فلسفه ي سياسي مدينه ي فاضله فارابي
در مرحله ي نخست: از نظر مبنايي و ايدئولوژيکي، کليه مباحث فلسفي از زمينه هاي شرک آلود پالايش شد و به آن، مبناي توحيدي داده شد. به اين ترتيب فلاسفه ي جديد، به صورت يک مکتب فلسفي توحيدي کامل، توسط فلاسفه ي اسلام ارائه شد و در مباحث مختلف اسلامي و از آن جمله در مسائل کلامي مورد بهره برداري قرار گرفت.
در مرحله ي دوم: مسائلي به تناسب ديدگاه هاي اسلامي بر آن افزوده شد و بدون آنکه در ساختار فکري و فلسفي آن اختلالي به وجود آيد، مجموعه ي جديد، به صورت کامل تري در آمد که از گذشته خود متمايز بود. تحولي که فلسفه ي يونان در اين مرحله به خود ديد، حتي بيش تر از آن تحولي بود که در اسکندريه توسط فلاسفه ي افلاطونيان جديد صورت گرفته بود.
مرحله ي سوم: بازسازي فلسفه ي يونان، توسط متفکران مسلمان، از زماني آغاز شد که شبهه ي بيگانه بودن فلسفه ي وارداتي با مباني و فرهنگ اسلام اوج گرفت و فلاسفه ي مسلمان سعي نمودند با استناد به منابع اسلامي، اصول و پايه هاي فلسفه جديد را که با گذشته ي خود تفاوت بسياري داشت، منطبق با موازين اسلامي نشان دهند و شواهدي از آيات و روايات در تأييد بنيادهاي فلسفه ي جديد ارائه دهند. اين تحول در توسعه و غناي فلسفي آنچه که به فلسفه ي اسلامي شهرت يافته بود، افزود.
يکي از متفکران مسلمان که در بازسازي فلسفه ي يونان و ارائه ي فلسفه ي اسلامي نقش مهمي ايفا نمود، ابونصر فارابي (259 - 339 ه .ق) است که اينک با توجه به انتساب مشرب فلسفه ي وي به اسلام، به توضيح فلسفه ي سياسي وي مي پردازيم:
فارابي در کتاب هاي خود از جمله آراء اهل المدينة الفاضلة و احصاء العلوم و السياسة المدنية و رسالة في السياسه و کتاب الملة و التنبيه علي سبيل السعاده و تحصيل السعاده به پيروي از تقسيم بندي متداول فلسفه ي يونان که بخشي به سياست مدن؛ يعني سياست کشورداري اختصاص مي يافت، فصل هايي را به تبيين نظريات خود در زمينه ي سياست و حکومت اختصاص داد و بر اساس بنيادهاي فلسفه ي خود، به شرح فلسفه ي سياسي پرداخت.
الگوي فارابي در ارائه ي انديشه ي و نظام سياسي مدينه ي فاضله از يک سو بر گرفته شده از بنيادهاي فلسفي او در تبيين نظام رابطه ي حادث با قديم و سلسله ي مراتب عقول عشره است (1) که در فلسفه ي يونان براي تفسير سلسله مراتب خلقت و تبيين رابطه ي حادث با قديم مورد استفاده قرار مي گرفت، و همچنين نقش عقل فعال در افاضه ي به جهان مادي و از جمله در زندگي انسان که مبين رابطه ي انسان با خدا بود. عقل فعال که در سلسله ي مراتب عقول در مرتبه ي پاياني قرار دارد، ضمن تعقل همه ي عقول بالاتر و کسب فيض از طريق آنان، همواره در حال افاضه به جهان طبيعت و انسان است تا طبيعت و انسان را هدايت و رشد بخشد و به مقام کمال مطلوب برساند؛ انسان هنگامي کامل مي شود که به عقل فعال بپيوندد، در چنين حالتي است که او واسطه ي ميان خدا و انسان هاي ديگر مي شود. (2)
فارابي بر اساس اين اصل فلسفي، رئيس مدينه ي فاضله را کسي مي دانست که واسطه ي کسب فيوضات از عقل فعال باشد، و رابطه ي انسان با خدا را از طريق عقل فعال و عقول عشره برقرار مي کند و قوانين مدينه را از طريق کسب فيض از عقل فعال تبيين مي کند، و هرگاه خود در ميان نبود، قوانين و سيره او در مدينه تثبيت مي شود.
از سوي ديگر، انديشه ي اسلامي نبوت و امامت در فلسفه ي سياسي فارابي، آن چنان جلوه اي دارد که گويي فارابي، فلسفه را در خدمت تفسير فلسفي اين دو اصل اسلامي قرار داده است. فارابي رئيس مدينه ي فاضله را به عنوان نبي و امام معرفي مي کند؛ يعني آن انسان کاملي که به عقل فعال مي پيوندد و فيوضات را از او دريافت مي کند و بعد به صورت قوانين ثابت در مدينه ي فاضله ارائه مي دهد، همان نبي و امام است که پس از وي نيز قانون و سيره ي او تثبيت مي شود.
فارابي تحت عنوان رئيس، نخست مي نويسد:
اين چنين انساني که نزد قدما پادشاه ناميده مي شد، همان انساني است که بايد گفت به او وحي شده است. زيرا آن هنگام به انسان وحي مي رسد که بدين مرتبه از کمال نايل شده باشد؛ يعني به مرتبه اي که ميان وي و عقل فعال واسطه اي نمانده باشد و افاضتي که از سوي عقل فعال به واسطه ي عقل مستفاد به عقل منفعل مي رسد، همان وحي خدايي است و رياست فائقه ي اين گونه انسان ها، رياست نخست خواهد بود و ساير رياست هاي انساني از او ناشي مي شود (3) و هرگاه انسان هايي در حد رئيس اول يافت نشود، بايد سنت و قوانين و شرايعي که آن گونه افراد مقرر داشته اند، مورد عمل قرار گيرد و نظام تدبير مدينه مطابق موازين مکتوب و مأخوذ از پيشوايان قبلي انجام شود. (4)
فارابي اين نوع نظام سياسي را حکومت سنت مي نامد. تمامي ويژگي هايي که فارابي براي رئيس مدينه فاضله بيان کرده است؛ يعني اوصافي چون: سلامت بدن، سرعت انتقال، قدرت ضبط، ذکاوت، بيان رسا، سخت کوشي در تعليم و تربيت، عفت و پرهيزکاري، راستگويي، کرامت نفس، زهد، عدالتخواهي، دشمني با ستمگران، تواضع در برابر امر به معروف و نهي از منکر ديگران، شجاعت و قدرت اراده در اجرا، همه از صفات و خصايصي برگرفته شده است که در تعاليم اسلامي براي رهبران و متصديان امور عمومي در جامعه ي اسلامي ذکر شده است، با اين تفاوت که در برخي موارد با توجه به مفاهيم اسلامي از واژه هاي فلسفي استفاده شده است (5) و همچنين مباحثي که فارابي در زمينه ي فطرت و مساوات و آزادي آورده است، ملهم از برداشت هاي وي از تعاليم اسلام مي باشد، که به فلسفه ي سياسي وي غناي بيش تري بخشيده است.
به جز دو عامل اصلي تشکيل دهنده ي فلسفه ي سياسي فارابي، عنصر ديگري نيز در آراء سياسي فارابي ديده مي شود که مربوط به شرايط زماني اين متفکر بزرگ است و آن همزماني وي با خلافت در حال اضمحلال و حکومت قدرتمند حمدانيان است؛ در چنين شرايطي، وي فرصت يافت تا انديشه هاي خود را بدون درگيري با بحران هاي زمان، تنها در قالب فلسفي و حکمت عملي بيان نمايد و با وجود کنار آمدن با حکومت حمدانيان خود را از اختلافات مذهبي به دور نگهدارد.
در عصر فارابي، در بغداد، رئيس و فرمانروايي مسلمين، خود را خليفه مي ناميد و در شام، حمدانيان خود را امير مي خواندند؛ حکامي ديگر نيز بودند که خود را به نام هاي ديگر ملقب مي ساختند. اما فارابي در کتاب هاي خود ازاين عناوين استفاده نکرده است و از سوي ديگر بغداد که در زمان وي مرکز خلافت بود، به صحنه ي کشمکش هاي خشونت آميز ميان شيعيان و حنبليان کشيده مي شود و فارابي علي رغم شيوه ي محافظه کارانه اش به گرايش به تشيع معروف مي شود و متد فلسفي او به عنوان پوشش سياسي تلقي مي گردد، تا آن جا که بسياري برآنند، ويژگي هايي که وي در مورد رئيس ذکر کرده است، همان شرايطي است که در فقه شيعه براي امام و نواب امام و دقيقاً منطبق بر صفاتي است که آمده است، امام اول شيعيان بدان ها شهرت داشته است. (6)
برخي از مورخين و نويسندگان عرب در اثر پذيري فارابي از تعاليم تشيع در زمينه ي مسائل امامت و خصايص امامان معصوم (ع) تا آن جا پيش رفته اند که گفته اند:
فارابي در فلسفه ي سياسي، خود گامي از آنچه که شيعه در توصيف امام قائل است فراتر ننهاده است تنها چيزي که فارابي افزوده است، قالب و شيوه ي فيلسوفانه اي است که به وسيله ي آن، عقايد شيعه را در کتاب هايش پوشانده است؛ (7) و منظور فارابي از واژه ي سياسي رئيس نخست، همان اصطلاح امام نزد شيعيان و مراد وي از الرؤساء الابرار همان الائمه ي الاطهار مي باشد. (8)
شايد سکوت پر معناي فارابي در برابر بحران مذهبي و سياسي زمانش، زمينه ي چنين قضاوت ها را فراهم آورده است و گريز وي از بغداد، مرکز همه ي اين بحران ها، و سکونتش در کنار سيف الدوله ي حمداني که خود منسوب به تشيع است، بر قوت اين فرضيه ها افزوده است.
در فلسفه ي سياسي فارابي، علي رغم گرايش وي به فلسفه ي يونان و شهرتش به اين که شارح فلسفه ارسطو است، تمايلي به آراء سياسي کتاب جمهوريت افلاطون و کتاب سياست ارسطو به چشم نمي خورد. اين مطلب نشان دهنده ي استقلال فلسفي وي و ميزان تلاش فلاسفه ي مسلمان در بازسازي فلسفه ي يونان است. از سوي ديگر فارابي چندان علاقه اي به استفاده ي از واژه هاي سياسي اسلامي متداول در زمان خويش نشان نمي دهد، و در عين اين که بيش تر مباحث سياسي وي در کتاب هاي نامبرده در رابطه با مسائل زمانش و مربوط به کلام و فقه است، کم تر از اصطلاحات آن دو بهره مي گيرد.
به هر حال، منطق و شيوه ي بحثي که فارابي در شرح فلسفه ي سياسي خود در پيش گرفت، کاملاً فلسفي و مبتني بر بنيادهاي فلسفه يونان بود، گو اين که نتيجه اي که از آن به دست آورد، نوعي حکومت ديني و متکي بر وحي بود. از آن جا که فارابي در شرح آراء خود به کتاب و سنت استناد نکرده و از شيوه ي بحث کلامي و فقهي استفاده ننمود، نمي توان آراء وي را به اسلام نسبت داد.
فارابي با بهره گيري از تفکر اسلامي در زمينه ي وحدت فطرت بشري و مساوات و آزادي انسان ها، بدون اشاره به متون اسلامي، سعادت همگاني را در حرکت مشترک انسان ها و با انگيزه فطرت مشترک مي داند و فطرت ثانوي انسان ها را عامل اختلاف و گرايش هاي متفاوت آن ها قلمداد مي نمايد و با اين شيوه، طبقه بندي هاي اجتماعي را علي رغم مساوات انسان ها در فطرت سليم، قابل توجيه مي بيند. (9)
فارابي خير و شر در زندگي سياسي را ناشي از اعمال ارادي انسان مي داند، با اين توضيح که منشأ خير، قوه ي ناطقه ي نظري است و شر از قوه ي متخيله سرچشمه مي گيرد، و شر مي تواند از راه ديگري به وجود آيد، و آن به اين ترتيب است که قوه ي عاقله سعادت را به خوبي درک کند، ولي آن را هدف زندگي قرار ندهد، و به جاي سعادت حقيقي هدف ديگري را در زندگي پيش گيرد و از قواي ديگر خويش براي رسيدن به آن سود ببرد، در اين صورت نيز آنچه که حاصل شود، جز شر نيست. (10)
تحولات سياسي از ديدگاه فارابي
به اين ترتيب مدينه ي فاضله يک مدينه ي آسماني و حتمي و بهشتي تلقي نمي شود و به تبع اوضاع و احوال موجود، متغير مي شود. علم مدني همواره جهات زير را مورد بررسي و شناسايي قرار مي دهد:
1. اسباب و جهاتي که موجب تبديل مدينه ي فاضله به مدينه ي جاهله مي شود.
2. سياست ها و روش هايي که موجب برقراري سنن مدينه ي فاضله مي شود.
3. انواع تدابيري که در صورت تمايل مدينه ي فاضله به مدينه ي جاهله، به کمک آن ها بتوان جامعه را به حالت نخستين آن برگرداند. (11)
فارابي دولت ها و جوامع سياسي را در مقايسه ي با اصولي که در مورد مدينه ي فاضله و ارکان آن بيان نموده است، به چند دسته تقسيم مي کند و به شرح هر کدام از آن ها مي پردازد:
1. مدينه ي فاضله که تحت رهبري انسان کامل و داراي ويژگي هاي جامعه ي ايده آل انساني است.
2. مدينه ي جاهله که در آن آراء فاسده و سنن زشت و عقايد باطل و ستم رواج دارد و اصولاً سعادت را نمي شناسند و به راه آن نمي روند. مردم اين مدينه، تنها به اموري چون تندرستي، توانگري و بهره وري از لذات همت مي گمارند و شقاوت را در گرفتاري به آفاتي چون: بيماري، فقر و محروميت از لذات مادي مي دانند. (12)
3. مدينه ي ضروريه که اهالي آن مردماني هستند که به حداقل معاش اکتفا مي کنند و هدفشان از مشارکت در زندگي اجتماعي آن است که به ميزان تهيه ي ضروريات زندگي، تلاش نمايند و آن را براي همگان فراهم آورند. در اين مدينه، زراعت و صنعت و شکار رونق بسيار دارد و رياست فائقه ي آن با کسي است که اين امور را بهتر تدبير نمايد. (13)
4. مدينه ي نذاله يا بداله که اهالي آن همواره در حال سودجويي و طلب رفاه هر چه بيش ترند و فراواني و يا به قول فارابي «بلوغ اليسار» را طالبند، به اين مدينه نذاله گفته مي شود؛ چون مردمان آن از نظر فکري به اشياي پست نظر دارند، و نيز بداله گفته مي شود؛ بدان جهت که اهل آن مدينه، همواره در حال تلاش و ايجاد تحول مطلوب خويش هستند و همه چيز را به نفع خويش تغيير مي دهند. (14)
5. مدينه ي خسيسه که ويژگي عمده ي مردم آن، خوشگذراني است؛ اينان همواره در انديشه ي التذاذ و کامجويي و کامروايي جسمانيند. (15)
6. مدينه ي کرامت يا کراميه که مردم آن، شهرت طلب و آوازه خواهند، و سربلندي و شوکت را طالبند و شوکت و بلند آوازي را از دو طريق جست و جو مي کنند:
أ. از راه زور، قهر، غلبه، نفوذ و قدرت.
ب . از طريق نسب، نژاد و خانواده
رئيس اول در اين مدينه، کسي است که در اين دو مقوله برترين باشد. (16)
7. مدينه ي تغلبيه که هدف عمده ي در آن، دستيابي به سلطه و کسب نفوذ سياسي و نظامي است. و مردم آن جماعتي رزمجو و سلحشورند که همواره در پي غارت، تهاجم و هجوم به مدن و اقوام ديگرند. (17)
8. مدينه ي حريه يا جماعيه که در آن تمشيت امور با آراء عمومي است. آزادي و تساوي از ويژگي هاي اين مدينه محسوب مي شود و فرمانروايي رؤساي اين مردم، تابع خواست خود آنان است، و اين مرئوس است که رئيس را انتخاب مي کند و در اين انتخابات، ويژگي هاي صفاتي ملاک عمل قرار نمي گيرد. (18)
9. مدينه ي فاسقه که مردم آن داراي انديشه ي سالم و ادراک صحيح از سعادت حقيقيند؛ هستند، ولي از نظر عمل، مانند جاهلان عمل مي کنند. اين مدينه، نشانگر حالت ميانه ي مدينه ي فاضله و مدينه ي جاهله است. (19)
10. مدينه ي ضاله ي که اهل آن، همواره پيرو آراء فاسد و رفتار نکوهيد مي باشند و تقليد کورکورانه از انحراف و تحريف گذشتگان آيين زندگي آن هاست. (20)
پی نوشت:
1. ابونصر فارابي: سياست مدنيه، ص 107.
2. همان، ص 79.
3. ابو نصر فارابي: سياست مدنيه، ص 156.
4. همان، ص 158.
5. ابونصر فارابي: آراء اهل المدينه ي الفاضله، فصل 28.
6. عبدالسلام بن عبدالعالي: الفلسفه ي السياسية عند الفارابي، ص 26.
7. عبدالسلام بن عبدالعالي: الفلسفه ي السياسية عند الفارابي، ص 28.
8. همان، ص 114.
9. عبدالسلام بن عبدالعالي: الفلسفة السياسية عندالفارابي، ص 148.
10. همان، ص 147.
11. ابو نصر فارابي: احصاء العلوم، فصل 5.
12. ر. ک: ابو نصر فارابي: آراء اهل المدينه الفاضله، فصل 29.
13. ابو نصر فارابي: سياست مدنيه، ص 171.
14. ابو نصر فارابي: سياست مدنيه، ص 172 و ابو نصر فارابي: آراء اهل المدينه الفاضله، ص 29
15. همان.
16. همان، ص 174.
17. ابو نصر فارابي: سياست مدنيه، ص 180.
18. همان، ص 189.
19. ابو نصر فارابي: سياست مدنيه، ص 197
20. همان، ص 198.
/خ