نوع جدید تاریخ فلسفهی تاریخ است
چکیده:
تفکر هیچگاه در خلا صورت نمی گیرد، بلکه همیشه به وسیله ی یک شخص معین در یک موقعیت معین انجام می شود و هر شخصیت تاریخی در هر موقعیت تاریخی، به اندازهای عقلانی فکر و عمل میکند که در آن موقعیت می تواند فکر کند و عمل کند و هیچ کس بیش از آن نمی تواند.
تعداد کلمات: 1089 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
تفکر هیچگاه در خلا صورت نمی گیرد، بلکه همیشه به وسیله ی یک شخص معین در یک موقعیت معین انجام می شود و هر شخصیت تاریخی در هر موقعیت تاریخی، به اندازهای عقلانی فکر و عمل میکند که در آن موقعیت می تواند فکر کند و عمل کند و هیچ کس بیش از آن نمی تواند.
تعداد کلمات: 1089 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
نهضتی تاریخی که در سال ۱۷۸۴ با هردر آغاز شد با هگل که درسگفتار هایش درباره ی فلسفه ی تاریخ نخست در سالهای ۱۸۲۲-۱۸۲۳ ایراد شد، به اوج رسید. هرکس فلسفه ی تاریخ او را مستقلا بخواند جز این نمی تواند فکر کند که اثری است عمیقة اصیل و انقلابی که در آن برای اولین بار تاریخ بالغ و کامل قدم به صحنه ی اندیشه ی فلسفی نهاده است. ولی هنگامی که به کار اسلاف او توجه شود، کتاب بسیار کم تر حیرت انگیز و بسیار کمتر اصیل می نماید.
او پیشنهاد می کند که نوع جدید تاریخ را باید فلسفهی تاریخ نامید (قدمت پیشنهاد و همچنین اصطلاحات به ولتر می رسد)، ولی فلسفهی تاریخ در نزد او تأمل فلسفی درباره ی تاریخ نیست، بلکه خود تاریخ است که به نیرویی عالی تر صعود کرده است و به فلسفه ای متمایز از تاریخ تجربی محض تبدیل می شود؛ یعنی تاریخ نه فقط به عنوان انبوه واقعیتها محقق می شود بلکه با در دلایل این که چرا رویدادها آنگونه اتفاق افتاده اند فهمیده می شود؛ این تاریخ فلسفی، تاریخ کلی بشر خواهد بود ( اینجا هگل از هردر پیروی می کند) که ترقی از منوی بدوی تا تمدن امروز را به نمایش می گذارد. طرح کلی این داستان تطور آزادی است که با دلیل اخلاقی انسان ( آن چنان که در یک نظام خارجی روابط اجتماعی به نمایش در آمده باشد مطابقت دارد، به طوری که سوالی که تاریخ فلسفی باید پاسخ بدهد این است که دولت چگونه به وجود آمد (تمام اینها از کانت گرفته شده). اما مورخ هیچ چیز از آینده نمیداند؛ تاریخ در زمان حال به اوج می رسد نه در آرمان شهر آینده ( این از شیلر است). آزادی انسان همان آگاهی او از آزادی خویش است، پس تطور آزادی تطور آگاهی است؟ یک فرایند فکر یا تطور منطقی که در آن مراحل با لحظات گوناگونی لازم مفهوم پیاپی فرا می رسند ( این از فیخته است). و سرانجام، تاریخ فلسفی فرایندی صرف انسانی را به نمایش نمی گذارد، بلکه نمایشگر فرایندی کیهانی است؛ فرایندی که در آن جهان به جایی می رسد که خود را در خود آگاهی به سان روح محقق می سازد ( این از شلینگ است). به این سان، هگل هر یک از وجوه ممیز فلسفه ی تاریخ خود را از پیشینیانش اخذ کرده است، ولی آرای آنان را با مهارتی خارق العاده در نظریه ای چنان منسجم و یک دست ترکیب کرده است که شایستگی بررسی مستقل به طورکلی را دارد و بنابراین پیشنهاد میکنم که به بعضی وجوه ممتاز آن توجه کنیم.
بیشتر بخوانید: مکتب تاریخ نگاری شام
اولا، هگل از نزدیک شدن به تاریخ از طریق طبیعت خودداری می کند. او اصرار دارد که طبیعت و تاریخ دو چیز متفاوت اند. هر یک فرایندی یا مجموعه ای از فرایندهاست، اما فرایندهای طبیعت تاریخی نیست و طبیعت تاریخ ندارد. فرایندهای طبیعت چرخهای اند؛ طبیعت به دور خود می چرخد، و از تکرار این چرخشها هیچ چیزی بنا یا بر پا نمی شود. هر طلوع خورشید، هر بهار، هر جزر و مد، شبیه گذشته است؛ قانون حاکم بر چرخه هنگامی که چرخه خود را تکرار می کند، عوض نمی شود. طبیعث نظام سازواره های عالی و پست است، عالی تر ها به پست ترها متکی اند، ولی نه از لحاظ زمانی. هگل صریحا آن نظریهی تکاملی را که میگوید عالی ترها به مرور زمان از پست ترها پدید می آیند انکار و تأکید می کند که کسانی که به این معتقدند، توالی منطقی را با توالی زمانی اشتباه می گیرند. برعکس، تاریخ هرگز تکرار نمی شود؛ حرکت های آن در دایره سیر نمی کند، سیرشان حلزونی است و تکرارهای ظاهری همیشه به اعتبار کسب چیزی جدید متفاوت می شود. به این ترتیب، جنگ گاه گاه در تاریخ از سر گرفته می شود، اما هر جنگ جدید، به طریقی، بر اثر درس هایی که آدمیان از جنگ قبلی فرا گرفته اند، نوع جدیدی از جنگ است.
فلسفهی تاریخ در نزد او تأمل فلسفی درباره ی تاریخ نیست، بلکه خود تاریخ است که به نیرویی عالی تر صعود کرده است و به فلسفه ای متمایز از تاریخ تجربی محض تبدیل می شود؛ یعنی تاریخ نه فقط به عنوان انبوه واقعیتها محقق می شود بلکه با در دلایل این که چرا رویدادها آنگونه اتفاق افتاده اند فهمیده می شود؛ این تاریخ فلسفی، تاریخ کلی بشر خواهد بود ( اینجا هگل از هردر پیروی می کند) که ترقی از منوی بدوی تا تمدن امروز را به نمایش می گذارد. طرح کلی این داستان تطور آزادی است که با دلیل اخلاقی انسان ( آن چنان که در یک نظام خارجی روابط اجتماعی به نمایش در آمده باشد مطابقت دارد، به طوری که سوالی که تاریخ فلسفی باید پاسخ بدهد این است که دولت چگونه به وجود آمد (تمام اینها از کانت گرفته شده). اما مورخ هیچ چیز از آینده نمیداند؛ تاریخ در زمان حال به اوج می رسد نه در آرمان شهر آینده ( این از شیلر است).
به هگل باید برای بیان این تمایز مهم اعتبار قائل شد؛ ولی آن را غلط بیان کرده است. او در متمایز کردن فرایندهای غیر تاریخی طبیعت از فرایندهای تاریخی حیات آدمی برحق، ولی در تقویت کردن این تمایز با انکار اصل تکامل بر خطاست. از داروین به بعد، ما خود را ناگزیر یافته ایم که آن اصل را بپذیریم و نیز بپذیریم که مفهوم فرایند طبیعت با فرایند تاریخ به طریقی که هگل فکر نمی کرد شبیه هم باشند، به هم شباهت دارند؛ یعنی طبیعت همچنان که امتداد می یابد افزایشهایی حاصل می کند، اما این حقیقت باقی می ماند که فرایند طبیعت از فرایند تاریخ متفاوت است؛ یعنی، مثلا، توالی دوره های زمین شناختی توالی حقیقتا تاریخی نیست، زیرا ویژگی تاریخ است که مورخ در ذهن خویش افکار و انگیزه های عاملانی را که به حکایت افعالشان پرداخته است، باز می آفریند و توالی حوادث توالی تاریخی نیست، مگر آن که شامل اعمالی باشد که بتوان انگیزه های آنها را، دست کم در اصول، بازآفرید. زمین شناسی یک سلسله حوادث را به ما عرضه می دارد، ولی تاریخ اگر یک سلسله اعمال به ما عرضه نکند تاریخ نیست. بنابراین، نتیجه گیری هگل درست است، که هیچ تاریخی وجود ندارد مگر تاریخ حیات آدمی؛ و منظور از حیات، نه صرف حیات بلکه، حیات عقلانی و حیات موجودات متفکر است.
ثانیا، و بلافاصله بعد از این، تمام تاریخ، تاریخ اندیشه است. تا جایی که افعال آدمی حوادث صرف هستند، مورخ نمی تواند آنها را بفهمد یا دقیق تر بگوییم، حتی نمی تواند مستم سازد که آنها اتفاق افتاده اند. آنها فقط به عنوان بیان خارجی افکار برای او دانستنی اند. مثلا، برای بازسازی تاریخ مبارزه ای سیاسی مانند مبارزه بین امپراتوران رومی و سنا تورهای مخالف روم در قرن اول، کاری که مورخ باید انجام بدهد این است که بییند طرفین از وضع سیاسی موجود چه برداشتی داشته اند و برای تطور آن وضع چه پیشنهاد کرده اند. او باید اندیشه های سیاسی آنان را هم راجع به وضع بالفعل شان هم راجع به آینده ی احتمالی شان به چنگ آورد. این جا باز هم به یقین هگل بر حق بود؛ تعریف شایسته از کار مورخ این نیست که آنچه را مردمان انجام داده اند بداند، بلکه باید بفهمد آنان چه فکر میکردند.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
فلسفهی تاریخ در نزد او تأمل فلسفی درباره ی تاریخ نیست، بلکه خود تاریخ است که به نیرویی عالی تر صعود کرده است و به فلسفه ای متمایز از تاریخ تجربی محض تبدیل می شود؛ یعنی تاریخ نه فقط به عنوان انبوه واقعیتها محقق می شود بلکه با در دلایل این که چرا رویدادها آنگونه اتفاق افتاده اند فهمیده می شود؛ این تاریخ فلسفی، تاریخ کلی بشر خواهد بود ( اینجا هگل از هردر پیروی می کند) که ترقی از منوی بدوی تا تمدن امروز را به نمایش می گذارد. طرح کلی این داستان تطور آزادی است که با دلیل اخلاقی انسان ( آن چنان که در یک نظام خارجی روابط اجتماعی به نمایش در آمده باشد مطابقت دارد، به طوری که سوالی که تاریخ فلسفی باید پاسخ بدهد این است که دولت چگونه به وجود آمد (تمام اینها از کانت گرفته شده). اما مورخ هیچ چیز از آینده نمیداند؛ تاریخ در زمان حال به اوج می رسد نه در آرمان شهر آینده ( این از شیلر است).
به هگل باید برای بیان این تمایز مهم اعتبار قائل شد؛ ولی آن را غلط بیان کرده است. او در متمایز کردن فرایندهای غیر تاریخی طبیعت از فرایندهای تاریخی حیات آدمی برحق، ولی در تقویت کردن این تمایز با انکار اصل تکامل بر خطاست. از داروین به بعد، ما خود را ناگزیر یافته ایم که آن اصل را بپذیریم و نیز بپذیریم که مفهوم فرایند طبیعت با فرایند تاریخ به طریقی که هگل فکر نمی کرد شبیه هم باشند، به هم شباهت دارند؛ یعنی طبیعت همچنان که امتداد می یابد افزایشهایی حاصل می کند، اما این حقیقت باقی می ماند که فرایند طبیعت از فرایند تاریخ متفاوت است؛ یعنی، مثلا، توالی دوره های زمین شناختی توالی حقیقتا تاریخی نیست، زیرا ویژگی تاریخ است که مورخ در ذهن خویش افکار و انگیزه های عاملانی را که به حکایت افعالشان پرداخته است، باز می آفریند و توالی حوادث توالی تاریخی نیست، مگر آن که شامل اعمالی باشد که بتوان انگیزه های آنها را، دست کم در اصول، بازآفرید. زمین شناسی یک سلسله حوادث را به ما عرضه می دارد، ولی تاریخ اگر یک سلسله اعمال به ما عرضه نکند تاریخ نیست. بنابراین، نتیجه گیری هگل درست است، که هیچ تاریخی وجود ندارد مگر تاریخ حیات آدمی؛ و منظور از حیات، نه صرف حیات بلکه، حیات عقلانی و حیات موجودات متفکر است.
ثانیا، و بلافاصله بعد از این، تمام تاریخ، تاریخ اندیشه است. تا جایی که افعال آدمی حوادث صرف هستند، مورخ نمی تواند آنها را بفهمد یا دقیق تر بگوییم، حتی نمی تواند مستم سازد که آنها اتفاق افتاده اند. آنها فقط به عنوان بیان خارجی افکار برای او دانستنی اند. مثلا، برای بازسازی تاریخ مبارزه ای سیاسی مانند مبارزه بین امپراتوران رومی و سنا تورهای مخالف روم در قرن اول، کاری که مورخ باید انجام بدهد این است که بییند طرفین از وضع سیاسی موجود چه برداشتی داشته اند و برای تطور آن وضع چه پیشنهاد کرده اند. او باید اندیشه های سیاسی آنان را هم راجع به وضع بالفعل شان هم راجع به آینده ی احتمالی شان به چنگ آورد. این جا باز هم به یقین هگل بر حق بود؛ تعریف شایسته از کار مورخ این نیست که آنچه را مردمان انجام داده اند بداند، بلکه باید بفهمد آنان چه فکر میکردند.
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخ اندیشه
بررسی تاریخ و اندیشه های نهضت حروفیه
سیری کوتاه در فلسفهی تاریخ