از این بحثهای مشکل بود؛ آقا فرمودند این باشد برای هفتهی دیگر؛ یک تعبیری هم به شوخی فرمودند که فعلاً... و گفتند من نگاه میکنم هفتهی بعد، جالب اینکه هفته بعد پنجشنبه که آمدیم ایشان فرمودند: من یادم رفته بود مطالعه کنم و مدت 10 دقیقه همانجا مطالعه کردند و نگاه کردند و کاملاً بحث را برای ما باز کردند. خیلی ایشان به ما محبت کردند. مخصوصاً جمعهها که میفرمودند چون طرف صبح یا بعدازظهر یک شخصی میآمد و منزل را مرتب میکند، لذا خارج از منزل برای ما تشریف میآورند و تدریس میفرمودند مثلاً مروی یا جای دیگر سه راه سیروس در مسجدی هم سرحوض معروف بود نماز کردند من هم نماز ایشان میرفتم و خداوند هم اینگونه مقدر کرده بود که از مدرسه سپهسالار که میآمدیم یک کوچه مستقیم داشت به مسجد سرحوض مخصوصاً یک جایی عبوری که مرکز یهودیها بود. یک روز وقتی خواستیم از وسط کوچه عبور کنیم، یهودیها نهیبی بر ما زدند. و ما جوان بودیم (زیرا الان بیش از چهل سال پیش از این بود. سریع فرار کردیم. و خدمت آقا آمدیم نماز و بعد منزل. گفتیم امشب گرفتار یهودیهای این محل شدیم؛ بعد ایشان فرمودند، البته بعضی از اینها هم آدمهای بدی نیستند. گفتند یک ملای یهودی توی محل بود؛ من رفتم پیش او و عبری خواندم و اشاره کردند به کتاب توراتی که منزلشان بود. و گفتند من میخواندم، این کتاب را بلدم. بعضی جاها هم نقل کردند، مخصوصاً در کتاب ارزنده و مفید راه سعادت خیلی چیزها از یهودیها و نصاری نیز در آن کتاب نقل کردهاند.
ایشان سبکشان این بود، اگر بحثی گاهی عمق بیشتری پیدا میکرد شاید تا ده کتاب میآوردند؛ مثلاً در هیئت که ما میخواندیم بحث قبله که رسید مستند، جواهر، قواعد علامه و کتابهای دیگری میآوردند و باز میکردند و توضیح میدادند و لذا متعلم یک ورود کاملی در همهی مباحث پیدا میکرد. سبکشان این بود. من قبلاً از ایشان در مورد یهودیها و عبری نشنیده بودم ولی به مناسبت درسی که داشتیم، مطالبی فرمودند و به همین مناسبت بود که فرمودند عبری هم بلدم و به ذهنم میآید که بعد هم ایشان فرمودند که ما اینجا همسایه بودیم و یک ملایی هم دارند و پیشش عبری هم یاد گرفتیم و نیز اینجوری به ذهنم میآید که بعد هم ایشان فرمودند که من هم مذاکراتی با او داشتم و به اسلام نزدیک شد و شاید هم بعداً به دست مبارک ایشان مسلمان شده بود.
به همین تناسب هم گاهی نقل میکردند و میفرمودند آسید محمود طالقانی پدری داشت به نام آسید ابوالحسن که ایشان هم جلساتی در تهران گذاشته بود و افراد و جوانها میآمدند و خود ایشان حضرت آقا میرزا ابوالحسن شعرانی هم ظاهراً توی این جلسات شرکت میکردند. میگفتند که آسیدابوالسحن طالقانی کوشا و مخلص بود. در هر صورت مرحوم آقای شعرانی از پدر آقای طالقانی هم تجلیل میکرد. گویا همین کتاب راه سعادت مجموعه مطالبی بوده که حضرت ایشان در آن جلسهها القا فرموده و یا تدریس کرده بودند.
مرتب درس ایشان در پنجشنبه و جمعهها میرفتیم، گاهی جمعهها که میفرمودند کسی میآید منزل ما وحالا که اینجا مشکلاتی دارد، شما به مدرسهی مروی بیایید و وقتی که ایشان به مدرسهی مروی تشریف میآورد، علمایی که توی مدرسه مروی بودند تعجب میکردند؛ میگفتند خیلی آقای شعرانی به شما علاقه دارد که به خاطر یکی دو جلسه این پیرمرد این همه راه را روز جمعه که تعطیل است به مدرسه مروی میآیند و تدریس میکنند. ایامی بود که با یک شوقی کارها را پیگیری میکردیم. من گاهی تعبیر میکردم ماه رمضان با آن خستگی روزه میگرفتیم. ایشان واقعاً حق پدری به گردن ما داشت. گاهی در بین درس که چرت بر ما غالب میشد، به شوخی متکایی دست میگرفت و ما را بیدار و شاداب میکرد. ایشان خیلی اهل مزاج و شوخی بود.
یک وقتی درس شبها از این بازاریها و افراد عمومی هم میآمدند، البته عمومی منظور فاضل بودند. یکی از آنها، شخصی بود که نزدیک مدرسه مروی مغازه خواربار فروشی داشت. و درس میآمد. میگفت یک روز آقای شعرانی آمدند این طرف خیابان و چیزی از من گرفتند من پولش را از ایشان نگرفتم. ایشان فرمودند اگر به این مبلغ راضی باشی همه این مغازه را حاضرم بخرم! البته ایشان مطایبه میکردند، و گرنه اهل دنیا نبود. این کتابها که میشد گاهی چند جلد مینوشتند نظر ایشان به اهلبیت و خدا بوده و الا به خاطر دنیا نبود.
به هر حال از جریانهای آن دوران یادم میآید که شهید دکتر قندی که بعداً وزیر مخابرات شد و در حادثه حزب جمهوری با آقای آیتالله بهشتی که ایشان هم از رفقای ما بودند، شهید شدند. ایشان، شبها درس آقای شعرانی میآمد. هنوز آن موقع آقای قندی ازدواج نکرده بود. ما میخواستیم آقای شعرانی را قم بیاوریم. البته ما طلبه بودیم و پول کافی نبود که آژانس برای ایشان بگیریم. این آقای قندی فولکسی داشت. گفتیم فردا تعطیلی پنجشنبه و جمعهای بود میخواهیم قم برویم، اگر بیایید که آقا را ببریم قم. اصرار ایشان هم این بود که روز تعطیلی باشد. به هر حال فولکس را آوردند و یک جا قرار گذاشتیم قدیم هم که مثل الان ترافیک نبود رفتیم منزل آقای شعرانی و با ایشان طرف عقب ماشین نشستیم. هنوز اثری از این اتوبان نبود و در پیچ و خم جاده قدیم قم کنار یک کوه بلندی بود ایشان یک قضیهی تیراندازی و لشکرکشیها را تعریف میکردند که در آن حوالی رخ داده بود. من هم که ذوق شنیدن این جور قضایا را چندان نداشتم، الان هم ندارم همان طوری که ذوق شعری ندارم، چرتم برده بود. بقیه قضایا را شهید قندی گوش میداد. ما خواب رفتیم، یک خواب عمیقی یک وقتی بیدار شدم دیدم سرم روی سینهی آقای شعرانی بود. به قدری خجالت کشیدم. فرمودند، نه ناراحت نباش من هم اگر خوابم میبرد شاید همین طوری میخوابیدم و خیلی محبت داشتند. خلاصه آمدیم قم. بنده هم ازدواج نکرده بودم و منزل نداشتم، ولی آقای اخوی با اینکه زیاد تفاوت سنی با هم نداریم، ولی ایشان زودتر از من ازدواج کردند. رفتم کوچهی ارک منزل اخوی و چند روزی آقای شعرانی پیش ما بودند و از محضر مبارکش بسیار خیلی استفاده کردیم. روزی در آن ایام فرمودند برویم پیش آقای طباطبایی و گفتم ایشان میآیند پیش شما. چون مرحوم علامه هم خیلی با صفا بود. گاهی مثلاً یادم میآید ایشان میفرمودند آقای صدوقی هر وقت میآید، اینجا ببینمش، صدوقی خیلی ظریف هست و به اتفاق میرفتیم دیدن ایشان با بعضی علمای دیگر. حالا اونجا ظاهراً آقای شعرانی قبول نکردند بعد از ظهر فرمودند برویم خانه آقای حسنزاده و آقای جوادی. آمدیم و رفتیم و یکی دو شب منزل ما بودند و یک روز هم منزل آقای جوادی بودند. در ادامه آن روز شب نماندند و آقای حسنزاده شب ایشان را بردند منزل خودشان. بعد ما گفتیم ما تقبل کرده بودیم ایشان را آوردیم مراجعت میفرمایید به تهران فرمودند نه ما میرویم. شب هنگام هم آقای حسنزاده با ایشان آژانس گرفته بودند و رفته بودند تهران و همانشب برگشته بودند و خیلی خاطرهی جالبی بود. ایشان چندروز هم اینجا بودند و پیش علامه طباطبایی هم رفتیم. البته بعد هم آقای طباطبایی آمدند پیش ایشان. منزل دیگر علما هم رفتیم؛ خیلی آیتالله العظمی آقای گلپایگانی هم به ایشان علاقهمند بودند و به خصوص آقای نجفی و کسی که از زمان سابق خیلی با ایشان صمیمی بودند، آیتالله العظمی بروجردی بودند. در جریان دیگر او به حضرت امام خمینی نیز خیلی علاقه داشتند که در بعضی درسها به کلامی از این نیز اشاره فرمودند، حتی فکر میکنم که داخل فیضیه هم آمدیم و طلبهها هم توجه نداشتند چون آقای شعرانی لباس خاصی هم نداشتند، عمامهی مختصری داشتند، به هر حال از نظر زهد خیلی زاهد بودند.
شاهد این مطلب، شبی رفتیم خدمت ایشان؛ عصر بود با ایشان درس داشتیم. به عوارض سینوزیت مبتلا بودند و حالت خاصی داشتند و دستمال بسته بودند. گفتند حالا که انف خراب است، گفتیم پس درس تعطیل باشد با تعبیر شدیدی گفتند نه بحث را میگوییم ظاهراً درس شبشان تعطیل بود – درس عمومی – ما عصر آنجا بودیم و بعد فرمودند رفتم دکتر، سرما خورده بودم؛ گفتم رژیم غذایی به شما ندادند؟ گفتند چرا، ولی نمیشود اعمال کرد. دکتر گفته لیمو بخوریم، مثلاً اگر باشد که همگی بخوریم که زندگی اجازه نمیدهد، چون ایشان هشت اولاد داشتند. اگر بخواهم مختصری خودم بخورم هم که جور نمیآید. سؤال کردیم که شب بیاییم درس، الان که درس عمومی تعطیل است؟ ایشان سرتکان دادند و فرمودند بیایید. یعنی صحبت نمیتوانم بکنم. تنفس گرفته بود. گفتم خیلی خوب شب میآییم. رفتیم مقداری لیمو خریدیم و آوردیم و ایشان گفتند این چه کاریه؟ و آوردیم گفتیم شما سِمت استادی و پدری دارید. فردای این شب دیگر پانسمان را باز کرده بودند و وضعشان طبیعی شده بود.
درسها را واقعاً با یک شوقی میفرمودند در واقع ایشان تعطیل و تحصیل نداشتند. حتی شبها ما پس از درس مرحوم آیت الله العظمی رفیعی قزوینی خدمت ایشان میرفتیم. ایشان هم صبح تدریس داشتند و هم شب، شب را گاهی خصوصی میرفتیم و گاهی ماه رمضان که بود، شبها آقای رفیعی هم تدریس داشتند ولی غیر از ماه رمضان یادم هست که ساعت هشت صبح میآمدیم مسجد جامع و ایشان هم تدریس فقه داشتند و هم اصول، ایشان هم در بیان خیلی بیان قوی داشتند. ما یک وقتی که آقای مطهری به قم میآمدند به ایشان، بیان قوی او را عرض کردیم، آقای مطهری گفتند این بیانی که شما دارید آقای [امام] خمینی هم این طور چیزی را گفتند و آقا فرموده یعنی آقای خمینی که شما حتماً بروید درس ایشان را ببینید که بیان یک بیان خیلی فوقالعادهای است. ولی آقای مطهری گفتند ما توفیقی نشد که برویم ببینیم. بعدش هم میرفتیم درس آیتالله العظمی آقای خوانساری، درس ایشان ساعت 9 به بعد بود و بعداً میآمدیم خدمت آقای شعرانی تا ظهر؛ البته بعضی روزها پیش از ظهرش هم میرفتیم خدمت آقای خوانساری. بعد از درس هر وقت زمینه مساعد بود و ایشان حال داشتند و بعدش هم ایشان توی منزل میپذیرفتند، ولی باز وقت بود قبل از ظهر که ایشان برای وضو و نماز میخواستند بروند میرفتیم منزل بعضی اعاظم دیگر و بعدازظهر عمدتاً پیش آقای شعرانی بودیم. من یک رمضانی که همینطور شرمنده وجود آن بزرگوار هستم. روزه هم میگرفتند. بعد از ظهر میرفتیم تا نزدیک مغرب خدمت مرحوم علامه شعرانی استفاده میکردیم، آن هم بیشتر از این درسها بود که قسمتهایی از فقه و هیئت که نظرم هست کتابهایی میآورند و مستند میکردند. به آقای شعرانی میگفتیم قبل از درس آقای قزوینی بیاییم یا بعد از درس ایشان؟ میفرمودند دیگر ما افطار که کردیم آمادهایم. تا افطار میکردیم خدمت آقای شعرانی میآمدیم.
مرحوم حضرت آقای قزوینی هم نماز میخواندند و تعقیبات. لذا پس از درس آقای شعرانی میرفتیم درس آقای رفیعی و خود آقای شعرانی هم گاهی تذکر میدادند که درس آقای قزوینی نزدیک شده؛ آن وقتها این خاطرات را داشتیم.
آقای شعرانی خیلی سهلالوصول و سهلالمئوله بودند؛ یعنی سختگیر در تعلیم نبود. اگر واقعاً کسی را میدید که دنبال علم است، ایشان فیاض بود. فقط تنها شرطی که ایشان به من کردند که حوزه قم از این علم دورند. مخصوصاً ایشان میفرمودند در قبله و وقت از بعضی از بزرگان که میفرمود اینجا اشتباه بیّن کرده و اسم هم میبرند و ایشان میفرمودند شرط کردم که من اینها را میگویم که شما قم که میروید اینها را تدریس کنید که از قم ضایع نشود. در قم هم علما بودند و ایشان نام میبردند مانند آقا میرزا علیاکبر حکمی یزدی بوده که شخص بسیار باعظمتی بوده زیرا حضرت امام هم وقتی در درس تفسیرشان تفسیر سوره حمد که بنده هم خدمتشان میرفتم، در یکی از آن جلسات ایشان فرمودند: با تجلیل از آن بزرگ عالم و اینکه متأسفانه بسیاری ایشان را نشناختند که یک کسی گفته کار به جایی رسید که درب خانه آقامیرزا علی اکبر هم باز شده. حضرت آقای شعرانی از علامه هیدجی نقل میکردند. ما قم نزد ایشان درس که میخواندیم آقای هیدجی ساعتش ساعت اسطرلابی بود، جلوی آفتاب میگرفت، میگفت هنوز پنج دقیقه دیگر مانده صبر کنید تا اگر آقایان دیگر هم بخواهند بیایند زوع شروع نکرده باشیم. قبر قاضی سعید هیدجی قبلاً به شکل مقبره بود، ولی اخیراً نوارخانه شده و کنار مدرسه آیتالله گلپایگانی است.
منظور این بود که مرحوم آقای شعرانی این طور فیاض بود. بنا داشت آنچه که از معلومات علمی و مسائل را میداند به وضوح برای دیگران بگوید و چون این سبک را داشتند خیلی قابل استفاده بود و تعطیلی و تحصیلی هم ایشان در روششان نمیشناختند؛ حتی جمعهها این برنامهها را داشتند که پنجشنبه و جمعهها خدمتشان درس میخواندیم. وقتی کسی در میزند در منزل از طرف آقا میرفت دمِ در و میگفت آقا فعلاً مشغول کاری هستند، شما وقت دیگری بیایید.
گاهی که کسانی اصرار داشتند ایشان خودشان میآمدند درب بالا را باز میکردند و نگاهی به کوچه میانداختند و میفرمودند: بیایید بالا. یک روز یادم هست که من تنها با آقا بودم یک وقت ایشان فرمودند که گفتهاند که بعضی آقایان از قم آمدند، من ببینم چه کسی است. آمدند درب را هم باز کردند و برگشتند توی اتاق که آقای جوادی و آقای حسنزاده بودند و درب منزل را باز کردند و آقایان تشریف آوردند و آن موقع دیگر درس تعصیل شده و با هم آمدیم و با حضرات آیات آقای جوادی و آقای حسنزاده، در خیابان که صحبت میکردیم حضرت آقای حسنزاده یک مطلب خوبی به ما گفتند؛ که بعضی از این کتابها را بنده هم پیش ایشان خواندهام، ولی اگر بشود شما قانون بوعلیسینا را بخوانید. البته بعضی از مباحث قانون و طب را بنده از محضر آقای شعرانی بهره بردهام. ایشان میفرمودند که در دوران قدیم جوری بود که برای دعا، عدةالداعی طلبهها میخواندند. در ادبیات کافیه و شرحش را میخواندند و قانون هم یا قانونچه چغمینی را میخواندند. البته ما قانونچه و بخشی از کلیات قانون را ردیف کردیم. به هر حال منظور این بود که یک چنین شخصیت جلیلالقدری که جامع این همه علوم و معارف و جدی فقیه بود، شما برای فقاهت ایشان مدارک وافی را (کتاب وافی) ملاحظه بفرمایید که چقدر در حواشی وافی نکات فقهی دارند.
مجمعالبیان نکات تفسیری و همینطور همین کتاب فارسی شرح تبصرهشان که یادم هست میفرمودند من این را گفتم که هم دانشجویان و هم عموم مردم روشن باشند دربارهی این موضوعات و طلبهها نیز از اینها بیبهره نمانند.
نظیر این را در شرح تجرید هم نوشتند و به فارسی نوشتند و هم نثر طوبی که در مورد مفردات قرآن هست ما در خدمتشان بودیم. گاهی ورقهایش را میدادند و میفرمودند نگاه کنید از چاپخانه آوردند، شما ببین اگر جایی کم و کسر دارد اضافه شود و گاهی هم ایشان توی کتابهای ما یادداشت میکردند و میفرمودند: حالا کتاب شما را هم ما سیاه کنیم؛ خوب است و بعضی نکات را تصحیح میکردند.
نکته دیگری که در پایان عرض کنم راجع به علم هیئت میفرمودند: بین هیئت قدیم و جدید هیچ فرقی نیست، از نظر حرکت و مخصوصاً زیجها که حساب کردهاند. چیزی که مهم است این است که در قدیم به شکل دایرهای و تدویر دایرهای میگفتند و لذا با تعبیر حاوی و محوی متمم مطالبی را بیان داشتند. مثلاً فلا و تدویر بر گونهی دایرهی و مانند اینها را تصویر میکردند، ولی در این عصر و زمان روی مدار بیضی است، حرکت بیضی را گفتند.
دیگر آنکه استناد حرکت آن موقع به محدد الجهات و معدل النهار میدادند و زمین را ثابت و مرکز فرض میکردند. حضرت باز میفرمودند که اگر زمین را ثابت هم فرض کنیم، در مقابل فرض بهتر مطالب تصویر میشود تا پس از مقام تصویر و ترسیم حرکت واقعی زمین روشنتر شود، ولی در هر صورت با همه این برنامهها میفرمودند کتاب تشریح الفلک کتاب قابل استفادهای است.
البته در مورد کتاب تشریح الافلاک برای فصل سوم آن استدراکی نوشتهاند. فصل سوم، فصلی است که متمم حاوی و محوی و دوایر را توضیح دادند و توجیه میکردند. یک حاشیه مفصل یا چند حاشیه زدهاند. حتی ارقامی که بتوانند استخراج تقویم بکنند با خصوصیات اینها را هم در مبحث حاشیه تشریحالافلاک بیان کردند. چند صفحهای بیشتر نیست، ولی میشود گفت به جد که التیام و تلفیقی بین هیئت قدیم و هیئت جدید هست، خیلی پرمحتوا هست. باید همان مطالب شرح و بسط داده شود و به طور کلی کتاب آن استاد بزرگوار در علوم فقه مانند شرح و حواشی بر کتاب تبصرةالمتعلمین و حواشی بر کتاب وافی و حواشی بر کتاب تبصرةالمتعلمین و حواشی بر کتاب وافی و حواشی بر مجمعالبیان و منهجالصادقین و تفسیر ابوالفتوح رازی به ویژه نثر طوبی بر علوم قرآنی و تفسیر با توجه به مقدمات ارزندهی ایشان بر همین کتابهای ذکر شده نیز حواشی آن استاد معظم بر شرح اصول کافی ملامحمد صالح مازندرانی و حواشی بر ارشاد القلوب دیلمی با توجه به حواشی ایشان بر وافی در بخش غیرفقهی آن ابعاد علمی آن بزرگوار در علم حدیث و تحلیل مطالب علمی ایشان برای فقها و محدثان در حل مشکلات تعارض حدیثی بسیار راهگشاست.
نیز مطالبی که آن بزرگوار در مسائل معارف به ویژه کتاب راه سعادت مرقوم فرمودهاند، در حل شبههها و فهم عمیق ابعاد عقیدتی دین مبین اسلام فوقالعاده مفید است.
همچنین برخی از مباحث که درباره فلسفهی اولی و مابعدالطبیعه در رسالهای جداگانه با توجه به مطالب فلاسفهی غرب تحریر فرمودهاند، شامل بحثهای کلیدی ویژهای میباشند. قابل ذکر است که آن استاد کریم و علامهی عظیم در مباحث گوناگون اسلامی و علوم ادبیات با مرحوم دهخدا در تدوین لغتنامه افادات بسیار فرموده که بسیاری از مطالب آن لغتنامه عظیم از علامه عظیم شعرانی است.
نیز در نشر کتاب جامعالرواه اردبیلی تذکرات بسیار سودمند در زمان مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی (رحمةالله علیه) مطرح ساخته که به تأیید آن فقیه عظیمالشأن رسیده و مورد نشر و چاپ قرار گرفته است.
امید است تمام آن آثار مورد استفادهی بیشتر برای محققین علما و فضلا قرار گیرد.
منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)،اندیشه نامه علامه شعرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول