شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود

عقلي دريد پرده که ديوانه‌ي تو بود شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود خود جرعه نوش گردش پيمانه‌ي تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پياله‌هاست تابود خود سبو کش ميخانه‌ي تو بود پيرخرد که منع جوانان کند ز مي
سه‌شنبه، 30 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود
شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود
شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود
 


 

شاعر : شهريار
 


 

عقلي دريد پرده که ديوانه‌ي تو بود   شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود
خود جرعه نوش گردش پيمانه‌ي تو بود   خم فلک که چون مه و مهرش پياله‌هاست
تابود خود سبو کش ميخانه‌ي تو بود   پيرخرد که منع جوانان کند ز مي
ته سفره خوار ريزش انبانه‌ي تو بود   خوان نعيم و خرمن انبوه نه سپهر
هر جا گذشت جلوه‌ي جانانه‌ي تو بود   تا چشم جان ز غير تو بستيم پاي دل
مرغان باغ را به لب افسانه‌ي تو بود   دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ي تو بود   هدهد گرفت رشته‌ي صحبت به دلکشي
کورا هواي دام تو و دانه‌ي تو بود   برخاست مرغ همتم از تنگناي خاک
هر چند آشنا همه بيگانه‌ي تو بود   بيگانه شد بغير تو هر آشناي راز
تا بانک صبح ناله‌ي مستانه‌ي تو بود   همسايه گفت کز سر شب دوش شهريار


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما