او در نظریه خود که در رساله Enkomion Helenes (دفاع از هلن) به طور مفصل آمده است، مدعی شد دست کم هر چیزی میتواند با کلمات بیان شود. کلمات هر چیزی را مجاب و شنوندگان را وادار به باور میکنند، حتی باور به چیزی که وجود ندارد. کلمات «فرمانروایی قدرتمند» هستند، آنها کما بیش قدرتی جادویی و اهریمنی دارند. برخی غم انگیزند، برخی وحشت انگیز، برخی شجاع میکنند، برخی خوشحال از طریق این کلمات، مخاطب یک تئاتر با ترس، شفقت، شگفتی و حزن برانگیخته میشود و میتواند مشکلات دیگران را تجربه کند، انگار این مشکلات، مشکلات خود اوست. کلمات میتوانند روح را مسموم کنند، درست مثل بعضی از مواد که بدن را مسموم میکنند. آنها مسحور میکنند، افسونی در میاندازند و میفریبند کلمات روح را اغفال میکنند و به حالتی از خیال میکشانند که به زبان امروز آن را خیال پرداز میگوییم. یونانیان این حالت فریبکاری، تخیل و اغفال را آپاته نامیدند. این حالت به ویژه در تئاتر کاربرد داشت؛ بنابراین گرگیاس درباره تراژدی گفت: «فریبی است که در آن فریبکار از انسان راست کردار صادقتر است، و فریب خورده از کسی که فریب نخورده است داناتر»
با این که نظریه مبتنی بر خیال یا آپاته (برای اینکه ریشه واژه باقی بماند) از هر جنبهای مدرن به نظر میرسد، با این حال ابتکار مردمان باستان بود. ما نه تنها آن را در نوشتههایی مانند دیالکسیس و پریدیایتس مییابیم که به عنوان آثاری با مولفانی گمنام هستند، بلکه بازتابهای آن همچنان در آراء افرادی همچون پولوبیوس هوراس، اپیکتتوس نیز شنیده میشود. با وجود این، پدید آورنده آن گرگیاس است. گرگیاس نظریه خود را عمدتا در رابطه با تراژدی و کمدی و گاهی در مورد خطابه نیز بیان میکرد. علاوه بر آن، به نظر میرسد که او تشابهی را میان هنرهای تجسمی به ویژه نقاشی یافته است، وقتی که مینویسد «نقاشان با ساختن پیکر و فیگور از رنگها و اجسام، چشمان انسان را جلا میدهند». این مطلب ممکن است با نقاشی آتنی، به ویژه صحنه آرائی تئاتر و علی الخصوص جریان امپرسیونیستی، خیال انگاری و تغییر شکل های آگاهانه آن که توجه فیلسوفان هم عصری همچون دموکریتوس و آناکساگوراس (Anaxagoras) را جلب کرده بود، مرتبط باشد.
نظریه آپاتیک با دیدگاه سوفسطائیان درباره زیبایی و هنر، احساس گرایی، لذت باوری، نسبی گرایی و سوبژکتیویسم سازگار بود. از طرف دیگر، این موضع کاملا با دیدگاههای عینیگرا و عقلانی فیثاغورثیها در تقابل بود، تقابلی بزرگ در زیباشناسی اولیه. هنر یونانیان دوره کلاسیک و به ویژه تلاش آنها برای به دست آوردن اشکال آرمانی، این مسئله را روشن میسازد که اولا هنرمندان آن روزگار به فیثاغورثیها نزدیکتر بودند ثانیا اگر آنها نظریه خودشان را از فلسفهای اخذ کرده باشند بایستی آن فلسفه، فلسفه فیثاغورثی بوده باشد. آنچه درباره جامعه آن عصر میدانیم، نشان میدهد که جامعه آن روز با هیچ یک از عقاید سوفسطائیان توافق نداشت. سوفسطائیان سوبژکتیویست در اقلیت بودند، همواره مخالفت میکردند و دیدگاههای جدیدی را بیان مینمودند که در محافل گسترده یونانیان باستان انعکاس مستقیمی پیدا نمیکرد.
دستاوردهای سوفسطائیان در زیباشناسی، به ویژه اگر گرگیاس را جزو آنها بدانیم قابل توجه میباشد و عبارتست از: ۱. تعریف زیبایی، ۲. تعریفی از هنر (مبتنی بر تقابل هنر با طبیعت و صدفه)، ۳. اظهار نظرها و آراء مناسب و مقتضی درباره هدف از هنر و تاثیرات آن. ۴. تلاشهای اولیه در جهت تمایز میان هنر و زیبایی در یک تلقی کاملا زیباشناختی مقیدتر. اما بایستی گفت که دستاورد رقیب و مخالف آنان یعنی سقراط نیز کم نبود.
سقراط زیباشناس
مشکل اصلی دیدگاههای سقراط در این حقیقت نهفته است که او چیزی ننوشته و کسانی که مانند کستوفون (Xenophon) و افلاطون درباره او مطالبی را نوشتهاند، اطلاعات ضد و نقیضی را ارائه دادهاند. خوشبختانه در رابطه با دیدگاههای زیباشناختی سقراط ایراد اندکی دیده میشود زیرا در این حوزه تنها کسی که ما را از دیدگاههای سقراط آگاه میکند کستوفون است، یعنی در کتاب خاطرات سقراط آنچه را که افلاطون از زبان سقراط درباره زیبایی میگوید احتمالا دیدگاه خود افلاطون است، اما برعکس همه شواهد نشان میدهد که مکالماتی که کستوفون با هنرمندان ضبط کرده است، معتبر و قابل اعتمادند. سقراط مسائلی انسانی، شبیه به آنچه را که سوفسطائیان بیان کرده بودند، مطرح کرد، اما موضعی که اتخاذ کرد از موضع سوفسطائیان متفاوت بود. در حوزه منطق و اخلاق سوفسطائیان نسبی گرا بودند، در حالی که سقراط مخالف نسبی گرایی بود؛ اما در قلمرو زیباشناسی قضیه طور دیگری بود. فرض اساسی سقراط درباره زندگی به او اجازه نمیداد که خوبی و حقیقت مطلق را انکار کند اما این مسئله او را از اینکه وجود عناصری نسبی را در هنر تایید کند، باز نمیداشت. او در حوزه اخلاق مخالف سوفسطائیان بود، اما در زیباشناسی این گونه نبود. برعکس، در این مورد [زیباشناسی] با اندیشهها و ملاحظات آنها همسو بود.سقراط عمدتا به خاطر علم اخلاق و منطق معروف و شناخته شده است، اما او شایسته جایگاهی مناسب در تاریخ زیباشناسی است. براساس آنچه که کستوفون نقل میکند، اندیشههای سقراط درباره زیباشناسی بدیع، دقیق و مهم بودند. اما اگر آنگونه که برخی معتقدند اینها اندیشههای خود او (سقراط) نباشند، بلکه توسط کسنوفون به او نسبت داده شوند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نویسنده تغییر خواهد کرد اما این حقیقت همچنان باقی خواهد ماند که اندیشههای مذکور در آتن به هنگام گذر از قرن پنجم به قرن چهارم پیش از میلاد ظهور پیدا کردند، و به عنوان مهمترین اندیشههای زیباشناختی در تاریخ باقی ماندند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص193-189، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392