حکیم عمر خيام

‌ غياث‌ الدين‌ ابوالفتح‌ عمر بن‌ ابراهيم‌ خيام‌ يا خيامي، يكي‌ از دانشمندان‌ نامدار مشرق‌ زمين‌ است‌ كه‌ در ميانه‌ سده‌ پنجم‌ هجري‌ در نيشابور زاده، و در اوايل‌ سده‌ ششم‌ وفات‌ يافته‌ است. او از بزرگ‌ترين‌ عالمان‌ عصر خود بوده، و هوشي‌ فوق‌ العاده‌ و حافظه‌ يي‌ نيرومند و مزاجي‌ خاص‌ داشته‌ كه‌ به‌ حدت‌ و تندي‌ معروف‌ است. دانشهاي‌ متداول‌ عصر خود را خوانده‌ و نيك‌ ورزيده‌ و در فلسفه‌ و فلك‌ و رياضي‌ و طبيعي‌ بر همگنان‌ فائق‌ آمده‌ است، به‌ فارسي‌ و تازي‌ هر دو شعر سروده، و در علوم‌ مختلف‌ كتابها و
جمعه، 18 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکیم عمر خيام
حکیم عمر خيام
حکیم عمر خيام

نويسنده: ‌ استاد علي‌اصغر حلبي




‌ غياث‌ الدين‌ ابوالفتح‌ عمر بن‌ ابراهيم‌ خيام‌ يا خيامي، يكي‌ از دانشمندان‌ نامدار مشرق‌ زمين‌ است‌ كه‌ در ميانه‌ سده‌ پنجم‌ هجري‌ در نيشابور زاده، و در اوايل‌ سده‌ ششم‌ وفات‌ يافته‌ است. او از بزرگ‌ترين‌ عالمان‌ عصر خود بوده، و هوشي‌ فوق‌ العاده‌ و حافظه‌ يي‌ نيرومند و مزاجي‌ خاص‌ داشته‌ كه‌ به‌ حدت‌ و تندي‌ معروف‌ است. دانشهاي‌ متداول‌ عصر خود را خوانده‌ و نيك‌ ورزيده‌ و در فلسفه‌ و فلك‌ و رياضي‌ و طبيعي‌ بر همگنان‌ فائق‌ آمده‌ است، به‌ فارسي‌ و تازي‌ هر دو شعر سروده، و در علوم‌ مختلف‌ كتابها و رساله‌هاي‌ ارجمند داشته‌ است، كه‌ همه‌ بر صفاي‌ ذهن‌ و وسعت‌ دانش‌ و اطلاع‌ او دلالت‌ دارد.
‌خيام‌ در زمانه‌ خويش‌ منزلتي‌ بزرگ‌ و شهرتي‌ عظيم‌ و آوازه‌اي‌ نيكو داشته‌ و معاصران‌ او همه‌ وي‌ را به‌ القاب‌ بزرگي‌ نظير: «دستور»، و «امام» و «فيلسوف» و «حجة‌الحق» ستوده‌اند، و از اين‌ رو با پادشاهان‌ و اميران‌ هم‌ نشيني‌ داشته، و در نزد آنان‌ مقرب‌ و محترم‌ بوده‌ است.
‌اولين‌ كسي‌ كه‌ رباعيات‌ او را به‌ انگليسي‌ ترجمه‌ كرده، شاعر بزرگ‌ انگليس‌ فيتز جرالدFitz Gerald است‌ كه‌ با روشي‌ زيبا و دلپذير آن‌ رباعيات‌ را ترجمه‌ كرده‌ و توجه‌ مغربيان‌ را به‌ سخنان‌ او برانگيخته‌ است. و اين‌ ترجمه‌ در دلهاي‌ انگليسي‌ زبانان‌ تأثيري‌ بزرگ‌ كرده، تا بدانجا كه‌ به‌ خواندن‌ و فهميدن‌ رباعيات‌ او كه‌ در واقع‌ باز گوينده‌ افكار فلسفي‌ اوست‌ بيش‌ از ما ايرانيان‌ دل‌ داده‌اند.
‌آنان‌ كه‌ در فلسفه‌ او بحث‌ كرده‌اند، او را به‌ صورتهاي‌ گوناگون‌ تصوير كرده‌اند گروهي‌ مادي‌ محضش‌ گفته‌اند، جماعتي‌ او را شاعري‌ زنديق‌ دانسته‌اند كه‌ جز لذت‌ نمي‌شناسد، و در اين‌ راه‌ او را به‌ ابيقور صاحب‌ نظريه‌ لذت‌ تشبيه‌ مي‌كنند، عده‌اي‌ هم‌ او را فيلسوفي‌ رباني‌ مي‌شناسد كه‌ از صديقان‌ است‌ و اعتقادش‌ به‌ مبدأ از همه‌ قوي‌تر است.
‌وليكن‌ مقام‌ علمي‌ او از مقام‌ شعري‌اش‌ برتر است، چه‌ او در دوره‌ كمال‌ علم‌ است، و در علم‌ جبر تأليف‌ كرده، و يكي‌ از كساني‌ است‌ كه‌ در حل‌ معادلات‌ سخ‌ مجهولي‌ صاحب‌ نظر بوده‌ است، و نيز با گروهي‌ از عالمان‌ فلك‌ و نجوم، رصدي‌ عظيم‌ بنا كرده‌ و در هندسه‌ و طب‌ مهارت‌ داشته، و پادشاهان‌ معاصر خود را معالجه‌ كرده، كه‌ از آن‌ جمله‌ سلطان‌ سنجر (512-511 ه' ق) را از آبله‌يي‌ كه‌ او را پديدار گشته‌ بود شفا داده‌ و علاج‌ كرده‌ است، و گروهي‌ از فيلسوفان‌ و عالمان‌ بزرگ‌ تاريخ‌ اسلام‌ از شاگردان‌ او به‌ شمار مي‌روند.
‌اگر چه‌ درباره‌ زندگي‌ و آرأ و عقايد و خدمات‌ علمي‌ خيام‌ كتب‌ و مقالات‌ و رسالات‌ زياد نوشته‌ شده‌ و شايد از گردآوري‌ همه‌ آنها كتابخانه‌اي‌ بتوان‌ ساخت، وليكن‌ متأسفانه‌ نه‌ تاريخ‌ تولد و نه‌ تاريخ‌ وفات‌ او را به‌ درستي‌ مي‌دانيم، و آنچه‌ اين‌ همه‌ نويسندگان‌ و پژوهندگان‌ در اين‌ باره‌ نوشته‌اند تخميني‌ بيش‌ نيست.
‌ولي‌ وفات‌ عمر خيام‌ را بيشتر نويسندگان‌ اروپايي‌ 517 مي‌نويسد، بروكلمان‌ در «تاريخ‌ علوم‌ عرب» 515 نوشته‌ وليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ دو تاريخ‌ وفات‌ سند موثق‌ و معتبري‌ ندارد. برخي‌ از محققان‌ احتمال‌ داده‌اند كه‌ سند مؤ‌لفان‌ اروپايي‌ كه‌ تاريخ‌ وفات‌ خيام‌ را 517 ذكر كرده‌اند، كتاب‌ مجمع‌ الفصحأ رضاقلي‌ هدايت‌ است‌ كه‌ درگذشت‌ او را 517 هجري‌ ذكر مي‌كند، وليكن‌ آنچه‌ درست‌ به‌ نظر مي‌رسد اين‌ است‌ كه‌ تاريخ‌ وفات‌ او از 520 بالاتر نمي‌رود.(1)
‌درباره‌ نسبت‌ خيام‌ و اينكه‌ آيا خيام‌ صحيح‌ است‌ يا خيامي، بحث‌ زياد كرده‌اند. وليكن‌ آنچه‌ مفيد و مناسب‌ اين‌ جايگاه‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ گفته‌اند: عرب‌ او را خيامي‌ و فارسيان‌ او را خيام‌ مي‌گويند، و اين‌ اختلاف‌ ناشي‌ از تباين‌ لغات‌ تازي‌ و پارسي‌ است.
‌لقب‌ او غياث‌ الدين‌ و كنيه‌اش‌ ابوالفتح‌ است، و كلمه‌ خيام‌ يا لقب‌ خود اوست‌ يا لقب‌ خانواده‌اش. و شايد اين‌ معاني‌ را از يكي‌ دو رباعي‌ كه‌ به‌ او منسوب‌ است‌ استنباط‌ كرده‌اند:
خيام‌ تنت‌ به‌ خيمه‌اي‌ ماند راست‌/جان‌ سلطاني‌ كه‌ منزلش‌ دار بقاست‌
فراش‌ ازل‌ ز بهر ديگر منزل‌نه‌/ خيمه‌ بيفگند چو سلطان‌ برخاست‌
خيام‌ كه‌ خيمه‌هاي‌ حكمت‌ مي‌دوخت/‌در كوزه‌ي‌ غم‌ فتاد و ناگاه‌ بسوخت‌
مقراض‌ اجل‌ طناب‌ عمرش‌ ببريد/دلال‌ امل‌ به‌ رايگانش‌ بفروخت(2)

سفرهاي‌ خيام‌

چنان‌ كه‌ از نوشته‌هاي‌ مترجمان‌ و اهل‌ تحقيق‌ برمي‌آيد، خيام‌ دوبار سفر به‌ خارج‌ از نيشابور كرده‌ است‌ يكي: به‌ شهرهاي‌ عرب‌ كه‌ در آن‌ فريضه‌ حج‌ گزارده‌ و در زمان‌ برگشت‌ مدتي‌ در بغداد اقامت‌ كرده‌ است‌ وليكن‌ مدت‌ آن‌ را نمي‌دانيم.
‌سفر دوم‌ او به‌ ري‌ و بلخ‌ و بخارا بوده، و در بلخ‌ شاگردش‌ نظامي‌ عروضي‌ به‌ زيارت‌ او نائل‌ شده‌ و اين‌ به‌ سال‌ 506 بوده‌ است. و اين‌ ملاقات‌ در خانه‌ يا دارالاماره‌ «امير ابوسعيد جره» صورت‌ گرفته، كه‌ متأسفانه‌ از هويت‌ اين‌ امير نيز چيزي‌ نمي‌دانيم. ‌شهرزوري‌ ذكر كرده‌ كه‌ «خاقان‌ شمس‌ الملك» در بخارا او راگرامي‌ داشته‌ و او را با خود بر يك‌ تخت‌ نشانده‌ است. اما سبب‌ مسافرت‌ او به‌ بلاد عرب‌ چنان‌ كه‌ «ابن‌ القفطي» گويد اين‌ بوده‌ كه: «چون‌ اهل‌ زمانش‌ در دين‌ او تهمت‌ زدند، و آنچه‌ پنهان‌ مي‌داشت‌ آشكار كردند، برخون‌ خويش‌ بترسيد، و عنان‌ زبان‌ و قلم‌ خود باز كشيد، و از براي‌ پرهيزگاري‌ حج‌ گزارد...»(3) و از اين‌ عبارت‌ برمي‌ آيد كه‌ خيام‌ در گزاردن‌ حج‌ رغبتي‌ داشت، و به‌ خانه‌ خدا رفت، تا خاطرها را تسكين‌ دهد و در ضمن‌ از كينه‌ و دشمني‌ مردمي‌ كه‌ او را به‌ زندقه‌ نسبت‌ داده‌ بودند، بكاهد. سپس‌ مي‌گويد: «و چون‌ به‌ بغداد رسيد، دانشمندان‌ و هم‌ مشربان‌ او براي‌ فراگرفتن‌ علوم‌ به‌ سويش‌ شتافتند وليكن‌ او از اين‌ كار تن‌ زد...».(4) وليكن‌ ابن‌ القفطي‌ نمي‌گويد كه‌ فيلسوف‌ ما چند مدت‌ در بغداد ماند، آنچه‌ مسلم‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ در مدتي‌ كه‌ در بغداد ماند سود زياد برد، چه‌ بغداد مقر‌ خلفاي‌ عباسي‌ و كعبه‌ علم‌ بود و شاعران‌ و حكيمان‌ و راويان، آهنگ‌ آنجا مي‌كردند، و داراي‌ مدارس‌ بزرگ‌ و محافل‌ علمي‌ و فلسفي‌ و مجالس‌ فقهي‌ و اصولي‌ و كلامي‌ بود و پيك‌ سخن: علم‌ و ادب‌ نضج‌ و رواج‌ كامل‌ داشت. شايد در اين‌ رباعي‌ هم‌ اشارت‌ به‌ آن‌ دو سفر خود كرده‌ باشد كه‌ مي‌گويد:
چون‌ مي‌گذرد عمر چه‌ شيرين‌ و چه‌ تلخ‌/پيمانه‌ چو پر شود چه‌ بغداد و چه‌ بلخ‌
مي‌ نوش‌ كه‌ بعد از من‌ و تو ماه‌ بسي/‌از سلخ‌ به‌ غزه‌ آيد از غره‌ به‌ سلخ(5)

شهرت‌ او

مترجمان‌ خيام‌ همه‌ تصريح‌ كرده‌اند كه‌ عمر خيام‌ در روزگار خود از شهرتي‌ عظيم‌ برخوردار بوده، و اين‌ سبب‌ كمال‌ و ادب‌ و حكمت‌ او بوده‌ است. و از اين‌ نظر او را به‌ عنوان‌ حجة‌الحق‌ ياد كرده‌ و ابوالحسن‌ بيهقي‌ او را امام‌ و دستور و فيلسوف‌ و حجة‌الحق؛ و امام‌ قاضي‌ محمدبن‌ عبدالرحيم‌ نسوي‌ او را سيدالحكمأ ناميده‌اند.
‌و نيز در اينكه‌ خيام‌ به‌ روزگار خويش‌ فيلسوف‌ گفته‌ مي‌شده‌ شكي‌ نداريم؛ هر چند كه‌ خود او ظاهراً‌ از اين‌ عنوان‌ بيزاري‌ مي‌كرده‌ است:
دشمن‌ به‌ غلط‌ گفت‌ كه‌ من‌ فلسفيم‌/ايزد داند كه‌ آنچه‌ او گفت‌ نيم‌
ليكن‌ چو در اين‌ غم‌ آشيان‌ آمده‌ام/‌آخر كم‌ از اينكه‌ من‌ بدانم‌ كه‌ كيم؟(6)

اتهام‌ زندقه‌ به‌ عمر خيام‌

خيام‌ در فلسفه‌ و طب‌ و ديگر علوم‌ شايع‌ روزگار خويش‌ يگانه‌ بود.(7) و در اين‌ فنون‌ بر همه‌ اقران‌ و معاصران‌ برتري‌ داشت، چنان‌ كه‌ او را تنها مرد صاحب‌ نظر در فلسفه، رياضي‌ و انواع‌ معقولات‌ مي‌دانستند، و چون‌ آرأ فلسفي‌ او شايع‌ گشت‌ و نظريات‌ تند و بي‌پيرايه‌ او در حكمت‌ ميان‌ مردم‌ متداول‌ شد، مردم‌ عادي‌ كه‌ همواره‌ تاب‌ شنيدن‌ اين‌ سخنان‌ ندارند - چه‌ آنها را از زندگي‌ عاديشان‌ دور مي‌سازد - او را به‌ كفر و زندقه‌ نسبت‌ دادند و در عقيده‌ ديني‌ او طعن‌ و تهمت‌ زدند، و در حق‌ او گمانهاي‌ نابه‌ جا بردند. اين‌ مطلب‌ به‌ ويژه‌ پس‌ از مرگ‌ او بيشتر شايع‌ گرديد.

آثار خيام‌

بيهقي‌ و گروهي‌ ديگر از مترجمان‌ خيام‌ نوشته‌اند كه:« خيام‌ در تصنيف‌ و تعليم‌ بخل‌ داشت».(8) بايد دانست‌ كه‌ اگر اين‌ سخنان‌ به‌ استنباط‌ از اموري‌ باشد كه‌ ذكر كرده‌اند از قبيل‌ اينكه‌ خيام‌ تصنيف‌ فراوان‌ ندارد، و وقتي‌ غزالي‌ از او پرسيد نقطه‌ قطب‌ بر نقاط‌ ديگر فلك‌ چه‌ رجحان‌ دارد كه‌ قطب‌ شده‌ است‌ او به‌ قدري‌ در مقدمات‌ شرح‌ و بسط‌ داد كه‌ پيش‌ از رسيدن‌ به‌ نتيجه‌ هنگام‌ نماز شد و سخن‌ را بريدند، اينها دليل‌ نمي‌شود؛ اينكه‌ تصانيف‌ خيام‌ بسيار نيست‌ حق‌ اين‌ است‌ كه‌ تصنيف‌ كردن‌ كار واجبي‌ نيست‌ و هر دانشمندي‌ طبع‌ تأليف‌ و تصنيف‌ ندارد، و اهل‌ علم‌ وقتي‌ به‌ اين‌ كار دست‌ مي‌برند كه‌ ضرورتي‌ پيش‌ آيد چنان‌ كه‌ خيام‌ چون‌ در فن‌ جبر و مقابله‌ معلومات‌ تازه‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، كتابي‌ در اين‌ باب‌ تصنيف‌ كرد كه‌ معروف‌ است‌ و اثر مهم‌ او در علم‌ همان‌ است. رسالات‌ ديگري‌ هم‌ در موضوعات‌ علمي‌ ديگر دارد كه‌ بسيار كوچك‌ و مختصر است، و روي‌ هم‌ رفته‌ مي‌توان‌ تصديق‌ كرد كه‌ خيام‌ پرگويي‌ را خوش‌ نداشته‌ است. اما اين‌ صفت‌ اگر حسن‌ نباشد عيب‌ هم‌ نيست‌ و در هر صورت‌ دلالت‌ بر بخل‌ و ضنت‌ ندارد مگر اينكه‌ فرض‌ كنيم‌ كساني‌ كه‌ اين‌ نسبت‌ را به‌ خيام‌ داده‌اند شخصاً‌ از اين‌ صفت‌ او آگاه‌ بوده‌اند.(9)
‌اينك‌ ما آنچه‌ از آثار خيام‌ در دست‌ است‌ يا از وجود آنها خبري‌ داده‌اند، ذيلاً‌ مي‌آوريم:
-1 رسالة‌ في‌ براهين‌ الجبر والمقابلة‌ مع‌ خمسه‌ الواح‌ للاشكال، كه‌ با مقدمه‌ 52 صفحه‌ است، و عالم‌ بزرگ‌ و پكه(10) آلماني‌ آن‌ را با ترجمه‌ فرانسوي‌ به‌ سال‌ 1851 ميلادي‌ در پاريس‌ چاپ‌ كرد.
-2 رسالة‌ في‌ شرح‌ ما أشكل‌ من‌ مصادرات‌ كتاب‌ اقليدس‌ كه‌ نسخه‌اي‌ از اين‌ كتاب‌ در كتابخانه‌ لايدن‌ هلند موجود است. شادروان‌ جلال‌ همايي‌ اخيراً‌ آن‌ را چاپ‌ و به‌ فارسي‌ ترجمه‌ كرده‌ است. (خيامي‌ نامه، صص‌ 225-80، تهران، 1346 ه' ش).
-3 زيح‌ ملكشاهي، يا زيح‌ جلالي‌ كه‌ خيام‌ يكي‌ از مؤ‌لفان، و شايد مهم‌ترين‌ آنان‌ بوده‌ است.
-4 رسالة‌ في‌ الطبيعيات، كه‌ بيهقي‌ و شهرزوري‌ از آن‌ ياد كرده‌اند.
-5 رسالة‌ في‌ الوجود، كه‌ خيام‌ آن‌ را براي‌ «فخرالملك‌ بن‌ المؤ‌يد» نوشته‌ است. نسخه‌اي‌ از آن‌ در موزه‌ بريتانيا موجود است‌ و در اول‌ كتاب‌ نوشته، «رسالة‌ بالعجمية‌ لعمربن‌ الخيام‌ = رساله‌اي‌ به‌ پارسي‌ از عمر خيام».
-6 رسالة‌ في‌ الجواب‌ عن‌ ثلاث‌ مسائل‌ در مورد كشف‌ ضرورت‌ تضاد در عالم، كه‌ آن‌ را محيي‌ الدين‌ صبري، با پاره‌اي‌ رسائل‌ ديگر زير عنوان‌ جامع‌ البدايع‌ در مصر چاپ‌ كرد.
-7 رسالة‌ في‌ الكون‌ و التكليف‌ كه‌ بيهقي‌ و شهرزوري‌ نيز از آن‌ نام‌ برده‌اند، و آن‌ رساله‌اي‌ فلسفي‌ است‌ كه‌ در جواب‌ قاضي‌ عبدالرحيم‌ نسوي‌ نوشته‌ است. اين‌ كتاب‌ را هم‌ صبري‌ در مصر چاپ‌ كرد. خيام‌ در اين‌ كتاب‌ از حكمت‌ الهي‌ در آفرينش‌ عالم‌ و تكاليف‌ مردم‌ و عبادات‌ بحث‌ مي‌كند.
-8 رسالة‌ في‌ الاحتيال‌ لمعرفة‌ مقداري‌ الذهب‌ و الفضة‌ كه‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ در كتابخانه‌ گوتاي‌ آلمان‌ موجود است.
-9 رسالة‌ في‌ الوازم‌ الامكنة‌ كه‌ در آن‌ از اختلاف‌ فصول‌ و مواسم‌ و اقاليم‌ بحث‌ كرده‌ است.
-10 نوروزنامه‌ كه‌ كتابي‌ است‌ در باب‌ رسوم‌ و اعياد ايرانيان‌ به‌ ويژه‌ تاريخ‌ و آداب‌ ايرانيان‌ در روز عيد نوروز كه‌ در ضمن‌ آن‌ شرح‌ احوال‌ برخي‌ از پادشاهان‌ را نيز ياد كرده. انشاي‌ اين‌ كتاب‌ بسيار روان‌ و دلپذير است‌ و به‌ سال‌ 1315 ه' ش‌ استاد مينوي‌ طهراني‌ آن‌ را چاپ‌ كرده‌ است‌ و اگر چه‌ خاورشناس‌ شهير روسي‌ مينورسكي(11) اين‌ كتاب‌ را از خيام‌ نمي‌داند، مرحوم‌ تقي‌ زاده‌ و شادروان‌ مينوي‌ با تأكيد آن‌ را از خيام‌ دانسته‌اند.(12)

بحث‌ در فلسفه‌ خيام‌

گروهي‌ از اهل‌ بحث، به‌ ويژه، فرماندهانري‌ و فيتز جرالد مي‌گويند كه‌ رباعيات‌ خيام، خيام‌ را براي‌ خواننده‌ چنان‌ جلوه‌گر مي‌كند كه‌ شراب‌ خواره‌ و شهواني‌ است‌ و در خودپرستي‌ و شهوات‌ خود مستغرق‌ است: از تقليد بر كنار و نسبت‌ به‌ اخلاق‌ مرسوم‌ نافرمان‌ و هدف‌ نهايي‌ او جلب‌ سرور و فرو رفتن‌ در لذات‌ است، و مانند فيلسوفان‌ ديگر در فكر آن‌ نيست‌ كه‌ به‌ نشر فضايل‌ بكوشد و پايه‌هاي‌ اخلاق‌ را استوار كند؛ افكار او اساسي‌ ندارد، از سخنان‌ او براي‌ مردم‌ فايده‌اي‌ عايد نمي‌شود؛ عقايد او موجب‌ هدم‌ نظام‌ اجتماعي‌ است؛ و به‌ يك‌ سخن‌ خيام‌ شاعر است‌ ولي‌ فيلسوف‌ نيست.
‌شك‌ نيست‌ كه‌ ظاهر سخن‌ خيام‌ بسيار جا چنان‌ است‌ كه‌ نه‌ مردم‌ را به‌ نيكوكاري‌ و خيرات‌ مي‌خواند و نه‌ خود را ملزم‌ به‌ نشر فضايل‌ مي‌داند، بلكه‌ به‌ شراب‌ و شراب‌ خوارگي‌ ولع‌ دارد و مردم‌ را نيز به‌ سوي‌ آن‌ مي‌خواند، تو گويي‌ پرورده‌ ميخانه‌ و رفيق‌ ساقيان‌ و نديم‌ ميخوارگان‌ است‌ و همين‌ امر نيز باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ او را به‌ دانشمندان‌ و حكيماني‌ نظير اپيكور و ديگران‌ تشبيه‌ كنند كه‌ مي‌گويند «غايت‌ زندگاني‌ آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ در پي‌ كارهايي‌ برود كه‌ موجب‌ لذت‌ شود و او را از درد و الم‌ دور كند».(13)
‌آنان‌ كه‌ اين‌ نسبت‌ را به‌ خيام‌ مي‌دهند، از رباعيات‌ ديگر خيام‌ بي‌خبرند يا توجه‌ نمي‌كنند كه‌ بيشتر آنها در ذم‌ حيات‌ است‌ و همواره‌ بر آن‌ است‌ كه‌ آن‌ را در زشت‌ترين‌ چهره‌ خود نشان‌ دهد و هميشه‌ آرزوي‌ نيستي‌ مي‌كند و مي‌گويد: كاش‌ به‌ وجود نيامده‌ بود. چنان‌ كه‌ گويد:
گر آمدنم‌ به‌ من‌ بدي‌ ناآمدمي‌/وز نيز شدن‌ به‌ من‌ بدي‌ كي‌ شدمي‌
به‌ زآن‌ نبدي‌ كه‌ اندر اين‌ دير خراب/‌نه‌ آدمي، نه‌ شدمي، نه‌ بدمي‌
يا مي‌گويد:
چون‌ حاصل‌ آدمي‌ در اين‌ جاي‌ دودر/جز درد دل‌ و دادن‌ جان‌ نيست‌ دگر
خرم‌ دل‌ آنكه‌ يك‌ نفس‌ زنده‌ نبود/و آسوده‌ كسي‌ كه‌ خود نزاد از مادر(14)
يا مي‌گويد:
چون‌ حاصل‌ آدمي‌ در اين‌ شورستان/‌جز خوردن‌ غصه‌ نيست‌ يا كندن‌ جان‌
خرم‌ دل‌ آنكه‌ از جهان‌ بيرون‌ شد/و آسوده‌ كسي‌ كه‌ خود نيامد به‌ جهان(15)

درباره‌ خيام‌ اشتباه‌ نكنيم‌

آيا عجيب‌ نيست‌ كه‌ خيام‌ حيات‌ را ذم‌ كند و آن‌ را جايگاه‌ فتنه‌ها و عذابها بداند و تمناي‌ عدم‌ كند و بگويد: خوشا به‌ حال‌ كسي‌ كه‌ دمي‌ در آن‌ شاد بزيد و سرانجام‌ معتقد شود كه‌ كاش‌ از ماد نمي‌زاد؛ سپس‌ همو سخن‌ خود ار نقض‌ كند و مردم‌ را به‌ بهره‌ مندي‌ از دنيا و جلب‌ لذات‌ و اغتنام‌ فرصت‌ بخواند و ايشان‌ را دركار دنيا و لهو و لعب‌ تشويق‌ كند.
‌حق‌ آن‌ است‌ كه‌ خيام‌ كه‌ شخصي‌ منزه‌ و مهذب‌ است‌ و ما پيش‌ از اين‌ هم‌ سيرت‌ و مقام‌ علمي‌ او را از قول‌ بيشتر مترجمان‌ نقل‌ كرديم، همچنين‌ افكار او مضطرب‌ و پريشان‌ نيست، زيرا مؤ‌لفات‌ رياضي‌ و فلسفي‌ او بر عكس‌ اين‌ مدعي‌ را اثبات‌ مي‌كند بلكه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ او در عقل‌ و هوشمندي‌ و ذكأ يكي‌ از نوادر روزگار است.
‌همچنين‌ خيام، پست‌ فطرت‌ و لجام‌ گسيخته‌ نيست، زيرا چنين‌ آدمي‌ همنشين‌ سلاطين‌ و پادشاهان‌ نتواند شد. در مورد شرابخوارگي‌ او هم‌ بايد گفت‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از مترجمان‌ او مطلبي‌ ذكر نكرده‌اند. دليل‌ بر شرابخوارگي‌ و مستي‌ و ميخوارگي‌ او باشد.

موضوع‌ فلسفه‌ خيام‌ از منتظر استاد علي‌ اصغر حلبي‌

بايد دانست‌ كه‌ صرف‌ نظر از چند رساله‌ رسمي‌ كه‌ خيام‌ در فلسفه‌ نوشته، رباعيات‌ اوست‌ كه‌ شامل‌ تمام‌ افكار او درباره‌ هستي‌ و ماده‌ و زمان‌ و افلاك‌ و خدا و جبر و تناسخ‌ و بحث‌ و نشر است، نهايت‌ آنكه‌ خيام‌ همه‌ اين‌ مطالب‌ را در قالب‌ شعر ريخته‌ و البته‌ نظام‌ منطقي‌ ندارد، و جزو فلسفه‌هاي‌ رسمي‌ مانند فلسفه‌ ارسطو و ابن‌ سينا و ديگران‌ به‌ شمار نمي‌رود. اكنون‌ مهم‌ترين‌ معاني‌ موجود در رباعيات‌ او را در زير مي‌آوريم:

خدا در نظر خيام‌

گروهي‌ از دانشمندان‌ اسلام‌ كسي‌ را كه‌ قائل‌ به‌ قدم‌ عالم‌ باشد تكفير كرده‌ او را به‌ سبب‌ دهري‌ بودن‌ تخطئه‌ مي‌كنند، زيرا آنها بر هستي‌ خدا و واجب‌ الوجود بودن‌ او از راه‌ حدوث‌ عالم‌ استدلال‌ مي‌كنند، و شريعت‌ اسلام‌ هم‌ بر پايه‌ تنزيه‌ است‌ و حاصل‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ ازلي‌ است‌ و وجود او آغازي‌ ندارد: و او جهان‌ را از عدم‌ به‌ وجود آورده‌ است، از اين‌ رو جهان‌ حادث‌ است. ليكن‌ به‌ نظر فيلسوفان‌ قول‌ به‌ قدم‌ عالم، با وجود خدا مناقض‌ نيست، زيرا خدا به‌ ذات‌ خود واجب‌ است؛ و چون‌ اين‌ موجودات‌ را علتي‌ بايد كه‌ با معلومات‌ خود ملازم‌ باشد همچنان‌ كه‌ علت‌ با معلول‌ خود ملازم‌ است، و نيز اين‌ امر هم‌ مسلم‌ است‌ كه‌ اشيأ از او صادر شده‌اند، پس‌ معلوم‌ مي‌گردد كه‌ واجب‌ الوجود ازلي‌ است‌ و معلول‌ او يعني‌ عالم‌ نيز نسبت‌ به‌ او حادث‌ است. ‌خيام‌ به‌ وجود خدا معتقد است، و در اين‌ راه‌ روش‌ حكيمان‌ يونان‌ را برگزيده‌ است، او به‌ وجود خدايي‌ كه‌ خير محض‌ است‌ اعتقاد دارد كه‌ از او شري‌ صادر نمي‌شود، ازاين‌ رو وقوع‌ عذاب‌ و وجود عقاب‌ را نفي‌ مي‌كند، چنان‌ كه‌ مي‌گويد:
گفتي‌ كه‌ تو را عذاب‌ خواهم‌ فرمود/هرگز من‌ از اين‌ خبر هراسم‌ نفزود!
جايي‌ كه‌ تويي‌ عذاب‌ نبود آنجا/وآنجا كه‌ تو نيستي‌ كجا خواهد بود!
يا:
من‌ بنده‌ عاصيم‌ رضاي‌ تو كجاست؟/تاريك‌ دلم‌ نور و صفاي‌ تو كجاست‌
ما را تو بهشت‌ اگر به‌ طاعت‌ بخشي‌/اين‌ بيع‌ بود لطف‌ و عطاي‌ تو كجاست؟
چنين‌ خدايي‌ را نمي‌پسندد و از او گله‌ دارد:
ناكرده‌ گناه‌ در جهان‌ كيست‌ بگو/وانكس‌ كه‌ گنه‌ نكرد چون‌ زيست‌ بگو
من‌ بد كنم‌ و تو بد مجازات‌ دهي‌/پس‌ فرق‌ ميان‌ من‌ و تو چيست‌ بگو؟!
خيام‌ از آن‌ گروه‌ است‌ - كه‌ بر خلاف‌ اهل‌ تقليد - معتقدند كه‌ بشر يا عقل‌ قاصر شناخت‌ خداي‌ بزرگ‌ نتواند و ذات‌ او را به‌ واجبي‌ نتواند دانست:
يا رب‌ خردم‌ در خور اثبات‌ تو نيست‌/و انديشه‌ من‌ به‌ جز مناجات‌ تو نيست‌
من‌ ذات‌ تو را به‌ واجبي‌ كي‌ دانم/‌داننده‌ ذات‌ تو به‌ جز ذات‌ تو نيست‌
‌از اين‌ چند رباعي‌ كه‌ در بالا آورديم‌ ظاهر مي‌شود كه‌ خيام‌ به‌ وجود خداي‌ مهربان‌ و آمرزگار لطيف‌ قائل‌ است‌ و چنين‌ مي‌انديشد كه‌ خداي‌ او نبايد انتقام‌كش‌ و كينه‌توز باشد.
‌حال‌ شايد كسي‌ اعتراض‌ كند و بگويد: وقتي‌ كه‌ دانستيم‌ خيام‌ منكر بعث‌ و نشر است‌ و به‌ وجود حيات‌ اخروي‌ ايمان‌ ندارد، جنان‌ كه‌ رباعياتش‌ ناطق‌ بدان‌ است، چگونه‌ ميان‌ خداشناسي‌ انكار رستاخيز توفيق‌ كنيم؟ جواب‌ اين‌ است‌ كه‌ بر فرض‌ صحت‌ اين‌ ادعا، ممكن‌ است‌ انسان‌ شرايع‌ و پيامبران‌ و وحي‌ را انكار بكند، و در عين‌ حال‌ منكر وجود خدا نباشد، چنان‌ كه‌ در تاريخ‌ فكر اروپاييان‌ عده‌اي‌ مانند ديدروو ولتر از اين‌ قبيل‌ بوده‌اند كه‌ به‌ خدا اعتقاد داشته‌اند وليكن‌ به‌ وجود نبي‌ و امام‌ و معجزات‌ و ديگر امور ديانتي‌ نيازي‌ نمي‌دانسته‌اند و آنان‌ را به‌ زبان‌ انگليسي‌ deist گويند.(16)

بدبيني‌ خيام‌

از آنچه‌ پيش‌ از اين‌ گفته‌ شد، ظاهر گشت‌ كه‌ خيام‌ «لاادري» است‌ و انسان‌ را از دريافت‌ حقايق‌ حيات‌ و مسائل‌ مابعدالطبيعي‌ عاجز مي‌داند، اما اين‌ فكر در نفس‌ خيام‌ تأثير بدي‌ گذاشت‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را روح‌ بدبيني‌ گفت. اثر اين‌ فلسفه‌ آن‌ شد كه‌ خيام‌ به‌ حيات‌ و معناي‌ آن‌ بدبين‌ شود و چنان‌ نوميد گردد كه‌ عدم‌ را بر وجود ترجيح‌ دهد و آن‌ را به‌ آرزو خواهد.
«بدبيني» هم‌ مذهبي‌ قديم‌ است‌ و رشته‌ دراز دارد، و در دين‌ بودا به‌ صورت‌ پخته‌ و كامل‌ پديدار گشته‌ است. به‌ نظر بودا: عقل‌ حكم‌ مي‌كند و تجربه‌ معلوم‌ مي‌سازد كه‌ همه‌ چيزها در جهان‌ بد است‌ و درد بنياد هستي‌ است‌ و مقدار شرها و بديها بر نيكيها و خيرات‌ رجحان‌ دارد، و اگر جز اين‌ بود و بدي‌ و شر و درد حاكم‌ بر عالم‌ نبود انسان‌ اين‌ همه‌ ناله‌ سر نمي‌داد و سخن‌ از اغتنام‌ فرصت‌ نمي‌گفت‌ و در جستجوي‌ شادي‌ نمي‌رفت، زيرا انسان‌ چيزي‌ را كه‌ با خود دارد و يا در دسترس‌ اوست‌ نمي‌جويد بلكه‌ چيزي‌ را مي‌جويد كه‌ وجود ندارد يا اگر وجود دارد به‌ دست‌ آوردنش‌ دشوار است. از بسياري‌ جهات‌ سخنان‌ پراكنده‌ خيام‌ را با انديشه‌هاي‌ نظام‌ بافته‌ شوپنهاور(17) هم‌ مي‌توان‌ سنجيد.
‌خيام، مانند ابوالعلأ معري‌ (درگذشته‌ 449 ه' ق) شرانگار و بدبين‌ نبود كه‌ حيات‌ را دشمن‌ بدارد و در كنج‌ خانه‌ بنشيند و خود را «رهين‌ المحبسين‌ = گرفتار دو زندان» بخواند بلكه‌ تا مي‌توانست‌ از لذات‌ مشروع‌ بهره‌مند مي‌شد و دم‌ را غنيمت‌ مي‌شمرد، ابوالعلأ گوشت‌ نمي‌خورد و شر را طبيعي‌ و لازم‌ ذات‌ بشر مي‌دانست‌ و ذاتاً‌ به‌ همه‌ چيز بدبين‌ بود، خيام‌ با زنان‌ انس‌ داشت‌ و مي‌گفت‌ كه‌ مي‌ و معشوق‌ از بهترين‌ وسايل‌ فراغ‌ و بي‌خبري‌ و دوري‌ از دردهاي‌ زندگي‌ است، ليكن‌ ابوالعلأ باده‌ نمي‌خورد و با زن‌ نزديك‌ نمي‌شد و بر آن‌ بود كه: «زن‌ آتشي‌ است‌ كه‌ از دور زيبا مي‌نمايد، ليكن‌ وقتي‌ به‌ او نزديك‌ مي‌شوي‌ مي‌سوزاند!»(18)

مصادر فلسفه‌ خيام‌

الف: يونان، خيام‌ از كساني‌ بوده‌ كه‌ به‌ فرا گرفتن‌ علوم‌ يونانيان‌ اهتمامي‌ تمام‌ داشته‌ است. چنان‌ كه‌ ابن‌ قفطي‌ هم‌ اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد: «...علم‌ يونان‌ را مي‌دانست...(19») و اين‌ روايت‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ خيام‌ با علوم‌ اوايل‌ آشنايي‌ داشته‌ است. و همو گويد كه: «خيام‌ بر آن‌ بود كه‌ بايد هيأت‌ اجتماعيه‌ را بر حسب‌ قواعد يونانيان‌ اداره‌ كرد»(20) و پر واضح‌ است‌ كه‌ قواعد يوناني، غير از نظريات‌ فيلسوفان‌ يوناني‌ و آرأ آنان‌ در باب‌ هستي‌ و حيات‌ و اجتماع‌ چيز ديگري‌ نيست. وانگهي‌ مي‌دانيم‌ كه‌ خود فلسفه‌ اسلام‌ همان‌ فلسفه‌ يونان‌ است‌ كه‌ به‌ لباس‌ اسلام‌ درآمده‌ و به‌ زبان‌ تازي‌ و پارسي‌ نوشته‌ شده‌ است.
‌ب‌ - رسائل‌ اخوان‌ الصفا، پيش‌ از اين‌ در شرح‌ احوال‌ توحيدي‌ گفتيم‌ كه‌ اخوان‌ الصفا گروهي‌ از دانشمندان‌ بودند كه‌ در نيمه‌ سده‌ چهارم‌ در بصره‌ گرد آمدند و جمعيتي‌ علمي‌ و سري‌ تشكيل‌ دادند و رسائلي‌ نوشتند كه‌ شامل‌ خلاصه‌ و لب‌ همه‌ دانشهاي‌ متداول‌ آن‌ روزگار بود، و غرض‌ آنان‌ از اين‌ كار - چنان‌ كه‌ خودشان‌ در مقدمه‌ ذكر كرده‌اند - اين‌ بود كه‌ شريعت‌ را از اوهام‌ و اباطيل‌ و گمراهيها به‌ پيرايند، زيرا به‌ نظر آنان: «شريعت‌ به‌ گمراهي‌ آلوده‌ شده‌ بود و با نادانيها درآميخته، و راهي‌ براي‌ پاك‌ كردن‌ و پيرايش‌ آن‌ نبود جز از راه‌ فلسفه، چه‌ فلسفه‌ حاوي‌ حكمت‌ اعتقادي‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ عملي‌ است.»
‌و نيز گفتيم‌ كه‌ ابوحيان‌ افكار آنها را دوست‌ داشت‌ و مانند ايشان‌ هم‌ اعتقاد داشت‌ كه: «شريعت‌ كامل‌ نيست، و در آن‌ غلطهايي‌ وارد شده‌ است، از اين‌ رو بايد آن‌ را به‌ واسطه‌ فلسفه‌ اصلاح‌ كرد»(21)
‌گروهي‌ از محققان‌ كه‌ در رسائل‌ اخوان‌ الصفا مطالعاتي‌ كرده‌اند و سپس‌ رساله‌ ضرورت‌ تضاد در عالم‌ و رساله‌ كون‌ و تكليف‌ خيام‌ را بررسي‌ كرده‌اند بر آن‌ رفته‌اند كه‌ طرز بيان‌ و روش‌ استدلال‌ اين‌ جماعت‌ با خيام‌ يكي‌ است، به‌ نحوي‌ كه‌ شناختن‌ و فرق‌ گذاشتن‌ ميان‌ آن‌ دو بسيار مشكل‌ است.
‌ج‌ - افكار ابن‌ سينا، خسام‌ در يكي‌ از رسايل‌ خود كه‌ در تفاوت‌ وجود نوشته‌ تصريح‌ كرده‌ است‌ كه: «مسئله‌ مسؤ‌له‌اي‌ سخت‌ دشوار است، و بسياري‌ از دانشمندان‌ در آن‌ به‌ حيرت‌ افتاده‌اند، تا بدانجا كه‌ بيشترشان‌ فهم‌ اين‌ مطلب‌ را از حدود توانايي‌ انسان‌ بيرون‌ دانسته‌اند، وليكن‌ من‌ و آموزگار من‌ شيخ‌ رئيس‌ ابوعلي‌ حسين‌ بن‌ عبدالله‌سينا بخاري‌ - افضل‌ متأخران‌ - در اين‌ موضوع‌ امعان‌ كرديم‌ و بحث‌ ما چنان‌ شد و به‌ جايي‌ رسيد كه‌ ما دو تن‌ قانع‌ و خرسند گشتيم...»(22)
‌البته‌ اجتماع‌ عمر خيام‌ كه‌ وفات‌ او را از 505 تا 520 نوشته‌اند و ابن‌ سينا كه‌ وفات‌ او به‌ سال‌ 428 رخ‌ داده‌ است، اگر چه‌ عقلاً‌ محال‌ نيست‌ وليكن‌ بسيار بعيد به‌ نظر مي‌آيد زيرا در اين‌ صورت‌ بايد در حالي‌ كه‌ ابن‌ سينا پير شده‌ باشد، خيام‌ حداكثر جواني‌ بيست‌ ساله‌ باشد. به‌ هر حال‌ اگر اين‌ داستان‌ هم‌ راست‌ نباشد، در اين‌ مطلب‌ هيچ‌ شك‌ نداريم‌ كه‌ فيلسوف‌ ما بيش‌ از ديگر فيلسوفان‌ با آثار ابن‌ سينا آشنايي‌ داشته‌ و آنها را مي‌خوانده‌ است.
‌دليل‌ اين‌ مطلب‌ آن‌ است‌ كه‌ بيهقي‌ در كيفيت‌ وفات‌ او از قول‌ امام‌ محمد بغدادي‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ خيام‌ «مطالعه‌ كتاب‌ الهي‌ از كتاب‌ الشفأ ابن‌ سينا مي‌كرد، و چون‌ به‌ فصل‌ واحد و كثير رسيد، چيزي‌ در ميان‌ اوراق‌ مطالعه‌ نهاد و مرا گفت: جماعت‌ را بخوان‌ تا وصيت‌ كنم.»(23) و شهرزوري‌ نيز اين‌ روايت‌ را تأييد مي‌كند.
‌د: افكار باطنيان، داستاني‌ است‌ كه‌ ميان‌ عامه‌ معروف‌ است، و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ خيام‌ در روزگار جواني‌ خويش‌ با نظام‌ الملك‌ طوسي‌ (كشته‌ 485 ه'.ق) و حسن‌ صباح‌ (درگذشته‌ 518 ه' ق) در مدرسه‌ امام‌ موفق‌ نيشابوري‌ درس‌ مي‌خوانده‌اند، و چنين‌ معروف‌ بوده‌ كه: «پرورش‌ يافتگان‌ امام‌ موفق‌ به‌ مقامات‌ بلند مي‌رسند، آن‌ سه‌ جوان‌ به‌ اميد اينكه‌ يكي‌ از ايشان‌ به‌ رتبه‌ عالي‌ خواهد رسيد با يكديگر پيمان‌ مي‌كنند كه‌ هر يك‌ توانا شدند، دو هم‌ قدم‌ خود را در رسيدن‌ به‌ مال‌ و جاه‌ ياري‌ كنند. از قضا حسن‌ طوسي‌ به‌ وزارت‌ رسيد و او خواجه‌ نظام‌ الملك‌ وزير مشهور سلجويان‌ است‌ و به‌ عهد خود وفا كرد و حسن‌ صباح‌ را به‌ خدمت‌ سلطان‌ برد و داستان‌ او دراز است، اما خيام‌ اهل‌ علم‌ بود و خدمت‌ سلطان‌ را خوش‌ نداشت‌ بنابراين‌ از خواجه‌ تقاضا نمود معاش‌ مختصري‌ براي‌ او مقرر دارد و به‌ همين‌ اندازه‌ اكتفا كرد، و از علم‌ به‌ كار ديگر نپرداخت.
‌اين‌ داستان‌ دلكش‌ - چنان‌ كه‌ گفتيم‌ - معروف‌ است‌ وليكن‌ سند معتبر ندارد و اهل‌ تحقيق‌ باور نمي‌دارند؛ از آن‌ رو كه‌ اگر راست‌ باشد، بايد خيام‌ و حسن‌ صباح‌ هر دو نزديك‌ به‌ صد و بيست‌ سال‌ عمر كرده‌ باشند، و اين‌ اگر چه‌ عقلاً‌ مانعي‌ ندارد اما مستبعد است، خاصه‌ اينكه‌ اگر راست‌ بود البته‌ تاريخ‌ نويسان‌ به‌ چنين‌ عمر درازي‌ اشاره‌ مي‌كردند، از اين‌ گذشته‌ سخني‌ به‌ ميان‌ نياورده‌اند.(24)
‌اينك‌ گوييم‌ اگر چه‌ اين‌ داستان‌ پذيرفتني‌ نيست، ليكن‌ در اينكه‌ عمر خيام‌ با حسن‌ صباح‌ معاصر بوده‌ شكي‌ نداريم، زيرا حسن‌ صباح‌ به‌ سال‌ 518 وفات‌ يافت‌ و خيام‌ به‌ تحقيق‌ ميان‌ سالهاي‌ 517 تا 520 وفات‌ يافته‌ است. پس‌ نه‌ عقلاً‌ و نه‌ عرفاً‌ مانعي‌ ندارد اگر بگوييم‌ خيام‌ و حسن‌ صباح‌ با هم‌ ملاقات‌ كرده‌اند و از همديگر متأثر بوده‌اند به‌ ويژه‌ آنكه‌ مضامين‌ رباعيات‌ خيام‌ اين‌ حدس‌ را تأييد مي‌كند چه‌ هر كس‌ در آرأ باطنيان‌ نيك‌ تأمل‌ كند و آنها را با مفاهيمي‌ كه‌ در رباعيات‌ خيام‌ وجود دارد بسنجد شكي‌ نمي‌كند كه‌ خيام‌ دست‌ كم‌ برخي‌ از مواد فلسفه‌ خود را از تعاليم‌ اين‌ گروه‌ گرفته‌ است.
‌رساله‌اي‌ هم‌ از يكي‌ از باطنيان‌ به‌ نام‌ عبيدالله‌ بن‌ حسن‌ قيرواني‌ در دست‌ است‌ كه‌ آن‌ را براي‌ سليمان‌ بن‌ حسن‌ جنابي‌ نوشته، كه‌ مي‌توان‌ گفت: شامل‌ بيشتر مبادي‌ اعتقاد باطنيان‌ است‌ و خلاصه‌ آن‌ به‌ قرار زير است:
-1 مباح‌ بودن‌ شراب‌ خواري‌ و همه‌ چيزهاي‌ لذت‌ بخش؛ -2 انكار نبوتها و معجزات؛ -3 قول‌ به‌ قدم‌ عالم؛ -4 انكار معاد و برانگيخته‌ شدن‌ از گور؛ -5 اعتقاد به‌ اينكه‌ بهشت‌ در همين‌ جهان‌ است، و سخنان‌ ديگري‌ كه‌ همه‌ بر انكار شرايع‌ و استوار كردن‌ پايه‌هاي‌ الحاد دلالت‌ دارد.(25) به‌ هر حال‌ عده‌اي‌ جزم‌ و يقين‌ دارند كه‌ خيام‌ از آرأ و افكار باطنيان‌ زياد سود جسته‌ و حتي‌ جماعتي‌ او را از داعيان‌ اسماعيلي‌ دانسته‌اند، ليكن‌ اين‌ اقوال‌ صحيح‌ به‌ نظر نمي‌رسد و بايد همه‌ را با احتياط‌ خواند.

پانوشتها

1. بروكلمان، كارل: تاريخ‌ علوم‌ عرب: 1/471؛ و عروضي: چهارمقاله، 327، چاپ‌ معين؛ و رباعيات‌ عمر خيام‌ نيشابوري، مقدمه‌ حكيم‌ مرحوم‌ محمدعلي‌ فروغي2.
2. برخي‌ از نويسندگان‌ گفته‌اند كه‌ رباعي‌ اول‌ از «مولانا جلال‌ الدين‌ بلخي» است‌ كه‌ در جواب‌ خيام‌ سروده‌ است، و نيز گفته‌اند: «رباعي‌ دوم‌ به‌ كلام‌ خيام‌ نمي‌ماند». (رباعيات‌ خيام، با مقدمه‌ مرحوم‌ فروغي، 28، چاپ‌ زوار، 1333 ه' ش).
3. ابن‌ القفطي: تاريخ‌ الحكمأ، 163، چاپ‌ مصر.
4. همانجا، 163.
5. رباعيات‌ خيام، با مقدمه‌ مرحوم‌ فروغي، 84، چاپ‌ زوار. غُرَّه: اول‌ هر ماه‌ قمري‌ و سلخ: آخرين‌ روز ماه‌ قمري‌ را گويند(غياث).
6. همان‌ مآخذ، 103، چاپ‌ زوار.
7. بيهقي: تتمه‌ صوان‌ الحكمة، 2.7، چاپ‌ ايران.
8. بيهقي: تتمه‌ صوان‌ الحكمه، 71.
9. فروغي، محمدعلي: رباعيات‌ خيام، 5، انتشارات‌ زوار.
.1851Omer alkhayymi, Paris, سber dُAlgس0. Woepcke, F., L1
(1877-1966 م1. V.F.Minorsky (1
12. راجع‌ به‌ كتابهاي‌ خيام‌ مي‌توان‌ به‌ كتابهاي‌ تاريخ‌ علوم‌ عرب‌ تأليف‌ كارل‌ بروكلمان، 1/471؛ و چهارمقاله‌ عروضي‌ با تحشيه‌ مرحوم‌ قزويني، 327-6-5؛ و خيام‌ تأليف‌ ندوي،215-7؛ و عمرالخيام‌ تأليف‌ احمدحامد الصراف، 87-8، چاپ‌ بغداد، 1949، رجوع‌ كرد.
13. گو اينكه‌ اپيكور را هم‌ بيهوده‌ متهم‌ و بدنام‌ كرده‌اند؛ زيرا در نظر او لذت‌ عقلي‌ اهميت‌ دارد و در كتابهاي‌ تاريخ‌ فلسفه‌ اين‌ سخن‌ از او نقل‌ شده‌ كه‌ گفته‌ است: «لذت‌ عقلي‌ برتر از لذت‌ جسماني‌ استMental pleasure is superior to Physical.= ."». براي‌ اطلاع‌ بيشتر از افكار اپيكور نگاه‌ كنيد به: تاريخ‌ فلسفه‌ كاپلستون، 1/401-12؛ و تاريخ‌ فلسفه‌ مغرب، به‌ قلم‌ برتر اندراسل؛ 249-259، چاپ‌ لندن، كه‌ اين‌ جمله‌ را هم‌ از كتاب‌ او نقل‌ كرده‌ايم.
14. هدايت، صادق: ترانه‌هاي‌ خيام، 71-5، چاپ‌ جيبي.
15. هدايت، صادق: ترانه‌هاي‌ خيام، 71-5، چاپ‌ جيبي.
16. براي‌ اطلاع‌ بيشتر از مذهب‌Deism ، خوانندگان‌ مي‌توانند به‌ دائرة‌المعارف‌Britannica ، 7/181-3، چاپ‌ 1968؛ و نيز: دائرة‌المعارف‌ مختصر فلسفه‌ و فلاسفه‌ مغرب: The Concise Encyclopaedia Of Western Philophers
378-10، چاپ‌ لندن، طبع‌ دوم، 1967، نگاه‌ كنيد؛ و در فارسي‌ بنگريد به: سه‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ نوشته‌ نگارنده‌ كتاب، چاپ‌ زوار، 166-70، 1354ه' ش.
17. آرتور شوپنهاور0681-8871) Arthur Schopenhauer= م) فيلسوف‌ بدبين‌ آلماني.
18. هي‌ النيران‌ تحسن‌ من‌ بعيد‌ ‌‌ ‌‌ ‌و يحرقن‌ الاكف‌ اذالممسنه‌ (لزوميات، 2/524. چاپ‌ بيروت، 1961).
19. ابن‌ القفطي: اخبارالحكمأ، چاپ‌ مصر «...يعلم‌ علم‌ يونان‌ و يحث‌ علي‌ طلب‌ الواحد الديان...»
20. همانجا، 162 «و يأمر بالتزام‌ السياسة‌المدنيةِ‌ حسب‌ القواعداليونانية».
21. توحيدي، ابوحيان: الامتاع‌ و المؤ‌انسة، 1/193، مصر، 1953. و نيز بنگريد به‌ ترجمه‌ توحيدي‌ در همين‌ كتاب.
22. صبري، كردي: جامع‌ البدايع، 170-1.
23. بيهقي: تتمه‌ صوان‌ الحكمه، 73، ترجمه‌ فارسي، چاپ‌ تهران.
24. فروغي، محمدعلي: مقدمه‌ رباعيات‌ خيام، 4، چاپ‌ زوار. اصل‌ اين‌ داستان‌ به‌ تفصيل‌ در روضة‌الصفأ، تأليف‌ ميرخوند، 4/291، چاپ‌ اقبال‌ آمده‌ است.
25. نقل‌ از عمرالخيام، 101، احمد حامد صراف، چاپ‌ بغداد.

منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
/الف




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط