هند و ایرانیان

گویا اواخر هزاره‌ی چهارم پیش از میلاد، اقوام هند و اروپایی (آریاییان نخستین) به جست و و جوی سرزمین‌های جدید و مناسب، کوچ را آغاز کردند که این کوچ تا هزاره‌های بعدی هم چنان ادامه یافت.
شنبه، 9 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
هند و ایرانیان
 هند و ایرانیان

نویسنده: محمّدهادی محمّدی، شکوه حاجی نصرالله

 

کوچ آریایی‌ها

گویا اواخر هزاره‌ی چهارم پیش از میلاد، اقوام هند و اروپایی (آریاییان نخستین) به جست و و جوی سرزمین‌های جدید و مناسب، کوچ را آغاز کردند که این کوچ تا هزاره‌های بعدی هم چنان ادامه یافت.
چرا آریایی‌ها از سرزمین خود کوچ کردند؟ کوچ قوم‌های آریایی بیش از هر چیزی انگیزه‌ی زیستی داشته است. تنگسالی‌های گاه و بیگاه و آب و هوای سرد و رشد جمعیت قوم‌های شبان و دامپرور را با کمبود چراگاه روبه رو می‌کرد و به دنبال آن، کمبود و مواد غذایی پیش می‌آمد که انگیزه‌ی کوچ را تقویت می‌کرد. یکی دیگر از علل مهم کوچ اقوام آریایی، ناتوانی آنان در برابر یورش و تجاوز قوم‌های دیگر بوده است. بنابراین، آریایی‌های نخستین، از یک سو به اروپا و از سوی دیگر به آسیای مرکزی و باختری کوچ کردند. آنان که به پهنه‌ای گسترده دیگر به آسیا دست یافتند، هند و ایرانیان نامیده شدند.
قوم‌های هندو ایرانی در سرزمین‌های اصلی و اولیه‌ی خود فرمانروای واحدی داشتند که رئیس و پیشوای قبیله بود. این قبیله‌ها شبان و چادر نشین بودند. آنان به برکت سرسبزی زمین‌های جدید، دارای چارپایان بسیار و مردم فراوان شدند. نظام تولید آنان به سبک جوامع کوچ نشین شبان بوده است.
در کوچ، ابتدا جنگاوران با اسبان و ارابه‌های جنگی بسیار ساده و ابتدایی خود به سوی جنوب پیشروی کردند و دیگران با دام‌های خود به دنبال این جنگاوران به راه افتادند و به آنان پیوستند.

تأثیرات کوچ بر قوم هند و ایرانی

زندگی قوم‌های هند و ایرانی در کوچ، به دو مرحله تقسیم می‌شود:
در نخستین مرحله، ابزار و شیوه‌های تولید قوم‌های هند و ایرانی، زیر تأثیر مردم سرزمین‌هایی که به میان آنان کوچ کرده بودند، پیشرفت کرد. آن گاه ساخت طبقاتی جامعه‌ی هند و ایرانی دگرگون شد.
در دومین مرحله‌ی کوچ، وقتی که قبیله بر اثر دگرگونی‌های مرحله‌ی نخست به کمال رسید، تقسیم قوم‌های هند و ایرانی به دو گروه هندی و ایرانی آغاز شد.

باورهای مقدس اقوام هند و ایرانی چه بود؟

ایزدان هند و ایرانی از سه بخش جهان، یعنی زمین و آسمان و آب بودند. آنان باور داشتند که همه چیز و همه‌ی پدیده‌های طبیعت که آنان را دربرگرفته اند، دارای جان و مقدس اند. بزرگ‌ترین ایزدان این جامعه، همان ایزدان جامعه‌ی هند و اروپایی بودند. وَرونَه و میتره ایزدان روحانی فرمانروا و ایندره نماد نیروی رزم آوران و دوناسیته نماد نیروی تولید کننده بود. وجود این ایزدان سه گانه (روحانی فرمانروا و رزم آوران و تولید کنندگان) نیز نشانی از ساخت سه گانه در جامعه‌ی هند و ایرانی دارد.
ایزدان هند و ایرانی از آسمان، زمین یا گاه از ایزدان دیگر زاده می‌شدند. آنان اندام انسانی داشتند. با اسب‌های آسمانی، گردونه‌هایشان را به هر کجا می‌خواستند می‌بردند. آنان افشره‌ی گیاه مقدس هُوم را می‌نوشیدند و خوراک ایشان از قربانی‌های مردم فراهم می‌شد. غذاهای ساخته شده از شیر، کره، جو، گوشت گاو، بز و گوسفند را دوست داشتند، زیرا غذای دوست داشتنی مردمان آن روزگار نیز به شمار می‌آمد. خانه‌ی این ایزدان در آسمان برین بود. ایزدان، به ویژه آنان که نماد نیروهای اصلی طبیعت، چون آتش، خورشید، آذرخش بودند، کارکرد برکت بخشی هم داشتند.
ایزدان افزون بر همسانی با انسان‌ها با جانوران نیز همسانی داشتند و به شکل آن‌ها در می‌آمدند. ایندره به صورت گاو و بز و عقاب در می‌آمده است.
در فرهنگ هند و ایرانی، واژه‌ی دیوه همگانی‌ترین اصطلاح برای بیان مفهوم خدا بود و اَسوره نیز به معنای روحانی، ایزدی و خدا به صورت صفتی برای سرکردگان ایزدانی چون ورونه و ایندره به کار می‌رفت.
اقوام هند و ایرانی، گروه ایزدان خیر و شر نداشتند. اما نیروهای پلید و انواع اژدها به صورتی پراکنده در اندیشه‌ی آنان وجود داشت.

ایزد پدر در باور هند و ایرانی

در اندیشه‌ی هند و ایرانی به ایزد پدری بر می‌خوریم که همه‌ی هستی از او پدید آمده است. آغاز جهان با زایش او انجام می‌شود.او ایزدان جهان را زاییده است و در زندگی روزمره‌ی انسان‌ها و فعالیت ایزدان، نقشی مثبت و فعال ندارد. او بیش تر به پدر پیری می‌ماند که امور را به فرزندان ارشد خود واگذاشته است. نام این ایزد در سروده‌های هندی، (وداها) دیئوس است.
ایزد پدر غیر فعال آسمانی این اقوام، به دنبال تکامل ابزار تولید و تحول زیر ساخت‌های طبیقاتی در جامعه‌ی هند و ایرانی، جای خود را به ایزدان فعال آفریننده سپرد. اقوام هند و ایرانی، ایزد پدر کهن و فرهنگ هند و اروپایی را تا دور زمانی پس از کوچ حفظ کردند.

ایزدان هند و ایرانی پس از جدایی اقوام در فلات ایران

آن گاه که اقوام هند و ایرانی به دو گروه هندی و ایرانی تقسیم شدند، در طی چند سال آمیزش با قوم‌های بومی ساکن دره‌ی سند و فلات ایران، دارای دو گروه ایزدان خیر و شر شدند. به عبارتی، ایزدان هند و ایرانی اَسوره و دیوه به دو گروه ایزدان ضد هم تبدیل شدند.
در فلات ایران، اَسوره یا اَهوره به عنوان ایزد خیر با گوهر روشنایی به زندگی ادامه داد و دیوه به دیو که نیروی پلیدی و دشمن ایزدان بود، بدل شد. این دو گروه ایزدان و ضد ایزدان از ایزد واحدی که همان ایزد پدر قدیم، یعنی زُروان بود، به وجود آمدند. بعدها این دو گروه ایزدان و ضد ایزدان، به اهوره مزدا و اهریمن تبدیل شدند.

تصور اقوام هند و ایرانی از جهان و سرآغاز آن چه بود؟

آنان بر این باور بودند که زمین، فضا و آسمان به ترتیب بر روی هم قرار دارند. آسمان را مرزی میان جهان دیدنی و جهان معنوی که ناپیدا بود، می‌دانستند و فضای بالای آسمان را جایگاه نور و ایزدان می‌پنداشتند. آنان می‌پنداشتند که آغاز جهان، زایش پدر نخستین، یعنی همان ایزد پدر کهن فرهنگ هند و اروپایی، بوده است. همه‌ی ایزدان این قوم، زاییده‌ی ایزد پدر نخستین بودند.
در اندیشه‌ی اقوام هند و ایرانی، خورشید و ستارگان بر سقف آسمان حرکت کردند و زمین بزرگ، پهناور، گسترده و بی کران، چون چرخ گِرد بود.

آیین‌های این قوم چه بود؟

هسته‌ی مرکزی آیین‌های این قوم بر اساس جاودانگی بخشیدن به زندگانی و دوباره جان بخشیدن به مردگان بود. اندیشه‌ی هند و ایرانی بیش تر متوجه شادی‌های این جهانی بوده است که کم تر به مجازات جهانی دیگر می‌اندیشید. در میان این قوم برای اجرای هر آیین، فرد ویژه‌ای را به عنوان برگزار کننده‌ی اصلی داشتند که او را پریستاری می‌خواندند. مهم‌ترین آیین‌ها عبارت بودند از:
آیین ستایش آتش: این آیین را روحانیان بر پا می‌داشتند. آتش در فرهنگ هند و ایرانی، ایزدی نیرومند، پاک، خردمند، بخشنده‌ی خوراک و فرزند، دوستدار خانه و خانواده‌ها و نابود کننده‌ی دشمنان شمرده می‌شد.
آیین گیاه مقدس هُوم: یعنی آیین فشردن و نوشاندن گیاه مقدس هُوم که شاهِ گیاهان و دارویی سلامت بخش بود. گیاه هُوم زندگی دراز می‌بخشید و مرگ را دور می‌داشت. در برگزاری این آیین، سروده‌هایی در ستایش این گیاه خوانده می‌شد.
برخی از آیین‌های هند و ایرانی، چون گرامی داشت آتش و برخی از آیین‌های مربوط به مردگان و آیین فراهم کردن افشره‌ی هُوم، در مرکز آیین‌های مردم فلات ایران باقی ماندند.
آیین قربانی.
آیین دفن مردگان: با توجه به گورهای یافته شده در آسیای میانه در هزاره‌ی دوم پیش از میلاد، در میان اقوام هند و ایرانی سوزاندن مردگان یا به خاک سپردن مردگان مرسوم بوده است. در اجرای آیین تدفین مردگان، سگان، نگهبان راه مردگان به سوی جهان پدران بودند.
آیین ستایش ایزدان: همراه با نیایش بوده است و از آن جایی که این قوم‌ها خط نداشتند، سرودها و نیایش‌ها را سینه به سینه نگه می‌داشتند و بعدها برخی از این نیایش‌ها و سرودها در سرودهای دینی هندوها به نام ودا و در سرودهای دینی زرتشت به نام گاثا(1) نوشته شد و باقی ماند.

افسانه‌ی جمشید

در این افسانه، از کوچ قوم هند و ایرانی سخن به میان می‌آید:
جمشید نخستین کسی بود که نگاهبانی جهانی را از اهورا مزدا، ایزد بزرگ، بر عهده گرفت و در پرورشی آدمیان و جانوران و گیاهان و نگاهبانی آتش سرخ کوشید. در روزگار جمشید، بیماری و مرگ و پیری وجود نداشت. او رمه‌های فراوان داشت و مردی نیک چهره بود.
سیصد سال از شهریاری جمشید بر جها گذشت. آبادانی افزایش یافت و زمین از مردمان و چهارپایان خُرد و بزرگ و مرغان و سگان و شعله‌های سرخ آتش پر شد؛ چنان که جا بسیار تنگ شده بود.
اهوره مزدا جمشید را آگاه کرد و گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه! زمین تنگ شد و جایی برای زندگی چارپایان و مردمان و مرغان نماند».
آن گاه جمشید نیمروز به سوی آفتاب رفت و با حلقه‌ی زرین و تازیانه‌ی زرنشان که اهوره مزدا به او داده بود، بر زمین سایید و گفت: «ای زمین گرامی! فراتر رو. دامن بگشای و خود را بگستر تا بتوانی چارپایان خُرد و بزرگ و مردمان را در برگیری.» آن گاه زمین فراتر رفت و خود را بگسترد و از آنچه بود، یک سه گوشه بزرگ تر شد. مردمان و چارپایان و مرغان فراز رفتند و هر یک جای خویش را گرفتند.
ششصد سال سپری شد و ششصد زمستان بر مُلک جمشید گذشت. آفریدگان افزونی یافتند و گستره‌ی زمین بر مردمان و چارپایان خُرد و بزرگ و سگان و مرغان و شعله‌های آتش تنگ شد. اهوره مزدا دیگر بار جمشید را ندا داد و گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه! گستره‌ی زمین تنگ شد و مردمان و چارپایان در رنج اند.»
جمشید هنگام نیمروز به سوی آفتاب پیش رفت و حلقه‌ی زرین و تازیانه‌ی نشان را بر زمین سایید و گفت: «این زمین گرامی! فراتر رو و دامن بگشای و خود را بگستر تا مردمان و چارپایان و مرغان را بتوانی در برگیری.»
زمین فرمان برد و فراتر رفت و خود را بگسترد و دو سه گوشه بزرگ تر از آن چه نخست بودف شد. مردمان و چارپایان آسوده شدند و هر جا که خواستند جا گرفتند.
نهصد سال از شهریاری جمشید گذشت. آفریدگان اهوره مزدا فزونی گرفتند و زمین از مردمان و چارپایان و مرغان و شعله هی سرخ آتش پر شد. اهوره مزدا جمشید را ندا داد و گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه! زمین تنگ شد و مردمان و چارپایان در تنگنا افتادند.»
جمشید باز به سوی آفتاب رفت و نشانه‌های شهریاری خود را بر زمین سایید و از زمین درخواست تا خود را بگسترد و فراخ شود. زمین سایید و خود را بگسترد و سه بار از آنچه بود بزرگ تر شد و مردمان و چارپایان و مرغان از تنگنا به در آمدند و به کام خویش در گستره‌ی زمین جا گرفتند.

جمشید به فرمان اهوره مزدا دژی استوار ساخت

آن گاه اهوره مزدا، دادا بزرگ، در سرزمین ایرانویج انجمنی بیاراست و ایزدان نیک را به آن انجمن خواند. جمشید نیز با بهترین مردان جهان به آن انجمن رفت. اهوره مزدا جمشسید را از آمدن توفان آگاه کرد و چنین گفت: «ای جمشید زیبا! زمستان بسیار سختی فرا خواهد رسید و سرماین توان فرسای کشنده‌ای از پی خواهد آمد. از بلندترین قله‌های کوه‌ها تا ژرفای رودخانه‌ها برف بسیار فرو خوهد بارید. جانوران هلاک خواهند شد. چون توفان برسد و سیل‌ها جاری شود؛ چمن زارهایی که روی زمین است در آب فرو خواهد رفت و پی گوسفند دیگر بر زمین دیده نخواهد شد.»
جمشید به ندای اهوره مزدا دژی استوار ساخت که از هر سو یک میدان درازا داشت. در دژ، خانه و سرداب و ایوان ساخت. در طبقه نخست دژ، نه گذر و در طبقه‌ی میانی شش گذر و در طبقه‌ی زیرین سه گذر بنا کرد. برای دژدرو روزن ساخت تار روشنایی به درون بتابد. نهر آبی به درازای هزار گام روان کرد و چراگاه‌های پهناور و چمنزارهای ناپژمردنی آراست. آن گاه نمونه‌ای از مردان و زنانی که در این جهان از همه بهتر و برتر و نیکوتر بودند، به دژ برد. هم چنین از جانورانی که بزرگ تر و بهتر و برتر بودند در آن جا گرد آورد. از میان گیاهان، آن چه را بلندتر و خوشبوتر بود و از میان خورش‌ها آن‌ها را که گواراتر بود و در دژ گرد آورد. در گذرهای نخستین، هزار مرد و زن و در گذرهای میانی ششصد و در گذرهای زیرین سیصد مرد و زن را گرد آورد. گذرها را با حلقه‌ی زرین نشان کرد. بدین سان جمشید نگاهبان دژ بهترین آفریدگان اهوره مزدا شد.
آن گاه اهوره مزدا مرغ کَرشپِت را که پیشوای مرغان بود به دژ فرستاد تا کیش اهوره مزدا را برای ساکنان آن ببرد.
در دژ جمشید، هر سال یک بار آفتاب و ماه و ستارگان بر می‌خاستند و غروب می‌کردند.
یک سال در نظر ساکنان دژ، یک روزه می‌نمود.
هر چهل سال، از هر جفت از موجودات دژ، جفتی دیگر پدید می‌آمد، تا توفان سهمگین مرگ آوری که در پی بود، برسد.

در باور قوم هند و ایرانی، جمشید شاه کیست؟

جمشید که بود؟ او دارای سه جله ساختار زندگی قوم هند و ایرانی بود.
او سرپرستی قوم را بر عهده داشت.
او پهلوان پهلوانان بود.
او برکت بخش قوم و زمین بود.
بدین سان جمشید نیک چهره و خوب رمه، نمودی از ایزدمهر در میان هند و ایرانیان داشت. او وظایف روحانی، جنگاوری و برکت بخشی را بر عهده داشت و با رهبری قوم، بهشت را در زمین ایجاد کرد. 900 سالی را که در سه مرحله در داستان جمشید بازگو شد، مربوط به کوچ اقوام هند و ایرانی می‌دانند.

ایرانویج کجاست؟

نخستین جا و سرزمین نیکویی که اهوره مزدا آفرید، ایرانویج بود. اهریمن پر مرگ در آن جا مار آبی و زمستان دیو را آفرید. آن جاده ماه زمستان و دو ماه تابستان بود آن جا برای آدمیان، زمین، درختان و برای آتش سرخ، سرد بود. آن جا زمستان بود؛ آن جا قلب زمستان بود. آن گاه که زمستان در می‌گذشت، بیش‌ترین سختی‌ها و تنگ‌ها قوم را در بر می‌گرفت. سرما و افزایش رمه، قوم آریایی را از سرزمین اصلی خود در شمال، راهی جنوب گرم کرد.
به نظر می‌آید آن جا سرزمینی در کنار دو رود آمو دریا (جیحون) و سیردریا (سیحون) و کرانه‌ی دریاچه‌ی آرال باشد. ایرانویج همان سرزمین خوارزم است که رود جیحون آن را آبیاری می‌کرده و بسیار آبادان و حاصلخیز بوده است.
$کوچ هند و ایرانی‌ها از ایرانویج
بر اثر سرد شدن ناگهانی هوا یا به دلیل یورش اقوام زردپوست، اقوام هند و ایرانی، به سرزمین‌های پر برکت و سرسبز کوچ کردند. این کوچ صدها سال ادامه یافت.
گروهی از این اقوام از دو سوی دریای خزر و بیش تر از خاور آن به فلات ایران کوچ کردند. آنان که به خاور دریای خرز راه یافتند، نخست به سرزمین‌هایی رسیدند که امروزه ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان و افغانستان نامیده می‌شوند. این مردم در این سرزمین‌ها سکونتگاهایی پدید آوردند. شهرهای امروزی مرو، بلخ و هرات از نخستین سکونتگاه‌های آنان بود.
برخی از این اقوام از کوه‌های هندوکش در افغانستان گذشتند و به سرزمینی راه یافتند که امروز هند نامیده می‌شود.
برخی از این اقوام از کوه‌های هندوکش در افغانستان گذشتند و به سرزمینی راه یافتند که امروز هند نامیده می‌شود.
برخی از قوم‌ها نیز راهی سرزمین امروزی ایران شدند.

داستان فریدون

فریدون کیست؟ فریدون هنگامی که به دنیا آمد، چون خورشید تابنده بود و فرّ و شکوه جمشیدی داشت و از نیژاد کیانیان(2) بود.
روزی از روزها گماشتگان ضحاک، که در پی بخت برگشته‌ای برای مراهای کتف شاه می‌گشتند، به آبتین (آثویه)(3)، پدر فریدون برخوردند. او را به بند کشیدند و به جلاد سپردند.
مادر فریدون، فرانک، وقتی دانست ضحاک در خواب دیده که شکستش به دست فریدون است، بیمناک شد. فریدون را که کودکی خردسال بود، برداشت و به چمنزاری برد. مارد راز خویش را با نگهبان چمنزار در میان گذاشت، داستان بیدادگری ضحاک و کشته شدن آبتین را باز گفت و از او درخواست که فریدون را چون فرزند خود بپذیرد تا از ستم ضحاک در امان باشد.
نگهبان چمنزار، سه سال فریدون را نزد خود نگاه داشت؛ اما راز پنهان نماند. ضحاک گماشتگان خود را به دستگیری فریدون فرستاد، ولی فرانک فریدون را برداشت و از بیم ضحاک به جانب کوه البرز روان شد.
در البرز کوه، فرانک فریدون را به پارسایی، که در آن جا مسکن داشت و از کار دنیا فارغ بود، سپرد و گفت: «ای نیکمرد! پدر این کودک قربانی ماران ضحاک شد؛ اما فریدون روزی سرور و پیشوای مردمان خواهد شد و کین کشتگان را از ضحاک ستمگر باز خواهد گرفت. تو فریدون را چون پدر باش و او را چون فرزند خود بپرور.»
مرد پارسا پذیرفت و به پرورش فریدون کمر بست.
سالی چند گذشت و فریدون بزرگ شد. جوانی بلند بالا و زورمند شد، اما نمی دانست فرزند کیست. چون شانزده ساله شد، از کوه البرز به دشت آمد و نزد مار خود رفت و از او خواست تا بگوید پدرش کیست و از کدام نژاد است. آن گاه مادر راز پنهان را بر فریدون آشکار کرد.
فریدون چون داستان را شنید، خونش به جوش آمد و دلش پر درد شد و آتش در درونش شعله زد. فرانک که حال فرزند را دید، به او پند داد که: «تا راه چاره‌ی کار را نیافته ای، دست به شمشیر مَبَر.»
باز هم زمان گذشت. ستم و جور ضحاک هم چنان بر ایران زمین سایه افکنده بود؛ تا این که مردی دادخواه به نام کاوه‌ی آهنگر که هفده فرزندش طعمه‌ی ماران کتف ضحاک شده بودند، فریاد برداشت و مردم کوچه و بازار را گرد آورد. کاوه‌ی آهنگر، با چرم پاره‌ای که بر سر نیزه کرده بود، از پیش می‌آمد و گروهی بزرگ از مردمان از پی او روان شدند. آنان به نزد فریدون رفتند. فریدون به میان ایشان رفت و به گفتار ستمدیدگان گوش داد. نخست فرمان داد تا چرم پاره‌ی کاوه را به پرنیان و زر و گوهر آراستند و آن را درفش کاویانی خواندند. آن گاه کلاه کیانی به سر گذاشت و کمر بر میان بست و سلاح جنگ پوشید و نزد مادر خود فرانک رفت و گفت: «مادر! روز کین خواهی فرا رسیده است. من به کارزار می‌روم تا به یاری یزدان پاک، کاخ ستم ضحاک را ویران کنم.» چشمان فرانک پر آب شد. فرزند را به یزدان سپرد و روانه‌ی پیکار کرد.
آن گاه به فرمان فریدون، آهنگران گرزی ساختند که به شکل سر گاوی بود. فریدون گرز گاو سر به دست، بر اسب کوه پیکر نشست و به سرداری سپاهی که از ایرانیان فراهم شده بود و دم به دم افزوده می‌شد، روی به جانب کاخ ضحاک نهاد. فریدون ضحاک را به بند کشید و خواست او را به ضربه‌ی گرز گاو سر هلاک کند که پیک ایزدی پدیدار شد و به فریدون گفت: «او را مکش. او را هب بند بکش و در کوه دماوند زندانی کن. زمان کشتن وی هنوز نرسیده است.» پس فریدون بندی از چرم شیر فراهم کرد و دست و پای ضحاک را سخت به بند پیچید و او را خوار و زار بر پشت اسبی انداخت و به جانب کوه دماوند برد. در آن جا غاری ژرف بود. فران داد تا میخ‌های کلان حاضر کردند و ضحاک بیدادگر را در غار زندانی کرد و بند او را بر سنگ کوفت تا جهان از وجود ناپاکش آسوده باشد.
بدین سان، فریدون به یاری مردمان بر اژدهای سه سر که یک هزار سال بر ایران زمین فرمانروایی می‌کرد، پیروز شد. در پایان جهان، این اژدها از بند رها می‌شودذ و در صدد نابودی جهان بر می‌آید، اما گرشاسب او را از میان بر می‌دارد.
فریدون به تخت شاهی نشست و رسم بیداد را برانداخت و جهان آرام گرفت مردمان به شادکامی زندگی را گذراندند.
فریدون سه پسر داشت: سَلم، تُور و ایرج. مادر ایرج از مردمان منطقه‌ی فلات ایران و مادر سَلم و تُور، غیر ایرانی و دختران ضحاک بودند. ایرج کوچک‌ترین پسر فریدون، در هنر و جوانمردی و دلیری بر پسران دیگر برتری داشت و نزد پدر از آنان گرامی تر بود. همسران سَلم و تُور و ایرج، هر سه، دختران یک شاه سامی قوم بودند.
روزی فریدون اختر شناسان را به بارگاه خواست و از سرنوشت فرزندان خود جویا شد. اخترشناسان در ستارگان نظر کردند و روزگار فرزندان را به فریدون باز نمودند. در طالع ایرج، جنگ و آشوب بود. فریدون نگران شد. برای آن که سبب اختلاف را از میان فرزندان بردارد، سرزمین پهناور خود را به سه بخش کرد و به آنان بخشید. سَلم و ثُور و ایرج نام سَرمان، توران، ایران را بر سرزمین‌های خویش نهادند.
سال‌ها گذش. فریدون سالخورده شد. دیو آز و بداندیشی که در دل سَلم و تُور رخنه کرده بود، ایرج را به کام مرگ کشانید. آری، تدبیر فریدون کارساز نشد. ایرج به دست برادران کشته شد.
باز هم زمان گذشت و نوه‌ی فریدون، منوچهر(4) به دنیا آمد. او بزرگ شد و به کین خواهی نیای خود، یعنی ایرج، سَلم و تُور را کشت.

آمیزش فرهنگ آریایی با اقوام دیگر در بازخوانی افسانه فریدون

این افسانه جلوه‌های نمادین فرهنگ آریایی را نشان می‌دهد:
در داستان، فریدون برای نبرد ضحاک، اژدهای سه سر فرمانِ ساخت گرز گاوسر را می‌دهد و تنها آن گاه به نبرد با ضحاک می‌رود که این گرز آماده می‌شود. این گرز نماد چیست؟ آیا نماد گاو در آیین میترا یعنی آیین آریایی است؟ تنها هنگامی که پهلوان و گاو یکی می‌شوند، یعنی زمانی که پهلوان به این گرز دست می‌یابد، توانایی شکست اژدها را می‌یابد.
در این داستان، تقسیم سرزمین فریدون در میان فرزندانش به معنای تبدیل قبیله‌های ایرانی به اقوام گوناگون ایرانی نژاد است.
ازدواج پسران فریدون با دختر پادشاه سامی قوم، نشانه‌ای از آمیزش آریاییان با اقوام گوناگون در آستانه‌ی ورود به فلات ایران است.
با گرفتن انتقام ایرج و به تخت نشستن منوچهر، زمان ساکن شدن قوم آریایی در خاور فلات ایران آغاز می‌شود.
با درگیری میان اقوام آریایی و سکایی در خاور فلات ایران، عصر پهلوانی کیانیان، عصری که در مرز افسانه و تاریخ بنا شده است، ساخته می‌شود. بدین سان، سرزمین ایران از افسانه‌ی فریدون سر بر می‌آورد.

پی‌نوشت‌ها:

1. گاثا: کهن‌ترین بخش از اوستا و کهن‌ترین اثر ادبی ایرانی بر جای مانده از دوران باستان است. سراینده‌ی این سرودها زردشت است. گاثا در اوستای کنونی 17 سرود است که در میان یسن‌ها قرار دارد. این سروده‌ها در ادبیات دوره‌ی ساسانی «گاهان» خوانده می‌شد.
2. کیانیان: دودمانی پادشاهی که در اساطیر ایرانی از آنان یاد شده است.
3. آبتین نام پدر فریدون است. برخی صحیح آن را آتبین می‌دانند.
4. منوچهر: نوه‌ی فریدون (دختر زاده‌ی ایرج) که خود دنیای شاهان بخش خاوری فلات ایران بود. منوچهر از شاهان اساطیری ایران است.

منبع مقاله :
محمّدی، محمّد‌هادی و حاجی نصرالله، شکوه؛(1385)، سپیده دم اندیشه ایرانی از آغاز تمدن ایرانی تا پایان دوره شاهنشاهی هخامنشی کتاب اول از مجموعه‌ی داستان فکر ایرانی، تهران: افق، چاپ پنجم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط