گربه‌ی آزاد

گربه‌ی سفیدی در خانه‌ی پیرزنی زندگی ‌می‌کرد. پیرزن از دست گربه آسایش نداشت. گربه، پیرزن را خیلی اذیت ‌می‌کرد. از چوب گربه‌زنی پیرزن هم کاری ساخته نبود. بارها اتفاق ‌می‌افتاد که گربه‌ی شکمو گوشت پخته یا...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
گربه‌ی آزاد
گربه‌ی سفیدی در خانه‌ی پیرزنی زندگی ‌می‌کرد. پیرزن از دست گربه آسایش نداشت. گربه، پیرزن را خیلی اذیت ‌می‌کرد. از چوب گربه‌زنی پیرزن هم کاری ساخته نبود. بارها اتفاق ‌می‌افتاد که گربه‌ی شکمو گوشت پخته یا نپخته‌ی پیرزن را ‌می‌دزدید و قبل از آن‌که پیرزن بتواند چوبش را تکان دهد، گربه با گوشت از خانه‌ی پیرزن فرار ‌می‌کرد.

پیرزن که از دست گربه خیلی عاجز شده بود، تصمیم گرفت هرطور شده گربه را به دام بیندازد. پیرزن تکه گوشت خوشمزه‌ای را در کیسه‌ای گذاشت و مخفی شد.
گربه بوی گوشت را حس کرد و وارد کیسه شد. پیرزن معطل نکرد و به‌سرعت در کیسه را با نخ سیاهی بست.

دست‌وپنجه‌زدن گربه برای آزادی، هیچ سودی نداشت. پیرزن در کیسه را محکم گره زد و آن را در صندوقچه چوبی گذاشت و بعد کنار رودخانه آمد و صندوقچه را روی آب رودخانه رها کرد. نفس راحتی کشید و گفت: «حالا از شرّ این گربه‌ی مزاحم راحت شدم. مطمئن هستم تا زمانی‌که کسی پیدا شود و او را نجات دهد از این محل خیلی دور شده است.»

صندوقچه روی آب رودخانه بالا و پایین ‌می‌رفت و گربه‌ی بیچاره امید آزادی نداشت. اتفاقا آن روز، حاکم شهر کنار رودخانه آمده بود تا شنا کند.

حاکم صندوقچه را از راه دور روی آب دید. فرمان داد تا افرادش بروند و صندوقچه را بیاورند. آن‌ها صندوقچه را نزد حاکم آورند و در آن را باز کردند. حاکم گره کیسه را باز کرد و گربه با خوش‌حالی بیرون آمد.

حاکم از دیدن گربه خیلی خوش‌حال شد و او را نوازش کرد و گفت: «نمی‌دانم کدام نادانی این گربه‌ی زیبا و دوست‌داشتنی را زندانی کرده است. من این گربه را برای همیشه آزاد ‌می‌کنم. هیچ‌کس حق ندارد به این گربه آسیبی برساند.»

حاکم روی تکه چرمی نامه‌ی زیر را نوشت و دور گردن گربه آویزان کرد: «به فرمان حاکم شهر، این گربه برای همیشه آزاد است. هرکس کوچک‌ترین آزاری به این گربه برساند، به‌سختی مجازات ‌می‌شود.»

مهر مخصوص حاکم در پایان نامه به‌خوبی دیده ‌می‌شد.

گربه‌ی آزاد، شاد وخندان سراغ خانه‌ی پیرزن نگون‌بخت رفت. اتفاقا همان روز پیرزن آبگوشت خوش‌مزه‌ای پخته بود. گربه درحالی‌که نامه‌ی مهرشده‌ی حاکم به گردنش آویزان بود، به خانه‌ی پیرزن رفت.

پیرزن کنار سفره نشسته بود و ناهار ‌می‌خورد. گربه بدون آن‌که از کسی بترسد کنار پیرزن نشست. پیرزن با تعجب  نامه‌ی حاکم را خواند و گربه هم شکمش را با آبگوشت خوش‌مزه‌ی پیرزن سیر کرد.

پیرزن با ناراحتی به گربه گفت: «چه‌کار ‌می‌توانم بکنم ای بدجنس! آن روز که حاکم فرمان آزادی‌ات را نداده بود هر کار که دلت ‌می‌خواست ‌می‌کردی، از امروز به بعد وای به حال من بیچاره؛ چون فرمان آزادی‌ات را حاکم شهر مهر کرده است.»

 
نویسنده: سیدجمال میرخلف


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط