بررسی مسأله منع کتابت حدیث در کتب تاریخی

در هیچ یک از کتاب‌های تاریخی این مسأله مهم نیامده است که عمر در تاریخی دستور داده باشد هیچ کس حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ننویسد و همچنین هیچ کس نگفته است که عمر بن عبد العزیز در سال
يکشنبه، 19 آذر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسی مسأله منع کتابت حدیث در کتب تاریخی
 بررسی مسأله منع کتابت حدیث در کتب تاریخی

نویسنده: دکتر احمد پاکتچی

 

در هیچ یک از کتاب‌های تاریخی این مسأله مهم نیامده است که عمر در تاریخی دستور داده باشد هیچ کس حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ننویسد و همچنین هیچ کس نگفته است که عمر بن عبد العزیز در سال 100 هـ دستور داده که از اکنون حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بنویسید. این جریان‌ها در کتب تاریخی نیامده است.
اما این که عمر بن عبدالعزیز نامه‌ای به عبدالله بن اباض، رئیس مذهب اباضیه نوشته که شما به عنوان خوارج مشکلتان با ما چیست و عبدالله بن اباض در جواب مواردی را مطرح کرده، همه به صورت ریز در منابع تاریخی آمده ولی در هیچ کتاب تاریخی نیامده است که عمر بن عبدالعزیز دستور داد که حدیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را بنویسید.
این که در بعضی از کتاب‌ها حتی جمله عمر بن عبدالعزیز را نقل کرده‌اند که «من ترسم از این است که حدیث و سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نابود گردد. پس بیایید و بنویسید» در کتب تاریخی نیامده است.
نه این که در هیچ جایی نوشته نشده باشد یعنی مورخان به نوشتن این گونه مسائل اهتمام نداشته‌اند و صحبت ما راجع به مورخان و کتب آن‌ها است مثل تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، انساب الاشراف بلاذری، مروج الذهب مسعودی و کسانی که تاریخ صدر اسلام را نوشته‌اند. ایشان هنگامی که احوال عمر بن خطاب یا عمر بن عبدالعزیز را می‌نویسند چنین مواردی را ذکر نمی‌کنند. حتی موضوع مهمی مثل توحید مصاحف که گفته شده عثمان یا ابوبکر انجام داده‌اند، در کتاب‌های تاریخی نیامده است.
علت این مسأله آن بوده که برای مورخان ما تاریخ سیاسی اهمیت بیشتری داشته است و شاید این کج فکری باشد ولی به هر حال این روشی است که وجود داشته و تفکر غالب بوده است. اگر مثلاً در کتاب کامل ابن اثیر می‌خوانید که عضدالدوله دستور داد مراسم عاشورا برگزار کنند از استثنائات است و به این دلیل آمده که او می‌خواسته نوعی دهن کجی به بنی عباس کند. این عزاداری چون ارزش سیاسی داشته و در مناسبات سیاسی آل بویه با بنی عباس نقش داشته، ذکر شده است و اگر این مسأله جنبه سیاسی نداشت آن را نمی‌آوردند، چنان که بسیاری از موارد مشابه دیگری وجود دارد که در کتاب‌های تاریخ سیاسی نیامده است.
حال چه کسانی به این مسائل علاقه نشان می‌دهند؟ کسانی که در حوزه‌ی بخصوصی از علم مشغول فعالیت هستند و مایلند مروری داشته باشند بر پیشینه‌ی علم مثل سیوطی؛ وقتی او می‌خواهد در زمینه علوم قرآنی کتاب بنویسد، در کتاب خود اشاره می‌کند که ابوبکر دستور داد قرآن را در بین الدفتین جمع کنند و یا عثمان، زید بن ثابت را مامور کرد تا مصاحف را جمع کند و مصحف واحدی را تهیه کند. این مطالب از طریقِ سیوطیِ علومِ قرآن نویس نقل می‌شود نه از طریق تاریخ طبری که تاریخ سیاسی می‌نویسد و در یک سیر تاریخی به وقایع اشاره می‌کند.
به عنوان نمونه محدثی به نام «دارِمی» در کتاب السنن خود - که راجع به کتابت حدیث صحبت می‌کند - بابی را در مقدمه کتابش با عنوان «باب من رخص فی کتابه العلم (1)» باز می‌کند یعنی فهرستی از صحابه و تابعینی ارائه می‌کند که با کتابت حدیث موافق بودند و در ضمن آن‌ها، خبری را نقل می‌کند راجع به این که عمر بن عبدالعزیز دستور داد کتابت حدیث انجام شود. (2) همچنین کلینی در کتاب کافی خود بابی را باز می‌کند با عنوان «فضل العلم» و در آنجا در ذیل عنوان «کتاب العلم» توصیه‌هایی دارد مثل «قیدوا العلم بالکتاب» و غیرہ، و در آنجا احادیثی را می‌آورد از ائمه اطهار (علیه السلام) که باید حدیث را نوشت و خیلی لازم است که احادیث نوشته شوند. اصلاً نگاه کلینی نگاهی تاریخی نیست بلکه بیشتر به دنبال بیان فضیلت کتابت حدیث است و در آنجاست که مسأله کتابت و منع آن در زمان عمر را مطرح می‌کند.
گاهی اوقات در بیان شرح حال افراد در کتب رجالی اهل سنت مثلاً با فردی به نام ابوبکر بن محمد بن حزم آشنا می‌شوید که یکی از تابعین مدینه است. ابن سعد زمانی که می‌خواهد در کتاب «الطبقات الکبری» در جلد پنجم خود، ابوبکر بن محمد بن حزم را معرفی کند می‌گوید: او آدم بسیار عالم و دانشمندی بود و خیلی حدیث می‌دانست. عمر بن عبدالعزیز از او خواسته بود که حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در یک مجموعه‌ای جمع کند و او جزء اولین کسانی است که حدیث را جمع آوری کرده است. اصلاً هدف ابن سعد چیز دیگری بوده یعنی او می‌خواسته شرح حالی علما را بنویسد و به شرح حال علمای مدینه رسیده و در میان معرفی ابوبکر بن محمد بن حزم، این ماجرا را تعریف کرده است.
ممکن است بگویید چه فرقی می‌کند در کتب حدیثی بیاید یا کتب تاریخی؟ دقیقاً نکته این است که زمانی که سخن از واقعه‌ای در سیر اطلاعاتی که در مجموعه‌ای از وقایع تاریخی داده می‌شود، آن واقعه جایگاه مشخص خود را در تاریخ پیدا می‌کند ولی زمانی که اطلاعاتی از یک واقعه در جایی داده می‌شود که اصلاً خارج از موضوع است و کاملاً به صورت استطرادی و تصادفی آن واقعه نقل می‌شود، امکان خطاهای بسیار زیادی وجود دارد. ممکن است افراد با یکدیگر اشتباه شوند، همچنین امکان دارد که وقایع ذکر شده دارای استحکام کافی نباشند. چرا که ناقل مورخ نیست و صرفاً می‌خواهد پیشینه علم مورد بحث را بیان کند. این نکته‌ای درخور توجه است و همین مساله باعث می‌شود که تاریخ حدیث کار مشکلی باشد. لذا معمولاً روش کار ساده در تاریخ حدیث این است که این موارد را از کتب مختلف شکار کنیم و بعد کنار هم بچینیم.

اولین کاتب حدیث؟!

به عنوان نمونه در جایی ابوبکر بن محمد بن حزم و در جای دیگر ابن شهاب زهری اولین کاتب حدیث معرفی شده‌اند. این‌ها کسانی‌اند که عمر بن عبدالعزیز به آن‌ها نامه نوشته تا حدیث بنویسند و آن‌ها نیز نوشته‌اند و آن وقت خیلی راحت می‌گوییم، اولین کسی که کتابت حدیث کرد ابوبکر بن محمد بن حزم و ابن شهاب زهری بوده‌اند و چند مأخذ هم در پاورقی می‌آوریم. هر کس نگاه می‌کند می‌گوید عجب محققی و چه تحقیقی جدیدی! اما به مشکلات خاص آن توجه نمی‌کند.
در روایتی که بحث ابن شهاب مطرح است آمده: عمر بن عبدالعزیز نامه‌ای به ابن شهاب نوشت و از او خواست کتابی بنویسد در حدیث رسول الله و این که نباید این سنت از بین برود. اما هیچ صحبتی از این نیست که عمر بن عبدالعزیز به کس دیگری هم نامه نوشته باشد. در آن روایت سخن از این است که عمر بن عبدالعزیز فقط به ابن شهاب نامه نوشته است، چرا؟ اگر جناب عمر بن عبدالعزیز واقعاً به این نتیجه رسیده که خوف این است که حدیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از بین برود، باید از کسان دیگری نیز می‌خواست تا این احادیث را جمع آوری کنند. چرا فقط باید به یک نفر نامه بنویسد؟ حتی اگر علمای دیگر بلاد را قبول ندارد و فقط علمای مدینه را قبول دارد، در مدینه که فقط ابن شهاب زهری نیست؟
بسیاری از احادیث ممکن است وجود داشته باشند که ابن شهاب نشنیده باشد ولی دیگران شنیده باشند؟ این مطلب، خیلی هم با نتیجه‌ی حاصله تطبیق نمی‌کند چرا که در عمل می‌بینیم افراد دیگری هستند که اولین آثار را بوجود آورده‌اند. نامه را عمر بن عبدالعزیز به ابن شهاب نوشته ولی اولین کتاب حدیثی توسط ابوبکر بن محمد بن حزم نوشته شده است! آیا ابوبکر بن محمد بن حزم می‌خواسته رویِ دست ابن شهاب بلند شود و نور چشم خلیفه شود، لذا به سرعت کتابی در حدیث نوشته است؟ از آن طرف در دیگر کتب حدیثی مطالبی را می‌بینیم که خلاف این مطلب است، برای این که محدثان دیگری می‌گویند: «اول من کتب الحدیث ربیع بن حبیب فی البصره»، اولین کسی که کتابت حدیث کرد، اولاً در بصره بوده نه مدینه و ثانیاً ربیع بن حبیب بوده نه ابن شهاب و نه ابوبکر بن محمد بن حزم.
از آن طرف شیعه می‌گوید اگر هم بر فرضی اهل سنت به حرف عمر بن خطاب گوش کرده باشند و حدیث نمی‌نوشته‌اند، شیعیان و اصحاب امیرالمومنین (علی السلام) مثل ابن ابی رافع در این زمینه کتاب دارند و نسخه کتاب‌هایشان رواج داشته است و حتی خود امیرالمومنین (علیه السلام) کتابی داشته‌اند که احادیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را جمع کرده است و بعد از آن ما حدود هفت یا هشت کتاب تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز داریم.

مؤیدات کتابت حدیث در قرن یک

مستشرقی به نام فؤاد سزگین کتابی می‌نویسد به نام تاریخ التراث العربی و در آنجا (3) ثابت می‌کند که شصت و اندی کتاب قبل از خلافت عمر بن عبدالعزیز نوشته شده است (4). بنابراین به نظر می‌رسد یک جای قضیه اشکال دارد که نشان می‌دهد ما با خوش باوری، روایتی را در یک جایی دیده‌ایم و آن را زیادی بزرگ کرده‌ایم که باعث شده تمام مباحث تاریخ حدیث را تحت الشعاع قرار دهد. این که برویم چند روایت پراکنده در کتب مختلف را شکار کنیم برای این که تصور کرده‌ایم این روایات به درد مباحث تاریخ حدیث می‌خورد و بعد با کنار هم قرار گرفتن آن‌ها می‌خواهیم تاریخ حدیث بنویسیم، اشتباه است. این تاریخ حدیث نیست بلکه تاریخی تخیلی است!
این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر نوشتن احادیث تأکید دارد ولی در زمان خلیفه دوم ناگهان از آن منع می‌شود و بعد دوباره در سال 100 هـ این نگارش مجدداً شروع می‌شود، چه داستانی است؟ آیا در این امت مسلمان یک نفر پیدا نمی‌شود بگوید چرا نباید بنویسیم و چرا نباید احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را حفظ کنیم؟ اصلاً اگر به تاریخ نگاه کنید و بتوانید شخصیت عمر بن عبدالعزیز را شناسایی کنید که چه تیپ آدمی بوده است، خیلی به حل مسأله کمک می‌کند. ادعای او این بوده که من عمر خطاب دوم هستم و آمده‌ام که سنت‌های او را زنده کنم، حال چگونه ممکن است یکدفعه 180 درجه بر خلاف روش او عمل کند؟! اگر به کتاب سیره عمر بن عبدالعزیز و یا تاریخ طبری مراجعه کنید، می‌توانید اطلاعات دقیقی در مورد او بدست آورید. بعد از عمر بن خطاب، 10 خلیفه بدعت گذار روی کار آمدند و هیچ کدام جرأت نکردند دستور عمر را نقض کنند، حال عمر بن عبدالعزیز پس از 80 سال می‌آید و شعار عمر دوم بودن را سر می‌دهد و دستور عمر را نقض می‌کند؟! بر فرض که عمر بن عبدالعزیز این دستور را نقض کرده باشد، چرا فقط برای ابن شهاب نامه می‌نویسد؟ چرا این نامه را برای دیگر علما و صحابه نمی‌فرستد که بیایید و حدیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نجات دهید؟ این در حالی است که در کتب تاریخی تنها دو مورد سراغ داریم که عمر بن عبدالعزیز برای علمای دیگر بلاد نامه نوشته باشد. یکی این که مردم هر سرزمینی باید طبق فتوای علمای همان سرزمین عمل کنند و مورد دوم این که به همه بلاد اعلام کرد تمام کسانی که مخالف حکومت هستند و خروج کرده‌اند، بیایند تا با هم مناظره کنیم و مسائل اختلافی را حل کنیم.
این مطلب که چرا فقط برای ابن شهاب نامه نوشته و نه به همه، نشان می‌دهد مسأله یک اشکالی دارد و آن این که اصلاً نباید این جریان نامه نگاری را این قدر بزرگ می‌کردیم؛ همچنین از طرف دیگر درباره نهی عمر بن خطاب هم سؤال نمی‌کنیم که چه نوع نهیی بوده است که سبب شده همه اهل سنت در این 80 سال هیچ حدیثی ننویسند. البته به نظر می‌رسد این تصور به دلایلی که بیان شد اشتباه است.

نظر شیعه درباره منع کتابت حدیث

واقعیت قضیه این است که شیعیان در این مورد به قاعده «الزموهم بما الزموا به انفسهم؟» و «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز» عمل کرده‌اند و نوع برخوردشان برخورد احتجاجی بوده است. یعنی این که چون خود اهل سنت می‌گویند، خلیفه ما گفته ننویسید، ما هم ننوشتیم، لذا ما شیعیان هم همین را اخذ کرده‌ایم و نرفته‌ایم از نظر تاریخی بررسی کنیم که آیا واقعأ این اتفاقی که می‌گویند - یعنی نهی خلیفه و ننوشتن حدیث - صحت دارد یا نه؟
نوع برخورد اهل سنت هم در این مورد برخورد تاریخی نبوده، بلکه برخورد شعاری بوده است، لذا نرفته‌اند در این مورد تحقیق کنند که آیا این حرف درست است یا نه؟
این برخورد ادامه پیدا کرد تا این که چند نفر امثال فؤاد سزگین و دیگران پیدا شدند که کار تحقیقی انجام دهند و تازه معلوم شده که اصلاً قضیه به این شکلی که ما تا به حال فکر می‌کردیم نیست. مجموعه‌ای از این کم کاری‌ها و فریفته شدن‌ها که چند حکایت جسته گریخته را از این طرف آن طرف که اصلاً قبل و بعدش معلوم نیست مستند قرار دادن، خطر بسیار بدی دارد که ما را تهدید می‌کند و به مسیری اشتباه هدایت می‌کند. نتیجه پیمودن مسیر اشتباه نیز سبب می‌شود نتوانیم دریابیم که رابطه بین این جریان‌ها چه بوده است؛ این امر باعث می‌شود که تلقی نادرستی از وضعیت تاریخ حدیث یا هر تاریخ دیگری پیدا کنیم و به دلیل این اشتباه است که الآن به هر کتاب در حوزه تاریخ حدیث مراجعه کنید می‌بینید همین را نوشته است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سنن الدارمی، ج1، ص125.
2. «... عن عبدالله بن دینار قال کتب عمر بن عبدالعزیز الی ابی بکر بن محمد بن عمروا بن حزم ان اکتب الی بما ثبت عندک من الحدیث عن رسول الله ...»، همان، ص126.
3. فواد سزگین، تاریخ التراث العربی، جلد1، ص153.
4. به عنوان نمونه: صحیفه‌های عبدالله بن عمرو بن عاص، سَمُرَه بن جُندب، جابر بن عبدالله، نُبَیط بن شَریط و...

منبع مقاله :
پاکتچی، احمد؛ (1390)، تاریخ حدیث، تهران: انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط