نگرش علم الاسمایی (قسمت سوم)

در فلسفه تاریخ فردید حضور تفکر هایدگر به خوبی هویداست. میدانیم که هایدگر تاریخ متافیزیک را تاریخ بسط غفلت از وجود می داند غفلتی که دیوار به دیوار بسط نیست انگاری است. فردید نیز تفسیر هایدگر از تاریخ متافیزیک غرب را پذیرفته آن را یکی از مقومات فلسفه تاریخ خود قرار میدهد.
شنبه، 27 بهمن 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگرش علم الاسمایی (قسمت سوم)
حضور تفکر هایدگر در فلسفه تاریخ فردید  
 
چکیده:
در فلسفه تاریخ فردید حضور تفکر هایدگر به خوبی هویداست. میدانیم که هایدگر تاریخ متافیزیک را تاریخ بسط غفلت از وجود می داند غفلتی که دیوار به دیوار بسط نیست انگاری است. فردید نیز تفسیر هایدگر از تاریخ متافیزیک غرب را پذیرفته آن را یکی از مقومات فلسفه تاریخ خود قرار میدهد.
 
تعداد کلمات: 1219 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
نگرش علم الاسمایی (قسمت سوم)
نویسنده: پیژن عبد الکریمی

در فلسفه تاریخ فردید حضور تفکر هایدگر به خوبی هویداست. میدانیم که هایدگر تاریخ متافیزیک را تاریخ بسط غفلت از وجود می داند، غفلتی که دیوار به دیوار بسط نیست انگاری است. فردید، نیز تفسیر هایدگر از تاریخ متافیزیک غرب را پذیرفته، آن را یکی از مقومات فلسفه تاریخ خود قرار میدهد. لذا، مطابق با این فلسفه تاریخ، پس از امت واحدہ آغاز تاریخ که به لحاظ تاریخ غیراسطوره ای روشن نیست با کدام جوامع، فرهنگها و تمدنهای متحقق در تاریخ زندگی بشر انطباق دارد بشر وارد دوران غفلت از حق و نیست انگاری، یا غفلت از وجود به تعبیر هایدگر، می شود. لذا مطابق با این فلسفه تاریخ، غیر از امت یا امتهای واحده که خود این وحدت امت یا کثرت أمم واحده پرسشی بی پاسخ در تفکر فردید است در مراحل آغازین و پایانی تاریخ، یعنی در مراحلی از حیات بشر که در آنها تاریخ با اسطوره ها پیوند خورده است، تمامی جوامع و فرهنگ ها در نیست انگاری و غفلت از وجود به سر برده و می برند تا زمانی که تاریخ فردا و زمینه های تجدید عهد بشر با حق و حقیقت و تاریخ وجودانگارانه، مطابق با آنچه در تشیع جامعه آخرالزمانی خوانده می شود، آغاز گردد. در اینجا نیز مجددا پیوند تاریخ و اسطوره دیده میشود. ظهور دوره تاریخی پست مدرن، که امروز با آن به عنوان مرحله ای از تاریخ واقعی سنت تفکر و تمدن غربی مواجهیم، مقدمه ای برای تاریخ فردا و پس فردا که مفاهیمی اسطوره ای و اگزیستانسیل هستند خواهد بود و دوره پست مدرن قرار است ما را به سرآغاز فردای جهان، که نهایتا به تولد دوباره شرق به معنی تاریخی آن و امت واحده عاری از کبریاطلبی و استثمار خواهد انجامید، سوق دهد. به خوبی آشکار است که چگونه تفکر اسطوره ای و فلسفه تاریخ مبتنی بر آن، چنان که در فردید و برخی از پیروان او از جمله معارف دیده میشود، ما را از مواجهه تاریخی و تجربی با عالم واقع منع می کند.

  بیشتر بخوانید :   بصیرت‌های هایدگری کوربن

به هر تقدیر، حتى اگر، مطابق با آنچه در مقاله «پرسش از تکنولوژی» آمده است، تفسیر هایدگر از تاریخ تفکر غربی را بر اساس ظهور وجودشناسیهای گوناگون، که خود حاصل حوالتهای گوناگون و تجلیات تاریخی خود وجود است، قابل انطباق با تفکر علم الاسمایی سنت عرفان نظری خود بدانیم انطباقی که از نظر نگارنده، به هیچ وجه امری بعید و گزافی نیست و با تلاش فردید به منظور این انطباق موافق باشیم، باید بپذیریم که هایدگر صرفا به تحلیل سنت متافیزیک غربی می پردازد و درک خویش از تاریخ تفکر غربی را به همه تاریخ بشر تسری نمیدهد و از آن یک «فلسفه تاریخ» که دربرگیرنده «آغاز و انجام تاریخ» باشد، نمی سازد. اما فردید، بر اساس فهم و نقد هایدگر از سنت متافیزیک غربی به منزله تاریخ بسط نیست انگاری و غفلت از وجود، یک فلسفه تاریخ تمام عیاری به دست میدهد که یکی از مبادی آن نیز تمسک تئولوژیک به آیات قرآنی و باورهای شیعی است.
 
فردید خواهان آن است که تمام تاریخ بشر را بر اساس ثنویت یا دوگانه انگاری مفاهیم حق و باطل، توحید و شرک، الله و طاغوت یا وجودانگاری و نیست انگاری، تفسیر کند. او به راز آلودی تاریخ و سیطره ناپذیری آن و نیز به شکست همه فلسفه های تاریخ که از قرن هجدهم به این سو شکل گرفته اند توجه ندارد. دقیقة همان تمایزی که میان تفکر تاریخی هگل و هایدگر وجود دارد، تفکر تاریخی فردید را هم از تفکر تاریخی هایدگر متمایز می کند. هگل مدعی کشف قوانین تحولات تاریخی بر اساس منطق دیالکتیک، است، لیکن از نظر هایدگر، دیالکتیک هگل چیزی جز تحمیل مقولات ذهنی خود هگل بر تاریخ نیست و تاریخ را باید به منزله حوالت وجود»ی دانست که فهم ناپذیر و سیطره ناپذیر است؛ ما به هیچ وجه نمی۔ توانیم مسیر تحولات تاریخی را تحت سیطرة مفاهیم و مقولات ذهنی خویش قرار داده، بر تاریخ چیره شویم. تلاش به منظور قرار دادن تاریخ تحت سیطره پارهای مفاهیم و مقولات، همچون مقولات دیالکتیک، حاصل اراده معطوف به قدرت نهفته در ذات تفکر متافیزیکی است. به همین ترتیب، تلاش فردید برای طرح افکندن نوعی فلسفه تاریخ را نیز باید باقی مانده هایی از گرایشهای متافیزیکی یا تئولوژیک در اندیشه وی دانست.
 در فلسفه تاریخ فردید حضور تفکر هایدگر به خوبی هویداست. میدانیم که هایدگر تاریخ متافیزیک را تاریخ بسط غفلت از وجود می داند، غفلتی که دیوار به دیوار بسط نیست انگاری است. فردید، نیز تفسیر هایدگر از تاریخ متافیزیک غرب را پذیرفته، آن را یکی از مقومات فلسفه تاریخ خود قرار میدهد. لذا، مطابق با این فلسفه تاریخ، پس از امت واحدہ آغاز تاریخ که به لحاظ تاریخ غیراسطوره ای روشن نیست با کدام جوامع، فرهنگها و تمدنهای متحقق در تاریخ زندگی بشر انطباق دارد بشر وارد دوران غفلت از حق و نیست انگاری، یا غفلت از وجود به تعبیر هایدگر، می شود. لذا مطابق با این فلسفه تاریخ
همچنین، فردید توجه ندارد که آغاز و انجام تاریخ، لااقل تاکنون، برای ما ناشناخته است، و هر گونه سخن گفتن از آن صرفا برخاسته از اندیشه های اسطوره ای با اراده معطوف به قدرت متافیزیکی به منظور سیطره بر تاریخی است که اساسا امری چیرگی ناپذیر است.
 
به گمانم، تنها دفاع ممکن از فلسفه تاریخ فردید این است که آن را فلسفه تاریخی اگزیستانسیال و بیانگر ساحات، احوال و امکانهای وجودی نحوه هستی آدمی برشماریم. لیکن در این صورت، همان گونه که گفته شد، ما در تفکر فردید با خلط تاریخ اگزیستانسیال یا باطنی با تاریخ بیرونی، یعنی با تاریخ به معنای مدرن کلمه، روبه روییم.
 
نکته دیگر این که، همان گونه که در سطور پیشین اشاره شد، فردید خواهان آن است که تمام تاریخ بشر را بر اساس ثنویت مفاهیم حق و باطل، الله و طاغوت یا وجودانگاری و نیست انگاری تفسیر کند. این گونه ثنویت سازی و دوقطبی کردن امور غالبا ما را با خطر درغلتیدن به شیوه اندیشیدن ایدئولوژیک مواجه می کند. یکی از مهم ترین اوصاف تفکرات ایدئولوژیک، تلاش به منظور گنجاندن تمام پدیدارها و واقعیات انسانی تحت دو مفهوم یا دو قطب کاملا متقابل و متعارض چون «دوست یا دشمن»، «خودی یا غیرخودی»، «وفادار یا خائن»، «پرولتاریا یا بورژوا»، «شرقی یا غربی» و «سیاه یا سفید» است. نحوه تفکر ایدئولوژیک از فهم این حقیقت ناتوان است که پدیدارها و واقعیتها پیچیده تر و سرشارتر از آنند که به تمامی در ذیل چنین مفاهیم ثنوی و قطبهای متقابلی قرار گیرند. البته شاید بتوان، به یک اعتبار، از تلاش فردید مبنی بر تفسیر تمام تاریخ بشر بر اساس ثنویت و تقابل مفاهیمی چون حق و باطل، الله و طاغوت یا وجودانگاری و نیست انگاری دفاع کرده و آن زمانی است که نه در حوزه تفکرات سیاسی و اجتماعی، بلکه صرفا در حوزه تفکر فلسفی، یعنی تفکر اونتولوژیک (وجودشناختی)، آنجا که هر پرسشی را تا بنیانی ترین مفروضات و هویدا ساختن اصول پنهان بررسی می کنیم، در نهایت خود را ناگزیر از انتخاب این یا آن» می یابیم. به این اعتبار، ثنویت مفاهیم وجودانگاری و نیست انگاری، حکایتگر نوعی تفکر ایدئولوژیک نیست، بلکه نشان دهنده نوعی جدیت و رادیکالیسم وجودشناختی، به معنای ادامه پژوهش فلسفی در بنیانی ترین سطح، یعنی پاسخ به پرسش از وجود یا عدم وجود خود بنیادی است. اما زمانی که این ثنویت اندیشی از عرصه وجودشناسی وارد دیگر عرصهها، به خصوص عرصه های اجتماعی و تاریخی میشود، ما را با خطر درغلتیدن به اندیشه های ایدئولوژیک مواجه می سازد. به همین دلیل است که در مواجهه با فردید احساسی دوگانه داریم؛ از سویی، خود را با نوعی جدیت و رادیکالیسم فلسفی احترام برانگیز و از سوی دیگر، با نوعی انسداد اندیشه در عرصه تفکر تاریخی، سیاسی و اجتماعی مواجه می بینیم.
 
منبع:
هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394

  بیشتر بخوانید :
  حکمت انسی چیست؟
  بازگشت کربن از آلمان به فرانسه
  مأموریت سی ساله

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.