چاق ، سیگاری ، چرچیل (4)

بهترين لحظه زندگي چرچيل از زبان روي جنكينز( کتابی در مورد چرچیل) شهرت، محرك هميشگي اش بود، وقتي سخن مي گفت كسي را توان مقابله با او نبود و كاملاً مي دانست كه درباره چه چيز سخن مي گويد. او هفته اي يك بار و گاهي هم چند بار، با چند پروژه و طرح غيرممكن و مخاطره آميز وارد دفترش مي شد اما بعد از نيم ساعت، چيزي كه ظاهر مي شد اگرچه هنوز
پنجشنبه، 18 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چاق ، سیگاری ، چرچیل (4)
چاق ، سیگاری ، چرچیل (4)
چاق ، سیگاری ، چرچیل (4)

تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون


بهترين لحظه زندگي چرچيل از زبان روي جنكينز( کتابی در مورد چرچیل)
شهرت، محرك هميشگي اش بود، وقتي سخن مي گفت كسي را توان مقابله با او نبود و كاملاً مي دانست كه درباره چه چيز سخن مي گويد.
او هفته اي يك بار و گاهي هم چند بار، با چند پروژه و طرح غيرممكن و مخاطره آميز وارد دفترش مي شد اما بعد از نيم ساعت، چيزي كه ظاهر مي شد اگرچه هنوز مخاطره آميز بود، اما ديگر غيرممكن نبود!»
چرچيل يك بار گفته است كه تاريخ درباره او قضاوت خوبي خواهد داشت. البته او قصد داشت خودش تاريخ را بنويسد!

چاق ، سیگاری ، چرچیل (4)

بسياري از مردم تصور مي كنند وينستون چرچيل داراي نقشي منحصربه فرد و قهرماني دراوج دوره تمدن است . اما او به جز جنگ و خون و اشك و حرف، چيزي براي ارائه نداشت: «ما نبايد تسليم شده يا شكست بخوريم، ما بايد تا آخر ادامه دهيم… بايد در شنزارها وسواحل بجنگيم… بايد درميادين و خيابانها بجنگيم… ما نبايد تسليم شويم».
«پس بگذار با وظايف خود سازگار شويم، وخود را چنان نيرومند كنيم كه اگر امپراتوري بريتانيا وجمهوري آن ، هزاران سال نيز پابرجا باشد، مردم بگويند: «اين بهترين لحظات زندگي شان بود».
البته اينها فقط حرف بودند وهمان گونه كه چرچيل گفته است: «كلمات تنها چيزهايي هستند كه تا ابد باقي مي مانند». من اين سخنان را از دوران كودكي به خاطر دارم ، هنگامي كه با وحشت، در پناهگاههايي كه باد درآنها مي پيچيد خم شده بوديم و صداي بمب ها از بالاي سرمان به گوش مي رسيد. هفتاد هزارنفر از مردم به وسيله همين بمب ها كشته شدند. از آن روزهاي وحشتناك، صدها تاريخچه ، خاطره و بسياري فيلم ها ساخته شد وهمين ها تصوير افسانه اي چرچيل را و تقليد تمسخرآميز سخن وري او، علامت V شكل مختص به او و خرناس هايش را زنده نگه مي دارد و بسيار حيرت انگيز است كه آن ميليونها عبارتي كه درباره او نوشته شده است، تنها درباره بهترين لحظه او متمركز شده است.
داستان عجيبي است، ليكن نتيجه اش آن شد كه ما با تصويري خاص و تنها با فصلي از زندگي او، روبرو شويم. كسي كه آيزابرلين او را «بزرگترين انسان عصرما» ناميده است.
عصر چرچيل به صورتي رؤيايي وهيجان انگيز، به امپراتوري قرن نوزدهم و انقلاب قرن بيستم متصل شده است. مردي نظامي كه در «آمدورمن» مبارزه را شروع كرد و حدود شصت سال ، زماني كه بريتانيا مركز جهان محسوب مي شد، آن را ادامه داد. تصور درخشش نور آفتاب بر زرهي ، واهتزاز زيباي پرچمي ، هميشه درمورد او وجود دارد. شخصيت او ، هميشه چند وجهي است. درسال ۱۹۲۱ رئيس مستعمره كاريو بود . در آنجا سرگرم کشتن ملي گراهاي مصري شد وشيفته لارنس عربستان ، كه سلسله سلطنتي هاشمي را در اردن و ملتي جديد را درعراق به وجود آورده بود.
همان زمان به همراه همسرش به اورشليم رفت تا با كاشتن درختي درآنجا تعهد انگلستان به يهود را نشان دهد. او رئيس مركز مطالعات سياست خارجي كشور هم بود ، هرچند كه درآن دوره هميشه چهره اي اخمو داشت اما درآنجا بود كه واژه هايي چون «سالهاي جنگ سرد»، «پرده آهنين»، «همزيستي مسالمت آميز» و «اجلاس سران» را ابداع كرد.
با خواندن كتاب استادانه «روي جنكينز» متوجه مي شويم كه چرچيل چه منافع گوناگوني براي روباه پیر بریتانیا به ارمغان آورده است. او مرد بزرگي بود ، البته نه از جهت جثه! قد او حدود ۸فوت، وكوتاهتر از هري ترومن بود. اما از نظر دورانديشي وخويشتنداري مرد بزرگي بود . لجاجتي نداشت وبه راحتي با دشمنان گذشته اش طرح دوستي مي ريخت. فرضاً دشمنان جنگ بوئر؛ لوئيس بوتا، جان اسماتس و نيز ميشل كالينز. پس از آنكه درسال ۱۹۲۶ اعتصاب عمومي معدنچي ها را در هم شكست، مالكين معادن زغال سنگ را هم مجبور كرد تونل هاي حفاري معدن را ايمن تر كنند.
بالاترين هدف زندگي اش اين بود : مقاومت به هنگام شكست و جوانمردي در زمان پيروزي . سخن گفتن درباره قدرت رهبري او مشكل نيست. رئيس جمهور وران هاردينگ ، سخنران زبردستي بود، جملاتش ارتش باشكوهي از عباراتي بودند كه درجست وجوي عقيده اي حركت مي كرد. اما چرچيل سخنانش را به گونه اي ديگر مي ساخت. هنگامي كه آموزش زبان لاتيني اش درمدرسه شكست خورد، ساختار اصلي جمله عادي انگليسي را بهتر فهميد. مي دانست كه مردم به دنبال عبارتي شرطي به حركت درنمي آيند: «اگر آلماني ها در سواحل ما فرود آيند، آنگاه بايد بجنگيم…» استعارات زباني اش براي همه بود: «ديكتاتور آلماني به جاي آنكه همه غذا را به يكباره از روي ميز بردارد، راضي شده است كه آن را به صورت تكه تكه برايش سرو كنند!»
در جنگ با نازي ها، كلماتش همچون يك رشته تاريخي، بين او و مردم انگلستان ارتباط برقرار كرد. او خود را درگيبون با ۲۷ جلد دفتر سالانه گزارشهاي سياسي، آموزش داده بود! به صورتي وحشيانه كار مي كرد. مي گويند دريك سفر دريايي طولاني، هرگز پايش را روي عرشه كشتي نگذاشت و در كابين خود مشغول مطالعه مقاله اي درباره «ملزومات جهاني نفت» شد! در سال ،۱۹۱۱ چرچيل يادداشتي طولاني منتشر كرد كه در آن يك جنگ تمام عيار و خط سير سريع آن را به صورتي شگفت انگيز، پيشگويي كرد و اين ماجراي غم انگيزي براي دهه سي محسوب مي شود.
درباره اين مرد بي پروا، شجاع، خشمگين و گزافه گو، اطلاعات وسيعي موجود است. البته به همين دليل عجيب است كه زندگي او هرگز به صورتي جامع مورد بررسي قرار نگرفته است.
از ديدگاه جنكينز، چرچيل بسيار مقتدر است، اما اين اقتدار، حقيقتي نوميدكننده دارد. او از زبان پدرچرچيل مي نويسد: «از موهبت گستاخي و قدرتي براي به كار گرفتن سخنان سرگرم كننده و جرأت بيان كردن آنها بهره مند بود.» از آنجا كه در سراسر صفحات اين كتاب، چرچيل حضور دارد و كلمات قصارش را پراكنده مي كند، همراهي جنكينز با او، در ميان جنجال هاي جنگ و صلح، لذتبخش است.
روي جنكينز، به عنوان نويسنده زندگينامه چرچيل، كاملاً مناسب است. هر دو انسانهايي با روحيه راديكال و هر دو براي يك زندگي سياسي و ادبي ساخته شده اند. جنكينز، به عنوان مردي هشتادساله وتنومند در خاندان اشراف، زندگي چرچيل را به صورت نماينده ياغي و وزير سلطنتي، دوباره بر پرده آورده است. آنها هر دو به عنوان وزير كشور خدمت كرده اند. در اتاقي تاريك مي نشستند و نمودار محكوميني را كه مانند مهره هاي ميز بيليارد، به چوبه دار نزديك مي شوند، بررسي مي كردند. چرچيل پس از كوشش فراوان و يادداشت هاي طولاني كه در آن باره نوشت، از امتياز ويژه بخشش، براي ۲۱ نفر از ۴۳ نفر، استفاده كرد. جنكينز هم طرح منسوخ شدن مجازات اعدام را به پيش برد.
چرچيل مجموعه اي از عقايد رنگارنگ بود و در عين حال نمي دانست كه كدام يك از آنها درست است. يكي از كاركنان ارشد وزارت كشور مي گويد: «او هفته اي يك بار و گاهي هم چند بار، با چند پروژه و طرح غيرممكن و مخاطره آميز وارد دفترش مي شد اما بعد از نيم ساعت، چيزي كه ظاهر مي شد اگرچه هنوز مخاطره آميز بود، اما ديگر غيرممكن نبود!»)
در سال ۱۹۲۵ پيش از آنكه انديشه هاي چرچيل درباره خزانه داري منجر به بازگشت ارزش پوند به ميزان پيش از جنگ شود، حوادث او را خرد كرد. جنكينز به عنوان وزير پيشين خزانه داري، مي فهمد كه چگونه كارشناسان استاندارد حالا بر چرچيل فائق آمده اند.حتي هم پيمان او «كينز» هم، درملاقاتي رسمي كه پس از شامي مفصل، ساعتها پس از نيمه شب ادامه داشت، با فضل فروشي و تكبر خود، چرچيل را به شدت نااميد كرده بود. چرچيل تنها ماند، اگرچه حق با او بود، ليكن به دركش از علم اقتصاد اطمينان زيادي نداشت. در سال ۱۹۴۰ اين اتفاق تكرار شد زيرا زماني كه كارشناسان مذكور به ديدار چرچيل رفتند سواد اقتصادي آنها او را از نظر خودش برنگرداند.
تصويري كه نويسنده از چرچيل در آن بحران ارائه مي كند، دقيق است. آن ۲۱روزي كه در ماه مه از روز سه شنبه نهم مه سال ۱۹۴۰ آغاز شد، از ديد مردم جهان پنهان است.
دهم ماه مه، نويل به بوكينگهام رفت تا نزد پادشاه جرج دوم استعفا دهد چرا كه هيتلر نيروي هوايي خود را به آنجا فرستاده بود. پادشاه مي خواست كه لرد هاليفاكس را جانشين او كند. اما همه چيز تغيير كرد. در عرض ۶ ساعت چرچيل دست پادشاه را بوسيد و نخست وزير شد! او در آن زمان ۶۵ سال داشت. چهل سال از اولين انتخابش در مجلس و حدود ده سال از سرگرداني اش گذشته بود. زماني كه همه مي خواستند طبق چيزهايي كه تحميل مي شد زندگي كنند، سخنراني شگفت انگيز چرچيل روز غم را به روز نشاط و خوشحالي در كشور تبديل كرد:
«مي پرسيد كه سياست ما چيست؟ خواهم گفت: مي جنگيم، از دريا، از زمين، از هوا، با تمام امكاناتمان و باتمام نيرويي كه خداوند به ما عطا مي كند… مي پرسيد هدفمان چيست؟ مي توانم در يك كلمه پاسخ دهم: پيروزي! پيروزي با تمام هزينه هايش، پيروزي با وجود همه ترس هايش، پيروزي، هر اندازه كه اين راه سخت و طولاني باشد؛ و در صورتي كه پيروزي نباشد، زندگي هم نخواهد بود.»
اين فكر كه پيروزي نهايي به سرعت به دست آيد، عاقلانه نبود و بيشتر ما در همان زمان و بعضي همين امروز، فهميده اند كه حكومت، حتي يك كلمه آن را هم باور نداشت.
پدر جنكينز، وقايع روزانه را يادداشت مي كرد، او در آنجا به نكات جالبي اشاره كرده است. اينكه چگونه نخست وزير جديد، از سوي اكثريت محافظه كار مجمع ملي و ديگران مورد بي مهري قرار گرفت، آنها درباره «ديكتاتور» اظهار ناراحتي مي كردند، جدايي ميان افكار عمومي و اشراف كه در هراس بودند، پنهان شده بود اگرچه اين شكاف، بسيار بزرگ وخطرناك بود. بحران در روزهاي ۲۶ ۲۷، و ۲۸ مه، هنگامي كه نه جلسه طولاني كابينه جنگ تشكيل شد، به اوج خود رسيد. و البته تنها، آرزوي يك مرد يعني وينستون چرچيل، بود كه انگلستان را از تبديل شدن به ايالتي حاشيه اي در اروپا و تحت سلطه ابدي قرارگرفتن، نجات داد.
آن روزها، خبرها لحظه به لحظه بدتر مي شد، ارتش فرانسه تارومار شده بود و ارتش انگلستان در پيشاني جبهه قرار داشت. هاليفاكس، آن روباه مقدس، در انتظارموسيليني بود تا او نزد هيتلر وساطت كند. ايجاد دوباره مستعمره هاي آلمان، هيتلر را ارباب اروپا مي كرد و بريتانيا، پشت كانال تنها مي ماند. درست مانند اسپانيا كه پشت كوههاي پيرينه قرار داشت. ملاقات ها مشكوك و خطرناك شده بود. رهبران حزب كارگر، چرچيل را عقب زدند. خزانه داري محور همه چيز شده بود. چرچيل با احترام با آنان رفتار كرد و اميدوار بود كه او را به حساب آورند.
يكشنبه سياه ۲۶ ماه مه، در يك روز باراني، نخست وزير فرانسه، پاول رينولد به لندن آمد. چرچيل ساعتهاي زيادي تلاش كرد تا او را در تصميم اش مصمم كند ـ او حتي قبلاً شش سفر خطرناك به فرانسه انجام داده بود ـ آن شب او شخصاً به نيروهاي كوچك انگليسي دستور داد تا تسليم نشوند و تا دم مرگ بجنگند.
جنگ تا روز دوشنبه طنين افكن بود. يادداشت هاي هاليفاكس ميزان خشم او را نمايان مي كند: «فكر مي كنم وينستون و گرين وود، چرندترين حرف ها را زدند و من پس از تحمل آن حرف ها، دقيقاً آنچه را كه درباره آنها فكر مي كردم گفتم… اين حرفها وقتي كه براي شادي يا هيجان مي خواهي آماده شوي، مأيوس كننده است، چرا كه مجبوري مغزت را به تفكر وادار كني»!
و آن بعدازظهر طولاني، چرچيل مغزش را به اندازه كافي به كار بست و ۲۵ وزير كابينه علاوه بر كابينه جنگ را به جلسه اي فرا خواند. او گفت: «عليرغم هر اتفاقي كه بيفتد ما بايد به جنگ ادامه دهيم.» آنها او را تشويق كرده و با اشتياق به سويش رفتند. هاليفاكس كناره گيري كرد و پيشنهاد «تسليم شدن» در جنگ هم منتفي شد.
چرچيل يك بار گفته است كه تاريخ درباره او قضاوت خوبي خواهد داشت. البته او قصد داشت خودش تاريخ را بنويسد! بعد از آن بحران در ماه مه، چرچيل در يادداشت هايش مي نويسد: «نسل هاي آينده ممكن است اين سؤال اصلي به ذهنشان خطور كند كه چرا بايد به تنهايي به جنگ ادامه مي داديم، درحالي كه حتي جايي براي تشكيل كابينه جنگ وجود نداشت؟ واضح است كه اين تصميم از طرف همه افراد و احزاب مختلف كشور پذيرفته شد و ما آنقدر گرفتاريم كه نمي توانيم وقت مان را براي حرف هاي آكادميك تلف كنيم»! همانطور كه جنكينز مي نويسد، اين تنها يكي از دروغ هاي هيجان انگيز چرچيل است! دروغي كه حتي به ندرت خود فرد را راضي مي كند.
سؤال دشوارتر آن است كه او، تا چه اندازه خود را فريب داده است؟ درست مثل بقيه كه درماه ژوئن و قبل از آنكه فرانسه خود را تسليم كند، خود را فريب مي دادند. رينولد نخست وزير فرانسه، درخواست نااميدانه اي براي روزولت نوشت. سخنان تكان دهنده اي كه روزولت روز سيزدهم ژوئن بر زبان آورد، هرگز اجازه انتشار نيافته است. او پيش بيني مي كرد كه در مجلس سنا، هيچ كاري نمي تواند انجام دهد. اما چرچيل در كابينه جنگ چنين گفت: «به زودي اعلام جنگ خواهيم كرد». اگرچه اين سخن تصوري بيش نبود، اما او مجبور بود كه آن را باور كند.
خانم ليتون درباره چرچيل گفته است: اولين باري كه وينستون را ببينيد، همه بديهايش را خواهيد ديد، و بقيه زندگيتان را بايد صرف كشف كردن خوبيهاي او كنيد!
جنكينز تحقيقش را با تصور اينكه گلادستون ـ موضوع بيوگرافي كتاب قبلي اش ـ انسان بزرگتري بوده، شروع كرد. اما در پايان راه، تصورش را تغيير داد: «من اكنون چرچيل را با تمام خصوصيات اخلاقي اش، زياده روي ها، فرصت طلبي هاي كودكانه اش و نيز نبوغ و سرسختي و سماجتش، درست يا نادرست، موفق يا ناموفق، باهم و يكجا در نظر مي گيرم» و جنكينز براي رسيدن به نتيجه، نسبت خود را با چرچيل، همچون نسبت توسكانيني و بتهوون توصيف كرده است.
کپی یا استفاده از مطالب این مقاله بدون ذکر منابع اصلی آن و نقل از راسخون ممنوع است.
با عرض معذرت خدمت تمامی کسانی که از سایتشان در تهیه این سری مقاله استفاده شد، تمامی منابع در پایان قسمت پنجم (پایانی) سری مقالات "چاق،سیگاری، چرچیل( مقاله جامع) (5)" آمده است.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط