مداراي پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و نابردباري يهوديان

يهوديان را از آن رو يهودي مي خوانند که منتسب به «يهودا» فرزند حضرت يعقوب عليه السلام هستند؛ (1) و يا آنکه «يهود» اسم قبيله يا شهري بوده است. (2) يهوديان در زمان بعثت به صورت نيمه گسترده اي در سرزمين حجاز حضور داشتند. تمرکز آنان، چنان که يعقوبي اشاره مي کند، بيشتر در منطقه ي يثرب و يمن بود. (3) از برخي از منابع به دست مي آيد که برخي از طايفه هاي بزرگ يثرب از «اوس» و «خزرج» نيز به دليل همنشيني با يهود در محله هاي «خيبر» و «بني قريظه»،
سه‌شنبه، 16 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مداراي پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و نابردباري يهوديان
مداراي پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و نابردباري يهوديان
مداراي پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و نابردباري يهوديان





يهوديت در حجاز

يهوديان را از آن رو يهودي مي خوانند که منتسب به «يهودا» فرزند حضرت يعقوب عليه السلام هستند؛ (1) و يا آنکه «يهود» اسم قبيله يا شهري بوده است. (2)
يهوديان در زمان بعثت به صورت نيمه گسترده اي در سرزمين حجاز حضور داشتند. تمرکز آنان، چنان که يعقوبي اشاره مي کند، بيشتر در منطقه ي يثرب و يمن بود. (3) از برخي از منابع به دست مي آيد که برخي از طايفه هاي بزرگ يثرب از «اوس» و «خزرج» نيز به دليل همنشيني با يهود در محله هاي «خيبر» و «بني قريظه»، يهودي شدند. (4) مسعودي نيز به تمايل عرب به دين يهود اشاره کرده است. (5)
در اينکه آنان چگونه در حجاز سکونت گزيدند، از سوي دانشمندان و مورخان، حدس و گمان هايي ذکر شده است. (6) اما از قرآن کريم مي توان چنين استنباط کرد که يهوديان بر اساس کتب ديني شان، دريافته بودند که به زودي در اين مکان پيامبري جديد ظهور مي کند و بدين روي، به اين سرزمين مهاجرت کردند. قرآن کريم در آيات متعددي اشاره مي کند که اهل کتاب (يهود) نسبت به پيامبر شناخت داشتند؛ چنان که مي فرمايد: ( الذين آتيناهم الکتاب يعرفونه کما يعرفون أبناءهم... ) (بقره: 146 ) از اين آيه ي شريفه و آيات مشابه استفاده مي شود که يهوديان با شناخت و آگاهي کامل از ظهور پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله در مدينه حضور پيدا کرند.

شناخت يهود نسبت به پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله

به تصريح قرآن کريم، يهود پيامبر را مي شناختند؛ همان گونه که فرزندان خود را؛ اما به خاطر حسادت و لجاجت، اين شناخت هيچ گاه آنان را به حقيقت و راه راست رهنمون نساخت، بلکه آنان همواره کتمان حق مي کردند: ( ليکتمون الحق. ) ( بقره: 146 )
يهوديان از دشمنان بسيار لجوج و حسود پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله بودند. قرآن کريم اين عده را کنار مشرکان، سرسخت ترين دشمنان نسبت به مسلمانان معرفي نموده است: ( لتجدن أشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود الذين أشرکوا. ) ( مائده: 82 ) يکي از مهم ترين علل درگيري هاي يهود با پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله حسادت آنها نسبت به آن حضرت بود. يهوديان نسبت به پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله حسادت مي ورزيدند؛ زيرا آن حضرت از بني اسرائيل نبود، بلکه از نسل حضرت اسماعيل و حضرت ابراهيم عليهما السلام بود؛ چنانکه کعب بن اسد، رئيس « بني قريظه » خطاب به يهوديان گفت: اي طايفه ي يهود ! در اين موقع ( در جنگ با پيامبر ) به محمد ايمان آوريم. به خدا سوگند ! بر تمام شما روشن است که اين همان کسي است که بشارت او ر کتاب شما آمده است و چيزي جز حسادت مانع متابعت ما از او نشده است؛ زيرا اين پيامبر از نسل بني اسرائيل نيست. (7)

دشمني يهود نسبت به پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله

از ديدگاه قرآن کريم، يهوديان را نمي توان با مسيحيت به يک نگاه واحد مورد ارزيابي قرار داد. مسيحيان از نظر قرآن کريم، اهل تلاوت کتاب الهي، سجده و مؤمن به خدا و روز قيامت و متمايل به اسلام بودند، در حالي که يهوديان متعصب، لجوج، فتنه انگيز و پيمان شکن بودند و همواره با پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله از سر عناد و لجاجت رفتار مي کردند و در پي از بين بردن اساس دين اسلام بودند. بنابراين، اين دو گروه از اهل کتاب را نمي توان يکي پنداشت. تفاوت يهوديان و مسيحيان را خداوند متعال در آيه اي به صورت شفاف و روشن بيان مي نمايد و يهوديان را سرسخت ترين دشمنان اسلام به شمار مي آورد. (8)

برخوردها و جنگ هاي رواني يهود

مخالفت هاي گسترده ي يهوديان، هم مخالفت هاي رواني را شامل مي شود و هم مخالفت هاي نظامي و عملي را در بر مي گيرد. مهم ترين برخوردهاي رواني آنها بر ضد پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله بدين شرح است:

1. منحرف کردن افکار و تلبيس حق و باطل

يکي از شيوه هاي خطرناک جنگ رواني منحرف کردن افکار از موضوع اصلي و مشغول کردن اذهان عامه به مسائل فرعي و حاشيه اي است، که بخصوص امروزه نقش برجسته اي دارد.
در عصر پيامبر صلي الله عليه وآله، يهود از اين شيوه استفاده مي کردند. آنان پرسش هايي را مطرح مي نمودند، اما نه با انگيزه ي تحقيق در صدق رسالت و کشف حقيقت، بلکه به خاطر اشکال تراشي و خلط حق و باطل. پرسش هاي آنان مربوط به اصل و ماهيت دعوت پيامبر نبود، بلکه آنان از موضوعاتي سؤال مي کردند که ارتباطي به دعوت نداشت و اساسا در شأن پيامبر نبود . اين پرسش ها در واقع، براي تشويش در افکار عامه و اذهان توده هاي مردم و مشغول ساختن آنها به مسائل فرعي و حاشيه اي و منحرف کردن افکار و انديشه ها از مسائل اصلي مطرح مي گرديد.
ابن اسحاق با اشاره به حسادت يهود نسبت به پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله مي نويسد: آنان پيوسته سؤالاتي از روي لجبازي و عناد از پيامبر مي پرسيدند و در تلبيس حق و باطل مي کوشيدند . در قرآن کريم، آيات فراواني در پاسخ به سؤالات يهوديان نازل شده است. (9) براي نمونه، يهوديان مي گفتند: اي محمد ! براي ما از آسمان کتابي بياور که آن را بخوانيم. نهرهايي برايمان جاري ساز تا تو را پيروي کنيم و ايمان بياوريم. (10)
با توجه به خواسته ي آنان، خباثت يهود در جنگ رواني علني با پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله آشکار مي شود. آنها اگر کتاب آسماني مي خواستند، مگر قرآن کتاب الهي و آسماني نبود ؟ مگر پيامبر با اين معجزه ي جاويد خود، با آنان و کفار تحدي ننمود ؟ با اين حال، آنان نهرهاي جاري نيز مي طلبيدند. روشن است که انگيزه ي آنها از اين خواسته ها، چيزي جز منحرف کردن اذهان عمومي مردم از موضوع مهم و اصلي، که پيامبر براي آن برانگيخته شده، نبود.
توحيد و پرستش خدا و ادعاي نبوت و راهنمايي بشر و به سعادت رساندن مردم ربطي به ساختن نهرها و جويبارها ندارد. هدف از طرح اين گونه سؤال ها و درخواست ها صرفا اين بود که اذهان عرب را نسبت به مسائل مادي تحريک کنند و در سرزمين هايي که خشک و تفتيده بود و به شدت به آب نياز داشت، اين مسائل به راحتي مي توانست مردم را به بيراهه بکشاند و آنها را عليه پيامبر بسيج کند که اگر او بر حق است براي ما در اين دشت هاي تفتيده و خشک، نهرهاي روان جاري سازد. (11)
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مي دانست که يهوديان از اين درخواست ها چه انگيزه اي دارند. آنان در گذشته نيز از حضرت موسي عليه السلام چنين درخواست هايي کرده بودند و مائده ي آسماني نازل شده، ولي آنان باز هم ايمان نياوردند. پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله بدون اعتنا به چنين بهانه جويي هايي، راه خود را پيمود و از راه اصلي، که بري آن به رسالت مبعوث شده بود، دست برنداشت و آنان هرگز نتوانستند پيامبر و ديگر مسلمانان را از راهشان بازدارند و با منحرف کردن افکار، به انحراف بکشانند.

2.غافلگير کردن

يهويان با هدف مشغول نگه داشتن ذهن پيامبر صلي الله عليه وآله و غافل گيري آن حضرت ، سؤالاتي مطرح مي کردند که به زعم خودشان پيامبر صلي الله عليه وآله نتواند به آنها پاسخ دهد و بدين سان، حضرت را در تنگنا قرار دهند و ذهن مبارکش را مشغول دارند. يکي از اين سؤال ها ميعادگاه قيامت بود؛ اما خداوند در چنين مواردي، به کمک پيامبرش مي آمد و پاسخ آنان را مي داد. خداوند در پاسخ سؤال آنان که از قيامت پرسيده بودند، مي فرمايد: « از تو درباره ي قيامت مي پرسند [که] وقوع آنچه وقت است. بگو: علم آن تنها نزد پروردگار من است. جز او [هيچ کس] آن را به موقع خود آشکار نمي سازد.[ اين حادثه] بر آسمان و زمين گران است؛ جز ناگهان بر شما نمي رسد. از تو مي پرسند، گويا تو از زمان وقوع آن آگاهي. بگو: علم آن تنها نزد خداست، ولي بيشتري از مردم نمي دانند. » (12)
يهود دست بردار نبود. از آن حضرت مي پرسيد: اي محمد ! اين خداست که مخلوقات را آفريده، خدا را چه کسي آفريده است ؟ پيامبر از چنين سؤالي برآشفته شد، اما خداوند در پاسخ فرمود: ( قل هو الله أحد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا أحد. ) ( توحيد: 1-4 )

3. شک آفريني و تشکيک در نبوت

هدف از سؤالات يهوديان، کشف حقيقت نبود تا با ارائه پاسخ، قانع شوند و تسليم حق گردند، آنها سعي مي کردند با سؤال هايي از اين قبيل، پيامبر را مشغول نگه دارند و با شيوه ي شک آفريني، عده اي را از آن حضرت جدا سازند و يا کساني را که مي خواهند به اين دين بگروند، از اين کار باز دارند. از اين رو، به وسوسه انگيزي و تشکيک در توحيد، که اساس نبوت است، مي پرداختند و پس از اينکه پيامبر با قرآن به آنها پاسخ مي داد، باز هم مجاب نمي شدند و به مغالطه روي آوردند و مي پرسيدند: اي محمد ! خدا را براي ما توصيف کن. آفرينش او چگونه است ؟ دست و بازويش چگونه است ؟! اين درحالي بود که عالمان آنها بر اساس تورات، مي دانستند که خداوند جسم نيست و مانند و اعضا ندارد. (13) بار ديگر وحي نازل شد و خداوند در پاسخ آنان فرمود: « و خدا را آنچنان که شايسته است، به بزرگي نشناخته اند، و حال آنکه روز قيامت زمين يکسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمان ها درهم پيچيده در دست اوست. او منزه و برتر است از آنچه بدو شرک مي ورزند. » (14)

4.تبليغات سوء

يهوديان همواره عليه اسلام و پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله تبليغات سوء مي نمودند. اين تبليغات حتي از پيش از بعثت آن حضرت آغاز گرديده بود. آنان که نشانه هاي ظهور بعثت رسول خدا صلي الله عليه وآله را در کتاب آسماني خودشان خوانده بودند، هرگاه تمرد و تخلفي از اعراب «يثرب» مشاهده مي کردند، آنها را تهديد مي کردند که به زودي پيامبري مبعوث خواهد شد و يهوديان از او پيروي مي کنند و عرب ها را به دست او خواهند کشت. بدين روي، هم يهوديان و هم دو قبيله ي «اوس» و «خزرج» انتظار چنين پيامبري را مي کشيدند و عرب هاي يثرب آرزو مي کردند که در اطاعت وي از يهوديان سبقت بگيرند. طعنه ي ديگري که يهوديان به عرب ها مي زدند، تعبير آنان از اعراب به عنوان « بت پرست ها » بود که اعراب را بر آن مي داشت آرزو کنند آيين و کتابي همانند يهود داشته باشند. اين تبليغات يهود پيش از اسلام، زمينه ساز پذرش اين دين توسط دو قبيله ي «اوس» و «خزرج» گرديد که وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله اسلام را در موسم حج بر آنان عرضه داشت، بدون چون و چرا پذيرفتند و دو بيعت به نام « بيعت عقبه » منعقد نمودند. (15)
البته تبليغات سوء همواره کارساز نيست؛گاهي نتيجه ي عکس مي دهد و اثر نامطلوب آن به تبليغ کننده باز مي گردد. اين نوع تبليغ در واقع، از هدف خود باز مي گردد، و اين در صورتي است که به درستي تهاجم تبليغاتي هدايت نشود. اين تبليغ به « تبليغات خنثا و بي اثر » موسوم است. تبليغات سوء يهوديان در واقع، از اين نوع تبليغ بود و تبليغات مخالف آنان ، چه پيش از اسلام و چه پس از ظهور اين دين الهي، نفوس اعراب را براي پذيرش اسلام آماده کرد.
مسيحيان صدر اسلام برخلاف يهود، با پيامبر معقولانه تر رفتار نمودند. با آغاز دعوت علني اسلام، نصاراي نجران هيأتي را به سوي مکه اعزام کردند تا آيين جديد را شناسايي کرده، اخبار آن را بر ايشان بياورند. (16) هيأت اعزامي پس از اينکه در مکه، محتواي دعوت پيامبر و آياتق رآن را شنيدند، بلافاصله ايمان آوردند و اسلام اختيار کردند. آنان در واقع، جوياي حقيقت بودند و با شناخت حقانيت اسلام ، به آن گرويدند. کفار مکه بسيار تلاش کردند که آنان را از ايمان به ين جديد باز دارند، اما آنان به گفتار آنها گوش ندادند. (17)

برخوردهاي فيزکيي و درگيري هاي عملي يهود

اهل کتاب، بخصوص يهوديان، به تبليغات سوء عليه پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله و جنگ هاي رواني اکتفا نکردند، بلکه به برخوردهاي فيزيکي و جنگ هاي عملي نيز روي آوردند. آنان با اينکه پيمان هايي با پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله داشتند، اما به اقداماتي همچون حمايت از مشرکان، همکاري با آنان، تفرقه افکني ميان مسلمانان، ايجاد اغتشاش و آشوب در جامعه ي اسلامي و همکاري با منافقان مدينه دست مي زدند. از همه مهم تر اينکه تصميم به نابودي و از بين بردن اساس اسلام گرفتند و بخصوص در جنگ «احزاب»، بسيار کوشيدند که کار مسلمانان را يکسره سازند. يهوديان از اينکه در درون شهر مدينه قرار داشتند، به راحتي مي توانستند از اين موقعيت سوء استفاده کنند و امنيت مسلمانان را بر هم بزنند.

1. تحريک دشمنان پيامبر و همکاري با مشرکان

پس از اينکه طرح ها و نقشه هاي يهوديان ناکام ماند و هر روز بيش از پيش اسلام گسترش يافت، بر تعصب و حسادت يهوديان نيز افزوده شد. بدين روي، يهوديان، که مستأصل و درمانده شده بودند، همکاري عملي خود را با مشرکان بر ضد پيامبر آغاز کردند؛ چنان که جنگ هاي «احد» ( به خاطر تحريک قريش توسط يهوديان « بني قينقاع » )، (18) « احزاب ( با تحريک قريش و قبايل اطراف توسط يهوديان « بني قريظه » ) و برخي از درگيري هاي يگر به تحريک و هم پيماني يهوديان انجام گرفت. يهوديان « بني قريظه » در جنگ «احزاب»، با دشمنان پيامبر و مشرکان هم پيمان شدند که در صورت حمله ي آنها از خارج، يهوديان از داخل مدينه به مسلمانان حمله ور شوند. يهوديان « بني قريظه » با احزاب همکاري کردند و براي ريشه کن کردن مسلمانان، 1500 قبضه شمشير، 2000 نيزه، 300 دست لباس جنگي زرهي و 1500 سپر و چوب دستي فراهم آوردند. (19)
در ماجراي جنگ «احزاب» بود که براي پيامبر خبر آوردند که «بني قريظه» پيمان شکني کرده اند . آن حضرت کسي را فرستاد که تحقيق کند. او خبر آورد که آنها دژهاي خود را اصلاح کرده و افراد و حيواناتشان را گرد آورده اند. (20) پيامبر افسران برجسته ي خود ، سعد بن معاذ ( رئيس اوس )، سعد بن عباده ( رئيس خزرج ) و اسيد بن حقير را مأموريت داد که مسئله را بيشتر تحقيق کنند واگر مي توانند با آنها مذاکره نمايند تا از تصميمشان منصرف شوند. آنها صحت مسئله را کشف کردند. صحابي رسول خدا يهوديان را به خدا و پيماني که بسته بودند قسم داد؛ اما کعب فحاشي کرد وگفت: پيمان را شکسته است و ديگر بر نمي گردد. (21)

2. همکاري با منافقان

يهوديان مدينه در مخالفت با پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله از هيچ کوششي دريغ نمي ورزيدند، آنان براي تحقق اهدافشان، هر دري را مي کوبيدند. يکي از اين تلاش هاي يهوديان در مخالفت با پيامر اعظم صلي الله عليه و آله، همکاري هاي عجيب آنان با منافقان اوس و خزرج بود. اما غالبا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله توسط وحي از توطئه ي آنها با خبر مي گرديد. طبق نوشته ي ابن اسحاق در سيره اش، قريب يکصد آيه از سوره ي بقره درباره ي منافقان و يهوديان نازل شده است . (22)

3. جنگ و درگيري با مسلمانان

يهوديان «بني قينقاع» اولين گروه يهودي بودند که پيمان شکني نمودند و دست به آشوب هاي اجتماعي زدند و با ايجاد تحريک و آشوب، نظم جامعه ي اسلامي را بر هم زدندو زمينه هاي درگيري با مسلمانان را فراهم ساختند. در يکي از روزها، زني عرب به بازار يهود «بني قينقاع» رفت که چيزي بفروشد، در دکان زرگري منتظر نشست. يهوديان از او خواستند که نقاب از صورت بردارد. او از اين کار خودداري کرد. زرگر پنهاني گوشه اي از دامن او را به کمرش بست، وقتي زن مسلمان از جا بلند شد، قسمتي از بدنش نمايان شد و يهوديان به او خنديدند. زن فرياد کشيد و مسلمانان را به کمک طلبيد.
مردي از مسلمانان حمله برد و زرگر را کشت. يهوديان نيز هجوم بردند و آن مسلمان را کشتند. بدين سان، يهوديان زمينه ي درگيري با مسلمانان را فراهم مي آوردند.(23) پس از جنگ «بدر»، توطئه هاي يهوديان « بني قينقاع » افزايش يافت و پيامبر را تهديد کردند که جنگ با مردم مکه تو را فريب ندهد ! آنان مرد جنگ نبودند، اما اگر با تو جنگ کنيم، نشان خواهيم داد که جنگ چيست ! (24) يهوديان «بني قينقاع» با اين جملات نابخردانه، بر پيمان شکني خود صحه گذاشتند و به طور آشکارا، اعلان نبرد نمودند. يهوديان «بني قريظه» نيز پس از پيمان شکني، تصميم گرفتند به مدينه حمله ببرند. (25) بدين روي، حيي بن اخطب را نزد قريش و «بني غطفان» فرستادند و دو هزار نيروي جنگي خواستند تا شبانه به مدينه حمله ور شوند. (26)

4. توطئه ي قتل پيامبر

يهوديان به پيمان شکني، ايجاد آشوب هاي اجتماعي و همکاري با مخالفان و دشمنان پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله اکتفا نکردند و دست به اقدام خطرناک ديگري نيز زدند: آنان تصميم گرفتند شخص پيامبر را از بين ببرند؛ بدين اميد که مسلمانان خود به خود از هم بپاشند. اين نقشه ي خطرناک را يهوديان «بني نضير» مي خواستند اجرا نمايند. آنان پس از جنگ «احد»، پيمان شکني کردند. خبر پيمان شکني آنان به پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله رسيد. ايشان براي آنکه از منويات و طرز تفکر يهوديان « بني نضير» آگاه گردد، همراه گروهي افسران خود عازم دژ گرديد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در پاي قلعه و در سايه ي ديوار دژ با افسران خود نشستند (27) و با سران « بني نضير » مشغول گفت و گو گرديدند. يهوديان با تعارفات و چرب زباني، پيامبر را مشغول نگه داشته بودند تا يکي از آنان ( عمرو بن حجاش نضري ) از بالاي بام سنگي بر سر پيامبر افکنده، آن حضرت را به شهادت برساند. پيامبر به خاطر رفت و آمدهاي بي شمار و مشکوک و چرب زباني هاي زياد، به توطئه پي برد و يا اينکه فرشته ي وحي پيامبر صلي الله عليه وآله راآگاه ساخت. پيامبر مجلس را ترک گفت و به مدينه بازگشت. ياران پيامبر نيز پس از مدتي انتظار، وقتي مطمئن شدند که پيامبر صلي الله عليه وآله باز نمي گردد، در مدينه به محضر پيامبر شرفياب شدند واز توطئه ي يهود آگاه گرديدند. (28)
يهوديان، چه به صورت گروهي و تشکيلاتي و چه فردي، همواره در پي مخالفت و دشمني با پيامبر بودند. يکي ديگر از توطئه هاي يهود براي قتل رسول خدا صلي الله عليه وآله اقدام زينب دختر حارث، خواهر مرحب يهودي بود که بزغاله ي برياني را مسموم کرد و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آورد. پيامبر اعظم لقمه اي از آن برداشت که ناگهان گوشت بريان شده به سخن درآمد و گفت: به زهر آلوده است. (29)

برخورد مسالمت آ ميز پيامبر با يهود

پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله برخوردهاي گوناگوني با يهوديان داشت که از ميان، تنها جنگ هاي آن حضرت با « بني قينقاع »، « بني نضير »، « بني قريظه » و «خيبر» شهرت يافته است . اما درباره ي برخوردهاي مسالمت آميز ميان رسول خدا صلي الله عليه وآله و يهوديان کمتر سخن به ميان آمده است. بنابراين، شايسته است برخوردهاي مسالمت آميز آن حضرت با يهود نيز مورد توجه و بررسي قرار گيرد. برخي از مهم ترين برخوردهاي مسالمت آميز پيامبر با يهود عبارت است از: (30)

1. پيمان عمومي با يهود

مورخان به پيمان هاي پيامبر با يهود اشاره کرده اند؛ اما به متن آنها چندان توجهي نشده است؛ مثلا، هنگام گزارش جنگ هاي آن حضرت با سه گروه يهود ، مي نويسند: پيامبر با آنان پيماني داشت که آنها ناديده گرفتند؛(31) ولي مواد اين پيمان را بيان نکرده اند. تنها دو مورد از اين قراردادها به طور کامل ثبت شده که يکي مربوط به همه ي گروه هاي مدينه است و به پيمان عمومي و « موادعه يهود » معروف شده و ديگري مخصوص سه طايفه ي « بني نضير »، « بني قريظه » و « بني قينقاع » است.
در قراردادي که پيامبر ميان مهاجران و انصار منعقد نمود، در آن از يهود هم فراوان ياد شده است . تنها ابن هشام متن اين قرارداد را از ابن اسحاق روايت کرده و ابوعبيد - معاصر ابن هشام - نيز در کتاب الاموال آن را آورده است. (32) از آن به بعد، برخي از تاريخ نگاران آن را يادآوري نموده اند، اما متأسفانه مورخاني همچون ابن سعد، ابن خياط، بلاذري، يعقوبي، طبري و مسعودي به آن اشاره اي نکرده اند. (33) متن اين پيمان طولاني است. در اينجا، به بخش هايي از آن، که مورد نظر است، توجه مي کنيم:
بسم الله الرحمن الرحيم. اين نوشته اي است از محمد پيامبر بين مسلمانان قريش و يثرب و کساني که به ايشان ملحق شوند... هر يهودي از ما پيروي کند ياري مي شود و با ديگر مسلمانان مساوي است، بر او ستم نمي شود و دشمنش ياري نمي گردد.... يهود هنگام جنگ، همراه مسلمانان هزينه ي جنگي را مي پردازند.
يهود بني عوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم يک ملت اند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هر که ستم کند خود و خانواده اش را به هلاکت خواهد انداخت. براي يهوديان «بني نجار»، «بني حارث»، « بني ساعده »، « بني جشم »، « بني اوس»، «بني ثعلبه »، « جفنه »، « بني ثعلبه » و « بني شطيبه » همان حقوق « بني عوف » ثابت است. نزديکان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. کسي بدون اجازه ي محمد صلي الله عليه وآله از اين مجموعه بيرون نمي رود. از قصاص جراحتي کوچک هم گذشت نخواهد شد. هر که ديگري را ترور کند خود و خانواده اش را در معرض ترور قرار داده، مگر اينکه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه ي جنگ را به سهم خود مي پردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نمي شوند. اگر کسي به مدينه حمله کرد همه دفاع خواهند کرد. يهود اوس و مواليشان نيز از اين حقوق برخوردارند. (34)
اين پيمان نامه را تعداد زيادي از سيره نويسان و تاريخ نگاران ذکر کرده اند. اين قرارداد - همان گونه که پيداست - ميان مهاجران و قبايل مسلمانان و يهوديان انصار (35) بسته شد . يهودياني که نامشان در اين پيمان آمده، شهرتي ندارند و در گزارش هاي تاريخي توجه چنداني به آنها نشده است. (36) گويا اين يهوديان همان کساني اند که يعقوبي درباره شان مي گويد: « گروهي از اوس و خزرج به خاطر همسايگي با يهود، آيين يهود را برگزيدند. » (37) اين گروه ها به خاطر اوس يا خزرجي بودنشان کمترين تنش ها را با مسلمانان داشتند. (38) به نظر مي رسد اين دسته از يهوديان به تدريج، اسلام آوردند و ارتباطي با يهوديان اصيل نداشتند. نام گذاري اين قرارداد به « موادعه يهود » چندان درست نيست؛ زيرا طرف هاي اصلي آن مهاجران مکه و انصار مسلمانان مدينه بودند . به هر حال، يهوديان موضوعاين قرداد، چه يهوديان معروف باشند چه نباشند بايد توجه داشت که از جمله يهودياني بودند که پيامبر با آنان با مدارا و مسالمت آميز رفتار نمود و طبق اين پيمان، حتي از نظر حقوق، با مسلمانان برابر شمرده شدند. اين سيره ي عملي رسول خدا صلي الله عليه وآله با اهل کتاب و آنهايي بود که با پيامبر بر اساس پيمان و قرارداد همزيستي مي کردند.

2. پيمان با سه گروه معروف يهود

اين پيمان از مهم ترين نمونه هاي برخوردهاي مسالمت آميز پيامبر با يهود است. متن اين قرارداد را، که رسول خدا صلي الله عليه وآله با سه طايفه ي « بني نضير »، « بني قريظه » و « بني قينقاع » امضا کرده، مرحوم طبرسي در اعلام الوري از علي بن ابراهيم نقل کرده است. متأسفانه اين متن هم مورد بي توجهي همه ي مورخان قرار گرفته و هيچ کس قبل و بعد از طبرسي آن را به طور کامل نياورده است. (39) به هر حال، متن اين پيمان، که نوع عملکرد و مداراي پيامبر را با سر سخت ترين شمنانش نشان مي دهد ، از نظر مي گذرانيم:
علي بن ابراهيم نقل مي کند: يهود «بني قريظه» و «بني نضير» و « بني قينقاع» نزد پيامر آمدند و گفتند: اي محمد ! ما را به چه مي خواني ؟ فرمود: به گواهي دادن به توحيد و شهادت به اينکه خدايي جز الله ينست و رسالت خودم که من فرستاده ي اويم. من کسي هستم که نامم را در تورات مي يابيد و دانشمندانتان به شما گفته اند که از مکه ظهور مي کنم و به اين سنگلاخ (مدينه) کوچ مي کنم... يهوديان گفتند: آنچه گفتي شنيده ايم. اکنون آمده ايم که با اين شروط با تو صلح کنيم.که نه با شما باشيم و نه عليه شما؛ به سود يا زيان تو نباشيم و کسي را که عليه توست ياري نکنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوي، تا ببينيم کار تو و قومت به کجا مي انجامد ( حتي ننظر الي ما يصير أمرک و أمر قومک. ) پيامبر خواسته ي آنان را پذيرفت و ميان آنان قراردادي نوشته شد که مضمونش اين بود:
يهوديان عليه پيامبر با يکي از يارانش، با زبان، دست، اسلحه و مرکب، نه در پنهاني ونه آشکارا، نه در شب و نه در روز، نبايد اقدامي انجام دهند و خداوند بر اين پيمان گواه وکفيل است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد رسول خدا مي تواند خون ايشان را بريزد، زن و فرزندانشان را اسير کند و اموالشان را غنيمت بگيرد.
آنگاه براي هر قبيله اي از يهوديان نسخه اي جداگانه تنظيم شد. مسئول پيمان «بني نضير» حيي بن اخطب، مسئول پيمان « بني قريظه » کعب بن اسد و مسئول پيمان « بني قينقاع » مخيريق بود که هر سه نفر پيمان نامه را امضا کردند. (40)

3. تلاش براي صلح با خيبر

گزارش ذيل نشان مي دهد که اين سفر براي گفت وگوي صلح آميز به «خيبر» انجام شد، نه براي جنگ و کشتار. در گزارش ابن هشام آمده است: در ماه رمضان سال ششم قمري، به پيامبر خبر رسيد که يهود «خيبر» و مشرکان اطراف آن در صدد جمع آوري نيرو براي حمله به مدينه هستند. رسول خدا صلي الله عيه وآله براي بررسي اوضاع «خيبر»، عبدالله بن رواحه و سه تن ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به «خيبر» رفتند و مطالبي از اسير - که پس از ابورافع به فرمان دهي و رياست «خيبر» گمارده شده بود - شنيدند. سپس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتي بعد ( در ماه شوال ) آن حضرت ياران خود را خواست و اين بار عده ي زيادتري را به همراه عبدالله، روانه ي «خيبر» کرد.وقتي آنان به خيبر رسيدند، اعلام کردند که از سوي پيامبر آمده اند؛ از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست.آنگاه با يکديگر ديدار کردند. ايشان به اسير گفتند: اگر نزد پيامبر آيي به تو نيکي خواهد کرد و تو را به رياست خواهد گماشت. اسير پس از پافشاري مسلمانان، پذيرفت که همراه آنان برود. اما مشاوران او گفتند: محمد کسي نيست که به بني اسرائيل رياست بدهد. اسير گفت: درست است، ولي ما از جنگ خسته شده ايم. سپس همراه سي نفر از يهويان به سوي مدينه به راه افتادند. در دوازده کيلومتري «خيبر»، اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست به شمشير برد، ولي عبدالله بن انيس، که در رديف او بر شتر سوار بود، پيش از آنکه اسير حرکتي بکند، ضربه اي به پايش زد و سپس او را کشت. ديگر مسلمانان هم با يهوديان درگير شدند و همه را کشتند، بجز يک نفر که موفق به فرار گرديد. (41)
يکي از نويسندگان با ارائه ي شواهد متعدد، به اين نتيجه مي رسد که سفر مسلمانان به «خيبر» براي جنگ و کشتار خيبريان نبود، بلکه تلاشي در جهت صلح و حرکتي براي برقراري زندگي مسالمت آميز بود. ايشان پس از بيان دلايلي، مي گويد: « با آنچه گذشت، روشن شد که داستان اعزام فرزند رواحه از سوي پيامبر به خيبر ، آن گونه که شهرت يافته، با هدف کشتن اسير و همراهان يهودي اش نبوده است، بلکه اين سفري سياسي به منظور گفت و گو براي صلح با خيبريان بوده است، ولي چون سرانجام اين سفر، کشته شدن اسير يهودي بوده، اين گونه در تاريخ مشهور شده که اين حرکت، سريه اي براي کشتن اسير و يارانش بوده است. (42)

4. نمونه هاي ديگر از مداراي پيامبر با يهود

از جمله موارد مدارا و رحمت پيامبر، مداراي آن حضرت با جوان يهودي است که به تحريک شائس بن قيس، بين دو قبيله ي «اوس» و «خزرج» فتنه ايجاد کرد و نزديک بود عصبيت جاهلي در دو قبيله به جنگ منجر شود، ولي با دخالت و نصيحت پيامبر، موضوع حل و فصل شد. پيامبر با اينکه مي دانست فتنه در کجا ريشه دارد، ولي برخوردي نکرد و با عامل يهودي فتنه مدارا نمود. (43)
نمونه ي ديگر، برخورد مهربانانه ي آن حضرت با مرد يهودي است که ادعا مي کرد از پيامبر طلب کار است. وي روزي در کوچه جلوي پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله را گرفت و مدعي شد که از آن حضرت طلب کار است. پيامبر فرمود: اولا من بده کار تو نيستم، ثانيا، الان پول همراه ندارم، اجازه بده بروم. يهودي مي گفت: تا بدهي مرا ندهي به هيچ وجه نمي گذارم از اينجا بروي. هر قدر پيامبر با او لطف و نرمش نشان مي داد، او بيشتر خشونت به خرج مي داد، تا آنجا که با پيامبرگلاويز شد. رداي پيامبر را لوله کرد، دور گردن آن حضرت پيچيد و مي کشيد، به نحوي که اثر قرمزي اش در گردن پيامبر ظاهر شد. وقتي مسلمانان با خبر شدند، خواستند با آن يهودي برخورد کنند، اما حضرت فرمود: کاري نداشته باشيد ! من خودم مي دانم که با رفيقم چه کنم. حضرت آن قدر نرمش و مدارا از خود نشان داد که يهودي همان جا گفت: « أشهد أن لا اله الا الله و أشهد أنک رسول الله » و گفت: تو با اين قدرتي که داري، اين همه تحمل نشان مي دهي ! اين تحمل و صبر عادي نيست، بلکه تحمل پيامبرانه است. (44)

درگيري پيامبر با يهود

پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله با يهود بسيار ملاطفت و مدارا نمود و تا آنجا که امکان داشت، کوشيد با آنان در صلح و آشتي همزيستي کند. هرگز آنان را وادار به پذيرش دين اسلام ننمود. با پيمان هايي که منعقد کرد، تلاش نمود بين مسلمانان و يهوديان درگيري و برخوردي به وجود نيايد؛ اما دشمني و توطئه يهود عليه پيامبر تمامي نداشت و ناگزير آن حضرت را به واکنش واداشت.
يهوديان پيش از ظهور پيامبر آخرالزمان، با شواهدي که از کتب آسماني شان در دست داشتند، انتظار ايشان را مي کشيدند. بر آن اساس، به مکه و مدينه مهاجرت کردند و به انتظار ظهور پيامبر آخرالزمان نشستند؛ اما پس از اينکه حضرت محمد صلي الله عليه وآله ظهور کرد و به رسالت برگزيده شد، يهوديان با شناخت اينکه او از نژاد يهود و اسرائيل نيست، سر به مخالفت برداشتند. دشمني و توطئه ي آنان عليه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به طور مفصل در کتب تاريخي مضبوط است. در ذيل به برخي از آنها اشاره مي گردد که دلايل برخورد سخت گيرانه ي پيامبر نسبت به آنها نيز هست:
همکاري با دشمنان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و شرکت در توطئه ها و جنگ ها عليه اسلام و قرآن يکي از دلايل درگيري پيامبر با آنان است. آنان قريش را تشويق و ياري مي کردند. حتي بسياري از سؤال هاي مشکل و - به اصطلاح - کوبنده را طراحي کرده، به قريش مي دادند؛ مانند سؤال هايي درباره ي روح ، اصحاب کهف و ذوالقرنين. (45) اين گونه سؤال ها هيچ يک براي تفقه و کشف حقيقت نبود، بلکه صرفا به خاطر اغراض متعصبانه ي ديگري مطرح مي گرديد. البته گاهي به طور استثنا، پرسش هايي که توسط يهوديا ن از پيامبر مي شد، از پرسش هاي تفقهي و براي کشف حقيقت بود؛ چنان که از ا بن عباس روايت شده است که روزي فردي يهودي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: سؤالاتي دارم که مدت هاست در ذهنم خلجان مي کند؛ اگر پاسخ آن ها را بگويي ايمان خواهم آورد. آنگاه پرسش هايي را درباره ي توحيد مطرح نمود. يکي از آنها چنين بود: چگونه خداوند را بي همتا مي داني، با آنکه همان گونه که او به يگانگي وصف مي شود، انسان نيز به اين صفت وصف مي گردد ؟ پيامبر پاسخ داد: انسان گرچه واحد است، ولي ذات او بسيط نيست، اما خداوند بسيط و احدي المعني است: « الله واحد و احدي المعني، والانسان واحد و ثنوي المعني، جسم و عرض، و بدن و روح. » وي سپس درباره ي تعداد و نام جانشينان پيامبر پرسيد که رسول خدا صلي الله عليه و آله امامان دوازده گانه عليهم السلام را براي او نام برد. در اين هنگام، وي سخن پيامبر را تصديق کرد و گفت: همه ي آنچه را گفتي در کتاب هاي پيامبران پيشين موجود است. (46)
تحقير دين و پيامبر گرامي اسلام از ديگر دلايل بود. آنان پيامبر را تحقير مي نمودند که از خود چيزي ندارد و همه اش از يهود و تورات است. گاهي مي گفتند که حضرت ابراهيم ، اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط دوازده گانه يهودي و از مايند. (47) خداوند متعال هم با نزول حي ( ما کان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لکن کان حنيفا مسلما ) ( آل عمران: 67 ) بدان سخن پاسخ گفت. آنان گاهي پيامبر را اذيت مي نمودند که قبيله اي نداردو قبله از آن ماست که در نهايت، اين توطئه ها و تحقيرها با نزول آيات قرآن، (48) خنثا گرديد.
تبليغات سوء و شايعات بي اساس نيز از جلمه ي اين دلايل بود. يهوديان در مدينه شايعات بي اساس و خطرناکي را طراحي نمودند و انتشار دادند؛ مثلا، مي گفتند: هر کس مسلمان شود، مريض مي شود؛ چون اين دين مورد خشم خداست ! يا اينکه هر کس مسلمان شود، زنش پسر و اسبش کره نمي آورد ! به دليل آنکه آب و هواي مدينه به طور معمول، با تازه واردان سازگار نبود و موجب بيماري - از جمله نوعي «مالاريا» - مي شد، پيامبر دعا کرد و دستور داد که از گياه سير استفاده کنند تا بيماري مزبور برطرف گردد. درباره ي شايعه ديگر نيز با متولد شدن نوزاد پسر از مهاجران ( عبدالله بن زبير ) و از انصار ( نعمان بن بشير ) دروغ و توطئه ي آنان فاش و خنثا گرديد . (49)
پس از جنگ «بدر» توطئه هاي يهوديان « بني قينقاع »، افزايش يافت، تا اينکه با تحريک و توهين به زن مسلمان در بازار مدينه، يک نفر کشته شد و آنان با مسلمانان درگير شدند و پيامبر را تهديد نمودند که جنگ با مردم مکه تو را فريب ندهد؛ آنان مرد جنگ نبودند، ما اگر با تو جنگ کنيم، نشان خواهيم داد که جنگ چيست ! (50)
اين کارها از جمله علمکردها و خيانت هاي بي شمار يهوديان است که بر ضد پيامبر اسلام انجام مي دادند، در حالي که پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در آغاز مي کوشيد به گونه اي مسالمت آميز و با رأفت و مدارا، با آنان همزيستي کند؛ اما ظاهرا يهوديان اهل مدارا و صلح و همزيستي نبودند. بدين روي، همواره به کارشکني، خيانت، نقض پيمان و همکاري با دشمنان آن حضرت مي پرداختند. بدين سان، پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله ناگزيز از برخورد و درگيري با آنان گرديد.
پيامبر دو پيمان عمومي و خصوصي با سه طايفه ي بزرگ يهوديان مدينه ( بني قريظه، بني نضير، بني قينقاع ) منعقد نمود. اما آنان ضمن نقض پيمان هاي خود، دست به اقداماتي همچون حمايت از مشرکان، تفرقه افکني ميان مسلمانان، ايجاد ترديد در ميان مسلمانان، تحريف، تمسخر و فريب زدند. از همه مهم تر اينکه تصميم به نابودي و از بين بردن اساس اسلام گرفتند و بخصوص در جنگ «احزاب»، بسيار کوشيدند که کار مسلمانان را يکسره سازند. اين نوع عملکردها موجب شد که باقي ماندن يهوديان در مرکز حکومت اسلامي خطرآفرين تلقي گردد. از اين رو، بايد مناسبات مسلمانان با يهوديان به درستي مشخص مي گرديد و مسلمانان از اين جبهه ي داخلي، که در درون شهر مدينه قرار داشت، به نحوي احساس امنيت مي کردند. بر اين اساس، پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله مذاکراتي را با آنان آغاز کرد که اثري نداشت و سرانجام، کار به درگيري و جنگ کشيد. در ذيل، به اين درگيري ها و علل آنها اشاره مي شود:

1. غزوه ي « بني قينقاع »

يهود «بني قينقاع» از همه ي يهوديان شجاع تر بودند؛700 مرد جنگي داشتند، شغلشان زرگري بود و با رسول خدا صلي الله عليه و آله پيمان سازش و عدم تعرض داشتند؛ اما پس از واقعه ي «بدر»، از راه نافرماني و حسد در آمدند و پيمان خود را نقض کردند.
دلايل درگيري با آنان عبارت بود از:
الف. پيمان شکني: از مهم ترين دلايل درگيري پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله با يهود به طور کلي، پيمان شکني آنان بود. به تصريح تمام مورخان، نبردهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله با يهوديان پس از پيمان شکني آنان اتفاق افتاد. جنگ با « بني قينقاع » پس از «بدر»، جنگ با « بني نضير » پس از «احد» و جنگ با « بني قريظه » پس از «احزاب» بود. پس از جنگ «بدر»، زماني که رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيد يهوديان «بني قينقاع» پيمان شکني نموده اند، خواست بار ديگر آنها را بيازمايد. بدين روي، عده اي را به دنبال آنها فرستاد و آنها را در بازار « بني قنيقاع » گرد آورد و به آنان فرمود: اي گروه يهود ! از آنچه بر سر قريش آمد بترسيد و اسلام آوريد ! بزرگان طايفه در جواب رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتند: اي محمد [صلي الله عيه و آله] ! چنان گمان مي بري که ما همچون قريش خواهيم بود. کشتن عده اي از قريش تو را مغرور نکند؛ آنان بي تجربه بودند و از فنون رزم خبر نداشتند. به خدا قسم ! اگر ما با تو جنگ کنيم، خواهي فهميد که با کساني همانند ما نجنگيده اي ! (51) يهوديان با اين جملات بي خردانه شان، دشمني خود با پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله را آشکار کردند وبر پيمان شکني خود صحه گذاشتند و در واقع، به طور آشکارا، اعلان نبرد نمودند. اين آيه ي شريفه در جواب آنان نازل شد: ( قل للذين کفروا ستغلبون و تحشرون الي جهنم و بئس المهاد ) ( آل عمران: 12 )؛ به کساني که کفر ورزيدند، بگو: به زودي مغلوب خواهيد شد و سپس در دوزخ محشور مي شويد و چه بد بستري است !
ب. آشوب هاي اجتماعي و بي بندباري: اين گروه اولين کساني بودند که نقض پيمان مي کردند. با اينکه گفتار و کردارشان آشکارا اعلام نبرد بود، اما رسول خدا صلي الله عليه و آله با آنان مدارا مي نمود، گفتارها و رفتارهاي زننده شان را تحمل مي کرد و مسلمانان را نيز به بردباري فرا مي خواند. يهوديان به جاي اينکه عبرت بگيرند و از کرده هايشان پشيمان شوند، بر جسارتشان مي افزودند. طولي نکشيد که آنان دست به آشوب هاي اجتماعي زدند و با ايجاد تحريک و آشوب، نظم جامعه ي اسلامي را بر هم زدند و از طريق تنگ کردن معيشت و زندگي مسلمانان، مي خواستند بر آنان چيره شوند؛آشکارا مسلمانان را مورد آزار و اذيت و تمسخر قرار مي دادند و در جامعه، به بي بند وباري پرداخته، به کارهاي منافي عفت دست مي زدند وبدين گونه، روابط خود با مسلمان را تيره و تار نمودند. (52)
اوج بي بند و باري هاي يهود در اشعار و هجويات کعب بن اشرف بروز پيدا مي کرد. کعب مردي کنيه توز و سخت دشمن اسلام بود. او شعر مي سرود و در شعرهايش، زنان مسلمان را نام مي برد و بدين نحو، مسلمانان را اذيت مي کرد. (53)
ج. دستور مستقيم الهي: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين وضعيت را تحمل مي نمود تا اينکه آيه ي شريفه ي قرآن نازل شد: ( و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم علي سواء ان الله لا يحب الخائنين ). ( انفال: 58 )؛ پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله پس از نزول اين آيه، فرمود: از خيانت يهود « بني قينقاع » مي ترسم. به همين دليل، براي جنگ با آنان حرکت کرد. (54) رسول خدا صلي الله عليه و آله با اذن الهي، ابولبابه را در مدينه، به جانشيني خود گماشت و با سپاه اسلام ، در حالي که پرچم را به عموي بزرگوار خود حمزه داده بود، به سوي يهوديان « بني قينقاع » حرکت کرد و به مدت شش يا پانزده روز يهوديان «بني قينقاع» را محاصره کردند ، تا آنان به تنگ آمدند و تسليم شدند، ولي آن حضرت با وساطت و اصرار عبدالله بن ابي از کشتن آنان در گذشت؛ فرمود تا از مدينه بيرونشان کنند و اموالشان، پس از اخراج خمس، بين مسلمانان قسمت شد. (55)

2. غزوه ي « بني نضير »

يهوديان و منفقان را شکست مسلمانان در جنگ «احد» بسيار اظهار شادماني مي کردند ودر پي فرصتي براي وارد کردن آخرين ضربه بر پيکر نوپا و خسته ي اسلام بودند. يهوديان «بني نضير» به مال و دژهاي مستحکم خود ، دل خوش کرده بودند که قرآن کريم در اين باره مي فرمايد: ( و ظنوا أنهم مانعتهم حصونهم من الله. ) ( حشر: 2 ) آنان به مال ثروت و قلعه هايشان مي نازيدند و مغرور بودندو تصور مي کردند که هيچ کس نمي تواند بر آنان غلبه يابد و از اين رو، همواره با خدا و پيامبر در مي افتادند: ( شاقوا الله و رسوله ) ( حشر: 4 ) و با اينکه با پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله پيمان داشتند ، ولي با دشمنان آن حضرت همکاري مي کردند و پيمان شکني مي نمودند و حتي براي جنگ با رسول خدا صلي الله عليه و آله جايزه هايي تعيين کرده بودند. (56)
يهوديان « بني نضير » پس از جنگ «احد» پيمان شکني کردند. خبر پيمان شکني آنان به پيامبر اعظم رسيد. پيامبر براي اينکه از منويات و طرز تفکر يهوديان « بني نضير » آگاه گردد، همراه گروهي از افسران خود، ازم دژ آنها گرديد؛اما هدف ظاهري پيامبر از تماس با «بني نضير » اين بود که در پرداخت خون بهاي دو نفر عرب از قبيله ي « بني عامر » که به دست عمرو بن اميه کشته شده بودند، کمک بگيرد؛ اما آنان نقشه ي قتل پيامبر را کشيدند. رفتارهاي مشکوکشان و يا فرشته ي وحي آن حضرت را آگاه ساخت و توطئه ها و حرکات مرموز آنها فاش گرديد. (57)
يهود « بني نضير »، که هم پيمان پيامبر بود، چنين توطئه اي کردند و ناجوان مردانه تصميم بر ترور ايشان گرفتند. مقتضاي پيمان و نيز عدالت و راه منطقي همان بود که پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله برگزيد: پيامبراعظم صلي الله عليه و آله به تمام سربازان آماده باش داد و سپس توسط محمد بن مسلمه اوسي به يهود « بني نضير » پيام فرستاد که در مدت ده روز مدينه را ترک گويند؛ زيرا پيمان شکني کرده اند و از در مکر و حيله وارد شده اند، و اگر در اين ده روز، اين مرز و بوم را ترک نکنند خونشان هدر است. (58)
اين پيام، افسردگي عجيبي در ميان يهود پديد آورد و هر کدام گناه را به گردن ديگري انداخت. يکي از سران آنها پيشنهاد کرد که همگي اسلام آورند، ولي لجاجت اکثريت مانع پذيرفتن اين پيشنهاد گرديد. (59)
در نهايت، تصميم بر اين شد که کوچ کنند و در صدد بر آمدند و شتر اجاره کردند تا مدينه را ترک کنند؛ اما منافقان به آنها پيام و اميدواري دادند و مانع رفتنشان گرديدند. اين پيام منافقان را قرآن کريم چنين بازگو مي نمايد: ( لئن أخرجتم لنخرجن معکم و لا نطيع فيکم أحدا أبدا و ان قوتلتم لننصرنکم... ) ( حشر: 11 )؛ اگر اخراج شديد، حتما همراه شما بيرون خواهيم آمد و عليه شما هرگز از احدي فرمان نخواهيم برد و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را ياري خواهيم کرد.
اين وعده يک وعده ي دروغين بود که قرآن کريم درباره ي آن مي فرمايد: ( والله يشهد انهم لکاذبون. ) ( حشر: 11 ) اين وعده ي دروغين بر جرئت يهوديان افزود، فکر آنان دگرگون شدند و از رفتن منصرف گرديدند. از اين رو، به پيامبر پيغام دادند: ما از اينجا بيرون نمي رويم، هرچه مي خواهي بکن !
رسول گرامي صلي الله عليه و آله پس از اينکه از پيام عبدالله آگاه شد، ابن ام مکتوم را در مدينه جانشين خود ساخت و تکبيرگويان براي محاصره ي قلعه ي « بني نضير » حرکت کرد. به مدت شش شبانه روز (60) يا 15 روز، قلعه ي آنها را محاصره کرد، ولي يهوديان بر پايداري خود افزودند. پيامبر دستور داد نخل هاي اطراف قلعه را ببرند تا يهوديان يکباره دندان طمع از اين سرزمين بکنند. خداوند متعال مي فرمايد: (ما قطعتم من لينه أو ترکتموها قائمه علي أصولها فباذن الله و ليخزي الفاسقين ) ( حشر: 5 )؛ چه آنکه درخت خرما را بريدند يا آنها را بر ريشه هايشان بر جاي نهاديد، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند.
سرانجام، يهوديان تسليم شدند، مشروط بر اينکه اموال منقول خود را ببرند. پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله موافقت کرد که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غير از سلاح که بايد به مسلمانان تسليم نمايند. يهوديان آزمند در نقل اموال خود، حداکثر کوشش را کردند، حتي درهاي خانه ها را با چهارچوبه از جايش کندند و باقي مانده خانه ها را با دست خود ويران کردند. قرآن کريم مي فرمايد: ( يخربون بيوتهم بأيديهم ) ( حشر: 22 )؛ با دست هاي خودشان ، خانه هايشان را ويران مي ساختند.

3. غزوه ي «بني قريظه»

هنوز کاملا افق روشن نشده بود که آخرين سربازان احزاب با ترس و دلهره ي عجيبي مدينه را ترک کردند. مسلمانان با اينکه در مدت اين محاصره ي طاقت فرسا، خسته و فرسوده شده بودند، اما هنگام ظهر، جبرئيل فرود آمد و رسول خدا صلي الله عليه و آله را مأمور نمود که کار « بني قريظه » را يکسره نمايد. رسول خدا صلي الله عليه و آله بلال را فرمود تا در ميان مردم ا علام کند که هر کس مطيع و شنواي امر خدا و رسول است، بايد نماز عصر را جز در « بني قريظه » نخواند: « من کان سامعا مطيعا فلا يصلين العصر الا ببني قريظه » آنگاه پرچم را به دست حضرت علي عليه السلام دادوبا سه هزار نفر از مسلمانان، که 36 اسب داشتند، رهسپار « بني قريظه » شدند و سرتاسر دژ «بني قريظه» را به محاصره در آوردند. يهوديان از روزنه هاي برج، به پيامبر فحش و ناسزا مي دادند. امام علي عليه السلام مي خواست از نزديک شدن پيامبر به برج ها جلوگيري نمايد، تا آن حضرت ناسزاهاي يهوديان را نشنوند؛ اما پيامبر فرمود: اگر من به آنها نزديک شوم، دست از فحش و ناسزا بر مي دارند. سپس آن حضرت در پاي قلعه آمد و فرمود: آيا خداوند شما را خوار و ذليل نساخت ؟ يهوديان گفتند: اي ابوالقاسم ! تو که فردي تند زبان نبودي ! اين سخن چنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را منقلب کرد که بي اختيار عقب رفت. (61) رسول خدا صلي الله عليه و آله 25 روز « بني قريظه » را در محاصره داشت تا آنان از محاصره به تنگ آمدند و کعب بن اسد به ايشان گفت: اي گروه يهود ! مي بينيد چه بر سرتان آمده است ؟ اکنون سه کار را به شما پيشنهاد مي کنم تا هر کدام را خواستيد انتخاب کنيد: يا تسليم شويد و به ا و ايمان آوريد تا خون، اموال و زن و فرزندانتان در امان باشند. سوگند به خدا ! برايتان روشن شده است و مي دانيد که او پيامبري مرسل است که نامش در کتابتان آمده است. يا اينکه بياييد فرزندان و زنانمان را بکشيم، آنگاه با شمشيرهاي آخته حمله بريم. و يا اينکه امشب، که شنبه است؛ از آن بهره گيريم. ممکن است محمد [صلي الله عليه و آله ] و يارانش از حمله ي ما آسوده خاطر باشند؛ پس حمله ببريم و شبيخون بزنيم. اما يهوديان هيچ کدام از اين پيشنهاد را نپذيرفتند. کعب که به شدت ناراحت شده بود، گفت: پس معلوم مي شود در ميان شما، يک نفر دورانديش و خردمند وجود ندارد. (62)
در ماجراي غزوه ي « بني قريظه »،گويا لغزشي از جانب ابولبابه سر زد: او امور داخلي و اسرار مسلمانان را نزد دشمن فاش ساخته بود؛ اما خود به زودي متوجه گرديد که خيانتي از او سر زده است. از اين رو، خود را به يکي از ستون هاي مسجد بست تا توبه اش قبول شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله او را باز کرد. (63)
بني قريظه رد نهايت، با اين شرط که سعد بن معاذ درباره ي آنان حکم نمايد، تسليم رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند. سعد بن معاذ، که در جنگ «خندق» زخمي شده بود، در خيمه ي زني از قبيله ي «اسلم» بستري بود. مردان «اوس»، سعد بن معاذ را نزد پيامبر آوردند. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: به احترام سعد به پا خيزيد و از وي استقبال کنيد. به وي گفتند: اي ابوعمرو ! رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را حکم قرار داده است تا درباره ي اينان حکم کني. گفت: به عهد و ميثاق خدا ملتزم هستيد که آنچه حکم مي کنم درباره ي ايشان اجرا شود ؟ گفتند: آري. گفت: حکم من آن است که مردانشان کشته شوند و مال هايشان قسمت شود و فزرندان و زنانشان اسير شوند. به روايت ابن ا سحاق و ديگران، رسول خدا صلي الله عليه و آله گفت: راستي اين حکم تو درباره ي ايشان - به حکم خدا از بالاي هفت آسمان - بود. (64)
حکم سعد بن معاذ اجرا شد. در ميان زنان، يک نفر زن ، که خلاد بن سديد را کشته بود، قصاص گرديد. هر کس مسلمانان مي شد، خودش به همراه زن و فرزند و اموالش مصون مي ماند. (65)
دلايل برخورد شديد پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله با بني قريظه: در اينجا ممکن است اين سؤال پيش بيايد که چرا پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله با « بني قريظه »اين گونه برخورد شديد داشت ؟ چطور آن حضرت با يهوديان « بني قريظه » همچون يهوديان پيمان شکن « بني قينقاع » و « بني نضير » رفتار نکرد ؟
پيامبر براي اين برخورد شديد با توجه به سيره ي آن حضرت که مي کوشيد با مخالفان با مدارا رفتار نمايد، بدون شک، دلايلي داشت. برخي از دلايل اين برخورد، که موجب خواري و ذلت يهوديان « بني قريظه » گرديد، عبارت است از:
1. پيمان شکني و توطئه عليه مسلمانان ؛
2. تصميم حمله به مدينه و درگيري با رسول خدا و مسلمانان ؛
3. عمل به قانون جزايي تورات ( مجازات مرگ براي محارب )؛ (66)
4. حفظ اساس اسلام و اقتدار حکومت.

4. غزوه ي «خيبر»

اين غزوه در محرم سال هفتم هجري اتفاق افتاد. ساکنان «خيبر» قريب بيست هزار نفر بودند که در ميان آنها، پهلوانان و مردان دلير و جنگاور قرار داشتند. علت اين درگيري آن بود که يهوديان «خيبر»تمام قبايل عرب را تشويق کرده و با کمک مالي، آنان را براي درهم کوبيدن حکومت اسلامي گرد آورده و زمينه ي جنگ «احزاب» را فراهم کرده بودند. (67)
رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از بازگشت از «حديبيه» و مدتي اقامت در مدينه، رهسپار «خيبر» شد. پرچم را به حضرت علي عليه السلام سپرد با سپاه خويش تا وادي «رجيع» پيش رفت و ميان اهل «خيبر» و قبيله ي «غطفان» و «فزاره» فرود آمد که اين قبيله را از کمک دادن به اهالي «خيبر» باز دارد. قبيله ي «غطفان» مي خواست با کمک و پشتيباني خويش، يهوديان را همراهي کند؛ زيرا آنان متحد و هم پيمان «خيبر» بودند؛ اما با اين تدبير پيامبر، توفيق نيافتند و يهوديان تنها ماندند. (68)
رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگامي که نزديک «خيبر» رسيد، توقف نمود و فرمود: پروردگارا ! خير اين قريه و خير اهلش را و خير آنچه را در آن است از تو مي خواهيم و از شر اين قريه و شر اهلش و شر آنچه در آن است به تو پناه مي بريم. سپس فرمود: به نام خدا، پيش رويد ! (69)
قلعه هاي «ناعم»، «قموص»، «صعب بن معاذ»، «نطاه»، «شق»، «نزار»، «کتيبه»، «ابي»، «وطيح» و «سلالم» يکي از پس ديگري به دست مسلمانان فتح گرديد. در اين دو قلعه ي اخير بود که يکصد زره و چهارصد شتر و هزار نيزه و پانصد کمان عربي به دست مسلمانان افتاد. (70)
کار فتح يکي از قلعه هاي «خيبر»، که رياست آن را مرحب، يکي از پهلوانان نامي عهده دار بود، دشوار شد و بيش از ده رز طول کشيد. رسول خدا صلي الله عليه و آله ابتدا دو مرد از مهاجران و مردي از انصار يا به ترتيب، ابوبکر و عمر را براي فتح آن فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت. اين وضعيت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سرداران اسلام را به شدت ناراحت کرده بود. سرانجام، رسول خدا صلي الله عليه و آله افسران و سربازان اسلام را فراخواند و در جمع آنان، جمله اي تاريخي فرمود: « لا عطين الرايه غدا رجلا يحب الله ورسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله علي يديه کرارا غير فرار »؛ (71) فردا همين رايت را به مردي خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. خدا به دست وي فتح را به سرانجام خواهد رساند؛ مردي که به دشمن حمله برد و هرگز پشت به دشمن نکرده و فرار نکرده است. وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله اين جمله راگفت، همه ي اصحاب آرزو مي کردند آن شخص او باشد. (72)
فرداي آن روز، رسول خدا صلي الله عليه و آله حضرت علي عليه السلام را خواست و فرمود: اين رايت را بگير و پيش برو تا خدا تو را پيروز گرداند ! حضرت علي عليه السلام پرچم را گرفت و قلعه را فتح نمود. (73) امام علي عليه السلام در اين جنگ، شجاعت بي نظيري از خود نشان داد. ابورافع مي گويد: من در کنار امام بودم که سپرش افتاد. ايشان در قلعه را برداشت و به عنوان سپر استفاده کرد و تا پايان جنگ، در دستش بود. ابورافع مي گويد: پس از جنگ، من و هفت نفر ديگر هرچند کوشيديم نتوانستيم که آن را از جا بلند کنيم. (74)
رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح قلعه هاي «خيبر»، يهوديان باقي مانده را محاصره کرد و سرانجام، آنان تسليم شدند و پيشنهاد کردند که در سرزمين «خيبر» سکنا گزينند، اراضي و نخل هايشان در اختيارشان بمانند و تنها نيمي از درآمد را به مسلمانان بدهند. رسول خدا صلي الله عليه و آله پيشنهادشان را پذيرفت. مسلمانان آن قدر به ا ين قرارداد معتقد و پايبند بودند که اگر چيزي مي خواستند بگيرند، براي آن پول پرداخت مي کردند. (75) «فدک» يکي از مراکز يهوديان بود و در نزديکي «خيبر» قرار داشت. پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله کساني را فرستاد که آنان را به اسلام دعوت نمايند و چون اهل «فدک» از ماجراي «خيبر» خبر يافتند، از رسول خدا صلي الله عليه و آله خواستند تا با آنان نيز به همان صورت رفتار کند. رسول خدا صلي الله عليه و آله پذيرفت و چون «فدک» بدون جنگ در اختيار پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله قرار گرفت، خالصه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله گرديد. (76) پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله نيز «فدک» را به دخترش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام بخشيد. (77)

5. نمونه هاي ديگري از برخورد پيامبر با يهود

مواردي ديگر نيز از برخورد پيامبر با يهود، که بيشتر جنبه ي فردي دارد و افراد مشهور و جاني را هدف قرار داده است، وجود دارد: يکي از برخوردهاي پيامبر دستور قتل ابوعفک، شاعر يهودي، است که پيامبر را هجو نموده بود و سالم بن عمير اين دستور را در سال دوم هجري اجرا کرد. (78)
ديگري دستور قتل عصماء بنت مروان، شاعره ي يهودي زوجه ي يزد الخطمي، است که اشعاري عليه پيامبر واسلام سرود و آن حضرت دستور قتل او را صادر کرد. بنا به قول مشهور، عمير بن عدي در 24 رمضان سال دوم هجري اين حکم را اجرا کرد و او را به قتل رساند. (79)
علت اصلي برخورد پيامبر با اين دو نفر، تبليغ بر ضد اسلام و تحريک و تهييج دشمنان براي مبارزه با دولت نوپاي اسلامي بود. ابوعفک در اشعاري مي گفت: مدت ها زندگي کردم و جمعي را باوفاتر از اوس و خزرج نديدم که کوه ها را به لرزه در آوردند و سستي در آنان راه ندارد؛اما سواري [ پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله] نزد آنان آمد و به اسم حلال و حرام، ميان آ نان جدايي افکند. اي قوم من ! اگر خواهان عزت و پادشاهي بوديد، بهتر بود از «تبع» پيروي مي کرديد. (80)
کعب بن اشرف، که در ميان يهوديان جايگاه بلندي داشت، دايم به فتنه انگيزي عليه مسلمانان دست مي زد و پيامبر همواره تحمل مي نمود، تا اينکه فتنه گري او از حد گذشت. به همين دليل، پيامبر فرمود: کيست که شر او را کم کند؟ محمد بن مسلمه داوطلب شد و به همراه ابونائله و سه تن ديگر از اوسيان، شبانه او را به قتل رساندند. (81)
ابورافع سلام بن ابي حقيق يکي از عناصر خطرناک يهود و از قبيله ي «بني نضير» بود وهمراه آنان به «خيبر» کوچ کرد. اين بار خزرجيان از پيامبر دستور قتل ابورافع، اين عنصر خطرناک و فتنه انگيز، را گرفتند. آن حضرت دستور صادر نمود، مشروط بر اينکه معترض زن و فرزندانش نشوند. پنج تن از آنان به نام هاي عبدالله بن عتيک، عبدالله بن انيس، مسعود بن سنان، ابو قتاده وخزاعي بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانه ي ابورافع رفتند و با ترفندي او را به قتل رساندند. (82) مهم ترين جرمي که علت قتل او به شمار مي آيد ، تحريک مشرکان و يهوديان براي برپايي جنگ «احزاب» و همراهي با حيي بن اخطب، کنانه بن ربيع بن ابي حقيق و برخي ديگر از يهوديان بود. به طور مسلم، او از آن به بعد نيز آرام نمي نشست. (83)
ضرورت مقابله با شخصي مانند ابورافع زماني بيشتر روشن مي شود که بدانيم او با وجود يقين و اعتراف به پيامبري رسول اکرم صلي الله عليه و آله چنين فتنه انگيزي مي کرد. واقدي گزارش کرده است: سلام بن ابي حقيق مي گفت: ما به محمد [صلي الله عليه و آله] حسادت مي ورزيديم؛ چون پيامبري از ميان فرزندان هارون بيرون رفت، و حال آنکه او فرستاده خداست. (84)
در مجموع، مي توان گفت: برخورد پيامبر با يهود مدينه بر اساس پيماني بود که آنان خود با پيامبر با يهود مدينه بر اساس پيماني بود که آنان خود با پيامبر بسته بودند. در پيمان نامه ها قيد شده بود که در صورت پيمان شکني، پيامبر مجازبه کشتن مردان، به اسارت بردن زنان و فرزندان و به غنيمت بردن اموال آنان است. اما يهوديان همواره عليه رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان اقداماتي انجام دادند و به مبارزه ي علني و يا فتنه انگيزي ها و توطئه هاي پنهاني پرداختند و با دشمنان اسلام مشارکت نمودند و بدين سان، به نقض قرارداد و پيمان شکني پرداختند و چنان که برخي از تواريخ و گزارش ها نشان مي دهند، (85) يهوديان خود به نتيجه ي عملشان آگاه بودند.

پي نوشت ها:

1- عبدالله بن مسلم، المعارف، بيروت، دارالکتب العلميه، 1407، ص 270.
2- ابن منظور ، لسان العب، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1416، ذيل کلمه ي «هود».
3و4- احمد بن اسحاق يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، تحقيق مهنا، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1413، ج 1، ص 257.
5- علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجواهر، قم، دارالهجره ، 1404، ج 2، ص 103 .
6- ر.ک. ابن هشام، السيره النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1985 م، ج 4، ص 162 / سيد جعفر مرتضي عاملي، الصحيح من السيره النبي، ط. الرابعه، بيروت، دارالهادي و دارالسيره، 1415، ج 1، ص 174.
7- ر.ک. ابن هشام ، پيشين، ج 2، ص 235 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، باده ناب در سيره پيامبر خاتم ( ترجمه ي الرحيق المختوم )، ترجمه ي محمد بهاء الدين حسيني، سنندج، کردستان، 1382، ص 387 / عباس صفائي حائري، تاريخ مجاهدات پيامبر اکرم و مبارزات دشمنان حق و چگونگي غلبه ي حق بر باطل، قم، چاپخانه ي قم، 1333، ص 286 / عباس مهرين شوشتري، خاتم النبيين، چ سوم، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1349، ص 232.
8- مائده: 82-83.
9- ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 513.
10- همان، ج 1، ص 604 / عبدالوهاب کحيل، نگرشي بر جنگ رواني در صدر اسلام، ترجمه ي محمدتقي رهبر، تهران، بنياد بعثت، 1374، ص 105.
11- عبدالوهاب کحيل، پيشين، ص 105-106.
12- اعراف: 187.
13- عبدالوهاب کحيل، پيشين، ص 107.
14- زمر: 67.
15،16و17- عبدالوهاب کحيل، پيشين، ص 110.
18- ر.ک. ابن هشام، پيشين، مکتبه العصريه، 1999، ج 3، ص 43.
19- همان، ص 200-202 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 389 / عباس مهرين شوشتري، پيشين، ص 231 / محمد ابراهيم آيتي، چکيده ي تاريخ اسلام، به کوشش ا بوالقاسم گرجي، تلخيص جعفر شريعتمداري، مشهد وتهران، آستان قدس رضوي و سمت، 1378، ص 131.
20- ابن عمرو واقدي، المغزي، تحقيق مارسدن جونز، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1414، ج 2، ص 458 / ابن عبدالبر، الدرر في الاختصار المغازي والسير ، قاهره، 1415، ص 183.
21- همان، ج 2، ص 458 / ابن هشام،پيشين، ج 3، ص 201 / ابن کثير، السيره النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 2، ص 243-244.
22- ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 151 / علي اکبر حسني، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام ( از دوران جاهليت تا عصر امويان )، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1380، ص 232.
23- ابن عمرو واقدي، المغازي، ج 1، ص 177 / ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 51/ ابن کثير، البدايه والنهايه ، بيروت، دار احياء التراث العربي و مؤسسه التاريخ العربي، 1413، ج 4، ص 5 / علي برهان الدين الحلبي، السيره النبويه في السيرة الامين المأمون، بيروت، دارالمعرفه، 1400، ج 2، ص 457 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 293 / محمد بن عبدالله بن يحيي، السيره النبويه المسمي عيون الاثر في فنون المغازي و الشمائل والسير، قاهره، مکتبة القدسي، 1404، ج 1، ص 385. 24 - ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 177 / ابن سعد، الطبقات الکبري، تحقيق عطا، بيروت، دارالمکتب العلميه، 1418، ج 1، ص 29 / احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، بيروت، 1397، ج 1، ص 309.
25- ابن هشام، السيره النبويه، ج 3، ص 239.
26- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 2، ص 460.
27- طبق نقل مغازي، پيامبر وارد جلسه سران « بني نضير » گرديد. ( همان، ج 1، ص 364 .)
28- همان، ج 1، ص 365 / جعفر سبحاني ، فروغ ابديت، چ چهارم، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1374، ج 2، ص 92 / ابن هشام، السيره النبويه، ج 3، ص 199-202 / ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 22.
29- ابن عمرو واقدي، پيشين، ص 415.
30- ر.ک مصطفي صادقي، « برخوردهاي مسالمت آميز پيامبر صلي الله عليه و آله با يهود » ، مجله ي تاريخ اسلام، ش 2.
31-ر.ک. ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 221 / ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 365-368 و 454-459 / ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 51 / ابوالحسن بلاذري، پيشين، ص 35/ احمد بن اسحاق يعقوبي، پيشين، ج 1، ص 370.
32- ابن هشام، پيشين ، ج 1، ص 501 / ابوعبيد ( قاسم بن سلام )، کتاب الاموال، تحقيق هراس، قاهره، مکتبه کليات الازهريه، 1968، ص 291.
33- ر.ک. مصطفي صادقي ، پيشين.
34- ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 501-504 / ابوعبيد ( قاسم بن سلام )، پيشين، ص 292-294 / ابن کثير، السيره النبويه، ج 2، ص 220-223 / همو، البدايه والنهايه، ج 3، ص 273-276 / علي احمدي ميانجي، مکاتيب الرسول، تهران، مؤسسه ي دارالحديث، 1419، ج 1، ص 241-259 / عبدالرحمن السهيلي، الروض الانف في شرح السيره النبويه لابن هشام، بيروت، دارالتراث العربي و مؤسسه التاريخ العربي، 1412، ج 4 ، ص 240-243.
35- منظور از يهوديان انصار کساني است که از دو طايفه ي معروف انصار، يعني «اوس» و «خزرج» بودند؛ ولي به دلايل متعدد، که در کتب تاريخي مذکور است، آنان يهودي شده بودند. يهوديان پيش از اسلام خود را دين برتر مي خواندند و بسياري از مردم نيز بر اين باور بودند و گفته هاي آنان را قبول داشتند، يا دست کم اينکه در برابر بت پرستي، آيين يهود را برتر و پيشرفته تر به حساب مي آوردند. از اين رو، تعداد بسياري از دو طايفه ي اوس و خزرج قبلا آيين يهود را پذيرفته بودند. يهودياني که از دو طايفه ي اوس و خزرج بودند، به خاطر طايفه هايشان، کمترين تنش را با مسلمانان داشتند و حتي در جنگ ها با مسلمانان همکاري مي نمودندو به ياري آنان مي شتافتند.
36- ر.ک. ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ترجمه ي قره چانلو، تهران، اميرکبير، 1365، ص 62 / جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد، شريف رضي، 2002 م، ج 6، ص 519.
37- احمد بن اسحاق يعقوبي ، پيشين، ج 1، ص 370.
38- ابن اسحاق و بلاذري آنجا که نام دشمنان يهودي پيامبر را ذکر مي کنند، کمترين اشاره را به اين قبايل دارند. ( ر.ک. احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 340 .)
39- مصطفي صادقي ، پيشين.
40- فضل بن حسن طبرسي ، اعلام الوري باعلام الهدي، قم، مؤسسه آل البيت، 1417 و بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1424، ج 1، ص 157 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء ودار احياء التراث ا لعربي، 1403، ج 19، ص 110 / علي احمدي ميانجي ، پيشين، ج 1، ص 260 / مطهر بن طاهر المقدسي، البدء والتاريخ، مکتبه الثقافيه الدينه، ج 4، ص 179 / ابوالحسن بلاذري، فتوح البلدان ، ص 35 / علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 2، ص 474 / سيد جعفر مرتضي عالمي، پيشين ج 4، ص 263.
41- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 566 / ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 70 / محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم والملوک، بيروت، دارالکتب العلميه، 1408، ج 2، ص 406.
42- مصطفي صادقي ، پيشين.
43- محمد قوام و شنوي ، حياه النبي و سيرته، قم، مؤلف ، 1412، ص 321.
44- مرتضي مطهري سيري در سيره ي نبوي، چ سي و سوم، تهران، صدرا ، 1385، ص 207.
45- ر.ک علي اکبر حسني، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375، ص 155 و 232.
46- ر.ک. ابوالقاسم علي بن محمد خزاز قمي رازي، کفايه الاثر في النص علي الائمه الاثني عشر، قم، بيدار، 1401، ص 11-13 / شيخ صدوق، التوحيد، قم، جامعه المدرسين، 1362، ص 93، 397، 311، 276، 277 / همو ، الامالي، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1410، مجلس 35.
47- قرآن کريم در آيه ي 140 سوره ي مبارکه ي بقره، به اين محاجه ي يهود و اهل کتاب اشاره دارد.
48- بقره: 142-150.
49- علي اکبر حسني، پيشين، ص 232.
50- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1،ص 177 / ابن سعد، پيشين ، ج 1، ص 29 / احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 309.
51- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 176 / ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 552 / ابن کثير، البدايه والنهايه، ج 4، ص 4 / همو، السيره النبويه، ج 3، ص 5 / علي برهان الدين الحلبي ، پيشين، ج 2، ص 457 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 292.
52- ابن عمرو واقدي پيشين، ج 1، ص 177 / ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 51/ ابن کثير، البدايه والنهايه، ج 4، ص 5 / علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 2، ص 457 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 293 / محمد بن عبدالله بن يحيي، پيشين، ج 1، ص 385.
53- ابن عمرو واقدي، پيشين ، ج 2، ص 180 / ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 24 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 297 / عباس صفائي حائري، پيشين، ص 323-329.
54- ابن سعد، پيشين، ج 2 ، ص 22 / ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 177 / محمد بن سعد، سنن النبي و أيامه، بيروت، المکتب الاسلامي، 1416، ص 303.
55- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 176 / ا بن هشام، پيشين، ج 3، ص 50 / فضل بن حسن طبرسي، پيشين، ص 175 / عباس صفائي حائري، پيشين، ص 309-310 / محمد بن سعد، پيشين ، ص 303.
56 - ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 394 / ابن هاشم، پيشين، ج3 ، ص 214.
57- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 365 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 92 / ابن هشام ، پيشين، ج 3، ص 199-202 / ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 22.
58- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 365 / علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 2، ص 559-560 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 93 / عباس صفائي حائري، پيشين، ص 318-320 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 362 - 366 / محمد ابراهيم آيتي، پيشين، ص 117.
59- جعفر سبحاني، پيشين، ج 2 ، ص 93.
60- ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 191.
61- همان، ج 2، ص 234/ محمد جرير طبري، پيشين، ج 2، ص 245-246 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 148.
62- ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 235 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص387 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 149 / عباس مهرين شوشتري، پيشين، ص 232.
63- ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 248 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 152 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 391 / عباس مهرين شوشتري، پيشين، ص 230 / محمد ابراهيم آيتي، پيشين، ص 130.
64- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 2، ص 512 / ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 250 / ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 57 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 154 / صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 388 / عباس مهرين شوشتري، پيشين، ص 231 / محمد ابراهيم آيتي، پيشين، ص 131.
65- صفي عبدالرحمن مبارکفوري، پيشين، ص 390.
66- کتاب مقدس، سفر تثنيه، ب 20.
67- علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 3، ص 36 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 240.
68- ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 330.
69- ابن اثير، پيشين، ج 2، ص 147.
70- علي برهان الدين الحلبي، پيشين ، ج 3، ص 40 / ا بن هشام، پيشين، ج 3، ص 342 / جعفر سبحاني ، پيشين، ج 2، ص 246.
71- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 2، ص 653 / ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 349 / علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 3، ص 43 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 249 / رسول جعفريان، پيشين، ص 607.
72- علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 2، ص 41.
73- محمد بن يوسف الصالحي الشامي، سبل الهدي والرشاد في سيره خير العباد، تحقيق مصطفي عبدالواحد، قاهره، 1392، ج 5، ص 193-194 / علي برهان الدين الحلبي، پيشين، ج 3، ص 43.
74- ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 335 / محمد بن يوسف الصالحي الشامي، پيشين، ج 5، ص 200.
75- ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 2، ص 691 / ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 337 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 263 / رسول جعفريان، پيشين، ص 608.
76- ابن هشام، پيشين، ج 3، ص 353.
77- فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 3، ص 411 / ابن ابي الحديد، شرح نهج ا لبلاغه، تهران، آوند دانش، 1385، ج 16، ص 248.
78- ابن هشام ،پيشين، ج 2، ص 635 / احمد بن يحيي، بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 373 / ابن سعد، پيشين، ج 1، ص 28.
79- ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 636 / ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 174 / محمد بن يوسف الصالحي الشامي، پيشين، ج 6، ص 26 / احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 373.
80- ابن هشام ، پيشين، ج 4، ص 435-436 / ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 174-175 / احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 374 / عبدالرحمن السهيلي الروض الانف في شرح السيره النبويه لابن هشام، بيروت، دارالتراث العربي، 1412، ج 7، ص 532.
81- جعفر مرتضي عاملي، پيشين، ج 6، ص 35 / ابن هشام، پيشين ، ج 3، ص 51 / ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 184 / احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف ج 1، ص 374 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 28 / رسول جعفريان، پيشين، ص 498-499.
82- ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 274-275 / ابن عمرو واقدي، پيشين، ج 1، ص 392 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 159-161.
83- مصطفي صادقي، پيامبر و يهود حجاز، قم، بوستان کتاب، 1382، ص 260 / جعفر سبحاني، پيشين، ج 2، ص 159-160.
84- ابن عمرو واقدي، پيشين ج 2، ص 677.
85- چنان که يهوديان بني قريظه و بني نضير بين خودشان مي گفتند: اگر تسليم محمد [صلي الله عليه و آله] نشويم مردانمان کشته و زن و بچه ما اسير خواهند شد. ( ر.ک. ابن عمرو واقدي ، پيشين ج 1، ص 373 / محمد بن جرير طبري، پيشين، ج 1، ص 225.)

منبع: کتاب معرفت 110




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط