ملّتی برای یک ملّت

ملت (Nation) را مي‌توان يک واحد بزرگ انساني که عامل پيوند آن يک فرهنگ و آگاهي مشترک است تعريف کرد از جمله ويژگي‌هاي هر ملت يک مرز جغرافيائي مشخص و احساس دلبستگي و وابستگي به سرزميني معين مي‌باشد. علاوه بر آن، نيروي حياتي پيوند دهندة، ملت از احساس تعلق قوي به تاريخ خويش، دين خويش، فرهنگ ويژة خويش و نيز زبان خويش بر مي‌خيزد. ملت ممکن است به عنوان يک جماعت تاريخي و داراي بافت فرهنگي خاص اما بدون خودمختاري سياسي يا داشتن
پنجشنبه، 8 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملّتی برای یک ملّت
ملّتی برای یک ملّت
ملّتی برای یک ملّت

نويسنده:محمد رزاقي




دين در انديشه‌ شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي

ملت (Nation) را مي‌توان يک واحد بزرگ انساني که عامل پيوند آن يک فرهنگ و آگاهي مشترک است تعريف کرد از جمله ويژگي‌هاي هر ملت يک مرز جغرافيائي مشخص و احساس دلبستگي و وابستگي به سرزميني معين مي‌باشد. علاوه بر آن، نيروي حياتي پيوند دهندة، ملت از احساس تعلق قوي به تاريخ خويش، دين خويش، فرهنگ ويژة خويش و نيز زبان خويش بر مي‌خيزد. ملت ممکن است به عنوان يک جماعت تاريخي و داراي بافت فرهنگي خاص اما بدون خودمختاري سياسي يا داشتن دولت وجود داشته باشد. در واقع، پيوند مستقيم مفهوم ملت با دولت امر تازه‌اي است که تاريخ آن از پيدايش ناسيوناليسم جديد فراتر نمي‌رود و مربوط به تحولات فکري و سياسي و اجتماعي اروپا در دو سدة اخير است.
از اينرو، «آگاهي ملي» به معناي تعلق به ملت و لزوم تشکيل «دولت ملي» و داشتن قدرتي (يا دولتي) متعلق به خود، پيشينه‌اي طولاني ندارد. به همين دليل، واژة «ملت» نيز در گذشته معناي سياسي امروزين را نداشته، چنانکه در زبان فارسي، کمابيش برابر با امت يا پيروان دين بوده است. درواقع، آگاهي قومي که پيش از آگاهي ملي وجود داشته، بيشتر جنبة آگاهي به تعلق فرهنگي داشته و عنصر زبان، دين، آداب و رسوم، تاريخ و خاطرة قومي مشترک مبناي آن بوده است.
ارنست رنان1 در تعريف ملت مي‌گويد : «ملت يک روان است، يک اصل روحاني.، دو چيز، که در واقع يک چيزند، اين روان را مي‌سازند... يکي داشتن ميراث مشترک غني از خاطره‌ها و ديگر، سازش واقعي، ميل به زيست با يکديگر و خواست تکيه کردن کامل به ميراث مشترک.»
نويسندگان ديگر بر يکدستي ذهنيت هر ملت، به عبارت ديگر، بر خلق و خو و منش ملي تکيه کرده‌اند و تکيه بر اين ويژگيها و بزرگداشت آن يکي از ويژگيهاي دوران رشد ناسيوناليسم است.
در علوم اجتماعي، در تعريف «ملت» عواملي مانند شخصيت ملي يا قومي و زمينه‌هاي مشترک فرهنگي و اقتصادي در نظر گرفته مي‌شود، زيرا «ملت» سرانجام ترکيبي است از همة اين عوامل.
مسئلة تعريف ملت اهميتي خاص دارد و جهان در چند دهة اخير شاهد برآمدن «ملت»هاي تازه‌اي در آسيا و افريقا بوده است که بنيادآنها بر مفهوم جهانگير ملت، که در اصل مفهومي اروپائي است، نهاده شده است. امرسون، پژوهشگر علوم سياسي مي‌نويسد: مدل آرماني ملت، که در‌انديشة اروپايي سابقه دارد، اگر چه هرگز چيزي به اين درجه از يکدستي کامل وجود نداشته- عبارتست از يک قوم واحد، که بر حسب سنت، در مرزو بوم معين زندگي مي‌کند، به يک زبان سخن مي‌گويد (وچه بهتر که اين زبان زبان ويژة آن قوم باشد) فرهنگ خاصي دارد و يک تجربة تاريخي مشترک که از نسلهاي بسيار به ارث رسيده ايشان را در يک قالب ريخته است.2 همو، برآنست که ملت جماعتي ا‌ست از مردم که حس مي‌کنند از دو وجه به يکديگر تعلق دارند، يکي آنکه از عناصر مهم و ژرف يک ميراث مشترک سهم مي‌برند، و ديگر اينکه سرنوشت مشترکي در آينده دارندومي‌افزايد که : ساده‌ترين بياني که از ملت مي‌توان کرد آنست که آنان جماعتي از مردمند که احساس مي‌کنند يک ملتند .
همانطور که در تعريف ملت ذکر شد، ارکان هر ملتي نقش مهمي را در تعيُّن آن ملت ايفا مي‌کند. از جمله مهمترين اين ارکان که در بين همة ملت‌ها مشترک مي‌باشد، سرزمين مشترک، تاريخ مشترک، فرهنگ مشترک (زبان، اعتقادات، مذاهب، عادات، کنش وواکنش‌هاي مشترک)، روابط اقتصادي، (موجوديت مناسبات اقتصادي پيشرفته مثلا «بازار» ملي) است که اين عوامل با تشکيل يک دولت مشترک تکميل مي‌گردد؛ در اصل دولت، هويت بخش يک ملت مي‌باشد، حاکميت هر ملتي که از نهاد مردم برخيزد مهمترين مولفة تشخيص راهبري و بهترين تصويرنماي اهداف آن ملت است؛ هر قدر اين حاکميت مردمي‌تر باشد اين تصوير نمائي واقعي تر و هدف ملت متعالي‌تر به نظر مي‌آيد، در برابر آن، حکومت‌هاي غير مردمي هرگز توان به تصوير کشيدن هويت يک ملت را نداشته و نه تنها اصلي وحدت بخش نمي‌باشند بلکه به اصلي ترين عامل تفرقه‌هاي قومي و ملي تبديل مي‌گردند، دولت حاکم برمستعمره‌هاي کشورهاي ابر قدرت بهترين مثال براي اين عنوان است، البته در پروسة تاريخ ثابت شده که هرگز اين قبيل دولت‌ها دوام نداشته و محرکي براي انقلاب‌هاي مردمي هستند، از جمله مي‌توان به رهبري گاندي در شبه قاره هند که برعليه استعمار و استثمار به پا خواست اشاره کرد. او با بلند کردن اين شعار که «آزادي حق طبيعي ماست و بايد آنرا داشته باشيم.» مبارزة خود را عليه استعمار بريتانيا شروع کرد و همراه با ساير رهبران کنگره ملي هند چون، جواهر لعل نهرو، سوب‌هاس چندرا و ديگران، ايده آل‌هاي سوسيالستي را کنار مي‌گذارد و کنگرة ملي هند را به سازمان پيش آهنگ تمام اقشار مردم هندوستان درمبارزه برضد استعمار تبديل مي‌کند.
او به قهرانقلابي روي نياورد، بلکه راه «عدم خشونت» را در پيش گرفت و معتقد بود که «هندوستان، وطن هندوها، مسلمان‌ها، مسيحي‌ها و همه اقوام باشندة آنست.» و تاکيد کرد که: «هر اشکي از هر چشمي که مي‌ريزد، بايد پاک شود».
رهبري نلسون ماندلا با هدف به دست آوردن آزادي از ديگر مبارزات مردمي در برابر حکومت‌هاي غير مردمي است. کنگره ملي افريقا تحت رهبري نلسون ماندلا در منشور مصوب جون 1951، آزادي کامل افريقاي جنوبي و سقوط رژيم اپارتايد را پيش کشيد. دراين منشور تاکيد شده که افريقاي جنوبي بايد توسط خود مردم افريقا اداره شود، همه اقوام ساکن افريقا بايد دربرابر قانون مساوي باشند، همه ساکنان افريقا بايد حق آموزش به زبان مادري و رشد انکشاف فرهنگ و سنن خود را داشته باشند. با پيروزي کنگرة ملي همه اقوام باشندة آفريقاي جنوبي و همة مردم آن درحاکميت سهيم مي‌گردند و تبليغ درجهت برتري نژادي و قومي قانوناً جرم اعلان مي‌گردد. مردم آفريقاي جنوبي بعد از پيروزي در مبارزات خود برضد آپارتايد به انتقام‌گيري از يکديگر متوسل نمي‌شوند بلکه با مصالحة ملي راه ملت واحد افريقاي جنوبي (سياه پوستان و سفيدپوستان) در پيش گرفته مي‌شود.
رژيم شاهنشاهي نيز که دست نشانده و نوکر قدرت‌هاي باصطلاح بزرگ جهان بود از هيچ کوششي درجهت استعمارو استثمار ملت ايران، دريغ نکرده تا جائي که براي کوچکترين تصميم گيريها از عوامل بيگانه تمسک جسته و محفلي براي تحقق اهداف سياسي وآرماني ابرقدرت‌ها به شمار مي‌رفت؛ ملت ايران با هوشياري والاي خود از هدف دشمن آگاهي کامل يافته و با رهبري امام خميني (ره) از يوغ رژيم ستم شاهي رهائي يافتند.بعد از پيروزي انقلاب، مسئولين نظام از دل مردم به پا خواستند و دولت مردمي با شعار آرماني اسلام محمدي (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تدبير جامعه را به دست گرفت. ملت ايران با مشترکات فرهنگي غني و شعار حکومت اسلامي که بيشترين رواج را در ميان اقوام مختلف دارد، ارکان اصلي و مليتي خودشان را اصول حاکمه بر اسلام برشمردند و خواستار پياده سازي تامه اين اصول شدند، در واقع قواعد لازم براي جهت بخشي به ارکان ملت را احکام اسلامي برشمردند.
براساس آنچه اشاره شد ارکان هر ملت شامل قوم، نژاد، دين، فرهنگ و.... مي‌باشد، که طبق تعريف، اينان معين کنندة يک ملت مي‌باشد و روح حاکمه براين ارکان، اصل وحدت بخش و‌هادي اين ارکان به سمت اتحاد و انسجام بيشتر اقوام دروني يک ملت است؛ روح حاکمه بر همه ارکان ملت ما نفسِ قدسي اسلام و نورانيت مواج ِدرآن است،که اگر انساني جامعيت اين معنويت را، اصح دريابد، به اصل نهائي و وحدت بخش ارکان يک ملت اسلامي دست يافته و همانند خون در رگهاي آن جاري شده، تماما يک ملت مي‌شود. چنين ابر مردي به تنهائي همه ارکان يک ملت را دارا است. او با همة اقوام يک ملت مي‌نشيند، آنها را مطابق فرهنگشان درمي يابد، با همة نژاد‌ها مي‌جوشد، در همة سنت‌ها مي‌خروشد، و درهمة اديان حضور او هويدا مي‌شود، چنين فردي که، مي‌نشيند، مي‌جوشد، مي‌خروشد و درمي يابد، ملتي است براي يک ملت.
هستي بهشتي چگونه بود که يك ملت در او مي‌جوشيد؟ براي پاسخ به اين سوال به اجمال اصل اساسي و وحدت بخش ارکان ملت ايران را که همان اسلام ناب محمدي است کاوش کرده تا شناخت نسبي به اين منزلت پيدا کنيم.
اسلام نوعي ايدئولوژي است و ايدئولوژي نيز از مشخصه‌هاي يک نهضت مسلکي مي‌باشد، در واقع با شروع يک نهضت گرو‌هائي به آن روي مي‌آورند:3
1 - جست وجوگران راستين، حق جوي حق پويي که دلشان در عشق حق مي‌تپد، سال‌ها به اين سو آن سو رفته‌اند، جست و جو کرده‌اند و گمشدة خود را پيدا نکرده‌اند.
2 - يک عده مردم ناراضي از وضع موجود که چون از وضع موجود ناراضي‌اند، هر دعوت تازه اي که احتمال بدهند براي آن‌ها وضع بهتري بوجود مي‌آورد برايشان قابل توجه است.
3 - افرادي کمابيش پيدا مي‌شوند که در شرايط موجود بيش از نارضايتي، اصولا يک گمشده دارند؛ مخصوصا جاه طلب‌هايي که در محيط کنوني فرصتي براي رشد و ترقي و رسيدن به مقام دلخواه پيدا نکرده‌اند.
4 - فرصت طلبان، کساني که به‌اندازة اين گروه سوم هم حاضر نيستند تن به خطر بدهند.
5 - مردم معمولي‌اند؛ پيروان مذهب زندگي آرام، مي‌خواهند با همان زندگي روزمرة خودشان سرگرم باشند و براي پرداختن به زندگي روزمره اين را تجربه کرده‌اند که بايد در پناة يک قدرتي زندگي کرد.
دکتر بهشتي با اشاره به تقسيم بندي‌هاي فوق واينکه ما سه گونه اسلام داريم، آن را به اسلام راستين، اسلام تابعيتي و اسلام اقليمي تقسيم بندي کرده، مي‌گويد :
رابطة گروه پنجم، تابعيتي است، اگر نهضت اسلام است مسلمان مي‌شود و مي‌گويد من مسلمانم، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله؛ شهادتين را مي‌گويد، و اين گرايش براي اين است که بتواند تابعيت جامعة اسلام را بپذيرد و از مزاياي قدرت حاکم برخوردار شود و بتواند از مزاياي تابعيت کشور جديد برخوردار شود.4
دکتر بهشتي پس از نقد اسلام تابعيتي به اسلام راستين پرداخته و معيار اين شناخت را محک‌هاي قرآن معرفي کرده، آيه زير را يکي از مصداق‌هاي اسلام مي‌شمرد :
«انما المومنون الذين آمنوا بالله ورسوله ثم لم يرتابو و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئک هم الصادقون»؛ مومنان، مومنان راستين آنها هستند که قبلا به خدا وپيامبر خدا ايمان آورده باشند و بعد کمترين شک و ترديدي به دل آنها، به عمل آنها، به رفتار آنها راه نيافته باشد، تا آنجا که با تمام جان و مالشان آماده باشند و در راه خدا پيکار کنند.5
در ادامه شهيد دکتر بهشتي با اشاره به اسلام اقليمي مي‌فرمايد :
از دهة سوم به اين طرف، نهضت با نوع سومي از مسلمانان روبروست : مسلمانان - پدري و مادري- و - اقليمي- که ماها باشيم. چرا شما مسلماني ؟ چون در خانة پدر و مادر مسلمان به دنيا آمده ام. اگر در خانة پدر و مادر مسيحي به دنيا آمده بودم ؟ مسيحي بودم. اگر در خانة پدر مادر بي دين و مادي به دنيا مي‌آمدم چه بودم ؟ ملحد و مادي بودم. اگر مسلمان اقليمي يا مسلمان شناسنامه اي، مسلمان زاده شده باشد و در خانة پدر و مادر مسلمان اگر درست ساخته شده باشد و صحيح تربيت بشود يعني درست به او برسند و يا خودش به خودش برسد مسلمان راستين مي‌شود وگر نه مسلماني مي‌شود که چون پدر و مادرش مسلمان بودند، مسلمان است.6
شهيد بهشتي با تذکر اين نکته که براي مسلمان راستين بودن شناخت و معرفت لازم است به تبيين نوع شناخت، خصوصا شناخت از ديدگاه فطرت و قرآن پرداخته، که براي ورود به اين امر اولين گام آشنائي با لوازم معرفتي و نحوه کاربرد آنها مي‌باشد.

شناخت (معرفت):

در زبان فارسي علم و معرفت به يك معنا به کار مي‌رود و از آن تعبير به آگاهي و شناخت و ادراک مي‌شود. همچنين حيطه لغوي واژه علم به :
1- دانستن
2- يقين کردن
3- معرفت و دانش
4- يقين
5- هر چيز دانسته و معلوم تعبير مي‌شود.7
در عربي نيز کمابيش واژه علم و معرفت به يک معنا به کار مي‌رود، با اين تفاوت که تمايز بسيار ظريف و دقيقي بين علم و معرفت در زبان عربي برقرار مي‌باشد. در واقع نسبت ميان علم و معرفت عموم و خصوص مطلق مي‌باشد. چرا که هر معرفتي علم است ولي هر علمي معرفت نيست.8 در زبان انگليسي Know معادل علم و معرفت9 مي باشد، Knowledg حالتي از دانستن، ‌انديشيدن، فهميدن، معرفت شهودي که براي انسان شناخته شده است.10
Knowledge،‌انديشه در حالت مصدري، فهميدن در معناي کلي، دانستن، دانش، معرفت، علم.11 با مقايسه اين سه واژه در اين سه زبان (عربي، فارسي و انگليسي) در مي‌يبايم که از وجوهي مشترک مي‌باشند. در هر سه زبان: عربي، فارسي و انگليسي معادل معرفت، دانستن و وجهي از Know مي‌باشد که در معناي خاص آگاهي داشتن به کار مي‌رود. وجه اصطلاحي معرفت در علوم اسلامي - نظير منطق، فلسفه و اصول- کاربردهاي گوناگون دارد که به اين شرح مي‌باشد:12
1- مطلق آگاهي و ادراک که اعم از تصور و تصديق (علم حضوري و حصولي) مي‌باشد.
2. تصور يا مفهوم که بنا به اين تعريف، تصور= معرفت و تصديق = علم مي‌باشد.
3- ادارک کلي و جزئي که ادارک جزئي= معرفت و ادراک کلي= علم مي‌باشد.
4- معرفت استدلالي: معرفتي که از استدلال حاصل شود.
5- معرفت مسبوق به دانسته اي که فراموش شده.
6- ادراک پس از جهل، برحسب اين اصطلاح نمي‌توان گفت: خداوند معرفت دارد، اما مي‌توان گفت او داراي علم است.
7- کاربرد ادراک در ماوضع له.
اين نکته قابل توجه است که : در علوم اسلامي نيز واژه علم و معرفت به يك معنا به کار برده مي‌شود.
با توجه به تعريفي که از معرفت ارائه شد، انسان براي دستيابي به اين معرفت، و بالخصوص معرفت ديني راه‌ها و ابزارهاي گوناگوني دارد که عبارتند از : حس، عقل، وحي و الهام، شهود و مکاشفه و مرجعيت.13

حواس

فراگيرترين ابزار معرفت حس است. از گذشته بسيار دور تاکنون- غالباً- حواس را به ظاهري و باطني و حواس ظاهري را به پنج قسم- چشايي، بينايي، شنوايي، بويايي و بساوايي- تقسيم کرده‌اند. حواس ظاهري، شناخت گسترده اي از جهان طبيعت را براي انسان فراهم مي‌کند، شناخت‌هايي درباره رنگها، بوها، مزه‌ها، طعم‌ها و مانند آنها. حواس باطني اطلاعات بسياري را درباره نفس آدمي، افعال و حالات و انفعالات آن در دسترس وي قرار مي‌دهد؛ شناخت‌هايي درباره غم و شادي، درد و لذت، تصميم و اراده، کراهت و ميل و... براساس تحقيقات ژرف تر، اين گونه معرفت‌ها، در واقع، علم بدون واسطه، حضوري و شهودي‌اند نه علم با واسطه و حصولي. براي توضيح مطلب بايد تقسيم معرفت به معرفت حضوري و حصولي را توضيح دهيم: معرفت حضوري معرفت بدون واسطه (معنا، مفهوم و صورت ذهني) است. علم ما به خودمان، حالات و قواي نفساني مان - نظير ترس و نيروي تفکر- از اين دسته است. اما معرفت حصولي، معرفت با واسطه است؛ علمي است که از طريق مفهوم و صورت ذهني اشياء پيدا مي‌شود. بدين سان، معرفت با واسطه «معرفت حصولي» و معرفت بدون واسطه «معرفت حضوري» است؛ معرفت حضوري از قبيل معرفت‌هاي عرفاني و شهودي است که در آنها واقعيت شيء، مورد شهود قرار مي‌گيرد. از آنجا که علم ما به احوال و قوا و انفعالات نفساني خودمان بدون واسطه مفهوم و صورت ذهني است و در علم به آنها خود واقعيت آنها مورد شهود قرار مي‌گيرد، پس معرفت ما بدانها حضوري است، نه حصولي.
به هر حال، آنچه با حواس ظاهري درک مي‌شود صرفا به عوارض اشياء و ظواهر آنها اختصاص دارد؛ حواس به عمق آنها نفوذ نمي‌کند، ذات آنها را درک نمي‌کند. بدين ترتيب، حواس ظاهري، علي رغم گستردگي و کثرت معرفت‌هايي که به انسان مي‌دهند، هم محدوديت‌هاي زماني و مکاني دارند و هم صرفا به ظواهر اشياء راه مي‌يابند.

عقل14

واژه «عقل» معاني و کاربردهاي بسياري دارد. در اين جا از اين نظر که ابزار معرفت است نيروي ويژه اي است که اساسي ترين کار آن درک مفاهيم کلي است؛ در مقابل حواس و خيال که به امور جزئي (شخصي) اختصاص دارند.
لطيفه: حضرت امام خميني (ره) در رباعيات خويش در مورد عقل به بيان عرفاني مي‌فرمايد:
اي ديده! نگر رخش به هر بام و دري
اي گوش! صداش بشنو از هر گذري
اي عشق! بياب يار را در همه جا
اي عقل! ببند ديده ی بي خبري

شهود يا مکاشفه15

سومين ابزار يا راه معرفت انسان شهود يا مکاشفه است. معناي شهود يا مکاشفه اين است که واقعيت را بدون واسطه آنچنان که هست بيابيم. از آن جا که معرفت‌هاي حاصل از شهود علوم بي واسطه‌اند، اشتباه و خطا در مورد آنها متصور نيست. خطا يا حقيقت، صدق يا کذب در جايي متصور است که واسطه اي موجود باشد. بدين سان، معرفت‌هايي که از اين طريق حاصل مي‌شوند علوم بي واسطه و حضوري‌اند، نه حصولي.

وحي و الهام

در فرهنگ اسلامي ما، وحي و الهام ابزارهاي معرفت براي انسانهاي عادي نيست، وحي به انبيا(علیهم السلام) اختصاص دارد و الهام به امامان معصوم (علیهم السلام). وحي شهود بلاواسطه پيامبر يا حقيقت القا شده توسط فرشته وحي است که پيامبران آن حقيقت را مستقيماً دريافت مي‌کنند و احتمال خطا و اشتباه در آن راه ندارد.
مرجعيت يعني استناد به اقوال و آراي صاحب نظران، به تعبير ديگر، مرجعيت عبارت است از اين که براي تصديق قضيه اي به سخن کسي که صلاحيت نظر دادن دارد استناد شود، مثلاً براي پذيرش و صدق قوانين و قضاياي شيمي به آراي شيميدانان برجسته اي تمسک شود و براي صدق قوانين و قضاياي فيزيک به نظريات فيزيکداني صاحب نظر استناد شود. مرجعيت به اين معنا نه تنها ابزاري است براي معرفت، بلکه ملاکي براي ارزيابي آن نيز مي‌باشد.
شهيد بهشتي قائل است که به سه شيوه مي‌توان در مورد شناخت بحث کرد، الف) شيو ة فلسفي ب) شناخت از ديدگاه قرآن ج) شناخت و مسائل آن در حيطه‌اي که به آن بر مي‌خوريم و با آن سروکار داريم.17 و مناسب‌ترين روش را نوع سوم دانسته، چرا که ارتباط برقرار کردن افراد با آن راحت‌تر مي‌باشد، در اصل اينکه، برداشت من از موضوعات چگونه است براي فرد داراي کشش بيشتري است؛ ايشان با اشاره به اين نکته که انسان نسبت به خويشتن آگاهي دارد به بيان رابطه بين عين و ذهن پرداخته واين دورا موثر در يکديگر مي‌شمرند، «اين ذهن وعين مسلما در رابطه با يکديگرند، ودر يکديگر تاثير متقابل دارند. يعني عين در ذهن تاثير دارد»18 و بالعکس، در حقيقت در اين تقابل ذهن خودش را مي‌شناسد؛ ايشان، با اشاره به حواس و نقش آنها در رابطه با عين وذهن، به نقش شناخت براي دست يابي به آگاهي پرداخته و ارزش آگاهي را در واقع نمائي مي‌داند و مي‌گويد : مهمترين مساله در بحث شناخت دست يابي به معيار‌ها و راه و روش‌هائي است که مارا در به دست آوردن آگاهي واقع نما کمک کند. مسالة اساسي براي ما در مبحث شناخت، معيار، شيوه و روش صحيح شناخت است. اگر ما در مبحث شناخت، روي اين قسمت تکيه کنيم و موفق شويم، هدف اصلي از بحث شناخت براي ما تامين شده است.19 و با تکيه برتفاوت واقعيت و حقيقت و اينکه واقعيت عبارت است از آنچه هست و حقيقت عبارت است از آنچه بايد باشد، مسالة اصلي شناخت را در دريافت آگاهانه حقيقت مي‌داند؛چرا که نفس مطمئنه به دنبال حقيقتي است که جاري در همة زمانها ست، تغيير نمي‌کند و اوست که انسان ساز است، از اين رو رَبّانيان در صدد شناختي درست از عالم بر مي‌آيند، و اين امر را نوک پيکان هدايت آدمي برمي شمرند.
در ادامه ايشان به عوامل موثر در کسب آگاهي از قبيل تجزيه و تحليل، وحي، اشراق و..پرداخته،و با اشاره به عدم مادي بودن ادراک در التزام به آگاهي، ادراک را به بديهي ونظري تقسيم مي‌کند ((ادراک بديهي، يعني ادراک اوليه،که انسان براي بدست آوردن آن مجبورنيست تجزيه و تحليل و ترکيب بکند، وفکرش را به کار بيندازد، بلکه راحت بدست مي‌آيند؛ نظري نيز يعني ادراکاتي که با نظرو دقت و تامل و تحليل و ترکيب و جمع بندي و استنتاج به دست مي‌آيد)).20
بعد با اشاره به تقسيم بندي علم که متشکل از حضوري و حصولي است به معرفت تجربي پرداخته، روش آن را متشکل از سه عنصر((الف) مشاهده ب) تفسير اين مشاهده و استنتاج از آن؛ ج) تطبيق آن تفسير و آن نتيجة گرفته شده بر عالم خارج در موارد تازه، ميدانند و قائلند به اينکه روش تجربي داراي محدوديتهائي ست، از قبيل : اولا) روش تجربي براي قلمرو خود تجربه مفيد است و شامل آن بخش از ادراکات که در قلمرو تجربه نيستند نمي‌شود، ثانيا) اگر ما با تجربه تاييدي براي درستي تفسير و استنتاج از مشاهدة خود به دست آوريم، لازم نيست که فورا فکر کنيم که مطلب قطعي است. ثالثا)نتايج علوم تجربي اگر هم قطعي شوند و به قطعيت برسند، لازم نيست کليت و فراگيري جهاني داشته باشند، بلکه در ميدان خودشان احيانا کليت دارند)).21 با اين ديدگاه تجربه فقط بخشي از شناخت را تشکيل مي‌دهد، و قائلين به جامعيت شناخت تجربي ابزارهاي ديگر معرفت شناسي را در ارائة اصول کلي عقيم مي‌شمرند؛ ادلة قرآني نيز شاهد بر اين محدويت است، که درادامه به آن مي‌پردازيم.
نکته اينجاست که چرا شهيد بهشتي در مبحث شناخت شناسي به فطرت پرداخته و بعد معرفت شناسي قرآني رابررسي مي‌کند ؟ رابطة ميان قرآن و فطرت چيست که متفکراني مانند شهيد بهشتي آن قدر به آن تاکيد دارند و معمولا در مباحثات خود آن دو را در کنار يکديگر قرار مي‌دهند. قبلا نيز به اين مطلب اشاره کرديم که متفکرين اسلامي بيشتر درون نگر هستند ودراثبات مدعيات خود از لوازم درون شناختي براي معرفت استفاده مي‌کنند، حال التزام ميان فطرت و قرآن در چيست ؟ در مباحث فوق گفتيم که، تکيه شهيد بهشتي در مبحث شناخت، معيار، شيوه وروش صحيح شناخت است، چرا که مارا در به دست آوردن آگاهي واقع نما کمک ميکند، هدف قرآن نيز بيان حقيقتي است متعالي که لازم است انسان به سمت آن حرکت کند يعني «حبل متين يا عروه الوثقي» در جهت صعود به سمت کمال عالي؛ اين حبل متين يا عروه الوثقي، همان فطرت بيدار وآگاه انسان است، هموست که آدمي را رهنمونِ آگاهي واقع نما مي‌شود، و حقيقت را به انسان مي‌نماياند، در حقيقت فطرت آگاه و بيدار و هوشيار، همان قرآن باطني و روش آن در امتداد سيرة علوي‌ست، فطرت انسان آگاه در قرآن سير مي‌کند و با قرآن که همان حقيقت خفيه است مي‌شناسد؛ در همين راستا است که شهيد بهشتي به روش درست اشاره مي‌کند و هدف عالية خود را دسترسي به اين روش درست ميداند، روشي که منطبق بر نفسِ قرآني است و مي‌فرمايد : اسلام و تعليمات پيامبران، اگر خوب درک و دريافت گردد با فطرت ما آدميان نسبتي همسان دارد22.
و اما بهشتي، چه چيزي را مي‌جويد ؟ گوئيم که به شناخت صحيح دست پيدا کرديم، از اين شناخت به چه حقيقتي نائل مي‌شويم و حظ و بهرة ما از اين حقيقت در چيست ؟ انتهاي راه کدامين منزل است ؟ و اصل فطري و قرآني رهنمون ما به سمت چه ايده‌آلي مي‌باشند ؟ قبل از پاسخ به اين سوال‌ها به ابزارهاي معرفتي مورد توجه قرآن پرداخته و آنها را از ديدگاه شهيد بهشتي بررسي مي‌کنيم.
در معرفي ابزارهاي شناخت، به مواردي از جمله : حواس، عقل و... اشاره کرديم؛ اين ابزارها همانطور که گفته شد از ملزومات شناخت بوده و باب معرفت‌شناسي بواسطة اين ابزار‌ها گشوده مي‌شود.
شهيد بهشتي با توجه به قلمرو هستي ما، اين ابزار‌هارا به دو نوع ابزارهاي نوع اول يا‌ اندام و ابزار‌هاي نوع دوم يا بيروني تقسيم‌بندي مي‌کند، که اين ابزار‌هاي نوع دوم در حقيقت کمکي هستند براي ابزار‌هاي نوع اول. حس يکي از ابزارهاي مورد اشاره شناخت بوده و به سه گروه حواس ظاهري، حواس دروني و حواس بيروني تقسيم مي‌شود؛ ((حواس ظاهري به‌اندام‌هائي مي‌گوئيم که مي‌توان آنها رابرسطح بدن ديد : چشم (بينائي)، گوش (شنوائي)، غده‌هاي مخصوص در زبان (چشائي)، اعصاب مخصوص در بيني (بويائي)، اعصاب گسترده در زير پوست براي شناخت زبري و نرمي، گرمي و سردي، سفتي و شلي، که معمولا همة اينها تحت بساوائي و لامسه مي‌آيد ولي اعصاب مختلفي هستند.))23 حواس دروني منجر به درک حالات دروني از قبيل : احساس گرسنگي، درد و.... مي‌شود و غير از اين دو شامل يک پروسة شناختي ست، مثل، محاسبات رياضي..
باتوجه به تقسيم بندي فوق در قرآن از سه چيز به عنوان‌اندام (ابزار)اصلي شناخت نام برده مي‌شود : سمع، بصر، فواد.
و اما نقش گستردة گوش در کسب آگاهيها چيست ؟ با چشم مي‌بينيم و تشخيص مي‌دهيم اما آيا گسترة ادراک گوش تنها در تشخيص اصوات است ويا نقش وسيع تري نيز دارد ؟ شهيد بهشتي معتقد است : گوش قبل از اختراع خط و علائم نوشتن، تنها وسيلة انتقال معلومات افراد به يکديگر و نسلي به نسل ديگر بوده است. در نقش گوش اين مهم است.24

فؤاد:

قبل از شروع بحث فواد، نقش و جايگاه دل را در معرفت شناسي بررسي مي‌کنيم؛ چرا که مقدمة پرداختن به فؤاد شناخت جايگاه معرفت شناسانه دل مي‌باشد.
در فارسي ما کلماتي داريم که تا حدودي نقش دل را در شناخت شناسي براي ما روشن مي‌کند، کلماتي مانند : دل آرا، دل آرام، دل آشنا، دل آشفته، دلاور، دلبر، دلبند، دلسوخته و.... با ملاحظة کلمات مذکور در مي‌يابيم که : بشر سواي اعتقاداتي که دارد، کلية نقشهاي عاطفي و روحي خود را و آنچه که بيشتر به بشريت او مربوط مي‌شود، در فرهنگش با دل بيان مي‌کند. تعبيرات ديگري نيز از دل مطرح است، از قبيل خداشناسي و اتصال رابطة انسان با خدا، که جايگاه بيشترِ اين نوع دريافتها، دل مي‌باشد. و حال منظور از دل چيست و گسترة معرفت شناسي آن چقدر است ؟ آيا منظور، مرکز دستگاه گردش خون است ؟ وارتباط اين دل مادي با معنويت چگونه است؟
همانطور که ذکر شد براي دل ترکيبات متفاوتي در لغت آمده است، که گسترة کاربرد اين واژه را در رونمائي احساسات دروني بيان مي‌دارد، در واقع نزديک ترين ارتباط را، بشر با دل خود دارد و بيشترين هيجانات دروني او از دل، برمي خيزد، مي‌توان گفت که رکن اصلي آگاهي‌هاي انسان دلش مي‌باشد، چرا که دل :
ماواي خواستن، محل دريافتن، ساحت پذيرفتن، محراب قدسي شدن، دنياي در تلاطم بودن و سبوي عاشق شدن است.
بهشتي عاشق بود، عاشق ديگر شدن ودر مسير شدن، او عاشق عشق ورزيدن بود و هست؛ در ادوات معرفت شناسي عقلانيت ابزارهاي معرفتي بسيار مورد تاکيد است، و ابزارهائي مانند دل جايگاه عقلاني چنداني ندارد، وتنها در وادي عارفان، متقن ترين دليل محسوب مي‌شود؛ بهشتي بر اين ابزار تاکيد زيادي دارد و باب ورود به فؤاد را دل قرار مي‌دهد؛ چرا که اهل دل شدن يگانه راه دريافت معرفتي است؛ بهشتي با بيان ارتباط بين اين قلب صنوبري و دل روحاني مي‌گويد :
آنچه به نظرم مي‌رسد اين است که دل به همين معني‌اندام صنوبري است و بشر به دليل و وجهي که بايد اين دليل و وجه را به دست آورد، بين اين کارها، اين عواطف، اين کوشش‌هاي انساني، عشق، اراده، محبت، خشم، تصميم، ترديد، ودل رابطه اي يافته وحس کرده و براساس آن رابطه براي دل اين همه نقش در ادبياتش پيدا شده است.25
بهشتي براي دل سه معناي متصوفه قائل است : «لطيفة رباني وروحاني وآن حقيقت انسان است و مُدرک وعالم وعارف و عاشق حق است».
ايشان با تقسيم بندي ديگري از شناخت و آگاهي‌هاي انسان به : الف) شناختي که رابطة مستقيمي بازندگي عملي ورفتار فرد دارد، ب) شناختي که رابطة مستقيمي ندارد؛ بيان ميکند :
در همة مواردي که آگاهي وعلم ومعرفت دررفتار انسان اثر وواکنشي دارد، يک‌اندام در انسان‌هاست که زودتر و عمومي‌تر از همة‌اندام‌هاي ديگر تغيير وضع و حالت مي‌دهد :
همين دل، همين دل که مرکز گردش خون است.
شهيد بهشتي با بيان رابطة بين دل و آگاهي تشبيه زيبائي دارد، «رابطة بين دل وآگاهي چيزي است شبيه رابطة آمپر و عقربه‌هادر ماشين‌هاي مختلف، آن چيزي که شما را خبر مي‌کند که اين اتومبيل داغ شد يا نشد، اين عقربه است.»
پس دل يک نوع نقش کاملا مربوط به آگاهيها دارد، ولي صور دريافتي آن با گوش و چشم فرق ميکند، با گوش وچشم آگاهي شروع مي‌شود ولي با دل اين آگاهي تفسير ميشود. مثلا وقتي با گوش خبر ناخوشايندي مي‌شنويد ويا صحنة دلخراشي را مي‌بينيد، تفسير اين شنيدن يا ديدن نزد دل، غم است؛ ايشان با اشاره به اين نکته که جامع ترين واژگان معرفتي دل است بيان مي‌کند :
«اگر بگويندکه خداوند به تو سمع و بصرو دل داد، منظور اين است که خداوند به تو وسيله‌اي که سازندة رفتار وعمل تو وسازندة خود توست. اگربخواهيم آگاهي و شناخت و معرفت سازنده را با يکي از‌اندام‌هاي بدن مربوط کنيم که ارتباطش مشخص باشد وصف آگاهي‌هاي بي تاثير وفاقد تاثيردر عمل را از صف آگاهي‌هاي سازندة موثر در عمل جدا کنيم، فکرميکنم تنها‌اندامي که بشود نام برد، دل است.»

مقايسة ميان قلب و فؤاد

شهيد بهشتي مقايسة ميان قلب و فؤاد را در سه نوع مي‌داند :26
نوع اول : فؤاد وقلب به عنوان ابزار شناخت، «ولله اخرجکم من بطون امّهاتکم لاتعلمون شيئاوجعل لکم السمع و الابصار والافئده لعلکم تشکرون»27
خدا شما را از شکمهاي مادرتان بيرون آورد در حالي که هيچ نمي‌دانستيد.براي شما گوش و چشم ودل قرار داد تا قدر آنها را بدانيد وسپاسگذار باشيد واز آن کار صحيح بگيريد.
نوع دوم : فؤاد به عنوان تصدق کنندة آنچه چشم مي‌بيند؛ يعني فؤاد به عنوان‌اندام اعتقاد و تصديق و باور و ايمان. «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» 28، آنچه (در غيب عالم) ديد دلش هم به حقيقت يافت وکذب و خيال نپنداشت، يعني دل پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنچه را چشم پيامبر ديد دروغ ندانست.
نوع سوم : قلب، در همين نقش، يعني قلب براي ايمان و تصديق؛ گفته شد، بهشتي، چه چيزي را مي‌جويد وبا شناخت صحيح مي‌خواهيم به چه حقيقتي نائل مي‌شويم و حظ و بهرة ما از اين حقيقت متجلي در دل، چيست ؟
او به دنبال بر طرف کردن تلخيها و زيانها وناراحتيها و عذابهاست؛ او به دنبال کشف است، در پي شهود و اشراقي عاشقانه است.واما، شهود چيست ؟ و اشراق در کدامين منزل است ؟
شهيد بهشتي با تاکيد برکيفيت نزول مقام رحمت اين سوال را مي‌پرسد که : نورانيت واين چراغ روشني بخش کجاست و به کجا مي‌تابد؟، «في بيوت عظم‌الله ان ترفع» در خانه‌هائي که خدا اجازه داده و مقررکرده است که برافراشته شوند؛ و خانه‌هائي که خدا اجازه داده است نامش در آنجا برده شود.ومردان با ايمان که هيچ چيز آنها را مشغول نمي‌کند؛ در مقابل اينها کافران هستند، «ظلمات بعضها فوق بعض» تاريکيها پشت سر يکديگر، بالاي يکديگر، يکي در پي ديگري، تا آنجا که اين کافر قدرت معرفت و شناختش آنقدرضعيف شده که حتي اگر دستش را بيرون بياورد نمي‌تواند ببيند. «اذا اخرج يده لم يکد يراها»، حتي اگر دستش را هم بيرون بياورد نمي‌تواند ببيند. «ومن لم يجعل الله له نورا فما له من نور»، کسي را که خدا روشني و هدايت عنايت نکند برهيچ روشنائي و روشنگري دسترسي ندارد.29
پس بي خبري از اين روز بزرگ همان بي خبري انسان قبل از عطاي فرقان است و روز بزرگ، طلوع شناخت خير از شر مي‌باشد؛ اين روز براي هر فرد فرا مي‌رسد،چه بهتر که خود زودتر آن را دريابيم.
فطرت داراي فرقان راحت مي‌تواند همانند شهيد بهشتي، روشني و اشراق الاهي را دريابد. او رازهاي جاودانگي را در سکوت عاشقانة فطرت يافته بود، او در ملتِ خويشتنِ خويش مي‌زيست.
«اگر مي‌شد از چنگال بحث‌ها خلاص شويم و يکسره با آهنگ قرآن،بي اين حاشيه‌ها مانوس باشيم و دغدغه‌ها اذيتمان نمي‌کرد و دامي نمي‌شد برسر راه ايمانها و حرکت‌ها، چه عالي بود! نقشي را که اين آيات بدين گونه برروح ودل همة ما داشت به ياد نگه داريد که وقتي بحث بينش، بحث اشراق، بحث عرفان در ارتباط با قرآن مطرح مي‌شود، همين تجربة عيني که الان داشتيم بسيار به درد بخور است. اگراين آياتي که خواندم و معنا شد توانست درما احساسي، روحي، نورانيت خاص بوجود بياورد، شايد برخورد مابااين نورانيت بتواند معني آن اشراق از ديد قرآن را براي ماتاحدي روشن بکند.»30

پي نوشتها :

1- ملت چيست؟، ارنست رنان، مجموع؛ آثار، جلد يکم، پاريس،1882
2- R. emerson, Form Empire to Nation, Cambridge, HARVARD University Press, 1960
3 - سه گونه اسلام، شهيد بهشتي، بنياد نشر آثار وانديشه‌هاي شهيد بهشتي، 1386، ص 16
4 - همان، ص 22
5 - فرقان، 63
6 - سه گونه اسلام، شهيد بهشتي، بنياد نشر آثار وانديشه‌هاي شهيد بهشتي، 1386، ص 25
7 - ر.ک فرهنگ معين، محمد معين، فرهنگ دهخدا.
8 - المنطق، الشيخ محمدرضا المظفر، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1357.
9- The American hertage DICRIONARY, peter Davies (editor) publishes DELL. Newyork, 1975.
10- The new LEXION WEBSTER'S DICTIONARY of The English
11- The Encyclopedia of philosophy by Macmillan volumes 7 and 9, p. 151.
12 - رک: سيد جعفر سجادي، فرهنگ علوم فلسفي و کلامي، فخرالدين رازي، المباحث المشرفيه، جلد 1، ص 367 صدر المتألهين، اسفار اربعه، جلد 3، ص 507
13 - منصور شمس، آشنائي با معرفت شناسي، نشر انجمن معارف اسلامي ايران، 1382، ص 157
14 - محمد حسين زاده، مباني معرفت ديني، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص38.
15 - سيد حسين ابراهيميان، معرفت شناسي، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، حوزه علميه قم، 1378، ص 178.
16 – محمد حسين‌زاده، مباني معرفت ديني، ص 43.
17- شناخت از ديدگاه فطرت، آيت‌الله شهيد بهشتي، انتشارات بقعه، سال 1387، ص 15
18 - همان، ص 24
19 - همان، ص 43
20 - همان، ص 149
21 - همان، ص 158
22 - سخنراني شهيد بهشتي در اسفند ماه سال 1357 در مسجد اعظم قم در بين روحانيون و طلاب.
23 - شناخت از ديدگاه قرآن، آيت الله شهيد دکتر بهشتي، چاپ دوم، انتشارات بقعه، ص 156
24 - همان، ص 170
25 - همان، ص 201
26 - شناخت از ديدگاه قرآن، آيت الله شهيد دکتر بهشتي، چاپ دوم، انتشارات بقعه، ص 234
27 - نحل، 16
28 - نجم،11
‌‌29 – شناخت از ديدگاه قرآن، آيت‌الله شهيد دكتر بهشتي، چاپ دوم، انتشارات بقعه، ص 358
30 – همان، ص 359

منبع: روزنامه اطلاعات




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط