اقتدار در شهر فيلسوف

ابونصر فارابي، بزرگ‌ترين فيلسوف دوره ميانه است که انديشه‌هاي او از ديدگاه « فلسفه‌ مدني»، نخستين، مهم‌ترين و واپسين تلاش‌ها در جهت تأسيس و تدوين نظامي از انديشه عقلي، در سياست دوره اسلامي است. درباره‌ي...
سه‌شنبه، 3 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
اقتدار در شهر فيلسوف
اقتدار در شهر فيلسوف

نويسنده: داوود فيرحي

 

ابونصر فارابي، بزرگ‌ترين فيلسوف دوره ميانه است که انديشه‌هاي او از ديدگاه « فلسفه‌ مدني»، نخستين، مهم‌ترين و واپسين تلاش‌ها در جهت تأسيس و تدوين نظامي از انديشه عقلي، در سياست دوره اسلامي است. درباره‌ي انديشه فارابي و، تبعاً، فلسفه سياسي اسلامي آثار زيادي وجود دارد. (1) اما آنچه در پژوهش حاضر اهميت دارد، ارزيابي نسبت اين انديشه با ساخت قدرت دوره ميانه و ، بنابراين، بازتاب و بازتوليد اقتدارگرايي آن در انديشه سياسي فيلسوفان اين دوره است.
فارابي (339-259هـ)،‌چنان که تذکره‌نويسان گزارش نموده‌اند، انديشمندي غيرسياسي و به دور از شور و شرّ دربارهاي سياست بود. بدين‌سان فيلسوفي که براي نخستين‌بار در تاريخ فلسفه اسلامي از شهري آرماني و خصايص اجتماع مدني سخن گفت، خود از غوغاي شهر و همهمه‌ي اجتماع مي‌گريخت و به تأمل در عزلت باغ‌ها و کناره‌ي جويبارها پناه مي‌برد. در اين صورت، معناي سخن او از «مدينه‌ي فاضله» چيست؟
به سادگي نمي‌توان داوري کرد که «مدينه فاضله» صرفاً جهاني است که فيلسوف به ياري خيال بنا نموده است، تا از زندگي واقعي بدان پناه جويد. هرگز نمي‌توان شهر فيلسوف را ساختماني معلق در فضاي مجرّد انديشه، و بي‌ارتباط با زندگي و زمانه ديد. چنين شهري، هر چند انتزاعي است، اما انتزاع ساخت و روابط قدرت در دوره‌ي ميانه است. فارابي نيز، همانند ديگر انديشمندان و انسان‌هاي دوره‌ي ميانه، «در رودخانه زمان» قرار دارد، و از آن روي که محصور در شرايط تاريخي است، فقط مي‌تواند شرايط امکان و محدوديت‌هاي خود را در هيئت فلسفه‌اش نمايش دهد. (2)
فيلسوف مسلمان آنگاه که پرسش از ماهيت «مدينه فاضله» مي‌کند، در واقع، اين مسئله را طرح مي‌کند که ما خود، به اعتبار ساخت قدرت در دوره‌ي ميانه، چه وضعيتي داريم و چيستيم. به‌همين دليل است که فلسفه فارابي و تمام فلسفه اسلامي، سراسر سياسي و يکسره تاريخي است. فلسفه‌ي دوره‌ي ميانه، سياست حال و حاضر در تاريخ اسلام، و در عين حال، تاريخِ ضروري و اجتناب‌ناپذير براي سياست و قدرت در جامعه اسلامي است و از اين حيث، به‌رغم فاصله‌اي که با زندگي سياسي دارد، خالي از وجه ايدئولوژيک نيست.
در اين سطور، مجال آن نيست که تمام ابعاد ايدئولوژيک و اقتدارگراي فلسفه فارابي طرح و بررسي شود. و تنها به ملاحظاتي اکتفا مي‌شود که هر خواننده آثار فارابي، ناگزير، به مدلول اقتداري فلسفه سياسي در دوره‌ي ميانه پي مي‌برد. اما به اين لحاظ که سياست مدني، در تفکر معلم ثاني، جزئي از نظام عام فلسفه‌ي او است، هرگونه اشاره درباره‌ي «مدينه‌ي فاضله»، لاجرم، بر تمام ارکان فلسفه فارابي نيز سرايت مي‌کند؛ فارابي سياست مدني را در افق فلسفه‌ي وجود طرح مي‌کند. و با توجه به دريافتي که از مراتب هرمي موجودات و کيفيت صدور و ارتباط آن‌ها با سبب اول دارد، به استنتاج هستي مدني انسان و مرتبه‌ي وجودي مدينه‌ي او مي‌پردازد. (3) معلم ثاني بر اين اساس، ملاحظات ذيل را وارد فلسفه سياسي مي‌کند؛
1. الهيات و سياست را در منظومه‌ي واحدِ فلسفي در آميخته، و با تکيه بر وحدت و شيوه استدلال، نتايج آن دو را به يکديگر تعميم مي‌دهد. فارابي در آراي اهل المدينة الفاضله مي‌نويسد: ا«فانّ السبب الاول نسبته الى سائر الموجودات كنسبة ملك المدينة الفاضلة الى سائر اجزائها؛ نسبت سبب اوّل به ساير موجودات مانند نسبت پادشاه مدينه فاضله به ساير اجزاء آن است.» (4) هم‌چنان که در آفرينش، کليه‌ي موجودات از وجود اول حادث شده و به وسيله آن نظام مي‌يابند، وجود مدينه نيز وابسته به وجود رئيس اول بوده و سامان خود را مديون او است و مدينه، نظمي مطابق نظم عالم دارد:
پس، مدينه در اين صورت به گونه‌اي است که اجزاء آن با يکديگر ارتباط و ائتلاف داشته و در يک نظام مراتبي، بعضي تقدّم و برخي تأخير دارند. مدينه شبيه موجودات طبيعي مي‌شود و مراتب [اجزاء] آن نيز شبيه به مراتب موجودات طبيعي است که از موجود اوّل شروع شده و به ماده‌ي اولي و عناصر نازل منتهي مي‌شود، و ارتباط و ائتلاف اجزاي مدينه شبيه به ارتباط موجودات مختلف و ائتلاف آن‌ها است. و مدبّر چنين مدينه‌اي، شبيه به سبب اوّل است که وجود ديگر موجودات به توسط او و قائم به اوست؛ «و مدبّر تلک المدينة شبيه بالسبب الاوّل الذي به وجود ساير الموجودات. (5)
2. فارابي، با توجه به اندماج الهيات و سياست، که رئيس مدينه را تشبّه به خدا نموده و اجزاي مدينه را، نسبت به رئيس، در حکم اجزاء و مراتب عالم نسبت به مبداً اول معرفي مي‌کند، گام مهم ديگري برمي‌دارد؛ وي، اولاً، نوعي سلسله مراتب هِرَمي‌در موجودات طبيعي «لحاظ» مي‌کند، و آن‌گاه همين نظم سلسله مراتبي مفروض در عالم الوهيت و طبيعت را به عالم انسان و سياست نيز تعميم مي‌دهد. فارابي در فصل هشتم آرا، اشاره مي‌کند که موجودات عالم وجود بسيارند و با وجود بسياري، متفاضل هستند؛ يعني، برخي برتر از بعضي ديگر و پائين‌تر از بعضي ديگر مي‌باشند. وي موجودات الهيه را، به تفضيل، از عالي‌ترين به پائين‌ترين و برعکس، موجودات طبيعي را از ناقص‌ترين به کامل‌ترين، رتبه و رده‌بندي مي‌کند. درباره‌ي نظام وجود از افضل به ادني مي‌نويسد:
و بنابراين، نظام خلقت از کامل‌ترين مرتبت وجود آغاز مي‌شود و در رتبه‌ي بعد و به دنبال آن موجودي که کمي ناقص‌تر از او است، حاصل شده و قرار مي‌گيرد و هم‌چنين پس از اين مرتبه همواره مراتب ديگر به ترتيب الانقص فالانقص قرار مي‌گيرند تا به موجودي پايان يابد که هرگاه به يک مرتبه به مادون رود، به مرتبه‌اي رسد که مرتبه‌ي «لا امکان وجودي» است. و بدين ترتيب، سلسله موجودات در آن‌جا منقطع مي‌شود. (6)
فارابي، سپس به نظم موجودات طبيعي و «تحت قمر» اشاره مي‌کند و مي‌گويد:
و ترتيب وجودي اين موجودات بدين وضع بود که نخست از لحاظ وجودي اخّس موجودات مقدّم بود و سپس به ترتيب «الافضل فالأفضل» تا به موجود افضلي پايان يابد که افضل از او نبود.
بنابراين، اخس موجودات جسماني «ماده‌ي اولي» بود که مشترك بين همه موجودات طبيعي است. و افضل از آن اسطقسات و بعد معدنيات، بعد نباتات و سپس حيوانِ غير ناطق و سرانجام حيوان ناطق، و موجودي برتر از حيوان ناطق [انسان] نبود. (7)
فارابي به دنبال تحليل فوق، درباره‌ي مراتب موجودات و فلسفه‌ي وجود، بر شباهت و يگانگي ساختار عالم و نفس انساني از يک‌سو، و سلسله مراتب اجزاي مدينه از سوي ديگر تأکيد ورزيده و اين سه مرتبه از وجود را داراي احکام واحد مي‌داند. به نظر او، هم‌چنان که کانون تحليل در توضيح ساختار عالم، مبدأ موجودات و سبب اوّل است، کانون تحليل وجود انسان، قلب و كانون تحليل مدينه رأس هرم حيات سياسي، يعني رئيس اول مدينه است. (8) در انسان‌شناسي معلم ثاني، «قلب عضو رئيسه‌اي است که هيچ يک از اعضاي ديگر بدن بر او رياست ندارند و به‌دنبال آن دماغ است. زيرا دماغ نيز عضو رئيسه است وليکن رياست او نه رياست اوليه، بلکه رياست ثانويه است. چرا که از يک طرف تحت رياست دل است و از طرف ديگر بر بقيه‌ي اعضا رياست مي‌کند. زيرا في نفسه خادم دل است و ساير اعضا نيز خادم آن هستند». (9) فارابي در فصلي با عنوان «گفتار در عضو رئيسه»، به مقايسه و يگانگي جايگاه قلب، رئيس مدينه و سبب اول (يعني خداوند) در سلسله مراتب وجودات مي‌پردازد و مي‌نويسد:
و همان‌طور که عضو رئيسه بدن بالطبع کامل‌ترين و تمام‌ترين اعضا، هم في نفسه و هم در افعالي است که ويژه‌ي او است... رئيس مدينه نيز، در آنچه ويژه او است، کامل‌ترينِ افراد و اجزاي مدينه است.... . هم‌چنان که در انسان نخست قلب موجود مي‌شود و سپس او سبب تکوين ساير اعضاي بدن مي‌گردد و سبب حصول قوت‌هاي اعضاي بدن و تنظيم مراتب آنها مي‌شود، وضع رئيس مدينه نيز چنين است که نخست بايد او استقرار يابد و سپس او هم سبب تشکّل و تحصّل مدينه و اجزاي آن شود. و هم سبب حصول ملکات ارادي اجزاء و افراد آن و ترتّب مراتب آنها گردد.... و حال موجودات عالم نيز چنين است، زيرا نسبت سبب اوّل به ساير موجودات مانند نسبت پادشاه مدينه‌ي فاضله است به ساير افراد و اجزاي آن. (10)
مهم‌ترين نتيجه‌اي که فارابي از اين مقدمات و در حوزه فلسفه‌ي مدني مي‌گيرد، تقسيم اعضاي مدينه به اجزاي نابرابر و تحميل يک «نظم سلسله مراتبي و عمودي» بر اجزاي مدينه است که قوام و دوام هر يک از آن اجزاء به رئيس اول است. در اين نظم مراتبي؛ «هر جزء از اجزاي مدينه رئيسي دارد که هيچ رئيسي بالاتر از او نيست. همچنين انسان‌هاي تحت رياست وجود دارند که بر هيچ انسان ديگر رياست ندارند. در بين اين دو؛ يعني رئيس مطلق و مرئوس مطلق، انسان‌هاي ديگري قرار دارند که در عين حال که رئيس بعضي هستند، تحت رياست بعضي ديگر نيز مي‌باشند». (11)
فارابي به اين ترتيب، رئيس مدينه را بر مدينه تقدم مي‌دهد و با تکيه بر مقدماتي که دارد، انديشه سياسي او ناگزير در رأس هرم اجتماع سياسي متوقف مي‌شود. وي به اين لحاظ که توانايي‌هاي انساني يا فطرت آنان را گوناگون و متفاوت مي‌بيند، رابطه ميان انسان‌ها را، رابطه تراتبي ميان ناقص و کامل- و نه رابطه ميان انسان‌هاي آزاد و برابر- مي‌داند، و لاجرم، به توجيه رياست اقتداري برخي از آدميان بر ديگران مي‌پردازد. در اين راستا، آنچه براي فارابي مي‌ماند، و يا اينکه منظومه فلسفي او حکم مي‌کند، نه تحليل ماهيت مدينه، بلکه توضيح جزئيات اوصاف رهبري و خصايص انواع رهبران مشروع است که «حکمت و دانش» مهم‌ترين اين اوصاف است. با تکيه بر اين دريافت است که رضا داوري به درستي توضيح داده است که «فارابي به بيان آراي اهل مدينه و مقام و صفات رئيس فيلسوف اکتفا» کرده است. (12)
3. ابراز اهميت دانش در زندگي سياسي و اصرار بر قدرت رئيس اول در تجاوز از عالم حسي و دريافت وحي از طريق سلسله مراتب عقول از عالم الهي، اقتدار گسترده‌اي به رئيس مدينه‌ي فاضله مي‌دهد. فارابي با تشبيه نظم سياسي به نظم کيهاني و ارتقاي انسان حاکم به ملکوت خداوند، نظريه‌اي از عقل را طرح مي‌کند که در شکل‌گيري نظم اقتداري در زندگي سياسي نقشي اساسي دارد. نظريه عقل فارابي بر مفهوم ارتباط عقل انساني با عالم مفارق از ماده، به وساطت عقل فعال بنا شده است. کار عقل فعّال، به جز اعطاي معرفت و رساندن عقل بالقوة به عقل مستفاد، اعطاي مبدا و نيرويي است که انسان را به صفات خداوند متصف نموده و او را براي رهبري در مدينه آماده مي‌کند. (13) اين نظريه، با طرح پرسشي اساسي که آيا انسان عالم است يا جاهل، نظم سياسي را براساس تفاضل علم و جهل انسان‌ها استوار نموده و با اعطاي رياست به عالمان، اطاعت ديگران از آنان را امري ناگزير تلقّي مي‌کند، و از اين حيث بين مدينه‌ي فاضله و «مضادات» آن تقابل مي‌افکند. در انديشه فارابي، به اين دليل که علم و جهل يا دانايي و ناداني درجاتي دارند، تمام زندگي سياسي و در تمام مدينه‌ها، اعم از مدينه فاضله يا مضادّات آن، نظمي تراتبي و نابرابر دارند؛ نابرابري در جوامع انساني، اصلي اساسي و مشروع است. فارابي اين نابرابري را بر بنياد درجاتي از دانش و ناداني، و تمايز استعداد و فطرت انسان‌ها در کسب آن درجات استوار نموده است:
فطرت همه‌ي انسان‌ها براي قبول معقولات اوليه [که نخستين معارف براي نيل به سعادت است] آمادگي ندارد، زيرا اشخاص انسان، بالطبع، با قواي متفاضل و استعدادهاي متفاوت خلق شده‌اند. (14)
مردماني که فطرت سالم دارند [و مي‌توانند به سعادت برسند] فطرتي مشترک دارند که آنان را مستعّد دريافت معقولات مشترک نموده، و همه‌ي آنان را به سوي امور و افعال مشترک سوق مي‌دهد. سپس، تک تک آنان برحسب فطرت خاص خودشان با ديگران تفاوت و اختلاف پيدا مي‌کنند و هر کدام مستعد قبول معقولات ويژه مي‌گردند... و هم‌چنان که در سرعت و اندازه استنباط و ادراک، و نيز، قدرت ارشاد و تعليم متفاوتند، در قدرت بر افعال بدني هم تفاضل دارند. (15)
فارابي اضافه مي‌کند؛ هم‌چنان‌که طبع انسان‌ها براساس و مراتب انواع صنايع و علوم تفاضل دارند، در درون هر جنس و رشته از صنايع و علوم نيز چنين سلسله مراتبي وجود دارد. بدين‌سان، کسي که قادر به استنباط جنسي خاصي از علوم و صنايع است، نسبت به کسي که چنين قدرتي ندارد، رياست دارد. و نيز کساني که در داخل همان جنس، آموخته‌ها و تجاربي بيش از ديگران دارند، بر آنان رياست خواهند داشت. و چون هدف از وجود انسان، رسيدن به سعادت است، و از طرف ديگر، فطرت انسان‌ها به گونه‌اي نيست که، به نفس خود، سعادت را دريابد و ابزارهاي عمل به آن را به دست آورد، لاجرم، انسان‌ها، کم و بيش، نيازمند معلم و مرشد در زندگي سياسي هستند.
معلم ثاني توضيح مي‌دهد که اکثر انسان‌ها نيازمند تعليم و ارشاد بوده و بنابراين، به نوعي نيازمند رياست ديگري هستند؛ زيرا انسان‌ها به‌اعتبار توانايي در کسب دانش، و قدرت اجراي آن در جامعه، به چند گروه تقسيم مي‌شوند؛ اکثريت مردمان فقط مي‌توانند به تقليد از دانش ديگران «عمل» نمايند. اينان بي‌آن‌که سهمي از رياست داشته باشند، براي هميشه و در همه موارد فرمان‌بردار هستند. جمعي ديگر در عين حال که مقلد يک معلم و مرشد هستند، اما قادرند که تعاليم مرشد و راهنماي دانشمند خود را به کار بسته و حتي ديگران را نيز به اجراي آنها وادارند. به نظر فارابي، اين‌گونه انسان‌ها سهمي از رياست دارند و هم‌چنان که مرئوس رئيس اول هستند، رئيس ديگران نيز مي‌باشند و به همين لحاظ فارابي آنان را رئيس ثاني مي‌نامد. (16) فارابي درباره دانش و جايگاه رئيس اول مي‌نويسد:
پس رئيس اوّل علي الاطلاق کسي است که در هيچ موردي نه احتياج دارد و نه اصلاً اتفاق مي‌افتد که انساني بر او رياست نمايد. بلکه علوم و معارف بالفعل براي او حاصل شده و بدين وسيله هيچ حاجتي در هيچ چيزي به انسان ديگري ندارد که او را ارشاد نمايد. او قدرت زيادي در ادراک جزئيات چيزهايي دارد که سزاوارا است بدان‌ها عمل نمايد. و نيز قدرت ارشاد تمام انسان‌هاي غير خود را دارد و مي‌تواند همه‌ي آنان را به عمل به چيزهايي که براي رسيدن به سعادت لازم است وادار نمايد. چنين ويژگي‌هايي منحصر در صاحبان طبايع عظيم و برتري است که نفس خود را به عقل فعّال متصل نموده‌اند... .
و چنين انساني، در حقيقت، همان پادشاه در نزد قدما است و کسي است که شايسته است گفته شود که به او وحي مي‌رسد؛ «و هذا الانسان هو الملک في الحقيقة عند القدماء و هو الذي ينبغي أن يقال فيه انّه يوحي اليه. (17)
فارابي، علاوه بر تحليل فوق، که انسان دانشمند و مرشد را رئيس اول جامعه سياسي دانسته و با تقدم آن بر ديگر رياست‌هاي جامعه انساني، فقط چنين مدينه/ امتي را «فاضله» معرفي مي‌کند، استدلال ديگري نيز بر «دانش سالاري» در زندگي سياسي ارائه نموده است: معلم ثاني آنگاه که به اقتفاي افلاطون، رئيس مدينه را به طبيب حاذق تشبيه مي‌کند که براساس دانش خود به معالجه بدن‌ها مي‌پردازد، در واقع، پرتويي بر خصلت اقتداري شهر فيلسوف مي‌اندازد؛ تشخيص مصلحت شهر را به عهده‌ي حاکم دانشمند گذاشته و بي‌آنکه نيازي به نظر شهروندان باشد، مردمان را، از گهواره تاگور، تحت نظارت يک‌جانبه و دائم رئيس مدينه قرار مي‌دهد.
به نظر فارابي، هم‌چنان‌که طبيب معالجه‌کننده‌ي بدن‌ها است، معالجه‌کننده‌ي نفوس نيز انسان مدني است که ملک و پادشاه هم ناميده مي‌شود. با اين تفاوت که پزشک در معالجه بدن‌ها صرفاً به بهبود جسماني انسان‌ها نظر دارد و هرگز دراين‌باره که انسان مورد معالجه، سلامت خود را در نيکي‌ها و حسنات، يا بدي‌ها و سيئات به کار گيرد نمي‌انديشد. ليکن انسان مدني و پادشاه در معالجه نفوس چنين جهاتي را در نظر دارند:
مدني با صناعت مدني، و پادشاه، با صناعات سلطنت، تعيين مي‌کند که [اين معالجه] در کجا و چه‌کسي شايسته است که به کار برده شود و در چه کسي شايسه نيست به کار برده شود. و کدام نوع از سلامت شايسته است که براي بدن‌ها مفيد باشد و کدام صنف از صحّت شايسته است که براي بدن‌ها مفيد نباشد. (18)
هم‌چنان که پزشک، معالجه عضو بيمار را در قياس با کل بدن و اعضا مجاور و مرتبط انجام مي‌دهد، «مدبّر مدينه» نيز، شايسته است که تدبير امر هر جزء از اجزاء مدينه را، اعم از جزء کوچک (انسان) و يا جزء بزرگ (منزل) به گونه‌اي انجام دهد که خير آن به همه شهر، و هر يک از ديگر اجزاي مدينه برسد. رئيس مدينه هرگز نبايد کاري کند که خير يک جزء، موجب زيان به کلّ مدينه و يا جزئي از اجزاء آن باشد، بلکه بايد خيري را در نظر داشته باشد که همه مدينه از آن سود برند. فارابي توصيه مي‌کند، هم‌چنان‌که عضوي از بدن اگر فاسد شود، به‌منظور مقابله با سرايت آن به ديگر اجزاء بدن، قطع و باطل مي‌شود، درباره‌ي هر يک از اجزاي مدينه نيز چنين است. و رئيس مدينه هرگاه با جزء فاسد در مدينه مواجه شود که خوف سرايت به ديگران است، شايسته است که او را طرد نموده و به لحاظ رعايت مصلحت بقيه، وي را از جامعه و شهر دور نمايد. (19)
به هرحال، تمثيل پزشک و رئيس مدينه براي انديشه سياسي فارابي، اهميت بسيار دارد؛ نخست آنکه او تنها کسي است که قادر است درباره‌ي سلامت و بيماري هر يک از اجزاي جامعه سخن جدي و حکم قطعي صادر کند. ثانياً، او تنها کسي است که معيار «متوسط و معتدل» در اخلاق و افعال اهل مدينه را استنباط مي‌کند و با توجه به شرايط و طبايع دستورات خاصي تجويز مي‌کند. ثالثاً؛ هم‌چنان‌که طبيب، به بيمار خود، دانشِ حفظ سلامت بدن را مي‌آموزد، رئيس مدينه نيز وظيفه تعليم و ارشاد اهل مدينه را به عهده‌ي دارد و از کارهاي مهم او، اعطاي ضابطه تشخيص و تميز خير و شر، به اجزاي مدينه، و از راه آموزش است. (20) به طورکلي، سرنوشت جامعه با ويژگي‌ها و خصال رئيس مدينه، به ويژه دانش او، پيوند وجودي دارد و او است که «مصلحت شهر» را تشخيص مي‌دهد.

سياست فيلسوف در جامعه اسلامي

چنان‌که گذشت، کانون تحليل سياسي فارابي در رأس هرم قدرت قرار دارد. و همين مسئله، با توجه به مقدمات و مباني فلسفي وي، الزمات خاصي بر انديشه سياسي فارابي تحميل مي‌کند. هدف فارابي بررسيِ فلسفيِ بحراني است که لرزه بر ارکان دستگاه خلافت- در دوره‌ي ميانه- انداخته بود و هويت سياسي مسلمانان را متلاشي مي‌کرد. اما فارابي با تکيه بر مقدماتي که داشت، هرگز نتوانست ساختار و منطق اقتداري قدرت سياسي را به نقد و چالش فراخواند. بلکه با حفظ و تکيه بر همان ساختار، که بر بنياد «نظم سلطنت» استوار بود، طرحي فلسفي از حکومت دانشمندان ارائه کرد. وي در پاسخ به اين پرسش قديمي که؛ چه کسي بايد حکومت کند؟ تصريح نمود که اگر قدرت خير است و اگر منشأ فساد در حکومت و مدينه اشخاص جاهل هستند، تنها راه‌حل آن است که شخص حکيم و دانشمند در رأس حکومت قرار گيرد.
اما هرکسي نمي‌تواند، دانش و توانايي لازم براي رياست مدينه را داشته باشد: «و رئيس المدينه الفاضله ليس يمکن ان يکون أيّ انسان اتفّق». (21) زيرا رياست فقط به دو چيز تحقق مي‌يابد؛ يکي آن‌که به طور فطري و طبيعي مهيا و آماده رياست باشد، و دوم به واسطه هيئت و ملکه خاص ارادي که قهراً براي کسي حاصل مي‌شود که بالطبع چنين فطرتِ رياست دارد. به نظر فارابي، با هر صناعت و فطرتي نمي‌توان رياست کرد، بلکه اکثر صنايع به گونه‌اي هستند که براي خدمت در مدينه بوده و اکثر فطرت‌ها فطرت خدمت- و نه رياست- مي‌باشند. بدين‌سان، لازم است که رئيس مدينه، صناعت، ملکه، دانش و ويژگي‌هاي منحصر به‌فردي داشته باشد. (22)
فارابي در آرا اهل مدينه فاضلة خصال دوازده‌گانه‌اي را براي رئيس اول در نظر مي‌گيرد. همو که مطابق مبناي خود، عقل و وحي، و فلسفه و نبوت را دو راه مطمئن براي اتصال به فيض الهي، توسط عقل فعال، مي‌داند، رئيس مدينه را به اعتبار شريعت يا حکمت، فيلسوف/ نبي مي‌خواند:
و هرگاه اين امر در هر دو جزء قوه‌ي ناطقه؛ يعني جزء نظري و جزء عملي آن حاصل شود، و سپس در قوه‌ي متخيّله، در اين صورت اين انسان همان انساني است که به او وحي مي‌شود و خداوند، عزّ و جلّ، به‌وساطت عقل فعال به او وحي مي‌کند...، پس به‌واسطه فيوضاتي که از عقل فعّال به عقل منفعل او افاضه مي‌شود، حکيم و فيلسوف و خردمند کامل باشد. و به‌واسطه فيوضاتي که از او به قوه‌ي متخيله‌اش افاضه شود، نبيّ و منذر بود از آينده، و به‌واسطه وجودي که وجود الهي در آن تعقّل مي‌شود از جزئيات امور در حال حاضر خبر مي‌دهد... و اين چنين انساني به تمام افعالي که به‌واسطه آنها مي‌توان به سعادت رسيد واقف و آشنا مي‌باشد. و اين نخستين شرط از شرايط رئيس است. (23)
اشاره کرديم که رئيس مدينه، در انديشه معلم ثاني، مقدم بر مدينه بوده و وجود و دوام شهر قائم به او است؛ «هر گاه اتفاق بيفتد که رياست شهر فاقد عنصر حکمت شود، در اين هنگام مدينه‌ي فاضله فاقد پادشاه و رئيس مانده و در معرض تباهي قرار مي‌گيرد، و سرانجام اگر حکيمي يافت نشود که بدو حکمت فزايد، طولي نخواهد کشيد که آن مدينه تباه و فنا گردد.» (24) اما از سوي ديگر، فارابي با ارتقا و الحاق فيلسوف به مقام نبي، هر چند به لحاظ عقلي، امکان استمرار نبوت فلسفي را طرح مي‌کند، اما با توجه به «خاتميت » نبوت و شريعت اسلامي، مدينه فاضله را به بن‌بست عدم امکان، و افقي دست نيافتني مي‌راند. زيرا که با بسته شدن دايره‌ي نبوت در انديشه اسلامي، و نيز اين نکته که تحقق فيلسوفي هم‌شأن نبي، تعليق به محال است، فارابي ناگزير مي‌شود که از نظام سياسي مطلوب خود در اين جهان دست کشيده و آن را به عالم مجردات عقلي براند.
برخلاف افلاطون، بن‌بست عدم امکان تحقق مدينه فاضله، واپسين سخن فارابي در سياست نيست؛ وي به عنوان حکيمي که همه‌ي انديشه خود را در جهت نفي تغلّب به کار گرفته، فلسفه يوناني را با امامت شيعي جمع نموده و سياستي را تأسيس و تدوين کرد که-‌چنان که طباطبايي ديده است- ساختار دروني آن با ساختار و منطق دروني تشيّع هماهنگ است. (25) در واقع، فارابي در شرايطي که رئيس اول مدينه فاضله را افقي دست نيافتني مي‌داند، اما برخلاف افلاطون، ناگزير به پذيرش تغلّب در هرگونه عمل سياسي نمي‌شود. وي با طرح سطوحي از رؤساي فاضله، که هر کدام کم و بيش سهمي از حکمت و فضيلت دارند، راهي را مي‌گشايد که به قلمرو فکر شيعه در امکان عمل به فضيلت و نيل به سعادت در زندگي سياسي منتهي مي‌شود.
فارابي با توجه به تلازم عقل و شرع از يک‌سو، و نيز وحدت يا تعدد حاکمان از سوي ديگر، رؤساي مدينه فاضله را به چهار صنف تقسيم مي‌کند؛ رئيس اول، رؤساي افاضل، رئيس سنت و رؤساي سنت. (26) همين تقسيم در اخلاق ناصري و توسط خواجه نصير طوسي نيز تکرار شده است. (27) منظور از رئيس اول يا رئيس حکمت، فردي است که شرايط حکمت، تعقل، قدرت در اقناع، تخييل، جهاد، و نيز، سلامت اعضا داشته باشد. رياست افاضل در صورتي است که مجموع آنها در تعدادي افراد حاصل شود. رئيس سنت يا رؤساي سنت در شرايطي است که هر دو نوع رياست اول و دوم مفقود بوده و فرد يا افرادي که عالم به سنن آنان هستند، به تدبير و رياست مدينه قيام مي‌کنند.
فارابي در فصول منتزعه، و نيز خواجه نصير طوسي، هر چند در گفتار خود، انواع رياست حکمت را به رياسات سنت تقدم داده و بدين‌سان، فلسفه را بر سنت ترجيح داده‌اند، اما فارابي در کتاب الملّة به صراحت بر يکساني و برابري اعتبار آن دو حکم مي‌کند. وي به طورکلي، فلسفه را جزء ضروري در رياست مدينه مي‌داند و در صورت عدم امکان رهبري فيلسوف واحد، به‌گونه‌اي از رهبري جمعي نظر دارد که فلسفه در آن جمع حضور دارد. اما فارابي آنگاه که به جامعه‌ي اسلامي نظر دارد و از اين حيث که بر جمع و مطابقت دين و فلسفه مي‌انديشد، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را رئيس اوّل مدينه فاضله در تمدن اسلامي معرفي مي‌کند که هم‌شأن رئيس فيلسوف در مدينه‌هاي غير ديني است.
معلم ثاني، با تطبيق و انتقال ساختار و لوازم «مدينه‌ي فيلسوف» به «امت نبي»، عناصر جديدي به فلسفه سياسي يوناني اضافه مي‌کند که، در عين حال، الزامات منطقي اين افزوده‌ها، شرط حکمت را از رياست مدينه/ امت اسلامي حذف نموده و فلسفه سياسي را به‌کلي به حاشيه مي‌راند. فارابي که در الملة به ارزيابي فلسفي از زندگي سياسي در جامعه اسلامي مي‌پردازد، رياست فاضله در مدينه/ امّت را به دو قسم تقسيم مي‌کند؛ نخست رياست اولي، و ديگري، رياست تابعه. فارابي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را مصداق تام رياست اولي تعريف مي‌کند که با وضع مقررات و سنن جديد، امت را از سنت‌ها و سيرت‌هاي جاهلي به سنن و سيرت‌هاي فاضله منتقل نموده است. اما رياست تابعه، که او را رئيس سنت و پادشاه سنت نيز مي‌نامد، رياستي است که بي‌آنکه رأساً شريعتي آورده باشد، با شناخت و اجراي شريعت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جامعه، موجب حفظ سنت الهي و ممانعت از رخنه‌ي آداب و رسوم جاهلي در زندگي مؤمنان مي‌گردد. (28)
رئيس سنت که لازم است به تمام تصريحات واضع شريعت، و احکام و قوانين او آشنا شود، براي استنباط احکام زندگي، ناگزير است که مجهز به صناعت فقه باشد؛ «فيضطّر حينئذٍ الي صناعة الفقه». (29) و بدين‌لحاظ که فقه نيز همانند فلسفه، دو بخش نظري و عملي دارد، و به اعتبار يک‌ساني حقيقت فلسفه و دين، ماهيت احکام فقيه و فيلسوف واحدند، جايگاه فقيهان در جامعه اسلامي شبيه فيلسوف و متعقل در ديگر جوامع خواهد بود. (30) فارابي سرانجام نتيجه مي‌گيرد که: فقيه از آن روي که به‌اعتبار شريعت خاص (شريعت اسلامي) مبادي و مقدمات استنباطش نوعاً «نقلي» است، و آرا خود را از منبع «ملّة» و شريعت اخذ مي‌کند، در رياست. جامعه اسلامي نيازمند فلسفه نخواهد بود؛ «و اما التابعة لها، التي رئاستها سنّية، فليس تحتاج الي الفلسفة بالطبع». (31)

پي‌نوشت‌ها:

1. داوري، پيشين، سيد جواد طباطبايي، زوال انديشه سياسي در ايران، (تهران: کوير، 1374). فرناز ناظر زاده کرماني، اصول و مبادي فلسفه سياسي فارابي (تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا، 1376).
Ian Richard netton, Al-Farabi and His school (london: Roatledge, 1992)
the political Aspects of Islamic philosophy’ Edited by; charls E. Butterworth (london: cambridge, 1992).
2. ناظرزاده کرماني، پيشين، ص105. به نقل از:
ارنست کاسيرر، «فلسفه و سياست»، مجله سياست خارجي، ترجمه مهدي واجد سميعي، شماره3، مهر و آذر1365، صص425-426.
3. سيد جواد طباطبائي، زوال انديشه سياسي در ايران، پيشين، ص122.
4. ابونصر فارابي، آراء اهل المدينة الفاضله و مضاداتها، تحقيق علي ابو ملحم (بيروت: دارالهلال، 1995)، ص117.
____ انديشه‌هاي اهل مدينه فاضله با ترجمه سيد جعفر شهيدي (تهران: طهوري، 1361)، ص262.
5. ابونصر فارابي، السياسة المدنية، تحقيق فوزي متري نجّار (بيروت: دارالمشرق، 1993)، ص84.
6. فارابي، آرا، پيشين، ص 48. ترجمه فارسي، صص119-120. طباطبايي، پيشين، ص122.
7. فارابي، آرا، ص59. ترجمه فارسي، ص138.
8. طباطبايي، زوال انديشه سياسي در ايران، پيشين، ص122.
9. فارابي، آرا، ص87. ترجمه فارسي، صص194-195.
10. همان، صص116-118. ترجمه فارسي، صص260-262.
11. فارابي، فصول منتزعه، تحقيق فوزي متري نجّار (بيروت: دارالمشرق؟)، ص67.
12. رضا داوري، فلسفه‌ي مدني فارابي (تهران: شوراي عالي فرهنگ ، 1356)، صص110-111.
13. ناظرزاده کرماني، پيشين، ص180.
14. فارابي، السياسة المدنية، همان، ص74.
15. همان، صص75-76.
16. همان، صص77-78.
17. همان، ص79.
18. فارابي، فصول منتزعة، پيشين، صص24-25.
19. همان، صص42-43.
20. همان‌، فصل27، ص44. ناظرزاده کرماني، پيشين، صص226-227.
21. فارابي، آرا اهل المدينة الفاضلة، پيشين، ص118. ترجمه فارسي، ص264.
22. همان، صص118-119. ترجمه فارسي، صص264-265.
23. همان، ص121. ترجمه فارسي، صص269-270.
24. همان، ص126، ترجمه فارسي، ص277.
25. سيّد جواد طباطبايي، زوال انديشه سياسي در ايران، پيشين، ص140.
26. فارابي، فصول منتزعة، پيشين، صص66-67.
27. خواجه نصير طوسي، اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينويي و عليرضا حيدري (تهران: خوارزمي، 1369)، صص286-287.
28. فارابي، کتاب الملة و نصوص اخري، به کوشش محسن مهدي (بيروت: دارالمشرق، 1986)، ص56.
29. همان، ص50.
30. فارابي، الحروف، تحقيق محسن مهدي (بيروت: دارالمشرق، 1990)، صص 133-134 و 46-48.
31. فارابي، الملة، پيشين، ص60.

منبع مقاله:
فيرحي، داوود؛ (1391)، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، تهران: نشر ني، چاپ يازدهم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط